پسرش که شهید شد....
پسرش که شهيدشد دلش سوخت . آخه يادش رفته بود برا سيلي که تو بچگي بهش زده بود عذرخواهي کنه .
باخودش گفت : جنازه ش رو که آوردن صورتشو مي بوسم .
آوردنش ….. ولي سر نداشت ….
ز.س حسام
پسرش که شهيدشد دلش سوخت . آخه يادش رفته بود برا سيلي که تو بچگي بهش زده بود عذرخواهي کنه .
باخودش گفت : جنازه ش رو که آوردن صورتشو مي بوسم .
آوردنش ….. ولي سر نداشت ….
ز.س حسام
ای ماه اگر چه حلال است یک نظر …
اما خدا کند که نبینم هلال تو
محرم خدا حافظ
هنوز غمت به دل عزیز فاطمه سنگینی می کند دیگر سینه اش توان غصه های صفر را ندارد کاش زمان متوقف می شد کاش هلال ماه صفر از شرم هرگز قد راست نمی کرد.
ای ماه نمی دانم برسلام بگویم یا نگویم
آخر یک ماه و این همه غم…شهادت نازدانه حسین، دیدار زینب و حسین در اربعین، رحلت پیامبر مهربانی، شهادت کریم آل عبا و شهادت امام رئوف عالم آل عبا
السلام علیک یا بقیةالله آجرک الله
برای سلامتی دل مهدی فاطمه صدقه یادتان رود.
مریم صداقتی
مشکلات بشر از زمانی آغاز شد که حضرت زهرا (سلام الله علیها)بدست شقیترین بشر روی زمین به شهادت رسیدند وبه همین خاطر مظلومیت او تا ابد باقی ماند و بی بنیادترین افراد روی زمین که دیگر نام و نشانی از آنها باقی نیست به خودشان اجازه دادند که با حق در مقابل باطل مبارزه کنند آه از ان کوفیان بی وفا که دنیا و ظواهرش آنها را فریب دادو سلب توفیق از خودشان برای به اوج رسیدن را کردندآری حسین (علیه سلام ) فرزند همان مادری است که برای دفاع از حق شربت شهادت را نوشیدند و آن تربیت خدا پسندانه این نسل را ادامه داد و امروز آخرین روز محرم است درست که امسال محرم هم تمام شد و محرم برای شیعه هیچ وقت تمام نمیشود تا منتقم آل عبا بیاید تا دل شیعه به آرامش برید.
لیلا جمعه
خداوند به حضرت موسی فرمودند :
یا موسی ! تا کنون عمل خالصی انجام داده ای ؟
گفت :
آری! نماز خوانده ام ٬روزه گرفته ام و ذکر گفته ام .
فرمود :
نمازت جواز عبور از پل صراط است ٬و روزه سپر از آتش ٬و ذکر موجب ترفیع درجات در بهشت ٬
پس همه برای خودت بوده اند !!
موسی گریست و عرض کرد :
خداوندا !کاری به من بیاموز که فقط برای تو باشد .
خطاب شد :
ستمدیده ای را یاری کرده ای ؟
برهنه ای را پوشانده ای ؟
تشنه ای را سیراب نموده ای ؟
گرسنه ای را سیر کرده ای ؟
اینها اعمال خالص است برای من !
ح. الف
از دور کاروان دیده می شد. لحظه ای ایستاد. چشمانش را ریز کرد تا بهتر بتواند کاروان را از نظر بگذراند. خوب که نگاه کرد چشمان مهربانش را راهی صورت خسته ی همسرش کرد. زمان زیادی نمی شد که او را به عقد خود درآورده بود. گویا از همان روز ازدواج او را برای چنین روزی آماده کرده بود.
و حالا دیگر به کاروان رسیده بود. به ادب از انتهای کاروان وارد شد و ابتدا غلام امام را در آغوش گرفت…
*
دمادم نماز ظهر رسید. امام حسین علیه السلام در حال وضو گرفتن بودند که حضرت عباس علیه السلام بر در خیمه وارد شدند و به امام فرمودند: آقای من! مهمانی به همراه دارم و اجازه ی ورود می خواهم.
امام فرمودند: عباسم به همراه مهمانت داخل شو. بلال پشت سر حضرت وارد خیمه شد.سلام کرد و سریع به پای حضرت افتاد و با بوسه های پیاپی بر پایشان عقده های دلتنگی اش را خالی نمود. امام دست بر زیر بازوانش انداخته و بلندش کردند. همین که دستان حضرت را دید لبانش را بر دستان ایشان گذاشت. خنکای آب وضو که هنوز نمش بر دستان مبارک امام بود در آن گرما لبان تفتیده اش را تازه می کرد اما آن چه مهم تر بود آسمان دلش بود که با هر بوسه انگار ستاره ی معرفتی در آن می نشاند. آنقدر بوسه زد که تا بازوان حضرت بالا آمد و سرانجام سرش به سینه ی آقا نهاده شد.
پس از استقبال امام و خوش آمدگویی٬ امام حسین علیه السلام دستور دادند تا برای این داماد و نو عروس خیمه ای جدا برپا کنند. همین که این سخن را از حضرت شنید خون به صورتش دوید و برافروخته شد. دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما ناچیزی و حقارتش در برابر عظمت امام چون دهان بندی بود برای صحبت کردن و اظهار سخنش. این بود که سخن را نگفته به درون فرو داد و دهان نیمه بازش را بدون حرف بست.
زبان خشکش را در دهان چرخاند. خوب می دانست بیش از آن که گرمای مسیر و تشنگی دهانش را چون چوبی خشک کرده باشد ابهت و نگاه نافذ امام او را به چنین حالی انداخته است. سرش را پایین انداخت که به ناگاه سنگینی لطیفی را بر سر شانه اش حس کرد. سر بالا کرد. انگار دنیای مهربانی در چهره ی امام قاب گرفته شده بود. با لبخندی ملیح پرسیدند: حرفی برای گفتن داشتی؟
اذن امام بهانه ای شد برای باز شدن نطقش. شروع کرد به حرف زدن. همه را گفت پیش از آن که دوباره ناتوان از گفتن شود.
- من و همسرم تازه به عقد هم در آمده ایم. به او گفته ام آرزویم پیوستن به کاروان شماست. از روز ازدواج حتی انگشتم را هم به دستش نزده ام. گفته ام بماند تا بعد بازگشت از کربلا تکلیفمان مشخص شود. با او صحبت کرده ام و اگر شما اذن دهید می خواهم در خیمه ی اصحاب باشم و او نیز در خیمه ی خانواده ی شما افتخار کنیزی داشته باشد.
امام با چشمانی که حالا در میان قطره ی اشک ِ نشسته در آن انعکاسش دو چندان شده بود رخصت فرمودند.
*
روز عاشورا رسیده بود. از صبح اصحاب یک به یک اذن میدان گرفته و پس از نبردی بی نظیر به شهادت رسیده بودند. گویا دیگر نوبت بلال بود. خدمت امام شرفیاب شد و اجازه خواست تا همسرش را برای چند لحظه ببیند.
*
همسرش پرده ی خیمه را بالا زد و مرد آرزوهایش را دید که پشت به خیمه سر به زیر انداخته و با خاک های زیر پایش بازی می کند. آرام گفت: بلال!
صدای زن بلال را از حال خود بیرون آورد و رو به سوی او کرد. او را به سمت خود فراخواند و با خود به پشت خیمه برد.
دلش بی تاب بود اما بیش تر برای تنهایی مولایش تا دلتنگی آخرین دیدار با همسر. و همسرش نیز خوب می فهمید حال و هوای شوی با معرفتش را. و حالا آمده بود که برای او از وصیتش بگوید.
فرصت زیادی نداشت که حاشیه بگوید. با دستمال سرش عرق پیشانی اش را که حالا با اشک چشم آمیخته شده بود پاک کرد و گفت: این آخرین دیدار ما در این دنیاست. تقدیر ما گویا چنین بود که زندگی مشترکمان دست نخورده بماند برای آن دنیا. زندگی زیبایی خواهیم داشت.
همسر می شنید. غربت امام را اکنون بیش تر حس می کرد چون می دید که با رفتن بلال و اصحاب دیگر لحظه به لحظه تنها تر می شود. ناگهان به یاد خواهر امام افتاد. زیر لب گفت: زینب!
و شنید که بلال گفت: زینب!
همسرم! تو را آوردم که مراقبشان باشی. همراهشان. هر کجا که رفتند. اگر حسین علیه السلام از این معرکه جان سالم به در برد با آن ها بازگرد و اگر سرانجام شهادت بود و اسارت آل امام٬ نکند تنهایشان بگذاری و برگردی. همه جا با بی بی باش. همه جا سپر بلایشان. دیدارمان به قیامت…
این را گفت و دیگر هیچ درنگی را جایز ندانست. سوار بر اسب شد و زن با چشمانش همسرش را دنبال کرد تا آنجا که گرد و غبار مزید بر ندیدن چشمان تار اشک آلودش شد. زیر لب گفت: شهادت گوارایت! امتحان تو تمام شد و سرافرازی نصیبت گردید. برایم دعا کن که من آغاز این امتحانم. این را گفت و به داخل خیمه بازگشت…
م. رنگینک
حقيقت بهشت تجلّى رحمت و مغفرت خداست و جهنم تجلّى غضب و لعنت خداست. توضيح مطلب اينكه؛
اولاً گاهى اين چنين گمان مىشود كه «بهشت» و «جهنم» دو موضوع جداگانه بوده، مستقلاً مطرح است. امّا اين پندارى بيش نيست؛ بلكه حقيقت آن است كه بهشت و جهنم، جدا از مسأله لقاى پروردگار نمىباشد.
به عبارت ديگر، بهشت و بهشتها و جهنم و جهنمها مقصد و مقصود، در سير و حركت نيستند و حركتها به سوى پروردگار و منتهى به لقاى پروردگار است؛ نه اينكه حركتها به سوى بهشتها و جهنمها باشد و به آنها منتهى گردد.
هر حركتى در نهايت به مبدأ متعال منتهى مىگردد و بهشتها و جهنمها، از آثار چگونگى لقاءها و رسيدنها است؛ يعنى، بهشت و بهشتها، از آثار و لوازم لقاى حضرت حق با «اسماى رحمت و مغفرت» و جهنم و جهنمها هم از آثار و تبعات لقاىِ پروردگار با «اسماى غضب و سخط» است.
ثانياً براى روشن شدن حقيقت بهشت و جهنم لازم است، به صورت مقدمه، مطالبى را در حقايق اسماى ربوبى مطرح كنيم تا معناى آنكه بهشت از آثار «لقاى حضرت حق با اسماى رحمت» و جهنم از آثار «لقاى پروردگار با اسماى غضب» بوده، درست تحليل و تفهيم شود.
«اسماى حسنى» يك سلسله عناوين محض و اعتبارى نيست؛ بلكه آنها منشأ آثارند و اصولاً هر وجودى و هر موجودى در دنيا و نظامهاى ديگر و عوالم برتر و حتى آخرت، از آثار اسماى حسنى است.
عوالم وجود، همه جلوههاى اسما بوده، هر اسمى آثار خاص خود را دارد و در مراتب مختلف تجلى مىكند. به بيان ديگر، ذات مقدس حق در مقام ربوبيت موجودات، هر موجودى را، با اسم و صفت خاص ربوبيت مىكند. اسم «رب» داراى شاخهها و انشعاباتى است و در واقع اسماى حسنى شاخههاى اسم «ربّ»اند: ربّ رزاق، ربّ مصوّر، ربّ قدير، ربّ عليم، ربّ هادى، ربّ غفور، ربّ منتقم، ربّ شديد العقاب و … .
خداوند متعال در مقام ربوبيت، داراى اسما و صفات مختلف بوده، همه را با اين اسماى گوناگون تربيت مىكند؛ مثلاً در مقام ربوبيتش به شيطان با «منتقم» و «شديدالعذاب» تجلّى مىكند و به حضرت رسولاكرم(ص) با «هادى»، «رحيم» و «غفور» تجلى مىكند.
گياهى كه صورت و شكلى به خود مىگيرد، با اسم «مصوّر» پيش مىآيد و هنگامى كه خاك را مىشكافد و بيرون مىآيد، با ربّ «خالق» پيش مىآيد. به هر صورت، هر موجودى در اين نظام هستى، با عوالم گوناگون خود و با موجودات متفاوت - كه در درون خود دارد - در مقام ربوبيّت با اسمى از اسماى حسناى الهى، در ارتباط است.
آدمى اگر در مقام طاعت خداوند باشد، با ربّ «هادى» روبهرو است و خداوند با اين اسم او را ربوبيت مىكند؛ امّا اگر انسان در مقام طغيان و مخالفت با حضرت حق باشد، ربّى كه او را تربيت مىكند، ربّ «هادى» نخواهد بود؛ بلكه ربّ «منتقم» و «شديد العذاب» خواهد بود.
نتيجه آنكه، هر كسى از مسير خود با اسمى از اسماى ربوبى در ارتباط است و از اين رو، من و شما لحظه به لحظه با صفت و اسم خاصى از خداوند متعال، با او در ارتباط هستيم و به همين دليل است كه خداوند با لحن خاصى گفته است كه از مقام ربوبيّت بترسيد: (مَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ)؛نگاه كنيد به: الرحمن (55)، آيه 46 و نازعات (79)، آيه 40.
به هر روى، تمام هستى و از جمله انسان لحظه به لحظه با «ربّ» با چهرههاى مختلف در ارتباط است و هر يك از اسماى حسنى، انسان را بسته به نوع عمل، فكر، صفت و اخلاق، ربوبيت مىكند.
در حقيقت اين انسان است كه با انتخاب مسير، راه، عملكرد و مقصد، خود را در تحت يكى از اسماى ربوى مىاندازد، چرا كه اسماى الهى، واسطههاى فيض بوده و كل وجود و هستى به آنها منتهى مىشود و از آنها نشأت مىگيرد.
اگر به دقت به اطراف و جوانب وجود نگاه كنيم، همه جا آثار و جلوههاى اسماء را خواهيم يافت: «وَ بَأَسْمائِكَ الّتى مَلَأَتْ اَرْكانَ كُلِّ شَىْ»؛دعاى كميل. «[ بارالها! به درستى من مىخواهم از تو ]به نامهايت و به اسمائت كه اركان هر چيز را پر كرده است».
آيا روبه رو شدن با اسماى ربوبى، آثار دارد يا خير؟ قطعاً اثر دارد، اينكه انسان در دعاهاى خود و در خواستههايش و در هر نيازى، به اسم متناسب با آن احتياج متوجه گشته، خداى متعال را با همان اسم مىخواند؛ دلالت بر همين حقيقت دارد كه: گويا آدمى به طور فطرى متوجه همين واقعيت است كه هر چيزى متأثر از اسمى از اسماى خدا است.
شخصى كه مريض است، به اسم «شافى» متوجه مىشود و شفاى خود را از خداوند متعال با اين اسم مىخواهد؛ چرا كه شفا را اثر اين اسم مىداند. كسى كه رزق و وسعت رزق مىطلبد، به اسم «خيرالرازقين» توجه دارد. فردى كه مغفرت مىخواهد، با اسم «غفور»؛ كسى كه نصرت مىخواهد با اسم «نصير» و «ناصر»؛ كسى كه هدايت مىطلبد، به اسم «هادى»؛ محفوظ ماندن از خطرات را مىخواهد، به اسم «حافظ» و «حفيظ» و كسى كه روشنايى باطن مىخواهد، به اسم «نور» متوجه مىگردد و خداى سبحان را با آن مىخواند، چرا كه هر يك از اينها را آثار اسماى ربوبى مىداند.
از صفت و زنام چه زايد خيال و آن خيالش هست دلال وصال
ديدهاى دلال بى مدلول هيچ تا نباشد جاده نبود غول هيچ
هيچ نامى بىحقيقت ديدهاى يا زگاف و لام گل، گل چيدهاى
اسم خواندى رومسمّا را بجو مه به بالا دان نه اندر آب جو
مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 3454 - 3457.
با توجه به توضيحات بالا، مشخص مىگردد كه بهشتها، از آثار و جلوههاى اسماى «رحمت» بوده و جهنمها هم از آثار «غضب و سخط» است؛ چرا كه وقتى همه وجود و همه عوالم هستى، از آثار و مظاهر اسماى حسناى الهى باشد، قهراً بهشت و جهنم نيز به عنوان نظام و عالم خاصى از وجود، از اين حقيقت مستثنا نيست. حال براى روشن شدن اينكه بهشتها و جهنمها، از آثار اسماى «رحمت» و «غضب» حضرت حق است، به بعضى از آيات قرآنى اشاره مىكنيم.
1. (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ)؛آلعمران (3)، آيه 132 و 133.
«و اطاعت كنيد خدا و رسول او را شايد مشمول رحمت شويد و سرعت و شتاب كنيد، به سوى مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى كه پهنايش [ به قدر ]آسمانها و زمين است و براى پرهيزكاران آماده شده است».
اين آيات، انتهاى سير و حركت اطاعتكنندگان از خدا و رسول را، رحمت حق و رسيدن به رحمت او و لقاى او با اسماى «رحمت» مىداند (لعلكم ترحمون) و نيز دستور مىدهد كه به سوى مغفرت و غفران الهى، شتاب كنيد و بكوشيد كه با غفران او مواجه گشته و به مغفرت او برسيد؛ يعنى، او را با اسم «غفور» ملاقات كنيد كه از آثار اين لقا، بهشت است با آن خصوصيات كه در ادامه آيه فرموده است.
2. (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً)؛نساء (4)، آيه 174 و 175.
«اى مردم: حقيقت اين است كه براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده و ما به طرف شما نور روشنگرى را فروفرستادهايم و امّا آنانى كه به خداى متعال ايمان آورده و به اين [ برهان و نور الهى ]تمسّك جستند، به زودى خداوند آنان را در جوار رحمت فضل خاص خويش داخل كرده، ايشان را به سوى خود، به راهى راست [ كه به سوى او نزديكتر مىكند ]هدايت كند».
اين آيات به روشنى گوياى اين حقيقت است كه خداوند متعال، مؤمنان و پيروان قرآن و رسول اكرم(ص) را به زودى در رحمت و فضل خود داخل مىگرداند؛ به اين معنا كه به لقاى او با اسماى رحمت و فضل رسيده، در عالمى كه جلوهگاه رحمت و فضل او است، وارد مىشوند. اين تعبير بيانگر اين است كه لقاى خداوند با اسماى رحمت، ورود به عالم رحمت و فضل - كه همان بهشتها است - مىباشد.
از ديدگاه قرآن، جهنم و جهنمها نيز از آثار لقاى پروردگار با اسماى غضب، سخط، انتقام، طرد و ردّ است. در اين باب نيز آيات زيادى وجود دارد كه به دو مورد اشاره مىكنيم:
1. (أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ)؛آلعمران (3)، آيه 87 و 88. «آنان، سزايشان اين است كه لعنت [ و طرد ]خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است، در آن [ لعنت و طرد حق هميشه و] جاودانه بمانند [ و هيچگاه] نه عذاب از آنان كاسته گردد و نه مهلتى يابند (يا نظرى به آنان شود)».
اين آيات مىفرمايد كافران و ستمگران مشمول لعن و غضب الهى مىشوند و بعد از آن مىفرمايد. در اين طرد و ردّ الهى جاودانه مىمانند و سپس اشاره مىكند: هيچ وقت عذاب آنان تخفيف نمىيابد. پس اوّلاً، آنان به خداوند متعال در حالى كه او، آنان را لعن و طرد مىكند، مىرسند (لقا با اسماى غضب) و ثانياً، غضب و لعن هميشگى است و ثالثاً، اين روبهرو شدن با اسماى غضب همان جهنم است؛ يعنى، عذاب و جهنم از آثار لقا با اسماى غضب خداوند است.
2. (أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)؛همان، آيه 162. «آيا كسى كه خشنودى خدا را پيروى مىكند [ و طالب رضوان است ]مانند كسى است كه روى به خشمى از خدا آورده [ و دچار غضب و سخط از خداگرديده] و جايگاهش جهنم است؟ و چه بد بازگشتگاهى [ و نقطه برگشت بدى] است».
اين آيه به روشنى گوياى اين حقيقت است كه عدهاى از انسانها، رو به غضب الهى مىآورند و او را با اسماى غضب ملاقات مىكنند كه از آثار آن جهنم است و آنان را در آنجا جاى مىدهند.ر.ك: قيام قيامت، صص 85-100 و معاد يا بازگشت بسوى خدا، ج اوّل، صص 87-123.
نقض ميثاق و شكست توبهها موجب لعنت شود در انتها
نقض توبه و عهد آن اصحاب سَبْت موجب مسخ آمد و اهلاك و مقت
مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بيت 2591 و 2592.
به کوشش مهتاب ابیان
…در زمان ما هم داستان این است. اگر ما مبتنی بر ظنّ و گمان، شناختهای سطحی و كودكانه بدون تحقیق و تعمّق حركت كنیم در مسیر زندگی و مبتنی بر دلدادگی به دنیا، -كه دنیا جلوههای مختلفی دارد، یكی پول دنیا برایش دوست داشتنی است، یكی مقام دنیا، یكی شهرت دنیا، یكی شهوت دنیا- اگر دلدادگی به دنیا محرّك ما در زندگی باشد، بدانید كه ما هم راه كوفیان را طی خواهیم كرد و برای اینكه از این گزند مصون بمانیم، لازمهی آن معرفت و ایمانی است كه حقیقتش محبّت است.
امام باقر فرمود: هل الدّین الاّ الحب در واقع ایمان دل دادن به خدا و رسول خدا و حجّتهای خدا و جهان آخرت و غیب عالم است. ایمان این است. اگر معرفت از یك سو و ایمان از سوی دیگر نباشد، خطر اینكه ما هم به بیراهه كشیده شویم وجود دارد.
يزيد در سال اوّل واقعهی عاشورا را پدید آورد آن جنایت عظیم را نسبت به فرزند رسول خدا و اهل بیتش، سال دوّم هم داستان قتل عام مدینه را برنامهریزی كرد و آن همه جنایتی كه در مدین اتّفاق افتاد، جوی خونی كه از كنار قبر پیغمبر جاری بود از مسلمانها و مؤمنین.
و فجایع عجیبی، تجاوز به عنفها، حدود سه روز یا یك هفته تمام زن و دختران مدینه را بر لشكریان خود، یزید حلال كرد و خدا میداند كه در آن داستان چقدر تجاوز به عنف شد.
سال سوّم حكومت یزید هم بحث حمله به كعبه و ویران كردن كعبه بود به بهانهی آنكه عبدالله ابن زبیر آنجا مخفی شده یا پناه گرفت. با منجنیق كعبه را سنگباران كردند و كعبه را خراب كردند. یكی از دفعاتی كه كعبه در طول تاریخ تخریب شده و دوباره بازسازی كردند در همین داستان سال سوّم حكومت یزید بود.
اگر شما دیدید معاویه توانست به اغراض خود دست پیدا كند ولایتعهدی یزید را تثبیت كند، و بعد از به درك واصل شدنش یزید زمام امور را به دست گیرد و این جنایاتی كه در طول سه سال حكومتش مرتكب شد را مرتكب شود؛ چه شد كه معاويه توانست برای همیشه یزید پلیدی، یزید شرابخوار، یزید سگباز، یزید پلید كه خدا میداند پلیدیاش چقدر است.
پسر حنظله غسیل الملائكه، حنظله آن رادمرد صحنهی جهاد بود كه در زمان رسول الله به شهادت رسید. شب عروسیاش بود كه فردای آن روز جهاد و جنگ بود. حنظله اجازه گرفت تنها امشب را در مدینه بمانم، فردا خودم را به لشكر ملحق كنم و پیغمبر اجازه دادند. و حنظله صبح حتّی فرصت این كه غسل كند را به خود نداد و به لشكر پیغمبر ملحق شد. و در همان حملههای نخستین هم به شهادت رسید كه بعد پیغمبر اكرم فرمودند: من دارم میبینم كه ملائكه آب آوردند و دارند حنظله را غسل میدهند لذا معروف شد به حنظله غسیل الملائكه.
پسر این حنظله در مدینه زندگی میكند فرزندان زیادی هم دارد. شاید هشت، نه تا پسر دارد یعنی نوههای حنظله متعدّدند. پسر حنظله با فرزندانش از مدینه راه میافتادند. بروند شام كه ببینند داستان چیست وقتی برگشتند عبارتی گفتند كه آدم واقعاً حیا میكند بگوید. رفتند ببینند واقعاً یزید چه جور آدمی است. گفتند: ما كسی را دیدیم شراب میخورد، تار و تنبور میزند، با مادران و خواهران خود همبستر میشود. چنین موجود پلید و كثیفی بشود خلیفهی رسول الله بشود امیرالمؤمنین. چهطور معاویه موفق شد كه چنین كاری را به نتیجه برساند؟!
یك بار كه معاویه آمد به مدینه برای آنكه به هر زوری شده برای یزید بیعت بگیرد برای ولیعهدی او یك ملاقات با امام حسین دارد. در آن ملاقات با امام حسین به حضرت میگوید كه تو چرا با یزید بیعت نمیكنی؟ حتماً میخواهی بگویی كه پدرت، مادرت، خودت از پدر و مادر و خود یزید بهتری. به این خاطر حاضر نیستی بیعت كنی. بعد معاویه شروع میكند تجزیه و تحلیل، میگوید اینكه بگوییم مادرت از مادر یزید بهتر است آن را من حرفی ندارم چون مادر یزید از قریش نبود و مادر تو از قریش بود. خوب باز ببینید (یعنی فضیلت حضرت زهرا مهم اینكه یعنی بحث ملّیگرایی و ناسیونالیسم و قبیلهگرایی) گفت بله این را قبول دارم و مادرت هم دختر پیغمبر بوده. امّا اگر بگویی كه پدر تو بهتر از پدر یزید یعنی من معاویه است، این حرف بیربط است چرا كه پدر تو با پدر یزید جنگیدند و خدا پدر یزید را بر پدر تو غالب كرد و پدر تو از بین رفت و پدر یزید باقی ماند، پس پدر یزید كه من معاویهام از علی بهترم. و امّا اگر بگویی من حسین از یزید بهترم، این هم هیچ دلیلی ندارد.
امام حسین فرمودند: یعنی تو میگویی یزید شرابخوار، سگباز، میمون باز از من حسین بهتر است. معاویه برگشت گفت: غیبت نكن، چرا غیبت میكنی، غیبت حرام است، چرا از پسرعمویت غیبت میكنی (حالا یزید را هم میگوید پسرعمویت، به خاطر اینكه ریشهی آنها همه برمیگردد به یك جد، یك نقطه) غیبت حرام است. این تقدّسهایی كه گاهی دهان آدم را میبندد برای گفتن یك سری حقایق و دفاع از حقایق. ببینید معاویه چهطوری بازی درمیآورد. بعد میگوید من هیچوقت ندیدم كه یزید از تو غیبت كند و تو از یزید غیبت میكنی. كسی كه غیبت نمیكند از كسی كه غیبت میكند بهتر است، پس یزید از تو بهتر است، اینها در تاریخ ثبت شده، قصّه نیست…*
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
پیش نوشت:
بعد از ح س ی ن ، خانه ی شادی خراب باد …
به تصویر می کشند یلدا را این بار به رنگ خون …
تابلویی محو با زمینه ای سیاه به شبی می ماند که در دل آن دخترکی سه ساله زانو به بغل به گوشه ای خزیده و در فراق بابا مشق دلتنگی می کند و کبودی های روی بدنش کوچه های بنی هاشم را در خاطر عمه تداعی گر است …
آن طرف تر بزرگ زنی بر فراز ناقه ها ، به ماهی هلال می ماند که قرص ماهی را کنار علقمه جا گذاشته است … عقیله ای که در پس چشم های مقتدرش ، دلتنگی برای برادر غوغا می کند …
و در مرکزیت تابلوی یلدای سرخ ، راسی بر نی به جای حافظ بر قرآن تفال زده و زمزمه می کند :
” أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً “
پس نوشت:
و حسین جان ! بعد از تو تمام شب های فراق برای بانو زینب ، یلدایی بود بلند و ظلمانی …
اول هفته در چهارراه پارک وی ، آجیل فروشی “تواضع” از بس شلوغ بود جا برای وارد شدن نبود … مردم داشتند برای یلدا آماده می شدند! … نمی خواهم بگویم اگر اینقدر مشتاقانه به جای آماده شدن برای یلدا آماده ظهور می شدیم تا الان احتمالا به یک نتایجی می رسیدیم!!
+ نمی دانم مردم چطور دلشان می آید زبانشان به تبریک بگردد … وقتی بانو زینب … نمی دانم ، شاید ایراد از من است که این روزها زبانم برای تبریک گفتن در می ماند!
ز.هدایتی
شهید سید حمید هاشمی :
امام جان ! ای کاش مقداری از خاک زیر نعلین شما را پس از شهادتم بر چهره خونینم می پاشیدند تا در روز قیامت ، نزد خداوند افتخار نمایم که خاک زیر پای امامم بوده ام .
ز.س حسام
جابر در فراز پایانی زیارتنامهاش گفته بود: «سوگند به آن خدایی که محمد(صلی الله علیه و آله) را به حق برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما شهیدان در آن وارد شدهاید، شریک هستیم.» از این رو، عطیّه و دیگر زائران شگفت زده شده بودند. گرچه آنها به صداقت صحابی سرشناس و عارف پیامبر اکرم باور داشتند، اما سزاوار است که پاسخی برای این ابهام و سؤال دریابند؛ لذا عطیّه میپرسد:
چگونه با آنان شریک هستیم و حال آن که نه دشتی پیمودهایم، نه از بلندی و کوهی بالا رفتهایم و نه در راه خدا شمشیری زدهایم؛ اما اینان کسانی هستند که بین سرها و پیکرشان جدایی افتاده و شهید شدهاند، فرزندان آنها یتیم گشته و همسران آنان بیوه شدهاند؟!
جابر بعد از بیان حدیث نبوی، گفت:
«والّذی بعث محمّداً بالحقّ نبیّاً انّ نیّتی و نیّة اصحابی علی ما مضی علیه الحسین علیهالسلام و اصحابه؛ سوگند به خدایی که محمد را به پیامبری برگزید! نیّت و انگیزه من و یارانم همان چیزی است که حسین علیهالسلام و یارانش داشتند.»
عطیّه عوفی در پایان گزارش «زیارت اربعین» میگوید:
جابر به من گفت: اکنون مرا به طرف خانههای مردم کوفه ببر. بعد از پیمودن مسافتی، خطاب به من گفت: ای عطیّه! آیا به تو سفارش و وصیّتی بکنم؟ چرا که گمان دارم پس از این سفر، دیگر تو را نبینم و با هم دیداری نداشته باشیم! [عرض کردم: بفرمایید. در این موقع، آن صحابی جلیل القدر گفت:]
«أحبب محبّ آل محمّد(صلی الله علیه و آله) ما أحبّهم، و أبغض مبغض آل محمّد ما أبغضهم و إن کان صوّاماً قوّاماً، و أرفق بمحبّ محمّد و آل محمّد فإنّه إن تزلّ له قدم بکثرة ذنوبه ثبتت له اُخری بمحبّتهم، فإنّ محبّهم یعود الی الجنّة و مبغضهم یعود الی النّار؛ دوستدار آل پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دوست بدار مادامی که ایشان را دوست میدارد، و دشمن خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دشمن بدار مادامی که با ایشان دشمنی میکند ولو این که فراوان روزه بگیرد و نماز بگزارد. با دوست محمّد و اهل بیتش مدارا کن؛ چرا که اگر در اثر زیادی گناهش یک پایش بلغزد، به واسطه دوستیاش با آنان، پای دیگرش استوار بماند. بنابراین، دوستدار پیامبر و آلش به سوی بهشت میرود و بازگشت و سرانجام دشمن آنها، دوزخ خواهد بود.»
علاّمه مجلسی در کتاب تحفةالزّائر، در ضمن بیان «زیارت اربعین»، داستان سفر زیارتی جابر را از زبان فردی به نام «عطا»(15)* مینویسد؛ که او نیز همچون «عطیّه» از همسفران جابر بود. در این گزارش، مطالب دیگری وجود دارد که میتواند موضوع این مقاله را تکمیل سازد؛ از جمله این که:
- جابر در کنار قبر امام، سه مرتبه «الله اکبر» گفت و سپس بیهوش شد.
- وی بعد از به هوش آمدن، اینگونه سلام داد:
السّلام علیکم یا آل الله، السّلام علیکم یا صفوة الله…
- دو طرف صورتش را بر قبر مطهّر حضرت کشیده، آنگاه چهار رکعت نماز خواند.
- نزد قبر حضرت علی اکبر(علیهالسلام) آمده و عرضه داشت:
السّلام علیک یا مولای وابن مولای، لعن الله قاتلک، لعن الله ظالمک، أتقرّب الی الله بمحبّتکم و أبرء الی الله من عدوّکم.
- بعد از خواندن دو رکعت نماز، به پیشگاه شهدای کربلا چنین درود فرستاد:
السّلام علی الأرواح المُنیخة بقبر ابی عبدالله، السّلام علیکم یا شیعة الله و شیعة رسوله و شیعة امیرالمؤمنین و الحسن والحسین، السّلام علیکم یا طاهرون، السّلام علیکم یا مهدیّون، السّلام علیکم یا ابرار، السّلام علیکم و علی ملائکة الله الحافّین بقبورکم، جمعنی الله و ایّاکم فی مستقرّ رحمته تحت عرشه.
- سپس به جانب آرامگاه حضرت عباس(علیهالسلام) رفته و این زیارتنامه را زمزمه کرد:
السّلام علیک یا اباالقاسم، السّلام علیک یا عبّاس بن علی، السّلام علیک یابن امیرالمؤمنین، أشهد لقد بالغت فی النّصیحة و أدّیت الأمانة و جاهدت عدوّک و عدوّ أخیک، فصلوات الله علی روحک الطّیّبة و جزاک الله من أخٍ خیراً.(16)
- جابر بن عبدالله انصاری بعد از خواندن دو رکعت نماز و درخواست حوائج از درگاه الهی، با شهدای کربلا وداع نموده (17) و آرام آرام از سرزمین تابناک نینوا به جانب دیگر رهسپار شد تا پیام آور اهداف مقدّس عاشوراییان بوده باشد.
پینوشتها:
an style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">1. سیرتنا و سنّتنا سیرة نبیّنا و سنّته(صلی الله علیه و آله)، چاپ الآداب، نجف اشرف، 1384 ق.2. نامهها و ملاقاتهای امام حسین(علیهالسلام)، ابوالقاسم عالمی دامغانی، ص 162 و 163، بنیاد معارف اسلامی، قم، اوّل، 1376 ش/ اشک روان بر امیر کاروان، حاج شیخ جعفر شوشتری، ترجمه حاج میرزا محمدحسین شهرستانی، ص 246 و 247، دارالکتاب (جزائری)، قم، دهم، 1383 ش.
3. زندگانی امام حسین(علیهالسلام)، ابوالقاسم سحاب، ص 603 - 601، سحاب کتاب، تهران، دوم، 1358 ش.
4. همان، ص 683.
5. فرهنگ عاشورا، جواد محدّثی، ص 127 و 128،
6. سحاب رحمت، عباس اسماعیلی یزدی، پ، ص 797، انتشارات مسجد مقدس جمکران، قم، سوم، 1380 ش؛ فرهنگ عاشورا، ص 317 و 318.
7. عدّهای بر این باورند که: «از هنگامه رسیدن خبر شهادت به حجاز و حرکت جابر از آنجا، قهراً زمانی بیش از چهل روز را میطلبد؛ مگر این که بگوییم جابر از مدینه نیامده و از کوفه یا شهر دیگری عازم کربلا شده باشد.» / بر ساحل عاشورا، هادی قطبی، ص 216، احمدیّه، قم، اوّل، 1381 ش.
8. روایت عطیّة بن سعد در منتهی الآمال، ص 536 و 537/ سحاب رحمت، ص 800 – 797/ قصّه کربلا، ص 527 – 525/ زندگانی امام حسین(علیهالسلام)، ص 677 – 674/ معالی السّبطین، شیخ محمد مهدی حائری، ج 2، ص 195 – 192/ منشورات الشّریف الرّضی، قم، دوم، 1363 ش/ مقتل امام حسین (علیهالسلام)، ترجمه جواد محدّثی، ص 259 و 260، شرکت چاپ و نشر بین الملل، تهران، دوم، 1382 ش آمده.
9. بنا به قولی، جابر در سال 61 هجری نابینا بود. (فرهنگ عاشورا، ص 128؛ زندگانی امام حسین (علیهالسلام)، ص 677.
10. به نقل دیگر: ابن خیرالنّبیّین. (قصّه کربلا، ص 525، به نقل از بحارالانوار، ج 65، ص 130).
11. ابن سید الوصیّین. (معالی السّبطین، ج 2، ص 193).
12. تولّد، زندگی و شهادت حضرت یحیی(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) حوادث مشترکی دارد.
13. در نقل دیگر: السّلام علیکِ. (قصّه کربلا، ص 526).
14. حلّت بفناء قبرالحسین. (سحاب رحمت، ص 798).
15. عطا؛ گویا وی نیز از شاگردان جابر بن عبدالله انصاری بود.
برخی گویند که: منظور از عطا، همان عطیّه است و روایت وی تقطیع شده است… (تحقیق درباره روز اربعین حضرت سیّدالشّهدا(علیهالسلام)، [شهید] سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی، ص 140 - 138، شرکت چاپ میهن، تبریز، اوّل، 1352 ش.)
* شیخ عبّاس قمی(ره) در پایان «زیارت اربعین» میگوید که متن این زیارتنامه جابر، همانند آن زیارتی است که در قسمت «زیارت نیمه رجب» بیان شده است. ر.ک: مفاتیح الجنان.
16. مصباح الزّائر، سیّد ابن طاووس، ص 288 - 286، مؤسّسة آل البیت(علیهمالسلام).
17. روایت کربلا، حاج یدالله بهتاش، ص 290 و 291، نشر سبحان، تهران، سوم، 1378 ش.
به کوشش مهتاب ابیان
گفتند نیست از شب یلدا درازتر
پیداست شام غریبان ندیده اند …
شهادت حضرت سیدالساجدین امام سجاد تسلیت باد
سفارش شده توي كربلا از خوردن غذاي لذيذ خودداري كنيم! مام اومديم برا اولين بار توي عمرمون گوش كنيم به اين سفارش… همين كه وارد كربلا شديم موقع ناهار بود… همه رفتيم رستوران… چشمها گريون بود و فكر نميكردم اصلا كسي حال خوردن غذا داشته باشه اما… يه گوجه و خيار و نون برداشتم تا به اون سفارشه عمل كرده باشم! همين كه خواستم شروع كنم به خوردن يه ظرف يك بار مصرف گرفته شد جلوم و گفته شد كه غذاي حضرتيه… مونده بودم چيكار كنم… ميخواستم غذاي لذيذ نخورم و حالا لذيذترين غذاهاي عالم جلوي روم بود… دلو زدم به دريا و گفتم تقصير من چيه! ارباب مهمونم كرده…
فردا شب باز همين تصميم رو گرفتم و فقط يه كمي سوپ و يه چيزي شبيه چيپس! رو شروع كردم به خوردن… فاطمه اومد كنارم نشست و فهميدم كه غذا گرفته از مضيف العباس… هر چي التماس و عجز و اينا كه فاطمه يه دونه برنج بده بهمون… مگه زير بار رفت؟ هر چي خيرات بود به روحش فرستادم!! بعد از غذا جمع شديم دور هم و فاطمه ذوق مرگم كرد! ظرف غذا رو كامل داد دستم… سبزي پلو با ماهي بود غذا و شروع كردم به خرد كردن ماهي و جدا كردن تيغ هاش و وقتي تموم شد به هر كي يه قاشق و بعضيا كمي بيشتر! دادم و بقيه شو به تنهايي خوردم…
فردا ظهرش از جلوي حرم حضرت سقا داشتم برميگشتم هتل كه ديدم دارن غذا ميدن دم حرم… واستادم توي صف و گرفتم و بردم با دوستان خورديم…
و اينگونه بود كه خودشون نذاشتن ما به اين سفارش عمل كنيم!
س.رضوان
احرام حریم امن حیدر بستی
دلتنگ طواف دور مادر هستی
با این همه آهسته برو…آخر تو
سالار دل غریب خواهر هستی
….
آرند چو تشنه ای که سوزد در تب
جمعی شب و روز نام او را بر لب
محبوب گر اوست این عطش کافی نیست
لا عارف بالحسین الّا زینب…
چند وقت پیش شبکه ی قرآن سریال حجر بن عدی رو نشون می داد که قسمت هایی از اون رو دیدم چیز زیادی از حجربن عدی نمیدونستم و می خواستم به این بهانه کمی بشناسمش، چند روز پیش هم از زبان استاد بزرگواری درباره ی عدی شنیدم و اینکه عدی پسر حاتم طایی بوده… خیلی برام جالب بود پیش خودم گفتم یعنی حجربن عدی نوه ی حاتم طایی بوده؟… این شد که تصمیم گرفتم کمی درباره ی عدی تحقیق کنم و اونجا بود که فهمیدم عدی خیلی مرد بزرگی بوده خلاصه ای از زندگی عدی رو اینجا مینویسم و می تونید کامل ترشرو از لینک منبع بخوانید که توصیه می کنم اگه فرصت دارید حتما این کار رو انجام بدید.
موفق باشید و التماس دعا
عدی بن حاتم طایی:
عدی که در صفات انسانی، آئینه تمام نمای پدرش بود، پس از وی بر قبیله «طی» ریاست داشت. افراد این قبیله بت «فلس» را می پرستیدند. عدی، مسیحی بود و آن را از مردم پوشیده می داشت و به دلیل تبلیغات زهرآگین دشمن علیه آئین اسلام و پیشوای آن، کینه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در دل می پروراند و از خبر پیروزی های چشمگیر مسلمانان، ناخرسند بود.
با این همه، پیش بینی می کرد که دیر یا زود، منطقه آنها نیز به وسیله آئین محمّدی و سربازان سلحشور آن، فتح شود و بساط حکومت او برچیده گردد. از این رو برای حفظ ریاست و آئینش از افراد تحت امر خود خواسته بود که شتران تندرو او را آماده حرکت، نزدیک خرگاهش نگاهدارند و دیدبانان نیز مراقب مسیر باشند تا هرگاه که زنگ خطر به صدا در آمد، بی درنگ با تجهیزات لازم، فرار را بر قرار ترجیح دهد و از قلمرو سپاه اسلام خارج گردد.
سرانجام در یکی از روزهای ماه ربیع الاول سال نهم هجری، یکی از دیدبانان خبر تهاجم لشکر ظفرمند اسلام ـ به منظور ویران کردن بتخانه «فلس» ـ را به اطلاع عدی بن حاتم رساند. عدی به سرعت همسر و فرزندان و وسایل سفر را برداشت و راهی دیار شام ـ که مرکز مسیحیت بود ـ گردید و به همکیشان خود پیوست.
به علت شتابزدگی زیاد، فرصت نیافت تا خواهر خود «سفّانه» را نیز از میان قبیله طی خارج سازد. مسلمانان به فرماندهی امام علی علیه السلام به سرزمین او وارد و به بتخانه حمله ور شدند و گروهی از نیروهای مقاومت را دستگیر و جمعی را اسیر و به عنوان غنائم جنگی با خود به مدینه بردند. در میان اسیران، سفّانه دختر حاتم وجود داشت که او را در منزل رمله، دختر حارث، در اطراف مسجد مدینه نگاهداری می کردند.
سفانه از پيامبر در خواست كرد كه او را نزد ايل و تبارش برگرداند. پيامبر هم او را همراه مقداري پول و لباس، با كارواني كه به آنها اعتماد داشت، به نزد خانواده اش فرستاد.
وقتي سفانه در شام به حضور برادر رسيد، از رفتار خوب پيامبر با مردم برايش گفت و او را به رفتن نزد آن حضرت ترغيب كرد. عدي آماده رفتن به مدينه شد.عدي در مدينه به ديدار رسول خدا رفت و حضرت او را به خانه اش برد. وي در راه، رفتار ملاطفت آميز و صبورانه پيامبر را با مردم، و زندگي ساده آخرين فرستاده خدا را مي بيند و به حضرت مي گويد: «به خدا اين از رفتار سلاطين نيست».
پيامبر به او مي فرمايد: عدي! مگر دين تو «ركوسيه»(آئینی که حدّ وسط مسیحیت و صائبی است) نيست؟ عرض مي كند: چرا! حضرت مي فرمايد: پس چرا یک چهارم از درآمد قومت را مي گرفتي؟ اين كار كه در آيين تو مجاز نبود؟ عدي در ادامه ی گفت و گويش با رسول الله، چند خبر غيبي (به لینک منبع مراجعه شود) از ايشان مي شنود و به پيامبري حضرت مطمئن و مسلمان مي شود.
عدي مسلمان گرديد و يار و همراه رسول خدا (ص) و سپس امير مؤمنان، علي بن ابي طالب (عليه السلام) شد. در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان، هم ركاب حضرت امير (عليه السلام) بود و در جنگ جمل؛ بينايي يك چشمش را از دست داد.
بعد از شهادت علي بن ابي طالب (عليه السلام) عبدالله بن زبير در حضور معاويه با طعنه به عدي گفت :«يا اباطريف! در چه روزي چشم تو ضايع شد؟»
عدي پاسخ داد: «روزي كه پدرت از جنگ گريخته بود و به بدترين شكل او را را كشتند. همان روزي كه مالك اشتر به پهلوي تو نيزه اي زد و فرار را بر قرار ترجيح دادي.»
عاشق مولايش، علي بود و از دشمنان او بيزاري مي جست. غم شهادت آن حضرت بر قلبش سنگيني مي كرد و سنگين تر از آن سايه حكومت سفاك معاويه بود. در همين دوران، كاري او را به قصر معاويه كشاند.
معاويه با طعنه از او پرسيد: «چرا پسران خود را نياوردي؟»
گفت: «در ركاب مولايم علي (عليه السلام) كشته شدند».
معاويه زبان دراز كرد و گفت: «علي در حق تو انصاف داد كه فرزندان تو را به كشتن داد و فرزندان خود را باقي گذاشت؟»
عدي در جواب گفت: «من با علي انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده مانده ام. اي معاويه! هنوز خشم از تو، در سينه هاي ما وجود دارد. دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ را بر ما آسان تر است از اينكه سخني ناهموار در حق علي بشنويم.»
علامه اميني مي فرمايد: «كسي در وثاقت او اختلافي ندارد و علماي اهل سنت در صحاح سته احاديث او را ذكر كرده اند.»
از راويان حديث غدير است و بارها به ولايت و امامت مولايش علي شهادت داده. آنگاه كه علي (عليه السلام) حاضران را سوگند داد و از آنها خواست تا كساني كه حديث غدير را از پيامبر شنيده اند برخيزند و شهادت بدهند، عدي برخاست و به نفع حضرت شهادت داد.
مانند پدرش بسيار بخشنده بود. روزي اشعث بن قيس فردي را نزد وي فرستاد تا ديگ حاتم را به امانت بگيرد. عدي ديگ را پر از مال كرد و داد. اشعث پيغام داد كه من آن را خالي مي خواستم. عدي پاسخ داد:« ما ظرف خالي را به كسي عاريه نمي دهيم.»
در جنگ صفين، حضور مردان بزرگي مثل عدي و قيس بن سعد و… در لشكر علي (عليه السلام) براي معاويه سنگين بود. از اين رو، از يارانش خواست تا چاره اي بينديشند.
عبدالرحمن بن خالد عهده دار قتل عدي شد. وي رجزي عظيم براي عدي خواند و در پاسخ از عدي شنيد كه فقط از خدايش خوف دارد و كينه آن خاندان را به دل.
عدي جنگ سختي با عبدالرحمن كرد و چيزي نمانده بود كه نيزه اش به زندگي ننگين عبدالرحمن پايان دهد كه عبدالرحمن شتابان به سوي معاويه گريخت.
عدی را جزء «کهنسالان» شمرده اند؛ زیرا او صد و بیست سال عمر کرد و در زمان مختار (265 ق.) در کوفه و به قولی در قرقیسیا درگذشت.
نیره . ب
می گویند انگشتانت را که به هم بفشاری و دستانت را مُشت کنی… این می شود همه ی هجم کوچک قلبِ تو.
و همین یک حجم کوچک مگر چقدر توان دارد که هم غم بخورد، هم حسرت، هم آه، هم دَرد هم…..
همین حجم کوچک وقتی می گیرد و گره می خورد به تو، بهانه می شود که گاه گاهِ لحظاتم را در خود فرو بروم و مدام تقویمم را از کیف بیرون آورم و مدام و مدام بشمارم روزی را که می رسد سرآخر چشمانم سو بگیرد به سوی نگاهت…اگر نگاهم کنی.
از روزی که برگشتم زمزمه اش به سرم زد که جمع کنیم رفقا را و بازهم…
و باز همه می گویند تو با چه رویی بازهم می روی و می روی؟؟! با روسیاهی می روم و می روم… که ایکاش کنار خود نگه َم دارد این بار!
هی می گویند چه زود نصیبت شد ! و من می نشینم و هی حساب می کنم که یعنی چقدر زود؟
شش ماه گذشته !!!شش ماه می دانید یعنی چقدر؟به عُمر عالمی دیر می گذرد! شش ماه برایم می شود لحظه لحظه هایی که هر شب و روز هی جان بدهی و جان در بدن داشته باشی!شش ماه می شود همه لحظه هایی که در حال نیستی و گیر می دهند که بگو چِت شده ست و تو باز می گویی فقط مقداری ناخوشی و بی حوصله و فقط همان قدری دعایم کنید و رها…
و اگر آدم باز می گشتی از پیشش که این نبود حالَت ..که اگر آدم بودی اصلا باز نمی گشتی!
آ ی کربلا رفته ها!
با شمایم!
بیاید که دَرد وصال رسیده ی هجران کشیده را فقط شما می فهمید.
بیایید ببینید که این دیوانه باز بسرش زده هوای حُ س ی ن ! می خواهد برود و می ترسد بی چاره تر برگردد.بیایید ببینید که این دیوانه هی زمزمه می کند حُ س ی ن!
بُغ کرده گوشه ی اتاق می نشینم و مثل دیوانه ها بغض می کنم که اگر بیایم و برسد همان روز آخر همیشگی و باز هم تمام می شود و می شوم من ِبی تو !می نشینم و گریه می گیرد مرا که چه چاره کنم؟ چه چاره می کنی برایم که همه ی روزگارم شده همین؟چاره می کنی که بر نگردم؟؟؟
آخ بیایید که دَرد دارد روز اولش و ترس دارد روز آخر!
آی کربلا رفته ها !
با شمایم!بگویید چه چاره کنم؟
آی کربلا ندیده ها!
تا نرفته اید شوق رفتن دارید!
اما از من می شنوید نروید! بگذارید همینطور شما را ندید پدید بخوانند که شما را بهتر است. بروید و وداع کنید و برگردید مُردن برای شما بهتر است.
آنقدر خجالت دارد بعد از او نفس کشیدن…
آی کربلا نرفته ها!
ریحانه(کعبه ی دل) ،کمیل علی ،زهرا ،ساقی رضوان،بچه های جهادی ببندید چمدان خالی تان را که میرویم دَرد بخریم از ارباب… میرویم چمدان پر کنیم از بوی سیب از بوی دَرد ،از اشک های خیمه گاه….
روضه نوشت:
- روایت ست که هرکه به ک ر ب ل ا می رود و باز می گرد از غم رهایی می یابد و شور و شعف بدرقه اش میشود اما در همه ی عالم فقط و فقط یک تن بود که از کربلا بر می گشت همه ی غم های عالم از ازل تا ابد بر دوشش بود و چقدر دِل آشوب می شوم برایَت ….. زینب س .
کاش زینب (س) بشوم به قدر لحظه ای!کاش …
میم . جعفرزاده
شهید محمدحسين راستگو
اى جوانان ! نكند در رختخواب ذلت بميريد. كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد. مبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه علىاكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) شهيد شد
ز.س حسام
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم.
خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.
…
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را …
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد.
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست …
توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد
…
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش … شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش … نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید …
به نقل از مرحوم حاج اسماعیل دولابی
ز.هدایتی
سؤالات حضرت زینب سلام الله علیها از برادر بزرگوار خود امام حسین علیه السلام قبل از واقعه عاشورا:
-ای برادر ، مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم؟
-ای خواهرم، حضرت آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت می رسم!
-ای برادر ، مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت ابراهیم؟
-ای خواهرم، آتش به روی ابراهیم گلستان شد اما آتش جنگ به روی من سوزان می گردد!
-ای برادر ، مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟
-ای خواهرم، زکریا را دفن کردند اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار می دهند!
-ای برادر ، مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت یحیی؟
-ای خواهرم، اگرچه سر یحیی را به ظلم وستم بریدند اما اهل وعیالش را اسیر نکردند در حالیکه بستگان مرا بعد از شهادتم اسیر خواهند کرد!
-ای برادر ، مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت ایوب؟
-ای خواهرم، زخمهای ایوب مرهم پذیرفت اما زخمهای من خوب نخواهند شد!
ت. یوسفیان
بسم الله الرحمن الرحيم
معضل سن زنان!
مشهور است كه غير از خدا كسي سن زنان را نمي داند و هميشه نسوان محترم جوان تر از آني هستند كه همه فكر مي كنند حتي اگر شناسنامه شان رسوايشان كند! به حكم «طلبگي» كلاس احكام خانم ها به ما واگذار شده بود.در خدمت جمعي از زنان روستاي «چوكتو» بوديم و دوست داشتيم نام و سن و سطح سوادشان را بدانيم. همگي زنان نامشان را مي دانستند. از باسوادي و بي سوادي خود هم مطلع بودند اما هيچ كدام سن واقعي خود را نميدانستند! مثلا خانمي مي گفت شايد 30 و يا 40 سال دارم! دختر بي سوادي مي گفت 18 سالم است ولي اطرافيانش تاكيد داشتند كه بيشتر از 20 سال دارد! زنان بالاي 40 سال هم با نگاه به چهره ي دوستانشان سني براي خود تخمين مي زدند و رقمي مي گفتند كه يك وقت دل ما نشكند!!نمي دانستيم به اين معضل بزرگ بي سوادي بگريم يا به اين بي خيالي طايفه ي نسوان نسبت به سنشان بخنديم!
يك لحظه بي دقتي، چند دقيقه استرس!
يك روز با تني چند از دوستان جهادي در حياط مدرسه نشسته بوديم و بي خودي از خنكي هواي روستا لذت مي برديم. يك هو چشممان به يك گله ي چند صدتايي گوسفنداني افتاد كه از تپه ي مجاور مدرسه عبور مي كردند. تعدادي از گوسفندان گله دقيقا به ستون يك حركت مي كردند و ما به عنوان عكاس مجموعه حيفمان آمد از اين موجودات بي شعورِ منظم عكسي هنري نگيريم! سريع عكسي گرفته و بدون فوت وقت به بالاي تپه ي مذكور رفتيم تا از زواياي مختلف هنر گوسفندان را به ثبت برسانيم.
حدود 10 دقيقه اي طول كشيد كه هنرمندانِ منظم بيايند و از كنارمان رد بشوند و ما عكس هاي هنري ديگري به ثبت برسانيم . بعد از رفتنشان كه ما هم شديدا بوي گوسفند گرفته بوديم! ميخواستيم به مدرسه برگرديم اما چشمتان روز بد نبيند! ناگهان ديديم حيوانات باوفاي گله ي مذكور از قفا رسيدند. به عمرمان نه آن همه حيوان باوفا را از نزديك ، يك جا ديده بوديم و نه آن قدر ترسيده بوديم! حيوانات باوفا يكي يكي از كنارمان رد مي شدند و ما از ترس فقط لبخند هاي ممتد زوركي تحويلشان مي داديم و ندايي در درون بهمان مي گفت: ترس گواراي وجودت باد! عكاسي كه بدون احتساب حيوانات باوفاي گله ، سراغ هنرمندان گله را بگيرد، طعمه ي همان ها مي گردد!
مستند كبلايي عزيز!
با دوست مستند ساز دنبال سوژه بوديم براي عكاسي و فيلم برداري. پيرمردي عين اقاي پور مخبرتلويزيون! را نشسته بر دم در خانه اش كشف كرديم. اين كه بينمان چه ها گذشت و چه ها بارمان كردند بماند! ولي عجب پيرمرد باحالي بودند كبلايي عزيز! اكيدا" اصرار داشتند از همسر و عروس و نوه شان حتما فيلم و عكس بگيريم و البته غير از قبول چاره اي نداشتيم زيرا در صورت مخالفت ممكن بود كف گرگي و يا مشتي حواله مان شود! اجبارا تمام 2 ساعت و نيمي را كه براي فيلمبرداري در نظر گرفته بوديم وقف ايشان و خانواده شان شد! هنگام صرف چايي در منزل كبلايي عزيز ازشان پرسيديم در خانه عكسي از حضرت امام رحمه الله داريد ؟ و ايشان با قاطعيت گفتند بله! و به نوه شان امر فرمودند ما را به طبقه ي بالاي منزل راهنمايي كند تا عكس را نشانمان دهد و ما در طبقه ي بالا عكس مرحوم شريعتمداري را ديديم!
پروانه رامیان
انسان، روزی موفق است که از گناه هجرت کند .
شهید سیف ا.. سینجلی
ز.س حسام
اين بار برايت تحفهاي از امام زمان را آوردهام.
آن عزيز ميفرمايد: هرگاه خواستي حسين عليه السلام را زيارت كني، بايست و بگو… (زيارت ناحيه مقدسه).
اما من ميخواهم در اين مجموعه، در هر شماره قطعهاي از اين زيارت را كه دريايي از نور و معرفت است برايت بياورم و البته من چند خطي از نكتهاي كه به ذهنم آمده براي تو خواهم نوشت و تو نيز همين كار را بكن. هرگاه كه خواندي بيمعطلي آنچه برايت پر رنگ شد، از من دريغ نكن. تو نيز براي من بنويسيد.
____________________________
قسمت پنجم
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلى ابآئِك َ الطّاهِرينَ ، سلام برتو (اى حسين بن على) و بر پدرانِ پاك و طاهِـرَت
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلى أَبْنآئِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ ، سلام برتو و بر فرزندانِ شهيدت
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلى ذُرِّيَّتـِك َ النّـاصِرينَ ، سلام بر تو و بر خاندانِ يارى دهندهات (به دين الهى)
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلَى الْمَلآئِكَةِ الْمُضاجِعينَ ، سلام بر تو و بر فرشتگانِ مُلازمِ آرامگاهت
أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ، سلام بر آن كشته مظلوم
أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ، سلام بر برادرِ مسمومش
أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ، سلام بر على اكبر
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ، سلام بر آن شير خوارِ كوچـك
أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ، سلام بر آن بدن هاى برهـنه شده
أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ، سلام بر آن خانواده اى كه نزديك (و همراه سَروَرشان) بودند
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ، سلام بر آن به خاك افتادگان در بيابانها
أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ، سلام بر آن دور افتادگان از وطنها
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ، سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ، سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ، سلام بر آن حسابگر (اعمالِ خويش براى خدا) و شكيبا
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ، سلام بر آن مظلومِ بى ياور
أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ، سلام بر آن جاى گرفته در خاكِ پاك
أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ، سلام بر صاحـبِ آن بارگـاهِ عالى رتبه
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ، سلام بر آن كسى كه ربّ جليل او را پاك و مطهّر گردانيد.
در اين زيارت تا به علي كوچولوي آقام حسين ميرسم ديگر تاب نميآورم.
بلند بلند زار ميزنم و چشمهايم را ميبندم.
* * * * *
در آن سو حسين را ميبينم كه علي را به روي دو دستش به آسمان گرفته است و در اين سوي تمام آدمهاي تاريخ را كه به صف ايستادهاند.
تيرها پياپي ميآيند و گويا علي مدام زنده است و مدام شهيد ميشود.
آدمها برخي به علي تير ميزنند و برخي خود را سپرش ميكنند.
آنها كه فداي عليِ كوچك ميشوند حسينياند و آنانكه تير ميزنند حرملههاي تاريخند.
نوبت كه به من مي رسد، فرياد مي زنم
نه ، نه ! من علي را دوست دارم، من حسينيم!
* * * * *
چشمهايم را باز ميگشايم!
اشكم را پاك ميكنم و تصميم ميگيرم كه ديگر از امروز آدم خوبي باشم تا در صف حرملههاي روزگار نباشم.
مهتاب ابیان
…تلفیق عشق و معرفت با هم، تعالی و تكامل و سازندگی را به همراه میآورد و بالاترین مظهر احساسهای عاشقانه اشكی است كه بر چشمها جاری میشود. گریه بر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام و اهل بیت و اصحابش مظهر عشق و دلباختگی به یك قهرمان حماسی است، نه مظهر ترحّم نسبت به یك انسان ضعیف و زبون و ذلیل؛ العیاذ بالله.
دلسوزی نسبت به یك ضعیف ستمكش یك چیز است و احساس عاشقانه نسبت به یك قهرمان بزرگ چیز دیگری است. باید این دو كاملاً تفكیك شود. اشك بر اباعبدالله اشك بر یك قهرمان است نه بر یك انسان ضعیف ستمكش.
این عشق در قلب همهی مؤمنین وجود دارد فقط تفاوت آدمها در این است كه در بعضیها این عشق ظاهر شده و در بعضیها مخفی است والاّ هیچ مؤمنی نیست كه عشق و محبّت اباعبدالله عليهالسّلام، تكویناً در وجود او نباشد.
در حدیث است كه ان للحسین عليهالسّلام محبةً مكنونةً فی قلوب المؤمنین: در تكوین و خلقت همهی مؤمنین نسبت به اباعبدالله الحسین عليهالسّلام یك محبّت پنهانی مخفیی هست و شهادت اباعبدالله الحسین عليهالسّلام، آتشی در جان مؤمنین روشن كرده كه هیچ راهی برای خاموش شدن آن نیست جز ظهور ولی عصر ارواحنافداه و گرفتن انتقام این خون به ناحق ریخته شده.
وقتی اباعبدالله الحسین عليهالسّلام از مركب به زمین افتادند و لحظههای آخر عمر حضرت بود، آن دشمن پلید روی سینهی حضرت نشست برای اینكه سر حضرت را جدا كند. زمین و آسمان به لرزه درآمد. ملائكه در عرش به غوغا در آمدند. نظام عالم داشت بر هم میریخت. خدای متعال برای اینكه ملائكه را آرام كند فرمود به طرف راست عرش نگاه كنید. ملائكه نگاه كردند و آقای بزرگواری را دیدند كه ایستاده است، قیام كرده است. خدای متعال فرمود: آرام باشید. من انتقام این خون را به دست او خواهم گرفت. ولی تا پیش از ظهور این آتش فروزان است. قلب همهی شیعیان مجروح است.
ان لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا یبرد ابداً : آتشی در جان مؤمنین به خاطر شهادت اباعبدالله عليهالسّلام برافروخته شده كه ابداً خنك شدن و سردی ندارد. مرور زمان نمیتواند آن را سرد كند.
خود اباعبدالله فرمود: انا القتیل العبرة: من كشتهی اشكم. در روایات داریم كه همهی زمین و آسمان در روز عاشورا گریستند. همهی اهل آسمانها گریستند.
امام رضا عليهالسّلام فرمود: لقد بكت السموات السبع و الأرضون لقتله:[۱] همهی آسمانهای هفتگانه و زمینها بر شهادت اباعبدالله گریستند. همهی انبیاء از آدم تا خاتم صلواتاللهعلیهماجمعین و همهی اهل بیت از امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلاماللهعليها تا امام عصر ارواحنافداه، كه فرمود: ای جدّ بزرگوارم! آنقدر در مصیبت تو گریه میكنم كه اگر اشكهای چشمانم تمام شود، در ماتم و مصیبت تو با خون میگریم؛ همه گریستند.
از آدم گرفته آنجایی كه خواست توبهاش پذیرفته شود و آن كلمات را خدای متعال به آدم القاء كرد و آدم با آن كلمات شروع كرد به طلب مغفرت كردن از خدا، یا حَمیدُ بّحَقِّ مُحَمَّد، یا عالی بِحَقِّ عَلی، یا فاطِرُ (فاطر السموات و الارض) بِحَقِّ فاطِمَة، یا مُحسِنُ بِحَقِّ الحَسَن، تا رسید به یا قَدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَین؛ یكباره دلش شكست و اشك از چشمهای آدم جاری شد.
به جبرئیل گفت این آخری كه بود؟ آن چهار نفر اوّل را كه اسم بردم، بهجت و سروری قلبم را فرا گرفت امّا تا نام حسین را بردم، اشك از دیدگان من جاری شد. بعد جبرئیل برای آدم روضهی عاشورا را خواند: یا آدم صَغِیرُهُمْ یمِیتُهُ الْعَطَشُ: در روز عاشورا كودكان اینها از شدّت تشنگی جان خواهند داد وَ كَبِیرُهُمْ جِلْدُهُ مُنْكَمِش:[۲] و بزرگهایشان هم از شدّت تشنگی پوستهای بدنشان به هم جمع میشود و میخشكد كه آدم گریست و به بركت گریهی بر اباعبدالله توبهی او پذیرفته شد.
تا همهی انبیای دیگر. همهی ملائكه، همهی جنها گریستند. داستان نوحهی جن در عصر عاشورا را روایات ما نقل كردهاند.[۳] همهی ائمّه بر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام گریستند و در ماه محرّم مجلس عزا بر پا كردند و یاد مصائب اباعبدالله را زنده كردند و گریستند و دیگران را هم تشویق به گریستن كردند.
به هر حال گریستن بر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام گوهر بسیار بزرگی است كه خدای متعال نصیب اهل ایمان كرده است و این عشقی كه در قالب این گریهها ظهور پیدا میكند با آن معرفتی كه در درسآموزی از مكتب عاشورا به دست میآید این دو با هم تلفیق میشود و آن كمال را میآفریند…*
[۱]- حجازی، دررالاخبار، ص ۶۹۶.
[۲]- مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۰۸.
[۳]- در یكی از سفرهایی كه بنده مشرّف بودم، خدای متعال عنایت كرد همان زیر قبّهی اباعبدالله الحسین عليهالسّلام به انسان بزرگی برخوردم كه ساكن كربلا بود. آدم اهل دل و بسیار بزرگ و عارفی بود. او به من گفت: بروید شكر كنید كه چشمهایتان نمیبیند. اگر میدیدید كه این هزاران ملكی كه اینجا جمعند چطور دارند ضجّه میزنند، از شدّت این داغ سنگینی كه اینها متحمّلند و گریههای فراوانی كه میكنند یك لحظه نمیتوانستید زنده بمانید. چون این ملائكه به نصرت اباعبدالله آمدند، ولی دیر رسیدند. وقتی رسیدند كه كار از كار گذشته بود و از همانجا سوگواری و ماتم را شروع كردند. هنوز آنجا تحت قبهی اباعبدالله مشغول سوگواریند.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود
شهیـــــــــــــــــد آویــنی
ز.س حسام
اَبَینَ اَن یَحمِلنها و اَشفَقنَ مِنها و حَمَلَها الانسان اِنّه کانَ ظلوماً جهولاً
ما امانت الهی و بار تکلیف را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ، پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند ، ولی انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود .
سوره مبارکه احزاب / آیه 72
و این عاقبت کار عشق است .
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین علیه السلام است .
این جا در کربلا ، در سرچشمه ی جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است و امروز در کربلا که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد ؛ از خون عاشق ، خون شهید .
و حسین هیچ نداشت که فدا کند ، جز جان که میان و و امانت ازلی فاصله بود …
و اینجا سدره المنتهی است .
سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است ، عقل بی اختیار .
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
حسین بن علی (ع) را با خون با مبارزه با انقلاب و با شهادت عجین مییابیم. یعنی باید گفت مظهر جهاد مظهر شهادت مظهر حرکت و نهضت و پرخاش و خشم انقلابی و الهی اسلام حسین بن علی (ع) است. طاغوت و طاغوتیان و همه عمال بیگانه میخواستند عنصر اسلام را در درون امت ما به صورتی پوسیده رخوت آور و مسخ شده درآورند. بسیاری از سرمایههای عظیم معنوی اجتماعی و اسلامی ما را در بین جامعه ما آنچنان کوچک و محدود و واژگونه جلوه دادند که روح و حقیقتش تهی شد و تنها قالبی بسیار مسخ شده از آن برجای ماند. امام حسین (ع) که درس عدالت، مبارزه، ایستادگی و مقاومت میداد در جامعه و در امت ما، او و یاران و خاندانش به تدریج به صورت مظهری از ضعف درآمده بودند بطوریکه به تدریج عاشوراها و مجالس عزاداری در بین ما شیعیان نه تنها شورانگیز بیدارکننده و تحرک آفرین نبود بلکه متاسفانه به صورتی سردکننده و رخوت انگیز و ضعف آور و زبون پرور منعکس شده بود. دشمن میخواست همه سرمایه های ارزشمند را از ما بگیرد و آنها را مسخ کند تا ما محروم شویم و نتوانیم با تکیه به آنها راهمان و راه حق اسلام را ادامه دهیم.
- نامه مینویسد بیانیه صادر میکند سخنرانی میکند تماسهای خصوصی میگیرد نماینده و مامور میفرستد با نمایندگان مردم که از گوشه و کنار میآیند صحبت میکند و اعمال انقلابی تند زیر پرده و علنی پرخاشگرانه علیه دستگاه سلطهگر بنیامیه یکی پس از دیگری از حسین بن علی(ع) صادر میشود و دقیقا درس انقلاب و حرکت تند اجتماعی علیه دستگاه ظلم حاکم و علیه دستگاه استبداد حاکم را برای همیشه به تاریخ میآموزد.
- چرا این روابط این خطابهها این نامهها این پیامها این تماسها سالیان دراز بر منابر و در مجالس روضهخوانی برای ما تکرار نمیشد و چرا ما با حسین بن علی(ع) طرفدار اسلام و انقلابی عدالت دوست آزادیخواه مبارز با ظلم که انواع نقشهها و راهها را برای بسیج مردم و ارشاد آنان و منفجر کردن جامعه علیه قدرت سلطه گر حاکم میپیمود آشنا نمیشدیم چرا آن حضرت را آن گونه که باید به ما معرفی نمیکردند.
- رهبر عالیقدرمان آیه الله العظمی امام خمینی عاشورای ما را زنده کرد و حسین بن علی (ع) را از آن زوایای تاریک تاریخ که گرد و غبار رفتار ناهنجارمان در طول قرون چهره تابناکش را پشت ابرهای تیره مخفی ساخته بود وارد صحنه کرد. به خاطر دارید هفده سال قبل بود که ناگهان عاشورا رنگ دیگری به خود گرفت ۴٫ در عاشورای دو روز قبل از پانزده خرداد سال چهل و دو جملات نوحهگری و سینهزنی همه ساله در آن سال ناگهان به شعارهای تند علیه طاغوت زمان علیه ظلم و ستمگری تبدیل شد و دیدیم همان هیئتهای متفرق که در گوشه و کنار محلات همه ساله بیرون میآمدند و به سر و سینه خودشان میزدند اما دشمن بر آنها مسلط بود و هیچگاه مشتشان را در برابر دشمن پرخاشگرشان گره نمیکردند و همیشه به سر خودشان میزدند در آن سال ناگهان این چهرههای خشمگین مردم حسینی مشتهایشان را در برابر کاخ مرمر به سوی دشمن ستمگر خود گره کردند و حرکت دادند و آن شعار معروف را سردادند که: « خمینی خمینی خدا نگهدار تو بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو ». یکدفعه صحنه عوض شد. همان نیروهایی که سالیان دراز بر باد میرفت و این سرمایههای عظیم نابود میشد و کسی خبر نداشت که چگونه این نیروهای عظیم در بطن جامعه شیعه و در بطن جامعه اسلامی ما وجود دارد ناگهان این نیروها بالا آمد و به صورت یک موج و یک اعتراض شد و به صورت یکپارچه گره شد و دشمن را لرزاند
- آن روز عدهای میگفتند این حرکتها برای چیست این مشت به سندان کوبیدن است؛ ما با دست تهی در برابر چه کسی مقاومت کنیم برویم باز هم برگردیم به گوشه مساجد و تکیههای خودمان و همانجا زمزمه کنیم و توسل داشته باشیم همین و همین. چرا بیرون آمدیم و چرا مبارزه و پرخاش کردیم عدهای بنا کردند سمپاشی کردن. شاید درست مثل سمپاشی که بعد از شهادت حسین بن علی(ع) میکردند. عدهای از مردمی هم که ظاهرا مسلمان بودند اما روح اسلامی در شریان آنها جریان نداشت آنها هم میگفتند چرا حسین بن علی (ع) رفت و چرا فرزندان و یاران خود را به کشتن داد مگر میتوانست با هفتاد و دو نفر در برابر آن خیل عظیم دشمن ایستادگی کند اما نمیدانستند از همان روزی که خون حسین بن علی (ع) بر سرزمین کربلا ریخت پایه حکومت طاغوت یزید و خاندان بنی امیه متزلزل شد.
- مرحله اول انقلاب را گذراندیم و اکنون به مرحله دوم که مرحله پرمسئولیت و خطیر سازندگی است رسیدهایم؛ مرحلهای که کوچکترین مسامحه و سهلانگاری مساوی با شکست است مساوی با از دست دادن حیثیت و دستاورد انقلاب ما است. ما هستیم و وظیفه خطیر مرحله دوم انقلابمان.
امیدواریم همان گونه که با الهام از حادثه کربلا و نهضت حسینی رسالت قبل از انقلابمان رسالت حسین(ع) و یارانش بود رسالت مرحله دوم انقلابمان رسالت امام سجاد(ع) و زینب(س) و بازماندگان او باشد. مگر آنها آرام نشستند مگر نه اینکه همان انقلاب را به همه جا بردند و گفتند و نشر دادند و حادثه کربلا را گرم و پرتپش نگه داشتند و در سراسر بستر امت اسلامی گسترانیدند و از دستاورد انقلاب پاسداری کردند ما امروز مسئولیت سنگینی داریم؛ ما برای ساختن جامعه اسلامی خودمان راه طولانی و درازی در پیش داریم؛ ما برای بارور کردن فرهنگ غنی اسلامیمان در بین جوانان نسلمان رسالت سنگینی برعهده داریم. مسئله تمام نشده است.
اگر می خواهی بدانی خدا را دوست داری یا نه
ببین محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) را دوست داری؟
چراکه فرمود «من احبکم فقد احب الله»
و اگر می خواهی بدانی خدا تو را دوست دارد یا نه باز هم
ببین محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) را دوست داری؟
چراکه فرمود «احب الله من احب حسینا»
اما
محب خدا بودن و محبوب خدا شدن غیر از
محبت محمد و آل پاکش (صلوات الله علیهم اجمعین)
شرط دیگر هم دارد..
به حبیبش گفت از قول من به محبانم بگو :
«ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»
کسانی هستند در این عالم که محبت و تبعیتشان و در یک کلمه
«ولایتشان» هم نشان صدق محبت ما به خداست و
هم آدم را تا حبیب خدا شدن پیش می برد…
حالا فهمیدی کیستند کسانی که فرمود «یحبهم و یحبونه»؟
ح.الف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
حاج آقا پناهیان:
ذکر ابلیس هنگام حمله به بندگان خدا ;
یا مایوس ، یا مغرور …
پی نوشت:
الهی لم أسلط علی حسن ظنّی قنوط الایاس، ولا انقطع رجائی من جمیل کرمک
+ غرور …… امام صادق علیه السلام فرمودند:کسی که در قلبش به اندازه ذره ای کبر و خود بزرگ بینی باشد به بهشت وارد نمی شود.(جهاد النفس، ح 569)
+ نا امیدی …… امام علی علیه السلام فرمودند: بزرگترین بلا, ناامیدی است. (غرر الحکم، ح 2860)
+ حواسمان باشد که نه غرور در شرایط نیکو ما را بگیرد نه ناامیدی در شرایط بد که هر دو سلاح شیطانند!
ز-هدایتی
اين بار برايت تحفهاي از امام زمان را آوردهام.
آن عزيز ميفرمايد: هرگاه خواستي حسين عليه السلام را زيارت كني، بايست و بگو… (زيارت ناحيه مقدسه).
اما من ميخواهم در اين مجموعه، در هر شماره قطعهاي از اين زيارت را كه دريايي از نور و معرفت است برايت بياورم و البته من چند خطي از نكتهاي كه به ذهنم آمده براي تو خواهم نوشت و تو نيز همين كار را بكن. هرگاه كه خواندي بيمعطلي آنچه برايت پر رنگ شد، از من دريغ نكن. تو نيز براي من بنويسيد.
____________________________
قسمت چهارم
أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ، سلام بر پنجمینِ اصحابِ كساء ،
أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ ، سلام بر غریبِ غریبان،
أَلسَّلامُ عَلى شَهیدِ الشُّهَدآءِ ، سلام بر شهیدِ شهیدان ،
أَلسَّلامُ عَلى قَتیلِ الاَْدْعِیآءِ ، سلام بر مقتولِ دشمنان ،
أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ، سلام بر ساكنِ كربلاء ،
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ، سلام بر آن كسى كه فرشتگانِ آسمان بر او گریستند ،
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّیَّتُهُ الاَْزْكِیآءُ ، سلام بر آن كسى كه خاندانش پاك و مطهّرند ،
أَلسَّلامُ عَلى یَعْسُوبِ الدّینِ ، سلام بر پیشواى دین ،
أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهینِ ، سلام بر آن جایگاههاى براهین و حُجَجِ الهى ،
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ، درود بر آن پیشوایانِ سَروَر،
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ، سلام بر آن گریبان هاى چـاك شده،
أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ، سلام بر آن لب هاى خشكیده،
أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ، سـلام بر آن جان هاى مُستأصل و ناچار ،
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ، سـلام بر آن ارواحِ (از كالبد) خارج شده ،
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ ، سلام بر آن جسـدهاى عـریان و برهـنه ،
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ، سـلام بر آن بدن هاى لاغر و نحیف ،
أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ، سلام بر آن خون هاى جارى ،
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ، سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده ،
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ، سلام بر آن سرهاىِ بالا رفته (بر نیزه ها)،
أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ، سلام برآن بانوانِ بیرون آمده (از خیمه ها)،
أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمین ، سلام بر حجّتِ پروردگارِجهانیان،
آقای من، ای هادی دلم، ای مهدی، قربان تو كه امروز چه زیبا مرا روشن ساختی.
آری راست گفتی، حضرت رضا كه غریب نبود، در میان این همه دلداده و عاشق.
مردمان این سرا همه از تبار سلمانند، بله، همان سلمان كه از شما اهل بیت بود!
مگر میشد كه رضا در میان این همه جان نثار و قدردان غریب باشد؟
نه، رضا به خانهی سلمان آمده است. و میدانی كه سلمان و تبارش عبد شمایند.
پس خانه و آنچه در اوست از آنِ شماست كه عبد و آنچه در دست او از مولاست!
و دیدی كه ما چشم و دل را به قدومش فرش كردیم.
و همه یكصدا میگریستیم و میخواندیم كه: كرم نما و فرود آ كه خانه خانهی توست!
آری رضا غریب نیست، آشنای آشناست!
و راست گفتی كه حسین غریب الغربا بود.
او را به میهمانی خواندند، اما گلوی خشكیدهی میهمان را در میان راه، به خونش سیراب كردند.
آنان غریبه نبودند، همه عرب بودند و بالاخره دور و نزدیك با حسین نسبتی داشتند!
لااقل روزی نان و نمك سفرهی پدرش را خورده بودند.
حسین در میان آشنایان خود غریب بود. آری او غریب الغرباست.
مهتاب ابیان
کنارم نشسته بود و برایش از امام زمان علیه السلام می گفتم. چشم هاش رو گرد کرده و به من زل زده بود. حرف هام که تمام شد گفت: وای! من دیگه نمی تونم غیبت حضرت رو تحمل کنم. پس چرا ایشون نمی یان؟
لبخندی زدم و گفتم: اووووووووووه! تو که تازه اول راهی. الان فقط ۹ سالته. پس من و آدم های بزرگتر از من رو چی می گی؟
فکری کرد و گفت: آره! درسته. می گم شما واقعا تا حالا چطور تونستید دوری از امام زمون علیه السلام رو تحمل کنید؟
در جوابش هیچی نداشتم بگم. فقط خیلی عمیق نگاهش کردم. رویم نشد بگویم ما خیلی وقت است به نبودش عادت کرده ایم…
پی نوشت :
۱. گاهی بچه ها به ظاهر کوچکند اما حرف هایی می زنند که بزرگترشان را بد جور درمانده می کنند و البته شرمسار…
“آیا مردم پنداشتند كه وقتی گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟”
(عنکبوت/۲)
گاهی اوقات این آیه برایم وجدانی می شود و تمام حرف هایی که بزرگ تر از دهانم بوده و ادعا می کردم در ذهنم رژه می روند. وقتی که در خطای انجام نداده٬ در کارهای روزمره ی خودم دنبال دلیل ناراحتی همسرم می گردم٬ وقتی که در پی آن هستم که به هر بهایی خوشحالی و رضایت همسرم را ببینم٬ زمانی که حرف و نقل های دیگران را پشت گوش می اندازم و توجهی نمی کنم چون اعتقاد دارم تنها او مهم است٬ وقتی که در انتظار آمدنش هستم و دقیقه ها برایم معنا پیدا می کنند…
یکباره چیزی در درونم نهیب می زند که یک بار شد که وقت انجام گناه با خودت فکر کنی این کار باعث رنجش دل محبوب ترین خلق خدا می شود؟ چند بار در روز اشتباهات فاحشت را با توجیه٬ ماست مالی کردی تا وجدانت راحتت بگذارد؟ شد یک بََار رضایت مولایت را به رضایت همسرت ترجیح دهی؟ در روزمرگی هایت لحظاتی داشتی که بگویی چقدر دیر کرده است؟َ
امشب فقط “حدس” زدم٬ احساس کردم همسرم بی حوصله است و از همان وقت ذهنم مشغول است نکند من کار اشتباهی٬ حرف نابه جایی زده ام. شاید هم اصلا اشتباه کرده باشم. اصلا ناراحتی ای در کار نباشد. چه برسد که من مقصر باشم…
و حالا یاد آن بزرگ مردی افتاده ام که در طی روز و حتی چند روز گاهی فراموش می کنم تنها یک سوال از خودم بپرسم: “امروز از من راضی بود؟ نکند غصه ی امروزش اعمال من باشد؟”
انتظار یک امتحان بزرگ است و هر روز برگه ای جدید از این امتحان. خدا کند سرانجامش چیزی جز شرمندگی باشد… خدا کند…
روایت اول: ابک للحسین …
قنداقه نوزاد را گذاشتند در اغوش پدر بزرگش ، نگاهش کرد ، پیشانی و میان دو دیده اش را بوسید ، نوزاد را به قابله برگرداند ، صدای گریه حضرت بلند شد ، سه بار فرمود : خدا لعنت کند گروهی را که شهیدت می کنند…
بس که جانسوز بود واقعه ی کرببلات / آب ، آتش شد و آتش به هوای تو گریست
روایت دوم : زندانی ام ، رهایم کن …
جبرئیل در حال نزول بود… فطرس دیدش ، کجا میروی یا جبرئیل؟ … میروم تهنیت باریتعالی را برسانم به رسولش به بهانه ی میلاد نازدانه اش… جبرئیل مرا هم با خود ببر، شاید به بهانه حضورش خدا عفوم نماید … کنار بالین حسین علیه السلام … رسول الله : فطرس!خودت را بالین این مولود مبارک بمال انشاالله خوب شوی … فطرس می گریست و خودش را به قنداقه اباعبدالله (ع) می مالید … پر شکسته اش خوب شد … خدا توبه اش را قبول کرد…
فطرس بال شکسته ام ، آقا شفایم می دهی؟
روایت سوم: مقطوع الایدی…
قنداقه را به دستان پدر دادند…در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت… خطاب به ام البنین فرمودند: چه اسمی بر این طفل گذارده اید؟ بانو پاسخ داد:من در هیچ امری بر شما سبقت نگرفته ام هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید…فرمودند: من او را به اسم عمویم؛ عباس نامیدم.پس دست های او را بوسید و اشک به صورت نازنینش جاری شد و فرمود :گویا می بینم که این دست ها در یوم الطف در کنار شریعه فرات در راه دین خدا قطع خواهد شد…
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین…اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه السلام…
پس نوشت:
دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین.ع. زحمت ما را کشیده است…
ز.هدایتی
…دشمنان معاند هم به دو صورت دست به تحریف واقعهی عاشورا زدند.
بعضی قصدشان توجیه جنایتها و تثبیت حاكمیت خود بود. نمونهاش در داستان ابن زیاد مطرح شد. ابن زیاد همهی جنایتها را گردن خدا میاندازد و میگوید: الحمد لله الذی قتلكم: حمد آن خدای را كه شما را در كربلا كشت. و فضحكم: خدا شما را مفتضح كرد. همه را به خدا نسبت میدهد. يا ا لیس قتل الله علی بن الحسین: مگر خدا علی بن الحسین را نكشت؟ چرا این تفسیر جبرگرایانه را میكند؟ به خاطر اینكه حكومت خودش را تثبیت كند و بگوید اولاً: السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّه:[۱] من نمایندهی خدا هستم، مأمور از جانب خدا هستم و بعد هم هیچ تقصیری در این كارها ندارم. پس مشروعیت حكومت مرا زیر سؤال نبرید.
دومین انگیزهی دشمنان هم این بوده كه چون حادثهی عاشورا یك حادثهی بیدارگر و حماسه آفرین است، حكومتهای ظلم و جور میترسیدند این چهرهی عاشورا برای شیعیان شناخته شود، چون آن موقع هر شیعهای نمود، نماد و جلوهای از اباعبدالله الحسین عليهالسّلام در زمین كربلای خود و زمان عاشورای خود میشود و آنوقت هیچ حاكم جوری امكان استقرار ندارد و خیال راحتی نخواهد داشت. این بود كه آنها هم به فكر تحریف واقعهی عاشورا افتادند تا واقعهی عاشورا را از بعد حماسه آفرینی و بیدارگری خالی كنند. تحریفهای معنوی كه چه دوست كرده، چه دشمن و ما با آنها مواجهیم، اینهاست. عاشورای خلاصه شده در یك بعد و خالی شده از جامعیت خود. عاشورای تبدیل شده به یك حادثهی رویایی و ماورائی و اسطورهای و خالی شده از بعد مكتب بودن و الهامبخش بودن و الگو بودن و عاشورای منحصر شده به اینكه امام حسین رفت شهید بشود كه گناهكارهای امّت قطرهای اشك بریزند و به بهشت بروند.[۲]
یكی از انحرافهایی كه امروز خیلی دردآور است و متأسّفانه در فضای امروز جامعهی ما به شدّت هم اوج گرفته، پایین آوردن سطح واقعهی عاشورا و ارتباط با اهل بیت در صحنهی عاشورا به یك رابطهی منحطّ عشق مجازی است. تعبیرهایی كه فقط راجع به یك معشوق مجازی میشود به كار برد؛ شأن اهل بیت بالاتر از این حرفهاست كه اینطور تعبیرها را به كار ببریم تحت عنوان اینكه زبان حال میگوییم، یا با امام خود عشقبازی میكنیم.
به هر صورت تحریفهای معنوی به گونههای مختلف اتّفاق افتاده و باید با آن مقابلهی جدّی هم بشود و بهترین راه جلوگیری از تحریف واقعهی عاشورا این است كه جملات خود اباعبدالله و توضیحاتی كه خود حضرت برای نهضت و قیامش داده است، بیاوریم و عین همانها را بخوانیم. اگر میخواهیم حادثهها را بیان كنیم، از مقتلهای صحیح نقل كنیم. اشك را هم جاری میكند، امّا نسبت دروغی به اهل بیت داده نمیشود.
در دنیایی كه وهّابیت علیه شیعه دندان تیز كرده است، بهترین سند برای اینكه اثبات كنند شیعه مشرك است همین مدیحهسراییها، مدّاحیها و نوحههاست. به هر حال هم علماء، دینآگاهان، سخنرانهای دینی، واعظان، مؤلفان و نویسندگان دینی، باید یك حركت جدّی در برابر همهی این تحریفها انجام بدهند و هم مستمعین هم پای اینگونه صحبتها ننشینند و به اینگونه مجالس نروند…*
[۱]- مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۳۵۴.
[۲]- حاجآقای دولابی رحمةالله جملهی جالبی داشت. میفرمود: هیچ آدم عاقلی مثلاً جوان چهارده سالهاش را سر میبرد و به كشتن میدهد كه مثلاً گاوش زنده بماند؟ آخر این چه حرفی است كه شما میزنید میگویید امام حسین را خدا دم تیغ داد تا او را بكشند تا آدمهای عرقخور و رباخوار و زناكار و امثال آن، از زیر بار مسئولیت جنایاتشان نجات پیدا كنند. خدا ولیّ خودش را قربانی این میكند؟ همیشه باید موجود پستتر فدای موجود عالیتر بشود، نه موجود عالیتر فدای موجود پستتر.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
برای شناخت ماهیت وجودی هر شخصی، باید به نزدیکترین کسان او رجوع کرد و با شنیدن گفتههایی که در آن تنها صدق گفتار مشاهده میشود، میتوان افراد شناخت. بر همین اساس، پناه بردن به کلام معصومین(ع) بهترین مرجع و منبع برای شناخت امامان معصوم(ع) است.
امام حسین (ع) نیز به دلیل اثرگذاری خاصی که در مکتب شیعه دارد، و چگونگی زندگی، قیام و شهادتی که داشت، بسیار مورد سؤال امامان بعد از خود قرار گرفت تا شناخت شیعیان از امام سوم خود، بیشتر شود و هر یک از اولاد معصوم ایشان نیز به دنبال ارائه بهترین توصیف در باره شخصیت نورانی سیدالشهدا(ع) بودند. در این نوشتار به صورت خلاصه، سعی شده تا به مناسبت اربعین حسینی، اظهارات حضرت ولی عصر(عج) در باره جد شهیدشان برای بازشناسی شخصیت امام حسین (ع) ارائه شود.
از بهترین توصیفاتی که راجع به حضرت امام حسین (ع) شده، زیارتنامهای است منسوب به حضرت ولی عصر(عج). مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب گرانسنگ خود «نفس المهموم» عباراتی از این زیارت را بدون هیچ تردیدی به حضرت مهدی(عج) نسبت میدهد، آنجا که امام مهدی(عج) می فرماید:
«کُنتُ لِلرَّسُولِ وّلَداً و لِلقُرآن سَنَداً وَ للاُمَّة عَضُداً وَ فِی الّاعَهة مُجتَهِداً حافِظاَ لِلعَهد وَ المیثاق ناکِباَ عَن سُبُلِ الفُسّاق تَناوه تأوه المَجهُود طَوِیل الرُکُوع وَ السُّجُود زاهِداَ فِی الدُّنیا ژُهدَ الرّاحِل عَنها ناظِراَ بِعَین المُستَوحِشِینَ مِنها»؛ تو ای حسین! برای رسول خدا فرزند و برای قرآن سند و برای امت بازویی بودی، در طاعت خدا تلاشگر و نسبت به عهد و پیمان حافظ و مراقب بودی، از راه فاسقان سر بر میتافتی، آه میکشیدی، آه آدمی که به رنج و زحمت افتاده، رکوع و سجود تو طولانی بود، زاهد و پارسای در دنیا بودی، زهد و اعراض کسی که از دنیا رخت برکنده است، با دیده وحشتزدگان بدان نگاه میکردی.
حضرت مهدی(عج) در این عبارات، جد بزرگوار خویش را با 10 عنوان توصیف میکند:
1. امام حسین(ع)، فرزند سول خدا (ص) بود، او نواده پیامبر اکرم به شمار میرفت، و رسول خدا او را فرزند خویشتن میخواند.
2. او سند و پشتوانه قرآن بود. قرآن، با اتکا به وجود مقدس امام حسین(ع)، در جهان استقرار و گسترش یافت و هر آنچه را که قرآن کریم، در قالب الفاظ، بیان فرموده در وجود مطهر حسین(ع) رؤیت و مشاهده میشود.
3. آن حضرت بازوی امت بود، امت اسلامی با وجود حضرت حسین(ع) دارای بازویی پر توان و قدرتمند بوده و هست و به همین دلیل میتواند همه قدرتهای ضد خدایی را در هم بشکند و نابود سازد.
4. امام حسین(ع) در راه اطاعت پروردگار، سخت کوش و تلاشگر بود. دعا، نیایش، ابتهال، نماز و مناجات شبانه وی در تاریخ، ضبط شده و خود مایه اعجاب آدمی است.
5. آن بزرگوار نگهدار عهد و میثاق بود. عهد و پیمان با خداوند یا با مردم را هرگز نقض نکرد و ثابت و استوار روی پیمان خویشتن میماند و وفا میکرد.
6. او از راه و روش فاسقان و فاجران رویگردان بود. هرگز روی به آنان نیاورد و تمایل به سوی آنان نکرد و چطور ممکن است کسی که فناءفیالله پیدا کرده به مخالفان فرمان پروردگار روی بیاورد و به آنان تمایل پیدا کند؟!
7. امام حسین (ع) دردمندانه آه میکشید، چون ناله کسی که سخت به رنج و زحمت افتاده و بار سنگینی از غصه و اندوه در دل دارد و در سینهاش جراحتی التیامناپذیر است.
8. رکوعها و سجدههای طولانی داشت، مدتها در حال رکوع و سجود میماند و ذکر خدا میکرد. به نظر میرسد که این جمله، رمز شوق عمیق و ریشهدار آن بزرگوار به معبود و محبوب حقیقیاش خداوند متعال است و چون از خلوت با خدا و انس به ذات لایزال او لذت میبرد از این رو سجده را ـ که خلوت با خداست ـ طول میداده و احساس خستگی نمیکرده است.
9. سیدالشهداء (ع) نسبت به دنیا زاهد، بیرغبت و بیعلاقه بود دنیا در نظر مبارک و خدابین آن حضرت، جلوه و جلا و فروغ و بهایی نداشت، چنان از دنیا اعراض کرده بود که گویا به کلی از آن برکنده شده و قدم در سرای ابدی و جهان آخرت گذاشته است.
10. آنجا که نظر دیگران نظر خریداری و نگاه عاشقانه بود، نظر آن بزرگوار به دنیا نظر انسان وحشتزده بود و نگاهش، نگاه دلبریدگان از آن، و بالاخره او از دنیا و زرق و برق آن در فرار بود که این چیزها در چشم انسان دریادلی چون امام حسین(ع) کمترین فروغی ندارد.
کتابخانه امام خمینی (ره) وابسته به مدیریت فرهنگی هنری منطقه 13همزمان با ایام محرم اقدام به برگزاری مسابقه کتابخوانی با عنوان «بیواسطه با حسین» مینماید.
دراین مسابقه 8سئوال 4جوابی به همراه چکیدهای از کتاب «بیواسطه با حسین» طراحی شده که مخاطبان میبایست برای شرکت در مسابقه پاسخهای صحیح را در کنار یکدیگر گذاشته و یک عدد 8رقمی را به شماره سامانه30001442 منطقه ارسال نمایند. درپایان این مسابقه به 5نفر از برگزیدگان کارت هدیه پرداخت می شود.
علاقهمندان جهت دریافت پرسشنامه میتوانند همه روزه به کتابخانه امام خمینی (ره) واقع در میدان امام حسین
(ع)خیابان 17شهریور، خیابان خشکبارچی، پارک خیام مراجعه و یا با تلفن :33303843تماس حاصل نمایند.
اين بار برايت تحفهاي از امام زمان را آوردهام.
آن عزيز ميفرمايد: هرگاه خواستي حسين عليه السلام را زيارت كني، بايست و بگو… (زيارت ناحيه مقدسه).
اما من ميخواهم در اين مجموعه، در هر شماره قطعهاي از اين زيارت را كه دريايي از نور و معرفت است برايت بياورم و البته من چند خطي از نكتهاي كه به ذهنم آمده براي تو خواهم نوشت و تو نيز همين كار را بكن. هرگاه كه خواندي بيمعطلي آنچه برايت پر رنگ شد، از من دريغ نكن. تو نيز براي من بنويسيد.
____________________________
قسمت سوم
أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ، سلام بر محمّد محبوبِ خدا و يار مخلص او،
أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ، درود بر فرمانرواى مؤمنان على بن ابيطالب، كه برادرىِ رسول خدا به وى اختصاص يافت،
أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ، سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله،
أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ، درود بر حسن بن على وصىّ و جانشين پدرش،
أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ، سلام بر حسين كه جانش را تقديم نمود،
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ، سلام بر آن كسى كه در نهان و آشكار خدا را اطاعت نمود،
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ، سلام بر آن كسى كه خداوند شفا را در خاكِ قبرِ او قرار داد،
أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ، سلام بر آن كسى كه (محلِّ) اجابتِ دعا در زيرِ بارگاه اوست،
أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ، سلام بر آن كسى كه امامان از نسل اويند،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ، سلام بر فرزندِ خاتم پيامبران،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ، سلام بر فرزند سرور جانشينان،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ، سلام بر فرزند فاطمه زهراء،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ، سلام بر فرزند خديجه كبرى،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ، سلام بر فرزند سدرة المنتهى،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ، سلام بر فرزند جنّة المأوى،
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ، سلام بر فرزند زمزم و صفا،
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ، سلام بر آن آغشته به خون،
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ، سلام بر آنكه (حُرمَتِ) خيمه گاهش دريده شد.
با آنكه خوردن خاك حرام است:
اما حتما ديدهايد كه كام نوزاد را به تربت حسين عليه السلام باز ميكنند.
و شنيدهايد كه به بيمار، ذرهاي خاك حسين عليه السلام را خوراندن خوب است.
آري، خاك حسين با همهي خاكها تفاوت دارد، حتي زمين كعبه نيز به كربلا نميرسد.
ميداني چرا؟
چون آن خاك، روزي به روح حسين عليه السلام تن بود
و مگر ميشود از خون خدا رنگين نشده باشد؟
و مگر ميشود شميم آن را به خود نگرفته باشد؟
درست فهميدهاي، وقتي نام خدا شفا ميدهد،
آنگاه كه صدا ميزني “يا من اسمه دوي"؛ چگونه خون او شفا ندهد؟
درست فهميدهاي حسين خون خداست.
و من ميگويم، حسين را خدا براي شفاي جانها فرستاد، او طبيب دل است،
حيف است اين اكسير را خرج مداواي تن كنيم.
پس، من اين لحظه برميخيزم و ميگويم أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ.
و براي شفاي دلم كمي از تربت حسين را به كام ميگيرم.
سلام من به تو اي آنكه دواي من به نام تو، و به خاك توست!
دلم را براي خودت خوب كن!
راستي تو نيز، اگر سينهات تنگ است، برخيز و اين اكسير را نوش كن.
خاطرت تخت كه فردا خوبي!
مهتاب ابیان
المومنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شدیداً
آنجا بودکه مومنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند .
سوره مبارکه احزاب آیه 11
وای همسفران معراج حسین چه مبارک شبی است !
تا اینجا جبرئیل را نیز در التزام رکاب داشته اید ، اما از این پس … بال در سبحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند .
شما برگزیدگان دشوارترین ابتلائات تاریخ خلقت انسانید و از این است که حسین شما را به همسفری در معراج خویش پذیرفته است .
ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق ، تنها با یقین مطلق ممکن است .. وای دل !تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست .
نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیر..
صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است .
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
…تحریف واقعهی عاشورا در طول تاریخ استمرار پیدا كرد. چه به دست دوست، چه به دست دشمن. و این تحریف، چه در بعد گزارش وقایع است، یعنی تحریف لفظی است كه بسیاری از حرفهایی كه هیچ سندی ندارد امروز در افواه در قالب مدّاحیها و روضهخواندنها رایج است، تحریف معنوی هم در تفسیرهایی است كه از چرایی این واقعهها میشود.
تحریف لفظی در چگونگی واقعههاست. یعنی واقعه را درست نقل میكنند امّا در بیان روح واقعه و اینكه چرا امام حسین این كار را كرد، چرا امام حسین این حرف را زد، آنجا واقعه دچار تحریف میشود. هر كسی از منظر خودش تفسیر میكند.
هر كسی از ظنّ خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
تحریفگران هم دوستانند، هم دشمنان. دوستان با جهالت خودشان و دشمنان با عداوت خودشان دست به تحریف واقعهی عاشورا زدند.
دوستان به گونههای مختلفی تحریف كردند. بعضیهاشان چون آدمهایی تكبعدی بودند، واقعهی عاشورا را هم تك بعدی تحلیل كردند و این یكی از اشكال تحریف عاشوراست. عاشورا نمود و نماد تمامیت اسلام است. اگر اسلام یك دین جامع است، واقعهی عاشورا هم یك واقعهی جامع است. یك واقعهی تك بعدی نیست. آن كسی كه عاشورا را تك بعدی تفسیر میكند، در واقع اسلام تك بعدی را مطرح میكند. اسلام تك بعدی، حقیقتِ اسلام نیست. بعضی از مفسران واقعهی عاشورا، عارف، سیاسی، فیلسوف، مورّخ و هر كسی كه بودهاند، اینها دوستانه از روی عشق و محبّت سراغ واقعهی عاشورا رفتند. امّا فقط با همان عینك خودشان كه به هستی نگاه میكردند، واقعهی عاشورا را تماشا كردند. سایر ابعادش را ندیدند. كلّ عاشورا را در همان بعد خلاصه كردند. این یك نحو تحریف است.
شكل دیگر تحریف این واقعه اسطورهسازی بود. یعنی امام حسین عليهالسّلام، و اهل بیت و اصحاب بزرگوارشان را به شخصیتهای اسطورهای افسانهای دسترسی ناپذیری تبدیل كردند كه به هیچوجه نمیتوانند برای دیگران مقتدا و الگو باشند. این هم تحریف عاشوراست.
امام یعنی كسی كه به او اقتدا میشود، در پی او میروند، برای مردم اسوهی حسنه است، وقتی شما امام را به یك شخصیت اسطورهای و افسانهای تبدیل میكنید، او را از شخصیت امامت بیرون آوردهاید و اینگونه سازندگی مكتب عاشورا از آن گرفته میشود. آیا فقط باید نشست مثل افسانه سراییهای افسانه سرایان، به داستانهای عاشورا گوش كرد، امّا هیچ احساسی مبنی بر اینكه من هم رسالتی به دوش دارم و در این راهی كه امام حسین عليهالسّلام پیشوای آن بود، باید قدم بردارم و در مسیری كه حركت كرده، او را مشایعت كنم، وجود ندارد؟!
بعضیها به قصد ابراز محبّت به تحریف واقعهی عاشورا دست زدهاند. یعنی واقعاً اهل بیت را دوست داشتند و به گمان اینكه حالا كه دوستشان داریم چیزهای بیشتری هم بگوییم، شخصیت اباعبدالله و یارانش را قشنگتر ترسیم كنیم. بنا به بافتن حرفهایی كه هیچ واقعیت ندارد، گذاشتند. برخی از دوستان هم با بدفهمی از روایاتی كه بسیار موثّق هم هست دست به تحریف زدند. از زبان اهل بیت احادیثی داریم كه: اگر یك روایت را درك كنی و درایت داشته باشی، ارزشش بیشتر از این است كه هزار روایت را حفظ كنی. این متن صحبتهای معصومین است.
روایاتی كه در ثواب بكاء و تباكی در مصائب اهل بیت عليهمالسّلام به ویژه اباعبدالله الحسین عليهالسّلام هست، همه معتبر و موثّق است. امّا باید درست فهمیده شود. بدفهمی، مشكل ایجاد میكند. بعضیها در مقابله با این بدفهمیها، اصالت آن روایتها را زیر سؤال بردهاند، در حالی كه روایاتی كه در فضیلت گریستن بر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام داریم اینقدر زیاد است كه اگر نگوییم متواتر لفظی است، لااقل متواتر معنوی است. امّا باید این روایات را درست فهمید. گفتند چون ثواب بسیار دارد، من بكی او ابكی او تباكی وجبت له الجنة: كسی كه گریه كند یا دیگری را به گریه بیندازد یا حالت گریهكن و حالت محزون به خود بگیرد اگرچه اشك هم از چشمش نیاید، یا تقلاّ بكند كه اشك از چشم خودش درآورد،[۱] بهشت برای این شخص واجب است. این روایت كاملاً موثّق است. از امام صادق عليهالسّلام است. پس چون اینجا گفتند اشك گرفتن از چشم مردم خیلی ثواب دارد، مردمی هم كه اشك میریزند خیلی ثواب میبرند، پس یك حرفهایی بزنیم كه مردم را گریه بیندازیم كه هم خودمان به بهشت برویم و هم مردم به بهشت بروند. برای این مقصود، چیزهایی بافتند و ساختند كه شأن اهل بیت: بالاتر از این است كه این حرفها در مورد آنها زده شود. بزرگترین جسارتهاست. چنان چهرهی مظلومِ ستمكشِ خواری ترسیم میكنند تا به هر نحو از مردم گریه بگیرند. آنچه گفته شد، نقش دوستان در تحریف این واقعه است.
[۱]- تباكی هر دو معنا را دارد: چه اینكه فرد حالت آدم محزون را به خود بگیرد، چه اینكه با تقلاّ كاری كند كه اشك از چشمهایش بیاید.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
بخشی از وصیت پدری به فرزندش:
آگاه باش كه در پيش رويت گذرگاه سختى است، آن كه سبكبار است در آن گذرگاه حالى بهتر از سنگين بار دارد، و آن كه دچار كندى است بدحال تر از شتابنده در آن است.
در آنجا محل فرود آمدنت به ناچار يا در بهشت است يا در جهنّم، پس پيش از درآمدنت به آن جهان توشه آماده كن، و قبل از ورودت منزلى فراهم ساز، كه بعد از مرگْ تدارك كردنِ از دست رفته ممكن نيست، و راه بازگشت به دنيا براى هميشه بسته است.
آگاه باش آن كه خزائن آسمانها و زمين در اختيار اوست به تو اجازه دعا داده، و اجابت آن را ضمانت نموده، و دستور داده از او بخواهى تا ببخشد، و رحمتش را بطلبى تا رحمت آرد، و بين خودش و تو كسى را حاجب قرار نداده و تو را مجبور به توسل به واسطه ننموده، و اگر گناه كردى از توبه مانعت را بخواهى.
پس تأخير در اجابت دعا نااميدت نكند، زيرا عطا و بخشش به اندازه نيّت است، چه بسا كه اجابت دعايت به تأخير افتد تا پاداش دعاكننده بيشتر، و عطاى اميدوار فراوان تر گردد.
و چه بسا چيزى را بخواهى و به تو داده نشود ولى بهتر از آن در دنيا يا آخرت به تو عنايت گردد، يا به خاطر برنامه نيكوترى اين دعايت مستجاب نشود.
و چه بسا چيزى را مى خواهى كه اگر اجابت گردد دينت را تباه كند. روى اين حساب بايد چيزى را بطلبى كه زيباييش براى تو برقرار، و وبالش از تو بركنار باشد، كه ثروت براى تو باقى نيست و تو هم براى آن باقى نخواهى بود.
پسرم! بدان براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، و براى فنا نه براى بقا، و براى مرگ نه براى حيات، در منزلى هستى كه بايد از آن كوچ كنى، و جايى كه از آن به جاى ديگر برسى، و خلاصه در راه آخرتى، و صيد مرگى كه گريزنده از آن را نجات نيست، و از دستِ خواهنده اش بيرون نرود، و ناگزير او را بيابد.
از اينكه مرگ تو را به هنگام حيوانى چند كه در چراگاه آفت كه قدم درآنجا قرارى ندارد سُر داده شده اند، نه چوپانى كه از آنان نگهدارى نمايد، و نه چراننده اى كه آنها را بچراند، دنيا آنان را به راه كورى و ضلالت برده، و ديدگانشان را از ديدن علائم هدايت فرو بسته، در وادى حيرت دنيا سرگردان، و در نعمتهايش غرق، و آن را به عنوان ربّ انتخاب كرده اند، از اين رو دنيا با آنان و آنان با دنيا به بازى پرداخته اند، و آنچه را به دنبال آن است فراموش كرده اند.…
دين و دنيايت را به خدا مى سپارم، و از او بهترين سرنوشت را براى تو در امروز و فردا و دنيا و آخرت درخواست مى كنم.
___________________________________________________________
زیاد اهل امر به معروف و نهی از منکر کردن نبود!
سوار اتوبوس شد دختری رو دید که خیلی متشخص و تر و تمیز نشسته بود
با لباسهای شیک و مرتب
کم کم به آخرین ایستگاه نزدیک می شدن و وقت پیاده شدن همه ی مسافرا بود
یکدفعه دید اون دختر متشخص خودش رو مرتب کرد و آدامسش رو از دهانش در آورد و انداخت کف اتوبوس!
تعجب کرده بود… یه نگاه به ادامس می کرد و یه نگاه به دختر!
مونده بود چیکار کنه و چی بگه…
یاد آدامسهایی می افتاد که گه گاهی به زور نفت و چاقو از چادر خودش جدا می کرد…
می خواست به دختر بگه که این کارش حق الناسه اما نتونست!
دستمال کاغذیش رو از کیفش بیرون آورد و پیش خودش گفت خودم آدامس رو بر می دارم
اینطوری به لباس کسی نمی چسبه
اما نتونست از کنار این موضوع بگذره! دستمال رو به خود دختر داد و گفت…
«اگه ممکنه آدامستون رو از کف اتوبوس بردارید ممکنه به لباس کسی بچسبه»
دختر نگاهی کرد سری تکان داد و دستمال را گرفت!
از طرفی خوشحال بود که بالاخره حرف دلش را به دختر زده
از طرف دیگر ناراحت بود که چرا حرفش را کامل نزده
بالاخره از اتوبوس پیاده شد در حالی که با خودش می گفت…
چطور بعضی ها هنوز این اصل ساده را یاد نگرفته اند که رفتار اجتماعی درستی داشته باشند
چطور نیاموخته اند که تبعات یک عمل به ظاهر کوچکشان می تواند حق های زیادی به گردنشان بیندازد!
______________________________________________
مردان بزرگ از توجه به چیزهای کوچک است که بزرگ می شوند!
با نام خدا
این روز و شب ها، روز و شب های بیداری است و زینب کبری سلام الله علیها
جلودار این نهضت است… دردا که خفتگانی که در بستر عادات و جهالت ها و غفلت های
خود خفته و شاید خود را به خواب زده اند در خواب ابدی خواهند ماند…
بعضی وقت ها برای بیدار شدن خیلی دیر است، مثل همان هایی که این
ایام در کوفه بیدار می شوند… بیدار شده اند ولی چه فایده؟ عاشورا گذشته
است و خاندان عترت و طهارت علیهم السلام در اسارتند… به این افرادی که
وقتی کار از کار گذشته بیدار می شوند می گویند «مایه عبرت»…
امید است که درس بگیریم و در آتش سوزان حسرت ابدی نسوزیم …
………………………………………………………………………….
پ.ن. عادت ها عجب گریبان گیر آدم اند و چه سخت است ترک عقاید و
رفتارهایی که عمری این نفسِ سرکشِ راحت طلب به آنها خو کرده است
چه روزهایی بهتر از این ایام که حداقل برای ترک عادت های غلط زندگی مان
اراده کنیم و شاید حرکتی…
مهتاب ابیان
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: “بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. “در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!” همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت:
« حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیتان، کارتان، خانه تان و ماشينتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.»
پروفسور ادامه داد:
“اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه.
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.”
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: ” خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگي شلوغ هم ، جائي برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! ”
_______________________________
پ.ن: درس قشنگی بود باید ببینیم که ما ظرف زندگی خودمون رو اول با چی پر می کنیم؟
نیره . ب
شده ام مثل سائلی کاسه بدست و دوره افتادم به در ِ حریم ِتان، بلکه با نمه آبی تر کنید این کاسه ی بی کسیم را …
چند وقت است، نمی دانم؟! فقط همین را میدانم که برای من بِسان عُمری دراز دارد می گذرد
و کاسه ی من هنوز خشک ِخشک است !حتی خشک تر از قبل ….مثل کویری که از فرط عَطَش و نداشتن، ترک برداشته…کاسه ی گدایی من تر ک برداشته…
می گویم گدا هم تاب و توانی داردآخر …اگر دست خالی ردش کنی از بی چیزی می میرد… و من دارم از این تهی جان می دهم.
می گویم گدا هم یک جای کار کم می آورد اگر دستگیر نباشید… می گویم گدا اگر دست خالی هی بیاید و هی دست خالی برگردد دیگر می رود که می رود که می رود.
می گویم گدا اگر برود می رود! اما به عالمی دوست دارد منت َ ش را بکشید.
اگر بر نگردد کافر می شود …ک اف رمی شود به ع ِ ش ق … و من لحظه لحظه در مرز ِ کفر نَفَس می کشم بی ایمان ِ به کفر.
من هنوز آهسته ِ آهسته قدم می زنم و مدام سر بر می گردانم و با چَشم ردِّپای تو را می کاوم بلکه بیاییی منّت َ م را بکشی …فقط به قدر لحظه ای ناز بخر!!!
می گویم … کسی را ندارم نیایی گم می شوم .
بیا مرا برگردان !
از عباس بن علی ع چیزها شنیده بودم…..
دَرد نوشت:
من رشته ی محبت تو را پاره می کنم
شــــاید گـــــــره زنم به تو نزدیکتر شوم
میم . جعفرزاده
اين بار برايت تحفهاي از امام زمان را آوردهام.
آن عزيز ميفرمايد: هرگاه خواستي حسين عليه السلام را زيارت كني، بايست و بگو… (زيارت ناحيه مقدسه).
اما من ميخواهم در اين مجموعه، در هر شماره قطعهاي از اين زيارت را كه دريايي از نور و معرفت است برايت بياورم و البته من چند خطي از نكتهاي كه به ذهنم آمده براي تو خواهم نوشت و تو نيز همين كار را بكن. هرگاه كه خواندي بيمعطلي آنچه برايت پر رنگ شد، از من دريغ نكن. تو نيز براي من بنويسيد.
____________________________
قسمت دوم
أَلسَّلامُ عَلى مُوسَى الَّذي فَلَقَ اللهُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدْرَتِهِ ، درود بر موسـى كه خـداوند به قدرتِ خود، دريا را برايـش شـكافت.
أَلسَّلامُ عَلى هارُونَ الَّذي خَصَّهُ اللهُ بِنُبُـوَّتِهِ ، سلام بر هـارون كه خـداوند پيامبـريش را به وى اختـصاص داد.
أَلسَّلامُ عَلى شُعَيْب الَّذي نَصَرَهُ اللهُ عَلى اُمَّتِهِ ، درود بر شعـيب كه خدا او را بر اُمّـتش پيـروز نمود.
أَلسَّلامُ عَلى داوُدَ الَّذي تابَ اللهُ عَلَيْهِ مِنْ خَطيـئَتِهِ ، سلام بر داوود كه خداوند از لغزش او درگذشت.
أَلسَّلامُ عَلى سُلَيْمانَ الَّذي ذَلَّتْ لَهُ الْجِنُّ بِعِزَّتِهِ ، درود بر سليمان كه بخاطر شوكتش، جنّ به فرمان او درآمد.
أَلسَّلامُ عَلى أَيُّوبَ الَّذي شَفاهُ اللهُ مِنْ عِلَّتِهِ ، سلام بر ايّوب كه خداوند او بيماريش را شفا بخشيد.
أَلسَّلامُ عَلى يُونُسَ الَّذي أَنْـجَـزَ اللهُ لَهُ مَضْـمُونَ عِدَتِهِ ، درود بر يونس كه خداوند به وعده خود برايش وفا نمود.
أَلسَّلامُ عَـلى عُزَيْر الَّذي أَحْياهُ اللهُ بَعْدَ ميتَتِهِ ، سلام بر عُزَير كه خداوند او را پس از مرگش دوباره زنده كرد.
أَلسَّلامُ عَلى زَكَرِيـَّا الصّـابِرِ في مِحْنَتِهِ ، درود بر زكريّا كه در رنج و بَلا، شكيبا بود.
أَلسَّلامُ عَلى يَحْيَى الَّذي أَزْلَفَهُ اللهُ بِشَهادَتِهِ ، سلام بر يحيى كه خداوند با شهادت، مقام و منزلتش را بالا برد.
أَلسَّلامُ عَلى عيسى رُوحِ اللهِ وَ كَلِمَتِهِ ، درود بر عيسى روح خدا و كلمه او.
شما فكر ميكنيد اين صفاتي كه براي تك تك پيامبران آمده براي چيست؟
چرا براي هركدام يك واقعه يا ويژگي بيان شده است؟
به نظر من اين صفات بيانگر دو چيزند: 1- اينكه در سيره و حيات آنان اين نكته خيلي بارز بوده است و 2- اينكه آنان با آن صفات الگوهاي ما در آن زمينهاند.
*
پس من به موسي سلام ميكنم و با تأسي به او از خدا مي خواهم كه به حرمت او حجابهاي ميان من و خودش را بدرَد.
من به داود سلام ميكنم و خدا را به او ميخواهم كه از خطاهاي من نيز بگذرد.
به يحيي سلام ميكنم و ميخواهم كه من نيز چون او شهيد شوم.
* *
گفتم شهيد، و چشمم از من پيش افتاد!
بغضم را فرو ميبرم.
و زبانم،
و دلم،
نه؛ تمامِ من ميگويد السلام عليك يا ابا عبد الله.
و ميگويم: خدايا به حسين، مرا نيز بسان او، به او برسان.
آري شهيدم كن
* * *
منتظرم ببينم وقتي تو خواندي چه ميگويي! برايم بنويس.
مهتاب ابیان
پیام های عاشورا در کلام امام خامنه ایی
خطاست اگر كسى خيال كند كه امام حسين عليه السّلام ، شكست خورد . كشته شدن ، شكست خوردن نيست . در جبهه جنگ آن كس كه كشته مىشود شكست نخورده است . آن كس كه به هدف خود نمىرسد ، شكست خورده است . هدف دشمنان امام حسين عليه السّلام ، اين بود كه اسلام و يادگارهاى نبوّت را از زمين براندازند. اينها شكست خوردند. چون اينطور نشد. هدف امام حسين عليهالسّلام اين بود كه در برنامه يكپارچه دشمنان اسلام ، كه همهجا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند يا قصد داشتند درآوردند ، رخنه ايجاد شود ؛ اسلام و نداى مظلوميت و حقانيّت آن در همه جا سر داده شود و بالأخره دشمن اسلام ، مغلوب شود
_______________
1371/04/10
در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم
ز.س حسام
کتاب «مکن ای صبح طلوع» مجموعه مراثی کربلایی محمود بهجت (ره)، پدر آیتاللهالعظمی بهجت (ره)، به کوشش علی ابراهیمی اقلیدی به چاپ رسید.
کربلائی محمود بهجت (ره)، شاعری گمنام بود که به شغل خبّازی اشتغال داشت، اما عشق به خاندان عصمت و طهارت(ع) در حدّ اعلا در جان وی فوران داشته است. کربلائی محمود با اخلاص، پاکی و صداقت خود، در مصیبت سیدالشهداء (ع)، آن چنان غرق در ماتم و عزا میگردد و این داغ را با جان و دل درک مینمود که گویی عاشورا و وقایع آن برایش تجلّی عینی یافته و شرح ماوقع را شخصاً درک نموده است و ناخودآگاه از فرط غم، تصمیم به دگرگون نمودن اوضاع طبیعی زمان میگیرد و به صبح دستوری میدهد تا برنیاید تا این مصیبت دردناک رقم نخورد و در ادامه نیز با همان سبک و سیاق به آفتاب و چرخ، امر میکند که تا سر نزند و نجنبد تا حضرت فاطمه زهرا (س)، خونین جگر نشود.
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است / مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است / مکن ای صبح طلوع
این بند از اشعار مرحوم کربلائی محمود بهجت (ره)، از مدتها قبل به عنوان یکی از بهترین اشعار حماسی و عاشورائی در حلقه عزاداران امام حسین (ع)، زینتبخش مجالس سینهزنی است و به عنوان شعر آیینی ماندگار است.
در شعر آیینی نکته قابل تأملی که این شعر را از انواع دیگر شعر جدا میکند موضوعاتی است که در شعر بیان میشود، اشعار آیینی متأثر از قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و دیگر متون روایی است.
خالق اشعار آیینی اولین کسی است که از موضوع متأثر میشود و هرچه این تأثر خالصانه تر باشد، شعر نیز تأثر گذارتر خواهد بود و در قلب و جان مخاطب نفوذ میکند.
نگاهی سریع و گذرا به مجموعه «مکن ای صبح طلوع» گنجینه اسرار عمان سامانی را به خاطر میآورد. البته شاعر این مجموعه ممکن است با عمان سامانی قابل قیاس نباشد، زیرا مرحوم محمود بهجت از علوم شعر و عروض و قافیه بهره چندانی نداشت، ولی خلوص و صداقت و صمیمیت در اشعار او موج میزند.
اشعار کتاب در هفده بخش تدوین یافته است که شامل :«مراثی حضرت فاطمهزهرا (س)»، «مراثی امام حسن (ع)»،«مراثی مسلم»، « مراثی طفلان مسلم»، « مراثی حر بن یزید ریاحی»، «وهب»، «ام لیلا (س)»، «حضرت علی اکبر (ع)»، «حضرت قاسم (ع)»، « حضرت اباالفضل (ع)»، « حضرت سکینه (س)»، «حضرت رقیه خاتون»، « حضرت فاطمه صغری»، «عبدالله بن حسن»، « حضرت امام حسین (ع)»، « حضرت زینب کبری (س)»، و «پیوست: مکن ای صبح طلوع» میباشد.
مرحوم کربلایی محمود بهجت در دی ماه 1285 شمسی در فومن چشم به جهان گشود و در روز بیست و هفتم صفر 1325 شمسی و درسن 67 سالگی چشم از جهان فرو بست.
در یکی از اشعار این کتاب به مناسبت اسارت اهلبیت (ع) و خطبه حضرت زینب این گونه آمده است:
ای آسمان ز دست تو دارم بسی نوا ریزم سرشک حسرت و هجران ز دیدهها
ظلمی چنین ندیده کسی اندر این جهان کردی تو با سلاله سلطان انبیاء
سرهای سروران جهان را جدا زتن کردی، زدی به نیزه و بُردی به شهرها
زینب که آفتاب نتابید بر رُخش در شرم بود و داشت ازو حرمت وحیا
بردی سر برهنه اسیری به سوی شام زنجیر کین به گردن و با سختی و بلا
آه از دمی که گشت اسیران اهل بیت وارد به کوفه با سر بیمعجر از جفا
مخلوق کوفه بهر تماشا به دورشان گشته جمع طعنهزنان لب به ناسزا
بعضی به خنده کاین اسرا ماه طلعتند برخی دگر که خارج دینند و مصطفی
زینب چو دید هلهله و ازدحام خلق بیاختیار گشت پس انداخت مرتضی
آه از جگر کشید و بگفت ای ستمگران مائیم نص آیه عصمت و «إنمّا»
آل محمدیم (ص) و جگر گوشه بتول گشتیم از جفای شما خوار و بینوا
کتاب «مکن ای صبح طلوع» مجموعه مراثی کربلائی محمود بهجت (ره)، به کوشش علی ابراهیمی اقلیدی، با شمارگان سه هزار نسخه، در 322 صفحه، از سوی انتشارات شفق به چاپ رسیده است.
علاقهمندان جهت تهیه کتاب میتوانند به نشانی: قم، خیابان شهداء، کوچه 22، انتشارات شفق مراجعه کنند و یا با تلفن 7741028-0251 تماس بگیرند.
امروز یه کتاب جدید خوندم به اسم «گردان گمشده» کتاب جالبی بود،
خاطرات یه سرگرد عراقی به نام عزالدین مانع بود که در دوران اشغال خرمشهر نوشته بود. تا حالا به دفاع مقدس از جبهه دشمن نگاه نکرده بودم . واقعا دست بچه ها درد نکنه که اینطور دلیرانه و شجاعانه از کشور دفاع کردن.
بخشی از مقدمه ی این کتاب:
خاطرات بسیاری از جنگ در سینه داشتم که تا به حال ابراز نکرده بودم، این خاطرات می رفت تا کم کم به دست فراموشی سپرده شود از طریق یک روزنامه توانستم خاطراتم را به ثبت برسانم.
بیان این خاطرات تجربه ارزشمندی برای فرهنگ و ادبیات جنگ است. زیرا ملت ها به تاریخ خود افتخار می کنند و ملت ایران این شایستگی را دارد که به خود فخر کند. تاریخ این ملت، تاریخ دفاع است…
سرگرد عزالدین مانع
او در این کتاب به تشریح وضعیت لشکر عراق و جنایاتشون در خرمشهر و جنگندگی و شجاعت رزمندگان ایرانی می پردازه و ماجرای شبیخونها و قتلهایی که هر شب راس یک ساعتی به شکل مشابه در گردان اونا صورت می گرفته و باعث ترس و اضطراب نیروهاشون شده بوده رو توضیح می ده و در فصل «شام دستگیری» ماجرای دستگیری عامل این قتلها که جوانی با چهره ی نورانی به نام عبدالرضا خفاجی بوده رو بیان می کنه که هجده سال بیشتر نداشته و نحوه ی به شهادت رسوندنش رو توضیح می ده و ماجرا رو ادامه می ده تا آزادی خرمشهر و عقب نشینی نیروهای خودشون.
فرصت کردید این کتاب رو مطالعه کنید
_________________________
کتاب گردان گمشده ترجمه محمد نبی ابراهیمی
نشانی: تهران، خیابان حافظ، خیابان رشت، کوچه جمشید جم، شماره 72
تلفن مرکز پخش: 66460993
شبیه ِ همین گمنام ها که هر روز می روی و دخیل می بندی و حاجتت را می خواهی
شبیه ِ همین گمنام ها که می خواهی شفاعتت کنند
شبیه ِ همان ها که می خواهی دعایت کنند و به یادت باشند
شبیه ِ همان ها که برای ِ تشییع شان خودت را به آب و آتش می زنی تا در جمع شان باشی .
.
.
.
اینجا یک عده هستند که هنوز نفس می کشند
به خدا زنده اند
از نسل ِ همان گمنام ها ها
یادگار همان پیر ِ جماران
اما جرمشان بودن است
ماندن است
در این سیاره ی فراموشی
در بین ِ زنده هایی که تا نمیری یادت نمی کنند
سراغی نمی گیرند و دنبال نام و نشانت نمی آیند .
اینجا گمنامانی نفس می کشند
که از شهدای ِ گمنامی که هر روز دخیلشان می شوی
گمنام ترند
به خدا گمنام ترند
آنقدر گمنام که جای آنکه تو به آنان بگویی به یاد ما باشید و ما را دعا کنید
آنها در در گوش ت می خوانند که باز هم به ما سر بزنید خوشحال می شویم دعایمان کنید .
اینجا عده ای هستند که از خودشان هیچ نمی گویند
از نام و نشانشان
از رشادت هایشان
هیچ ِ هیچ …
انگار که برای ماندن ِ ما در این روزها
جان شان را در دست نگرفته بودند !
انگار که اصلآ آن روزها را ندیده اند و نبودند !
هیچ ادعایی ندارند ، هیچ .
اینجا عده ای هستند که آنقدر نا شناس و گمنام ند
که رهگذران ِ هر روزه ی آن حوالی
ناغافل تا سر در ِ آن جا را می بینند نامی دیگر بر آنها می گذارند …!
اینجا فقط چشم ها سخن می گوید
زبان ِ چشم ها را می دانی …؟
اگر بفهمی و بدانی در عمق ِ نگاهشان دردی ست که از دیدنش داغ می شوی ، می سوزی
به بهانه ی خجالت از نگاهشان ، سرت سنگین می شود و اشک ها ناغافل روانه زمین می شود .
به خدا اینها زنده اند
اینها مانند همان هایند که هر شب ِ جمعه بی تاب ِ دیدارشان می شوی
با این تفاوت که اینها منتظرترند برای دیدار ما …
وقت داری مثل ِ یکی از شب های جمعه
هفته ای یکبار
نه
ماهی یکبار
بروی و کنارشان بنشینی و دردهایشان را بشنوی !
.
.
.
راستی این را بدان
آنقدر مرد اند که نمی گذارند غریب ِ این روزها تنها بماند
و صدایشان بلند می شود و می خروشند
ما اهل ِ کوفه نیستیم علی تنها بماند …!
این را در آغاز با صلابت فریاد زدند تا بدانیم که اینها هنوز همانند
همان ها که
پای ِ این ولایت خون داده اند و می دهند تا مولایشان خون ِ دل نخورد
از دیروز تا امروز و تا فرداها
چه خوب یاران ِ باوفایی داری آقا
.
.
.
دیرور در نگاه ِ تک تک مان بغض بود
بغضی که هر لحظه منتظر بود تا فریاد شود ، ببارد از این همه غفلت و فراموشی مان …
*رهاوردی از دیدار با جانبازان ِ اعصاب و روان
لیلا . گ
خدا خدا می کنم این بار هم بگوید
“عاقبت به خیر شی“
و پشت بندش مثل ِ همیشه بگوید :
خدا کند عاقبتت در گرو ِ نوکری ِ حسین باشد …
* کسی که خدا خیر خواه او باشد، محبّت حسین و شوق زیارتش را در
دل او می اندازد .
حسین فنا شد در خدا وقتی خواست ، آنچه را او خواست و خدا همه ی حسین را خواست خدا حسین را با همه ی وجودش خواست با ذره ذره ی وجودش با تمام ه رگ هایش با دست های علمدارش با تکه های جوان ِ رعنایش با حنجر ِ شش ماهه اش با اسارت خواهرش با یتیمی ه دخترش با … خدا حسین را خواست با همه ی همه و این همه را حیف بود به بهایی جز خدا ؛ فقط خدا خون بهای ِ این همه بود ؛ فقط خدا …
حرم و بقعه اي که مدفن سر مطهر سيد الشهداست، يا مکاني که سر آن حضرت به آنجا هم برده شده است.به اين نام، دو محل يکي در شام و ديگري در مصر وجود دارد.در شام در عسقلان مسجدي بزرگ و ضريحي عظيم است که مردم آنجا را زيارت کرد تبرک مي جستند. به نوشته سيد محسن امين: محلي در کنار مسجد جامع اموي در دمشق، که گويا محل نگهداري سر مطهر سيد الشهدا در ايام يزيد بوده و در خزانه آن ملعون نگهداري مي شده است. همچنين وي مي نويسد: (در سفرنامه خويش) در مصر، زيارتگاه با شکوه و مقدسي است که مردم مصر، معتقدند سر ابا عبدالله الحسين در آنجا مدفون است و خلفاي مصر، آن را از شهر عسقلان (در فلسطين) آورده و طي مراسمي در مصر دفن کرده اند.در همين زمينه در «اعيان الشيعه » مي نويسد: بنا به قول برخي، يکي از خلفاي فاطمي در مصر، ماموراني به عسقلان (بين مصر و شام) فرستاد و سري را برايش آوردند و گفت که سر حسين «ع » است.آن را به مصر آوردند و در محلي که الآن به نام مشهد يا مسجد راس الحسين معروف است دفن کردند.مردم مصر به اين محل علاقه نشان مي دهند و زن و مرد دسته دسته به زيارت آن مي روند و مراسم دعا و تضرع در آنجا مي گيرند.البته در اين که آن سر، سر امام حسين «ع » بوده، ترديد وجود دارد. اين مسجد، اکنون نيز در قاهره وجود دارد، محل تجمع و مرکز محافل ديني و قرآني، بويژه در شبهاي ماه رمضان است و در ميلاد امام حسين «ع » هزاران نفر آنجا گرد مي آيند و حتي دست توسل به سوي خداي حسين «ع » دراز کرده و به برکت آن مکان، بيماران و گرفتاران شفا و نجات مي يابند.
…بدفهمی یا ناقص فهمیدن، تاریخی بسیار طولانی دارد. درست بعد از واقعهی عاشورا این انحراف شروع میشود یعنی شما میبینید وقتی كه اهل بیت را به اسارت میبرند به دربار ابن زیاد در كوفه اینگونه نقل شده كه یك سر طناب را به گردن امام سجّاد عليهالسّلام بسته بودند، یك سر دیگر را هم به بازوی حضرت زینب بسته بودند و بقیهی اهل بیت را هم میانهی این طناب به بند كشیده بودند. اهل بیت را اینگونه وارد دربار ابن زیاد كردند.
ابن زیاد كه وارد شد حضرت زینب به او بیاعتنایی كرد. برخلاف همهی درباریان كه به احترام ورود ابن زیاد فرماندار از جایشان بلند شدند ولی حضرت بیاعتنایی میكرد. ابن زیاد هم حضرت زینب را خوب میشناخت. ولی میخواست جواب بیاعتنایی را با بیاعتنایی بدهد. برگشت به اطرافیانش گفت: من هذه المتكبّرة: این زن متكبّر كیست؟
یكی از اهل بیت جواب داد: گفت: هذه زینب بنت امیرالمؤمنین. این زینب دختر امیرالمؤمنین است. ابن زیاد از همینجا تفسیر جبرگرایانهی عاشورا شروع میشود.
اوّل ابن زیاد میگوید: الحمد الله الذی قتلكم و فضحكم و الكذب احدوثتكم: حمد آن خدایی كه شماها را كشت و شماها را مفتضح كرد و این دروغی كه ساخته بودید را برملا كرد. ببینید همهی جنایتهای خودش در صحنهی عاشورا را به خدا نسبت میدهد.
بعد گفت: كیف رأیت صنع الله باخیك الحسین: این كاری كه خدا با برادرت حسین كرد را چطور دیدی؟ حضرت زینب سلاماللهعليها فرمود: ما رأیت الا جمیلاً: ندیدم جز زیبایی.
امام سجّاد هم سر دیگر طناب بود. ابن زیاد گفت: این كیست؟ گفتند این علی بن الحسین است. ابن زیاد گفت: ا لیس قد قتل الله علی بن الحسین: مگر خدا علی بن الحسین را در صحنهی كربلا نكشت؟ ببینید، تمام جملهها جبرگرایانه بود. یعنی تفسیر جبرگرایانه.
گفتند نه، آن علی بن الحسین، علی اكبر بود. این برادر اوست.
یعنی تفسیر انحرافی واقعهی عاشورا درست بعد از حادثهی عاشورا شروع میشود. یكی از كارهای بزرگی كه حكومت بنیامیه كرد، همین ترویج فكر جبرگرایی بود، تا در نتیجه جای هیچ اعتراضی بر هیچ فاسق و فاجر و ظالم و دیكتاتوری باقی نماند.
چون هر كسی مجبور است آنطور كه خدا مقدّر كرده عمل كند. لذا اگر فرمانروای حكومت اموی ظلم، جنایت، فسق و فجور، فساد و فحشا میكند، تقصیر خودش نیست. خدا اینگونه مقدّر كرده است. جایی هم برای اعتراض به او نیست. امویها این تفكّر جبرگرایانه را ترویج میكردند و در تفسیر واقعهی عاشورا هم با زبان جبرگرایی حرف میزنند…
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
شهید کشوری همواره برای «وحدت» هر چه بیشتر سپاه و ارتش میکوشید؛ چنانکه مسؤولین،هماهنگی و حفظ وحدت نیروها در غرب کشور را مرهون او میدانستند. عشق شهید کشوری به امام(ره)، به حدی بود که وقتی خبر کسالت قلبی ایشان را شنید به تهران آمد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
بیش از 31 سال از شهادت خلبان شهید «احمد کشوری» میگذرد و نام او با رشادتها و ایثارگریهایش در روزهای نخستین جنگ تحمیلی در اذهان باقی مانده است.
شهید احمد کشوری در تیرماه 1332 در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در شهر «کیاکلا» و « سرپل تالار» از روستاهای محروم شمال و 3 سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.
به خاطر استعداد فوقالعادهای که داشت، دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقهزیادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان میداد و در اغلب مسابقات رشتههای هنری نیز شرکت میکرد و توانست در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.
وی در رشته کشتی درخششی فراوان داشت. در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی میبخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیهخوانی میکرد و اداره بخشی از مراسم را به عهده میگرفت. در این برنامهها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام به کار میبرد و معتقد بود که: «انسان نباید یک مسلمان شناسنامهای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد» و چون در این فکر بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی، کتابهایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه کرد.
کشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیتهای سیاسی، مذهبی زد و با کشیدن طرحها و نقاشیهای سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا کرد بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه شد ولی با توجه به هزینههای سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید.
در سال 1351 وارد ارتش (هوانیروز) شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش میداد اما سعی میکرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونهای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد. او در این مورد میگفت: «من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد». او میخواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادی که داشت، دورههای تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.
عبادات او نیز دیدنی بود. او شبها با صدای زیباش قرآن میخواند و پیوندش را با پروردگار مستحکمتر میکرد. با زندگی سادهاش میساخت و با تجملات، سخت مبارزه میکرد. روحیهای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بیعدالتیها سرسختانه میایستاد.
کشوری با همه محدودیتهایی که در ارتش وجود داشت، بسیاری از کتابهای ممنوعه را در کمد لباسش جاسازی میکرد و در فراغت، آنها را مطالعه میکرد و حتی به دیگران نیز میداد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت فعالیتهایی که علیه رژیم انجام داد، کارش به بازجویی رسید و حتی مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.
در اوایل اشتغال به کارش در باختران، شروع به تحقیق در مورد شهر کرد و برای نشر روحیه انفاق در همکارانش، سعی بسیاری انجام داد. بالاخره توانست با همکاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانهای جهت کمک به مستضعفین تشکیل دهد. شبها بسیار از مصیبتهای فقرا سخن میگفت و اشک میریخت و فکر چاره میکرد. با همه خطراتی که متوجه او بود، به منزل فقرا میرفت و ضمن کمک به آنان، ظلمهای شاه ملعون را برایشان روشن میساخت.
کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر کف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات شرکت کرد و بسیاری از شبها را بدون آنکه لحظهای به خواب برود، با چاپ اعلامیههای امام به صبح رساند با آنکه در تظاهرات چندین بار کتک خورده بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد میکرد و میگفت: «این باتومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه میتوانم قدم بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار!»؛ وقتی غائله کردستان شروع شد، کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود. سردار شهید تیمسار «فلاحی» درباره او گفت: «او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصفناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم، دست از ارشاد برنمیداشت و ثمره تلاشهای شبانهروزی او را میتوان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست».
شهید شیرودی چه متواضعانه میگفت: «احمد استاد من بود». زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینهاش بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما وی جواب داده بود: «وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم». به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نفرات مزدور دشمن تبدیل نمود.
وی بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا میکوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد حماسههایی که در شکار تانک آفریده بود، فراموشنشدنی است. شبها دیروقت میخوابید و صبحها خیلی زود بیدار میشد و نیمهشبها، نماز شب میخواند او چنان مبارزه با کفر را با زندگی عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایش کوچکترین مانعی نبود. حتی مریم سه ساله و علی سه ماههاش، هر بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها میشد، میگفت: «آنها را به قدری دوست دارم که جای خدا را نگیرند».
شهید کشوری همواره برای «وحدت» هر چه بیشتر در میان قشر پاسدار و ارتشی میکوشید؛ چنانکه مسئولین، هماهنگی و حفظ وحدت نیروها در غرب کشور را مرهون او میدانستند. عشق شهید کشوری به امام(ره)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصفناکردنی است.
بعد از انقلاب وقتی که برای امام(ره) کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود. در راه، وقتی که این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت در حالی که میگریست. وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد…
بالاخره در روز 15 آذرماه 59 نیایشهای شبانهاش به درگاه احدیت مورد قبول واقع شد و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، پیروزمندانه باز میگشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثی قرار گرفت.
در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکتهای دومیگ به شدت در آتش میسوخت، آن را تا موضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید. روحش همنشین ملائک بود و پیکر پاکش در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
تفسیر جامع «شمسالضحی» عنوان مجموعهای تفسیری است که به قلم حسین درگاهی، پژوهشگر و محقق قرآنی، به رشته تحریر درآمده است و وی 20 سال زمان صرف تألیف این اثر ارزشمند کرده و در طول این دو دهه تمامی تفاسیر روایی را مورد بررسی قرار داده است.
شیوه درگاهی در نگارش تفسیر برمبنای روایات است، از این رو وی تمامی تفاسیر روایی شیعه را مورد بررسی قرار داده است.
مزیت این اثر بر دیگر کتبی که با این سیاق به رشته تحریر درآمده، این است که درگاهی تمامی روایات را ذکر کرده؛ از این رو، روایاتی که به صورت مضمونی با آیات دلالت دارند را نیز نقل کرده است همچنین علاوه بر 20 مجلد تفسیر، 2 جلد از مجموعه به ارائه نمایه اعلام، آیات و احادیث اختصاص داده شده است.
این پژوهشگر قرآنی اثری دیگر با عنوان «مطلعالبدر» را نیز در دست انتشار دارد. وی در این اثر به بررسی تمامی نسخ خطی و حواشی تفسیری درباره سوره قدر پرداخته است. وی درنظر دارد تا این اثر را نیز تا پایان امسال به بازار نشر عرضه کند.
درگاهی پیش از این آثار متعددی در حوزه حدیث و پژوهشهای قرآنی به طبع رسانده است که از آنها میتوان به مناهلالابرار فی تلخیص بحارالانوار در 14 جلد، طاقه گلی از خرابات، ترجمه اکلیلالمصائب فی مصائبالاطائب، ترجمه تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب و… اشاره داشت.
اين بار برايت تحفهاي از امام زمان را آوردهام.
براي امام حسين عليه السلام زيارتهاي زيادي وجود دارد اما يكي از زيباترين آنها از حضرت مهدي عجل الله فرجه است كه ناحيه نام دارد. اين زيارت را شيخ مفيد در كتاب “المزار “از حضرت حجت چنين ميآورد: هرگاه خواستي به روز عاشورا حسين عليه السلام را زيارت كني، بايست و بگو… .
اما من ميخواهم در اين مجموعه، در هر شماره قطعهاي از اين زيارت را كه دريايي از نور و معرفت است برايت بياورم و البته من چند خطي از نكتهاي كه به ذهنم آمده براي تو خواهم نوشت و تو نيز همين كار را بكن. هرگاه كه خواندي بيمعطلي آنچه برايت پر رنگ شد، از من دريغ نكن. تو نيز براي من بنويسيد.
قسمت اول
أَلسَّلامُ عَلي ادَمَ صِفْوَةِ اللهِ مِنْ خَليقَتِهِ، سلام بر آدم برگزيده خدا از ميان آفريدگانش
أَلسَّلامُ عَلي شَيْث وَلِي اللهِ وَ خِيَرَتِهِ، سلام برشيث دوست و ولي خدا و انتخاب شدهاش
أَلسَّلامُ عَلي إِدْريسَ الْقــآئِمِ للهِِ بِحُـجَّتِهِ، سلام بر ادريس قيام کنندهي براي خدا به حجت و گواهش
أَلسَّلامُ عَلي نُوح الْمُجابِ في دَعْوَتِهِ، سلام بر نوح اجابت شده در دعوتش
أَلسَّلامُ عَلي هُود الْمَمْدُودِ مِنَ اللهِ بِمَعُونَتِهِ، سلام بر هود که از جانب خداوند کمکهاي پيوسته شده
أَلسَّلامُ عَلي صالِـح الَّذي تَـوَّجَهُ اللهُ بِكَرامَتِهِ، سلام بر صالح که مورد کرامت و توجه حق بوده است
أَلسَّلامُ عَلي إِبْراهيمَ الَّذي حَبّاهُ اللهُ بِخُلَّتِهِ، سلام بر ابراهيم کسي که خداوند به دوستي رفاقتش را برگزيد
أَلسَّلامُ عَلي إِسْمعيلَ الَّذي فَداهُ اللهُ بِذِبْح عَظيم مِنْ جَنَّتِهِ، سلام بر اسماعيل آنکه خداوند به ذبحي بزرگ از بهشتش او را آزاده ساخت
أَلسَّلامُ عَلي إِسْحقَ الَّذي جَعَلَ اللهُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيَّتِهِ، سلام بر اسحاق آنکه خداوند نبوت را در فرزندان و ذريهي او قرار داد
أَلسَّـلامُ عَلي يَعْقُوبَ الَّذي رَدَّ اللهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ، سلام بر يعقوب کسي که نور چشمش را به رحمتش بدو بازگردانيد
أَلسَّلامُ عَلي يُوسُفَ الَّذي نَجّاهُ اللهُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ، سلام بر يوسف آنکه خداوند او را از چاه به عظمتش نجات بخشيد
چقدر اين جمله مرا به خود برد: أَلسَّلامُ عَلي إِسْمعيلَ الَّذي فَداهُ اللهُ بِذِبْــح عَظيم مِنْ جَنَّتِهِ. سلام بر تو اي اسماعيل كه خدا قرباني بهشتي را فداي تو كرد.
به حسين ميانديشم، كه خدا او را براي خود قرباني كرد.
آري، حسين ذبيح الله است نه اسماعيل.
خدا در آخرين لحظه، اسماعيل را رها كرد كه اين جامه بر اندام او بزرگ بود و برازندهي حسين، آن چراغ فروزانِ هر روز تاريخ.
مگر نميداني؟ آنچه هر روز بر تو ميتابد، رأس ذبيح خداست كه هر سپيده دم، از خون خود طلوع ميكند و به شامگاه در خود خون غروب.
آري فلق و شفق، خون حسين است. خوني كه خدا به حرمتش قسم ياد كرده كه: فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ.
و من هر صبح خواهم گفت: السلام علي الحسين ذبيح الله العظيم. سلام بر تو اي خورشيد كه مرا راهنمايي.
لبيكي براي: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.
بر اساس زیارت ناحیه مقدسه
مهتاب ابیان
اين ، مظلوميت است . اين مظلوميت ، به معناى كوچكى و ذلّت نيست . امام حسين عليه السّلام ، عظيمترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است ؛ چون او در چنين ميدانى ايستاد و نترسيد و مجاهدت كرد . اما اين انسان بزرگ ، به قدر عظمتش، مظلوميت دارد . همانقدر كه بزرگ است ، همان قدر هم مظلوم است ؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداكار و انسان پرشورى كه به ميدان نبرد مىرود ؛ مردم به نام او شعار مىدهند و از او تمجيد مىكنند ؛ ميدان اطراف او را انسانهاى پرشورى مثل خود او گرفتهاند ؛ مىداند كه اگر مجروح يا شهيد شود ، مردم با او چگونه با شور برخورد خواهند كرد ، و آن انسانى كه در چنان غربتى ، در چنان ظلمتى ، تنها ، بدون ياور ، بدون هيچگونه اميد كمكى از طرف مردم ، با وسعت تبليغات دشمن ، مىايستد و مبارزه مىكند و تن به قضاى الهى مىسپارد و آماده كشته شدن در راه خدا مىشود . عظمت شهداى كربلا به اين است ! يعنى براى احساس تكليف ، كه همان جهاد در راه خدا و دين بود ، از عظمت دشمن نترسيدند ؛ از تنهايى خود ، احساس وحشت نكردند ؛ كم بودن عدّه خود را مجوزّى براى گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند . اين است كه يك آدم را ، يك رهبر را ، يك ملت را عظمت مىبخشد : نترسيدن از عظمت پوشالى دشمن
_______________________
1371/04/10
در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم
ز.س حسام
يكي از علماي اهل تسنن كه از فارغ التحصيلان دانشگاه «الازهر» مصر است به نام «شيخ محمد مرعي انطاكي» از اهالي سوريه بر اثر تحقيقات دامنهدار به مذهب تشيّع گرديد و در كتابي به نام «لِماذا اختَرْتُ مَذْهَبَ التَّشَيُّع» علل گرايش خود را با ذكر ملاك متقن بيان نموده است. ما در اين جا به يكي از مناظرات او با دانشمندان اهل سنت پيرامون سجده بر مهري كه از تربت حسيني ـ عليه السلام ـ است ميپردازيم.
چند نفر از دانشمندان اهل تسنّن كه بعضي از آنها از دوستان سابق محمد مرعي در دانشگاه الازهر بودند به ديدن او آمدند و گفتگويي به شرح زير با او انجام شد.
علماء سني: شيعيان بر تربت حسيني سجده ميكنند و لذا مشرك هستند زيرا سجده بر غيرخدا حرام است.
محمد مرعي: سجده بر تربت، شرك نيست، زيرا شيعيان بر تربت براي خدا سجده ميكنند نه براي خود مهر، به عبارت روشنتر حقيقت سجده، نهايت خضوع در برابر خداوند است، نه در برابر مهر.
يكي از علماء سني: اگر مطلب چنين است كه ميگويي، چرا شيعيان اصرار دارند كه بر تربت حسيني سجده نمايند؟ چرا بر ساير چيزها سجده نميكنند؟
محمد مرعي: اين كه ما بر خاك سجده ميكنيم، بر اساس حديثي است كه مورد اتفاق همة فرقههاي اسلامي است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «جُعِلَتْ لِي الارضُ مَسجِداً و طَهوراً»؛ (زمين براي من سجده گاه و پاكيزه قرار داده شده است.)
بنابراين به اتفاق همه مسلمين، سجده بر خاك جايز است. از اين رو ما بر خاك سجده ميكنيم.
عالم سني: چگونه مسلمانان بر اين امر اتفاق نظر دارند؟
محمد مرعي: هنگامي كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از مكه به مدينه هجرت كرد، در همان آغاز، به ساختن مسجد دستور داد. آيا اين مسجد فرش داشت؟
عالم سني: نه، فرش نداشت.
محمد مرعي: پس پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و مسلمانان بر چه چيزي سجده ميكردند؟
عالم سني: بر زميني كه از خاك، فرش شده بود، سجده ميكردند.
محمد مرعي: بعد از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسلمانان در عصر خلافت ابوبكر و عمر و عثمان بر چه سجده ميكردند؟ آيا مسجد فرش داشت؟
عالم سني: نه فرش نداشت. آنها نيز بر خاك زمين مسجد سجده ميكردند.
محمد مرعي: بنابراين اعتراف كردي، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در همة نمازهاي خود بر زمين خاكي سجده كرد و هم چنين مسلمانان در عصر او و در عصر بعد از او تا مدتها بر روي خاك سجده ميكردند.
بنابراين بايد گفت قطعاً سجده بر خاك صحيح است.
عالم سني: آري، ولي اشكال من اين است كه شيعيان، تنها بر خاك سجده ميكنند. آن هم خاكي كه از زميني گرفته و به صورت مهر درآورده و آن را در جيب خود مينهند و با خود حمل ميكنند و در زمين ديگر مينهند و بر آن سجده مينمايند.
محمد مرعي: اولاً، به عقيده شيعه، بر هر چيزي كه زمين گفته شود جايز است، خواهد سنگ باشد و خواه خاك.
ثانياً، نظر به اين كه شرط است محل سجده پاك باشد. پس سجده بر زمين نجس يا خاكِ آلوده به نجاست جايز نيست، از اين رو ما شيعيان، قطعهاي از گل خشكيده (به نام مهر) را كه از خاك پاك تهيه شده، با خود حمل ميكنيم؛ تا در نماز بر خاكي كه مطمئناً پاك و تميز است سجده كرده باشيم. و اِلّا مُهر، موضوعيتي ندارد.
عالم سني: اگر منظور شيعه، سجده بر خاك پاك خالص است، چرا مقداري از خاك را حمل نميكنند، بلكه «مهر» را حمل ميكنند!!
محمد مرعي: نظر به اين كه حمل خاك موجب خاك آلودگي لباس ميشود و حمل آن مشكل است، از اين رو شيعيان همان خاك را با آب ميآميزند و گل ميكنند و سپس همان گل را در قالب زيبايي خشك ميكنند تا حمل آن آسان و از خاك آلودگي لباس جلوگيري شود.
عالم سني: چرا شما به غير خاك مانند حصير، قالي و زيلو و… سجده نميكنيد؟
محمد مرعي: غرض از سجده، نهايت خضوع در برابر خداوند است وسجده بر خاك (چه خشكيده و به صورت مهر و چه نرم) بيشترين دلالت را بر خضوع و خشوع در برابر خدا دارد؛ زيرا خاك در نزد مردم ناچيزترين اشياء است و ما بالاترين عضو بدن خود (يعني پيشاني) را بر پست ترين چيز (خاك) در حال سجده مينهيم، تا با خضوع بيشتري خدا را عبادت كرده باشيم. بنابراين سجده بر خاك يا مهر، بهتر است از سجده بر اشيايي مثل قالي ابريشمي يا طلا و يا نقره و چه بسا سجده بر اشياء ياد شده هيچ گونه دلالتي بر خضوع وكوچكي بنده در برابر خدا نداشته باشد. اكنون به من بگو آيا كسي كه بر خاك خشكيده (مهر) سجده ميكند تا تواضع و خضوعش در پيشگاه خدا رساتر باشد مشرك و كافر است؟ ولي سجده بر قالي و سنگ مرمر و … تواضع و تقرب به سوي خداست!!
عالم سني: پس اين كلمات نوشته شده بر روي مهرها چيست؟
محمد مرعي: اولاً همة تربتها داراي نوشته نيست. بلكه اكثرا بدون نوشته و ساده است.
ثانياً: اگر هم بر روي مهر كلماتي نوشته شده، اشاره به عظمت خدا و يا ذكري از اذكار دارد و يا نوشته شده كه اين خاك مربوط به كربلاي معلي است، تو را به خدا سوگند آيا اين نوشتهها موجب كفر است؟ و آيا اين نوشتهها، تربت را از خاك بودن خارج ميسازد؟
عالم سني: نه، ولي يك سؤال ديگر دارم. به من بگو در تربت زمين كربلا چه خصوصيتي وجود دارد كه بسياري از شيعيان مقيّدند تا بر تربت حسيني سجده كنند؟
محمد مرعي: راز اين مطلب در رواياتي كه از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نقل شده نهفته است.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودهاند:
«السُّجودُ عَلي تُربَةِ الحُسَينِ يَخْرِقُ الحُجَبِ السَّبْعِ»؛[1] (سجده بر تربت حسين ـ عليه السلام ـ حجابهاي هفتگانه را ميشكافد). كنايه از اين كه به قبولي بسيار نزديك است.
نيز روايت شده كه: آن حضرت فقط بر تربت حسين ـ عليه السلام ـ سجده ميكرد، به خاطر تذلّل و كوچكي در برابر خداي بزرگ.[2]
بنابراين تربت حسين ـ عليه السلام ـ داراي يك نوع برتري است كه در تربتهاي ديگر، آن برتري وجود ندارد.
عالم سني: آيا نماز بر تربت حسين ـ عليه السلام ـ موجب قبولي نماز است، هر چند باطل باشد؟
محمد مرعي: شيعه معتقد است نمازي كه فاقد يكي از شرائط صحت نماز باشد، باطل است، ولي اگر نمازي داراي همة شرايط صحت باشد و در سجدهاش بر تربت حسين ـ عليه السلام ـ سجده گردد، قبول ميشود و موجب ثواب بيشتري خواهد شد.
عالم سني: آيا زمين كربلا از همة زمينها، حتي از زمين مكه و مدينه برتر است، تا گفته شود كه نماز بر تربت حسين ـ عليه السلام ـ از نماز بر همة تربتها برتر است؟!
محمد مرعي: چه مانعي دارد كه خداوند چنين خصوصيتي را در زمين كربلا قرار داده باشد؟
عالم سني: زمين مكه، كه همواره از زمان آدم ـ عليه السلام ـ تاكنون جايگاه كعبه است و زمين مدينه كه جسد مطهر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را در برگرفته است، آيا مقامي كمتر از مقام زمين كربلا دارند؟ عجيب است كه حسين ـ عليه السلام ـ بهتر از جدش محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشد!!
محمد مرعي: نه، اشتباه نكن. حسين ـ عليه السلام ـ برتر از جدّش نيست. بلكه عظمت و شرافت او به خاطر عظمت مقام و شرافت جدش رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ است ولي راز اين كه خاك كربلا برتري يافته است اين است كه امام حسين ـ عليه السلام ـ در آن سرزمين در راه حفظ دين جدش از جان خود و فرزندان و يارانش گذشت و به تمام مصائب تن در داد و خداوند متعال به خاطر آن، سه ويژگي را به امام حسين ـ عليه السلام ـ داد:
1. دعا در زير قُبّة شريفش به استجابت ميرسد.
2. امامان، از نسل او هستند.
3. در تربت، او شفا است.
آيا اعطاي چنين خصوصيتي به تربت حسين ـ عليه السلام ـ اشكالي دارد؟ و آيا معناي اين كه ميگوييم زمين كربلا از زمين مدينه برتر است اين است كه امام حسين ـ عليه السلام ـ از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ برتر است تا شما به ما اشكال كنيد؟ بلكه مطلب برعكس است يعني احترام به تربت حسين ـ عليه السلام ـ احترام به حسين ـ عليه السلام ـ است و احترام به حسين ـ عليه السلام ـ احترام به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و احترام به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ احترام به خداست.
محمد مرعي ميگويد: وقتي سخنان من به اين جا رسيد يكي از حاضرين كه قانع شده بود، در حالي كه شادمان بود برخاست و بسيار سخن مرا ستود و از من تمجيد كرد و گفت: من از اين پس مهري از تربت كربلا را با خود همراه ميكنم تا بر آن نماز بخوانم.[3]
——————————————————————————–
[1] . بحار الانوار، ج 8، ص 153.
[2] . همان، ص 158؛ ارشاد القلوب، ص 141.
[3] . «لماذا اخترتُ مذهب التّشع»، محمد مرعي انطاكي، ص 341.
به کوشش مهتاب ابیان
بنابه گفته ابى هلال عسكرى، معاویة بن ابى سفیان مبتكر جبر بود. ابن ابى الحدید نیز مىگوید: معاویه آشكارا به جبر و ارجا (پیروى از مرجئه) تظاهر مىكرد.(1)
از این رو درباره بیعت با یزید اظهار مىداشت: «و ان امر یزید قضا من القضا و لیس للعباد الخیره من امرهم(2)؛ همانا خلافت یزید از مقدرات الهى است و مردم را در تقدیرات الهى؛ اختیارى نیست.»
كعب الاحبار یهودى مسلماننما نیز مىگفت: «حكومت هرگز به بنى هاشم نخواهد رسید.» عبدالله بن عمر هم كه در این راستا قرار گرفته بود، اظهار مىكرد: “فاذا رایت الهاشمى قد ملك فقد ذهب الزمان(3)؛ آنگاه كه ببینى فردى از هاشمیان به حكومت دست یابد، دنیا به پایان خواهد رسید."(4)
و بدین ترتیب حكومت یزید بن معاویه را از مقدرات الهى تبلیغ كردند و مكتب جبر را به عنوان پشتوانه مذهبى آن به رسمیت شناختند.
بر اساس جبرگرایى، انسانها در كارهایى كه انجام مىدهند، فاقد اختیارند، این خداست كه ملك را به كسى كه بخواهد مىدهد و از كسى كه بخواهد مىگیرد، یكى را ذلیل و دیگرى را عزیز مىشمارد و آن كه بر قدرت مسلط شده، حق است و خواست خدا و آن كه مرووس و مظلوم است، محكوم است و خواست خدا چنین بوده، نه ظالم در ظلمش مقصر است و مختار و نه عدالت عادل از روى اختیار است، آنچه خداوند مقدر نموده و از كانال قضا و قدر گذشته، حتمى است و انسانها به ناچار فرمانبرند!
و متاسفانه این بنیان كژ، دیوارهاى كجترى بر آن بنا شد و همچنان این خط انحرافى بر اكثریت جوامع اسلامى سنى مذهب حاكم است و این همان مبنایى است كه ابوالحسن اشعرى مبانى اعتقادى خویش را بر آن بنا گذاشته است.
این تفكر انحرافى، دستاویزى قرار گرفت تا زمینه جنایت هولناك یزید را فراهم آورد و آنگاه توجیه كند، از این رو عمر بن سعد درباره شهادت امام حسین(علیهالسلام) گفت: “این كار از جانب خداوند مقدر شده بود.”
عبیدالله بن زیاد نیز در تعقیب همان هدف، و در ضمن براى تحقیر اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به حضرت زینب(علیهاالسلام) گفت: «الحمدلله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم؛ حمد خداى را كه شما را رسوا كرد و كشت و تكذیب كرد سخنگویانتان را.»
زینب(سلام الله علیها) فرمود: «الحمدلله الذى اكرمنا بنبیه محمد(صلی الله علیه و آله) و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا(5)؛ حمد شایسته خدایى است كه به واسطه پیامبرش به ما كرامت داد و از گناه و آلودگى ما را پیراسته ساخت. خداوند، تنها فاسق و فاجر را رسوا مىسازد و او غیر ماست (یعنى خدا شما را رسوا ساخت).»
در همان مجلس، آنگاه كه ابن زیاد، از نام امام على بن الحسین(علیهماالسلام) مىپرسد و آن حضرت مىفرماید: من على بن الحسین هستم، ابن زیاد مىگوید: “الیس قد قتل الله على بن الحسین؛ آیا خداوند على بن الحسین را نكشت؟!”
امام پاسخ مىدهد: “قد كان لى اخ یسمى علیا قتله الناس؛ برادرى داشتم به نام على كه سپاهیان شما او را كشتند!”
ابن زیاد گفت: بلكه خدا او را كشت! و امام فرمود: خداوند (توسط ماموران مخصوصش) هنگام موت (و ایجاد سبب مرگ) انسانها را مىمیراند.(6)
امام زین العابدین(علیهالسلام) بدین وسیله در صدد خنثى ساختن تبلیغات امویان برمىآید؛ بدین صورت كه اولا: مسوولیت آنها را در جنایت سرزمین کربلا خاطر نشان مىسازد، ثانیا: تفكر انحرافى جبرگرایى را مردود مىشمارد و عقیده درست اسلامى را كه توسط ائمه معصومین (علیهمالسلام) تبیین شده گوشزد نمود. آن عقیده این است: “لا جبر و لا تفویض ولكن امر بین امرین."(7) یعنى قضا و قدر الهى در تضاد با اختیار انسان نیست و انسانها به اراده الهى، داراى اختیار، آفریده شدهاند تا راه هدایت یا شقاوت را برگزینند و اگر چنین نبود و انسانها فاقد اختیار بودند كه پاداش و مجازات، بى معنا بود؛ بلى خداوند پس از آفرینش جهان، اختیاراتش را به بندگانش تفویض نكرده است و لذا در معصیتى كه گناهكاران مرتكب مىشوند هم قدرتش را خدا داده است همان طور كه قدرت انجام كارهاى نیك را به نیكوكاران داده است ولى در این كه حر شوند یا یزید، مختارند!
بارى، بنى امیه، نه تنها امام حسین(علیهالسلام) و فرزندان و یارانش را به شهادت رساندند، و خاندان رسالت را به اسارت بردند و بزرگترین جنایت تاریخ را به وجود آوردند، بل اصول اعتقادى اسلام را دستخوش تدلیس و تحریف قرار داده، پوستین وارونه بر تن اسلام پوشاندند و هولناكترین ضربت را به پیكر اسلام وارد ساختند.
سیدمحمدرشید رضا مولف تفسیر “المنار” مىگوید: یكى از دانشمندان بزرگ آلمان به عدهاى از مسلمانان گفت: “شایسته است ما مجسمه معاویة بن ابى سفیان را از طلا بریزیم و در برلن (پایتخت آلمان) نصب كنیم، گفتند: براى چه؟! گفت: زیرا معاویه بود كه رژیم دموكراتیك حكومت اسلامى را به حكومت استبدادى مبدل كرد و اگر او، این ضربه را به اسلام نزده بود، اسلام همه جهان را مىگرفت و اكنون ما آلمانیها و سایر كشورهاى اروپایى، عرب و مسلمان بودیم."(8)
1- شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج1، ص340.
2- ابن قتیبه الدینورى، الامامه والسیاسه، ج1، ص158.
3- تهذیب تاریخ دمشق الكبیر، ج4، ص332.
4- ناگفته نماند بعدها بنى عباس و علویین ـ كه هر دو از بنى هاشم بودند ـ به حكومت رسیدند و دنیا هم به پایان نرسید!
5- الارشاد، ص244.
6- همان.
7- الاصول من الكافى، ج1، ص160.
8- تفسیر المنار، ج11، ص260.
خدمت حسين بن على عليهالسّلام آمدند و به آن بزرگوار اصرار كردند كه «آقا، شما هم قيام نكنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»
اين، يك عبرت عجيب در تاريخ است. آنجا كه بزرگان مىترسند، آنجا كه دشمن چهره بسيار خشنى را از خود نشان مىدهد، آنجا كه همه احساس مىكنند اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانهاى آنها را در خود خواهد گرفت؛ آنجاست كه جوهرها و باطن افراد شناخته مىشود . در تمام دنياى اسلامى آن روز - كه دنياى بزرگى بود و كشورهاى اسلامى زيادى كه امروز مستقل و جدا هستند، آن روز يك كشور بودند - با جمعيت بسيار زياد، كسى كه اين تصميم، عزم و جرأت را داشت كه در مقابل دشمن بايستد، حسينبنعلى عليهالسّلام بود. بديهى بود كه وقتى مثل امام حسينى حركت و قيام كند، عدّهاى از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتى معلوم شد كه كار چقدر سخت است و چقدر شدت عمل وجود دارد، يكىيكى از دور آن حضرت پراكنده شدند، و از هزار و اندى آدمى كه با امام حسين عليهالسّلام، از مكه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا تعدا اندكى ماندند كه با مجموع آنچه كه روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند.
______________________________________________________________
بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم 1371
ز.س حسام
گفتی از عشق برایت بنویسم ،مینویسم .
بسم الله الرحمن الرحیم
از بدها ، از خوبها
از بدها : حاج ابراهیم همت ،غلامحسین کبیری ،طلبه جانباز علی خلیلی ،جانباز امر به معروف حجت
الاسلام فروزش ،بسیجی فعال همان که بعضا در داخل به عنوان نیروی مفلس هم خوانده میشود ،مادر
شهید صبوریکه هنوز چشم به راه امدن فرزندش از سومار است
از خوبها : شیث رضایی ،ایدا بازیگر پنج کیلومتر تا بهشت ،محمد رضا گلزار ،اقازاده های به سفر رفته
برای ادامه تحصیل ،عادل فردوسی پور ،مدیران ارشد برخی از نواحی که عکس خمینی و خامنه ای بالای
سر زده اند و در دل دیگر هیچ
من با بسیج هویت گرفته ام و با چفیه درجه هویتم را روح الله با بسیج بیست میلیونی رقم زد و درجه ام
را سید علی با گذاشتن افسر جنگ نرم بر دوشم قرار داد . از روزی که چفیه بر گردن اویختم دانستم که
مسئئولیتم سنگین تر شده این سنگینی را زمانی حس کردم که مولایم پس از ان ماجرا دیگر چفیه از
گردن خویش باز نکرد.
از زمانی که قدم در بسیج گذاشتم به تمرین حروف الفبای بسیج مشغول شدم و همچون کلمات اب ،بابا
، نان اول دبستان از بر همه را میگویم.
با الف اخلاص را گرفتم و دانستم اساس کارم اخلاص است و گمنامی و دنبال نام و نشان نبودن ،با ب به
بصیرت رسیدم و شد قطب نمای کارم و با صاد به صلابت رسیدم و با کمک واو در خط ولایت مداری قرار
گرفتم و تمرین شین را اغاز کردم تا روزی در مسیر الف و صاد و واو به شهادت نائل شوم .
خدا قوت داد تا بتوانم با صبر در برابر استهزاأء و تمسخر دوستانم در دانشگاه و جامعه دوام بیاورم و با
اندوخته ی بصیرتم توانستم شبهه لباس شخصی های مزدور را از ذهن مردمان شهرم بزدایم . هرچند که
این ابتدای ماجراست و شبهه های کیک و ساندیس برای بسیجیان کماکان باقی است .
دروغ نگفته باشم از نیروهای خودی هم کم نشنیده ام همان جایی که مقایسمان کردند با جوانان اول
انقلاب و جنگ که چه نشسته ای که بسیجیان و رزمندگان جنگ خالص بودند و شما مدعیان مدعی،
داعیه ی اخلاص را در سر میپرورانید.
در فتنه ی 88 خونم به جوش امد اخر علی بی یار و یاور مانده بود و این عمار سر میداد . میدانید این
عمار از زبان علی یعنی چه ؟
یعنی مولا دیگر فاطمه و میثم و عمار و مالک ندار د .و عده ای همچون ابوموسی اشغری گردد حضرت ماه
دور میزنند و من و دوستانم که تمامی بسیجیان را تشکیل میدهند به صحنه امدیم هر چند که از قبل هم
در صحنه بودیم و کار میکردیم که سرداری در سپاه خطاب به مردم بیان داشت که اگر بسیج نبود تهران نبود .
این روزها در صدر اخبارمان بحث از حمله ی امریکا و اسرائیل به کشورمان است که این تهدیدها کار امروز
و دیروز نیست اما تا به ححال به این فکر افتاده ای که چرا دشمن تا بن دندان مسلح با در دست داشتن
بهانه ی سلاح هسته ای به خود جرات حمله به کشورمان را نداده است جوابش را امام خامنه ای مدتها
قبل گفته است که ایران بمبی دارد فراتر از بمب هسته ای و ان جوانان بسیجی است .
این سخن را گویا عده ای در داخل خوب نشنیدند و شاید شنیده اند و خود را به نشنیدن زدند .میدانی
چه کسانی را میگویم همان هایی که در مجلس ششم نامه ای با 135 امضا به امام خامنه ای نوشتند
که یا جام زهر را بنوش و یا….
همانها امروز هم از سر استیصال و درماندگی دم از اعتدال در برخورد با امریکا و اسرائیل میزنند البته
اعتدال از دیدگاه انان یعنی عقب نشینی از ارمانها و اصول .
ما را از چه میترسانند و میترسانید ؟ به والله که شما بسیجی را نشناختید و به والله که شما از غیرت
بسیجی بویی نبرده اید . .
ما را از چه میترسانید از مرگ ،از جنگ ،از ویرانی که ما خود فرزندان جنگیم . ما برای جهاد اکبر اماده
شده ایم و هرچند جنگیدن در جهاد اصغر جنگ نرم هم دست کمی از جهاد با نفس ندارد .
ما را از امریکایی که امروز منفور جهانیان و ملت خود شده میترسانید و یا از اسرائیلی که مفلوک جنگ22
۲۲ روزه غزه و دلاور مردان حزب الله شده .
ترا به خدا اگر غیرت ندارید لااقل بصیرت داشته باشید و بدانید که ترس ما از حمله ی امریکا و اسرائیل
نیست . رادارهایتان را قوی کنید .
امروز کمینگاه مرصاد انتخابات مجلس نهم است .مجلسی که منافق و منحرف و فتنه گر میخواهند در ان
عرض اندام کنند .
وتو باید نقش خود را در این پازل پیدا کنی .
امروز دیگر ما از امریکا و اسرائیل ضربه نخواهیم خورد که ضربه را از نیروی منافق خودی دریافت میکنیم .
به هوش باشیم که در اخر الزمان فتنه ها سنگین تر است و گمان مکنی که فتنه ی 88 که ریشه در
سقیفه دارد پایان یافته که تا حضور بقیه الله فتنه ها ادامه دارد .
محرم نزدیک است و صدای علی اصغر به گوش میرسد و هل من ناصر حسین با اذان علی اکبر حسین ترا
میخواند که چه نشسته ای ،برخیز وحسین زمان خویش را دریاب و به شعار کل یوم عاشورا و کل ارض
کرببلا شعور ببخش.
حرف از علی اکبر امد و حسین ،بسیجیان بیایید در این میثاق ،فاطمه وار فریاد یا علی براوریم و دعا
کنیم .
دعا کنیم که همچون علی اکبر حسین برای حسین زمان در جبهه ی بسیج با اخلاص و گمنامی ارباَ اربا
ی اربابمان حضرت بقیه الله باشیم .
ساقی اسماعیلی
چون اسيران اهل بيت ـ عليهم السلام ـ وارد كاخ يزيد شدند و در گوشه
اي كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند يزيد دستور داد تا سر مطهر امام حسين ـ عليه السلام ـ را در ميان طشتي نهادند. لحظهاي بعد او با چوبي كه در دست داشت به دندانهاي امام ـ عليه السلام ـ ميزد و اشعاري را «كه عبدالله بن زِبَعري سهمي» در زمان كافر بودن خود گفته بود و يادآور كينههاي جاهلي بود خواند و چنين گفت:
لِيتَ أشياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ
لَاَهَلّوُا و استَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا يا يزيدُ لا تَشَلُ
فَجَزَيناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها وَ اَقَمنا ميل بَدرٍ فَاعْتَدل[1]
ترجمه: «كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تيرهاي قبيلة خزرج را ديدند، امروز در اين مجلس حاضر بودند و شادماني ميكردند و انتقام خود را از آنان گرفتيم… .»
زينب ـ سلام الله عليها ـ چون اين سخنان ياوه را از يزيد شنيد، همچون شيري شرزه خروشيد و با قدرت و شهامت تمام چنين پاسخ داد:
ـ يزيد! چنين ميپنداري كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتي و ما را به دستور تو مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتي؟
اي پسر آزاد شدگان![2] آيا اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو در پس پردة عزّت بشينند و تو دختران پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را اسير كني و پردة حرمت آنان را بدري و آنان را بر پشت شتران از اين شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمي بگرداني؟
ميگوئي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند و هنگام گفتن اين جمله با چوب، به دندان پسر پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميزني؟ ابداً به خيالت نميرسد كه گناهي كردهاي و رفتار زشتي مرتكب شدهاي! بيجهت شادي مكن! چون بزودي در پيشگاه خدا حاضر خواهي شد، آن وقت است كه آرزو ميكني كاش كور و لال بودي و اين روز را نميديدي.
و اما آن كسي كه تو را چنين به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (يعني معاويه) در محكمة الهي حاضر خواهد شد. روزي كه داد خواه، محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، دادستان خدا، و دست و پاي شما گواه جنايات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهي دانست كه تو بدبختتري يا پدرت معاويه.
يزيد! اي دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در ديدة من ارزش آن را نداري كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستي كه تحقيرت نمايم.
اگر گمان ميكني با كشتن و اسير كردن ما سودي به دست آوردهاي و به زودي خواهي ديد آنچه سود ميپنداشتي جز زيان نيست. آن روز جز آنچه كردهاي حاصلي نخواهي داشت، آن روز تو پسر زياد را به كمك ميخواني و او نيز از تو ياري ميخواهد! تو و پيروانت در كنار ميزان عدل خدا جمع ميشويد، آن روز خواهي دانست بهترين توشة سفر كه معاويه براي تو آماده كرده است اين بود كه فرزندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را كشتي. به خدا قسم من جز از خدا نميترسم و جز به او شكايت نميكنم. هركاري ميخواهي بكن! هر نيرنگي كه داري به كار زن! هر دشمني كه داري نشان بده! به خدا اين لكة ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد.
سپاس خداي را كه كار سروران جوانان بهشت (يعني امام حسن ـ عليه السلام ـ و امام حسين ـ عليه السلام ـ) را به سعادت پايان داد و بهشت را براي آنان واجب ساخت. از خدا ميخواهم رتبههاي آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بيشتر گرداند. چون سرپرست و ياوري تواناست.[3]
سكوتي مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، يزيد كه ناتواني خود و قدرت حريف را ديد و آثار ناخوشايندي را در چهرة حاضران ديد، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را، من راضي به كشتن حسين نبودم!…»[4]
-——————————————————————————-
[1] . ابن طيفور، بلاغات النساء، قم، مكتبة بصيرتي، ص 20.
[2] . وقتي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ مكه را فتح كرد، بزرگان قريش و در رأس آنان ابوسفيان، جدّ يزيد، از گذشتة خود پشيمان شدند و ترسيدند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنان را مجازات كند، ولي حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ به آنان فرمود: «برويد، شما آزاد شدگانيد.» زينب ـ سلام الله عليها ـ با اين بيان اشاره به آن عفو بزرگ جدّ خود در مورد جدّ يزيد نمود.
[3] . ابن ابي طيفور، همان كتاب، ص 12ـ23.
[4] . دكتر شهيدي، سيد جعفر، قيام حسين ـ عليه السلام ـ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359 هـ.ش، ص 187ـ189.
در كتاب كامل الزياره و وسايل و كتاب تحفة الزّاير، مجلسى مرحوم روايت نموده است از معاوية بن عمَّار كه گفت : روزى بخدمت مولاى خود امام جعفرصادق عليه السلام مشرَّف شدم ، ديدم آن سرور مشغول نماز است چون فارغ شدند، شنيدم كه مناجات مى كرد باپروردگار خود و عرض مى كرد:
اى خداونديكه مخصوص كرده اى آينده ما را به كرامت ، و وعده داده اى ما را به شفاعت ، و علوم رسالت را به ما داده اى و ما را وارث پيغمبران گردانيده اى و ختم كرده اى امتّان گذ شته را و علم گذشته و آينده را به ما داده اى و ما را مخصوص به وصيّت پيغمبر(ص ) گردانيده اى و دلهاى مردم را مايل به ما گردانيده اى ، بيامرز مرا و برادران مرا به زيارت كنندگان قبر ابى عبداللَّه حسين عليه السلام را كه خرج كرده اند مالهاى خود را، و بيرون آورده اند از شهرها بدنهاى خود را، براى رغبت بر نيكى ما و اميد ثوابهاى تو در صله ما، و براى شاد گردانيدن پيغمبر(ص ) تو، و اجابت نمودن ايشان امر ما را، و براى خشمى كه بر دشمنان ما داخل كرده اند، و مقصود ايشان خوشنودى تو است ، پس عوض ايشان را از جانب ما به خوشنودى بده ،
و حفظ كن ايشان را در شب و روز، و رفيق ايشان را در اهل و اولاد، ايشان را كه در وطن خود گذاشته اند، و دفع كن از ايشان شرّ هر جبّار معاند را، و هر ضعيف و قوى از مخلوقات خود و از شرّ شياطين جنّ و انس را، و بده به ايشان زياده از آنچه از تو اميد دارند،
اى خداوند ما چون دشمنان عيب و سرزنش كردند با ايشان به سبب بيرون آمدن ايشان به زيارت ما پس مانع ايشان نشد از عزم كردن و بيرون آمدن به زيارت ما،
پس رحم كن آن رويهاى ايشان را كه مى مالند بر قبر امام حسين عليه السلام و رحم كن بر آن ديده هاى ايشان كه گريه و آب چشم آن را جارى كرده اند براى ترحّم بر ما، و رحم كن دلهاى ايشان را كه سوخته و جزع كرده اند در مصيبت ما، و رحم كن آن صداهاى ايشان كه بلند كرده اند در مصيبت ما، خداوندا آن خانه ها و بدنها را به تو مى سپارم تا سيراب گردانى از حوض كوثر و روز تشنگى ايشان .
و از اين قسمت مناجات و دعا بسيار كرد تا اينكه سر از سجده بر داشت و عرض كردم : آن دعا كه در حقّ زوّار و گريه كنندگان امام حسين عليه السلام از شما شنيدم ، كه مثل آن را در حقّ كسى كه خدا رانمى شناسد مى كرديد، گمان دارم كه آتش جهنّم هرگز بر او نرسد،
آرزو كردم كه خدايا كاش حجّ نكرده بودم و به زيارت امام حسين عليه السلام مشرّف ميشدم ، آن حضرت فرمودند: چه مانع است تو را اى معاويه . ترك زيارت حسين عليه السلام نكن ، عرض كردم فدايت شوم نمى دانستم كه زيارت آن حضرت اينقدر فضيلت دارد، فرمود:
اى معاويه آنهايى كه در آسمان از براى زيارت كننده حسين عليه السلام دعا ميكنند ترك نكن زيارت حسين عليه السلام را از ترس و خوف كسى ، زيرا هركس ترك كند زيارت او را آنقدر حسرت مى برد و آرزو مى كند كه اى كاش آن قدر در نزد قبر آن حضرت مى ماندم كه در آنجا مد فون مى شدم .
آيا دوست ندارى كه خدا تو را در ميان آن اشخاصى كه دعا ميكند براى ايشان رسول خدا(ص ) و على عليه السلام و فاطمه (س ) و باقى ائمّه معصومين عليه السلام ببيند؟ آيا نمى خواهى از كسانى باشى كه در قيامت مى آيند و هيچ گناه براى ايشان نمى باشد؟ آيا نمى خواهى از كسانى باشى كه حضرت رسول (ص ) در قيامت با ايشان مصافحه ميكند؟
(آرى رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
مَن مِسَّ جِلدى لَم تَمسَّ النّار. يعنى هركس بدن مرا لمس كند آتش جهنّم بر او نمى رسد پس معلوم است كسى كه با رسول خدا(ص ) مصافحه كند آتش دوزخ را البته نخواهد ديد.
اللّهمّ ارزقنى زيارت الحسين بحقّ الحسين و جدّه و ابيه و امّه و اخيه و ذرّيته و بنيه عليه السلام .
خدايا روزى كن زيارت امام حسين عليه السلام را بر ما بحقّ امام حسين عليه السلام و جدّش رسول خدا (ص ) و پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و مادرش فاطمه زهرا(س ) و برادرش امام حسن عليه السلام واولادش عليه السلام .
آنچه میتواند مبداء تحوّلات مثبت در فرد و جامعه شود تلفیق دو عنصر است:
یكی عنصر بیداری، آگاهی، معرفت و شناخت
و دیگری عنصر عشق، ارادت و دلسپاری.
اگر این دو یعنی معرفت و شناخت با عشق و اشتیاق تلفیق شوند، آنجاست كه حركت مثبتی ایجاد میشود. چون اگر فقط معرفت باشد، امّا عشق نباشد، این آدم میشود یك عالِم، منتها بدون حركت. مسائل را خوب تحلیل میكند، تفسیر میكند. به دیدگاههای مختلف علمی راجع به هر مسئلهای مسلّط و مشرف است همهی اینها را بلد است، امّا این علم حركت نمیآفریند. اندیشه به تنهایی كافی نیست، انگیزه هم لازم است. این آدمی كه فقط معرفت و شناخت دارد، انگیزهی حركت ندارد.
از آن طرف اگر كسی فقط عشق و اشتیاق داشته باشد امّا معرفت نداشته باشد، او حركت دارد، امّا برای اینكه در مسیر درست حركت كند و حركتش به مقصد غائی منتهی شود، هیچ تضمینی وجود ندارد. این است كه معرفت و شناخت باید با عشق و اشتیاق تلفیق شود تا در جامعه حركت تضمین شدهای به سوی اهداف متعالی تحقّق پیدا كند. از مكتب عاشورا باید اینگونه بهرهمند شد. یعنی هم معرفت و شناخت عاشورایی، هم عشق و اشتیاق عاشورایی. در مكتب عاشورا هر دو را با هم باید آموخت.
اگر امام حسین عليهالسّلام از حج روی برتافتند، عمرهی مفرده به جای آوردند، در حج شركت نكردند و به سوی كربلا حركت كردند، كربلای امام حسین حجّ دیگری است. در حجّ حسینی منای عشق با عرفات معرفت حسینی توأماً ضروری است. عرفات بدون منا یا منای بدون عرفات، حجّ تمام نیست. حاجیانی كه میخواهند در حجّ حسینی، حجّ تمامعیاری به جا بیاورند باید هر دوی اینها را داشته باشند. هم در عرفات معرفت اباعبدالله و نهضت بزرگش وقوف كنند هم در منای عشق اباعبدالله و اهل بیت و اصحاب كرام او بیتوته كنند…*
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
سیاهی دور چشم را یک صفت ارثی غالب می باشد فاکتورهای محیطی موجب تشدید این مشکل در افراد می شود و بیخوابی، خستگی های مکرر و مداوم، بیدار ماندن زیاد این مشکل را در افراد تشدید می کند.
سیاهی دور چشم مشکلی است که بیماری محسوب نمی شود و در واقع یک صفت ارثی غالب است و اگر یکی از والدین به این مشکل دچار باشند معمولا نصف فرزندان آن خانواده نیز به این مشکل دچار می شوند اما در برخی از مواقع نیز والدین دچار سیاهی دور چشم نیستند اما فرزندان آنها دچار این مشکل هستند. تیرگی دور چشم درجاتی دارد و باید گفت افرادی که دارای پوستی تیره هستند معمولا تیرگی دور چشم آنها بیشتر است اما سیاهی دور چشم افرادی که پوست روشنی دارند کمتر است. نکته مهمی که باید به آن توجه کرد این است که فاکتورهای محیطی موجب تشدید این مشکل در افراد می شود و بیخوابی، خستگی های مکرر و مداوم، بیدار ماندن زیاد این مشکل را در افراد تشدید می کند. سیاهی دور چشم علل مختلفی دارد و گفته می شود مشکلات رنگدانه ای پوست و زیاد بودن رنگدانه های دور چشم یا عروق خونی موجب سیاهی دور چشم می شوند. به دلیل اینکه معمولا سیاهی دور چشم ارثی است درمانی برای رفع آن وجود ندارد و ادعا شده است که مصرف برخی کرم ها تیرگی دور چشم را از بین می برد اما باید گفت اثرات کوتاه مدتی داشته و به طور کامل این مشکل را برطرف نمی کند و توصیه می شود افراد از عینک آفتابی جهت محافظت از چشم و پوست اطراف چشم و پلکها استفاده کنند و از مرطوب کننده های دور چشم و پلک ها استفاده کرده و با تنظیم خواب و استراحت به موقع و ترک سیگار می توان از تشدید سیاهی دور چشم جلوگیری کرد.
م . اصغر پور
چه قراری گذاشته بودی با خودت آن شب ؟
وقتی قاسم ،برادرت، از احلی من العسل حرف می زد تو داشتی به چه فکر می کردی ؟
…
حالا که سراسیمه آغوش عمه را رها می کنی و خود را روی سینه ی عمو می اندازی چشم های بی قرارت به دنبال لبخند پدر به کجای میدان خیره مانده اند ؟
…
همه گفته اند لحظات آخر ِ حسین تنها نگذشت
آخرین سرباز آخرین نفس هایش را روی سینه ی عمو کشید…
گزیدم از میان مرگ ها اینگونه مردن را
تو را چون جان فشردن در بر آنگه جان سپردن را
عمو خطاب به برادر زاده می گوید یا برادرزاده خطاب به عمو ؟!
یا حسین
عبدالله فرزند خردسال اما حسن مجتبی علیه السلام بود که در آخرین لحظات به سمت میدان دوید و دستش را سپر شمشیر دشمن کرد .
روزی ابوسعید ابوالخیر در مسجدی قرار بود صحبت کند،مردم از همه روستاهای اطراف برای شنیدن سخنان او هجوم آورده بودند. در مسجد جایی برای نشستن نبود و عده ای هم در بیرون ایستاده بودند. شاگرد ابوسعید روی به مردم کرد و گفت : « تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید!» مردم قدمی پیش گذاشتند. سپس نوبت سخنرانی ابوسعید شد. ابوسعید از سخنرانی خود داری کرد و گفت:« من صحبتی ندارم!»
اطرافیان حیرت زده علت راپرسیدند و گفتند:« مگرمیشود، این همه مردم برای شنیدن سخنان شما آمده اند!» ولی باز هم ابوسعید بر سر حرف خود ایستاده بود، وقتی با اصرار مستمر اطرافیان مواجه شد گفت:
« همه حرفی که من میخواستم بگویم، شاگردم زد.او گفت:از جایی که ایستاده اید یک قدم پیش بیایید و من نیز این سخن را می خواستم ظرف مدت یک ساعت در لابه لای سخنانم به مردم بفهمانم!»
وهّابي: اينكه شيعيان براي امام حسين ـ عليه السّلام ـ عزاداري ميكنند و با شدّت علاقه به او ابراز احساسات مينمايند، به خاطر جبران ظلمهاي گذشتهاي است كه پدرانشان كردهاند، زيرا پدران آنها امام حسين ـ عليه السّلام ـ و يارانش را كشتهاند، نهايت اينكه بعداً توبه نمودند، و به عنوان «توّابين» خواستند، ستمهاي گذشته خود را جبران نمايند.
شيعي: اين نسبت ناروا را برچه پايه و مدركي ميگوئيد؟
وهّابي: آنانكه به كربلا براي جنگ با امام حسين ـ عليه السّلام ـ آمدند، از اهل شام و حجاز و بصره نبودند، بلكه همهي آنها اهل كوفه بودند، و اهل كوفه در آن عصر، غالباً شيعه بودند، و همانها به كربلا آمدند، بنابراين همانها امام حسين ـ عليه السّلام ـ را كشتهاند.
شيعي: اولاً: به فرض محال، اگر جمعي از شيعيان از روي ترس ويا فريب، به كربلا براي جنگ با امام حسين ـ عليه السّلام ـ آمده باشند، دليل آن نيست كه مذهب شيعه، وهمة طرفداران اين مذهب، منحرف هستند و به راه يزيد رفتهاند، طبيعي است كه در ميان هر ملّت و قومي، ممكن است كه عدّهاي منحرف گردند، ولي عمل آنها دليل بياساسي اصل مذهب نخواهد بود. و ثانياً: حقيقت اين است كه چنين نسبتي كاملاً ناروا و بياساس است.
وهّابي: چرا و به چه دليل؟
شيعي: آن سپاهي كه از كوفه به كربلا براي جنگ با امام حسين ـ عليه السّلام ـ آمدند، هرگز شيعه نبودند، بلكه تركيبي از خوارج و حزب اموي، و منافقاني بودند كه از اطراف امام علي ـ عليه السّلام ـ و امام حسن ـ عليه السّلام ـ رانده شده بودند، و فرماندهانشان معمولاً آن عاملان
منحرف حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ بودند، كه آن حضرت آنها را عزل كرده بوند و آنها نسبت به خاندان رسالت ـ عليه السّلام ـ عقدهاي شده بودند و ابن زياد از وجود آنها استفاده كرد.
و بسياري از آنها گروه «مرتزقه» (مزدبگيران و چماق بدستان غير عرب بودند) كه حكومت بني اميه آنها را براي سركوبي شورشهاي داخي، نگه داشته بود، بنابراين شيعه در ميان آنها نبود[1]
توضيح اينكه: شيعيان در عصر خلافت امام علي ـ عليه السّلام ـ در كوفه بودند، به طوري كه اكثر مردم كوفه را تشكيل ميدادند، ولي بعد از شهادت امام علي ـ عليه السّلام ـ در عصر خلافت معاويه، مرحله به مرحله توسط دژخيمان دستگير معاويه، تار و مار و پراكنده شدند، مزدوران بيرحم معاويه بسياري از آنها را كشتند، و بسيار را از كوفه، پراكنده نمودند، به طوري كه در عصر «زياد بن ابيه» (استاندار معاويه در عراق) شيعيان يا كشته شدند، و يا در زندان بودند و يا از كوفه گريخته بودند و پراكنده شده بودند.
در عصر معاويه، اگر كسي به كفر و الحاد و شرك، متهّم ميشد، خوفي براي او نبود، ولي اتّهام شيعه، مساوي با ريختن ون او، و غارت اموال او و ويراني خانهاش بود. زيادبن ابيه فرزند سُميّه روسپي بود، وقتي كه او در دارالامارهي كوفه مستقر گرديد، معاويه براي او چنين نوشت: «اي زياد! كساني را كه در دين علي ـ عليه السّلام ـ هستند، نخست به قتل برسان، سپس مُثْله كن». زياد ، مردم كوفه را در مسجد جمع ميكرد و از آنان ميخواست به علي ـ عليه السّلام ـ لعن كنند، هر كس كه از اين كار خودداري ميكرد، گردنش زده ميشد.[2]
نقل ميكنند: زيادبن ابيه به دنبال كسي به نام «سعدبن سرح» ميگشت، تا وي را بكشد، امام حسن ـ عليه السّلام ـ طيّ نامهاي براي زياد نوشت كه: « …سعدبن سرح، مسلماني بيگناه است …»، زيادبن ابيه در پاسخ امام حسن ـ عليه السّلام ـ نوشت: «… من سرانجام به او دست مييابم … او را به دليل اينكه ( اَلْعَياذُ بِاللّه) پدر فاسق تو را دوست داشته خواهم كشت».[3] يكي از جنايات زيادبن ابيه اين بود كه «سَمُرةبن جُنْدَب» را جانشين خود در كوفه و بصره كرده بود، و پس از مرگ زيادبن ابيه، معاويه نيز سمره را در امارت كوفه ابقاء كرد، سمره در يكي از قتلعامهاي خود 80 هزار نفر را با خونخواري تمام كشت.[4] ابوسوّار عدوي ميگويد: «سَمُره يك روز صبح، 47 تن از قوم مرا كه همه از حافظان قرآن بودندبيرحمانه كشت».[5]
برحستگاني مانند: حجربن عدي و يارانش، مالك اشتر، محمدبن ابيبكر، عمروبن حمق و … با سختترين شكنجهها، توسّط مزدوران معاويه به شهادت رسيدند، حكومت وحشتبار معاويه به گونهاي بود كه دستور داد سر بريده «عمروبن حَمِق» را براي همسرش كه در زندان بود، بردند[6] جوّ حاكم بر كوفه و اطراف آن، به قدري سانسور و خفقان بود كه مردم به نزديكترين افراد خود اطمينان نداشتند چرا كه احتمال ميدادند، جاسوس معاويه باشد.
علاّمة اميني (ره) مينويسد: «نظر به اينكه زيادبن ابيه، مردم كوفه را ميشناخت، زيرا در عصر خلافت علي ـ عليه السّلام ـ جزء آنها بود، او شيعيان را در هر جا كه بودند حتّي از زير سنگ يا كلوخ مييافت و ميكشت، و دستها و پاهايشان را قطع ميكرد، و چشمهاي آنها را كور مينمود، و آنها را به دار ميزد، و تبعيد و زنداني مينمود، و يك نفر از آنها را كه به تشيّع معروف بود، در كوفه باقي نگذاشت».[7]
كوتاه سخن آنكه: كار به جايي رسيد كه در عصر امامت امام حسين ـ عليه السّلام ـ شيعهاي در كوفه باقي نماند جز گروه اندكي كه از چهار هزار يا پنج هزار نفر تجاوز نميكردند، و ابنزياد وقتي روي كار آمد، همين افراد را دستگير نموده، و قبل از ورود امام حسين ـ عليه السّلام ـ به عراق، همة آنها را زنداني كرد، همة جمعيّت شيعه در آن عصر همين مقدار بودند، كه همانها بعد از مرگ يزيد و رفتن ابنزياد به بصره، درهاي زندان را شكستند و از زندانها بيرون آمدند، و به عنوان خونخواهي خون امام حسين ـ عليه السّلام ـ قيام كردند، در اين هنگام، حدود چهار سال از شهادت امام حسين ـ عليه السّلام ـ گذشته بود، و هنوز قيام مختار تحقق نيافته بود، آنها به رهبري «سليمانبن صُرد خُزاعي»، چريك 93 ساله، به جنگ سپاه شام رفتند، سرانجام سليمان و بسياري از همراهانش در يك جنگ قهرمانانه و نابرابر، با سپاه شام، به شهادت رسيدند.
علاّمه مامقاني مينويسد: «قبل از ورود امام حسين ـ عليه السّلام ـ به عراق، ابنزياد 4500 نفر از شيعيان را به زندان افكنده بود، آنها كه سليمانبن صرد نيز در ميانشان بود، حدود چهار سال در سياه چالهاي زندان به سر بردند، بنابراين آنچه كه معروف است و از ابناثير نقل شده كه اينها در آن وقت از ترس جان خود به حمايت حسين ـ عليه السّلام ـ نشتافتند، و بعد از شهادت حسين ـ عليه السّلام ـ پشيمان شده و گروه «توّابين» (توبه كنندگان) را به رهبري سليمان تشكيل دادند، تا گذشته را جبران كنند، نادرست است».[8] بنابراين قاتلين امام حسين ـ عليه السّلام ـ شيعيان كوفه نبودند، بلكه تركيبي از خوارج و مرتدين و منافقين و عزل شدگان حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ و فراريان حكومت امام حسن ـ عليه السّلام ـ و مزدبگيران غيرعرب بودند.[9]
——————————————————————————–
[1] . بر همين اساس، امام حسين ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا، آنها را «شيعه آلابوسفيان» (پيروان معاويه و يزيد) خواند، آن هنگام كه دشمن به سوي خيمهها نزديك شد، آقا فرمود: ويلكم يا شيعة آل ابي سفيان…: «واي بر شما اي شيعيان آل ابوسفيان» (ابوسفيان نام پدر معاويه است) اگر دين ندارد و از روز جزا نميترسيد لااقل در دنياي خود، آزاده باشيد.» (لهوف سيدبن طاووس، ص12) بنابراين نه تنها آنها شيعه حقيقي امام علي ـ عليه السّلام ـ نبودند، شيعة ظاهري نيز نبودند.
———————————
[2] . بر همين اساس، امام حسين ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا، آنها را «شيعه آلابوسفيان» (پيروان معاويه و يزيد) خواند، آن هنگام كه دشمن به سوي خيمهها نزديك شد، آقا فرمود: ويلكم يا شيعة آل ابي سفيان…: «واي بر شما اي شيعيان آل ابوسفيان» (ابوسفيان نام پدر معاويه است) اگر دين ندارد و از روز جزا نميترسيد لااقل در دنياي خود، آزاده باشيد.» (لهوف سيدبن طاووس، ص12) بنابراين نه تنها آنها شيعه حقيقي امام علي ـ عليه السّلام ـ نبودند، شيعة ظاهري نيز نبودند.
———————————
[3] . شرح نهج حديدي، ج4، ص 720.
[4] . تاريخ طبري، ج6، ص 132ـ كامل ابن اثير، ج3، ص 183.
[5] . همان مدرك.
[6] . الغدير، ج11، ص 44.
[7] . الغدير، ج11، ص 28.
[8] . نتقيح المقال، ج2، ص 63 ـ و اگر فرضاً اندكي به نام شيعه در ميانشان بوده، آنها را نميتوان به حساب شيعه آورد، زيرا آنها شيعة ضيف و فاقد پائينترين مرحلة بينش سياسي بودند، كه براحتي ممكن بود كه آنها را گول زد، و با تهديد و يا تطميع و دادن مبلغي پول، آنها را به جنگ امام حسين ـ ـ عليه السّلام ـ فرستاد، اما شيعياني كه حقّ را از باطل ميشناختند و بينش سياسي قوي داشتند، و اكثريت قاطع شيعيان موجود در كوفه را درآن عصر تشكيل ميدادند، هرگز حتّي يك نفر از آنها به جنگ امام حسين ـ عليه السّلام ـ نيامدند، بنابراين به هيچ وجه نميتوان گفت كه: «شيعيان، امام حسين ـ ـ عليه السّلام ـ را كشتند، سپس پشيمان شده و گروه توّابين را تشكيل دادند»، و قطعاً بايد اين غلط اندازي، در تاريخ ، اصلاح گردد، كه از قلمهاي مزدور پشت پرده، نشأت گرفته و به تاريخ نفوذ نموده است.
[9] . يكصدو يك مناظره، محّمد محّمدي اشتهاردي، ص413.
به کوشش مهتاب ابیان
بعضی وقتها که دقیق می شوم روی دعاها و زیاراتی که در مفاتیح الجنان آمده ، می بینم که مفاهیم قرانی عیناً در دعاها تکرار شده . یعنی اول و آخر همه چیز قرآن است .
صبح زیارت عاشورا می خواندم که رسیدم به فراز : وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ
و در ذهنم آیه ۷۹ سوره اسرا تداعی شد که خدا می فرماید :
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا
در زیارت عاشورا مقام محمود را می طلبیم و در قرآن بیان شده که برای رسیدن به مقام محمود پاسی از شب را بیدار باشید و نافله ( نماز شب) بجا آورید تا پروردگار شما را به مقام محمود برساند !
کربلا حال و هوای عجیبی دارد . شب و روز حرم شلوغ است و مردم دسته دسته به این سمت می آیند . حرم را مشکی پوش کرده اند و در صحن ها بیرق های مشکی نصب کرده اند ..
هر گوشه ای تعدادی دور هم جمع شده اند و نوحه می خوانند و سینه میزنند . میان صحن حرم حضرت عباس (سمت چپ باب قبله ) یک خیمه بزرگ زده اند و دو ستون چوبی بسیار بزرگ به عنوان عمود خیمه قرار داده اند .. خیمه ی با عظمتی است .. نمیدانم روز تاسوعا این خیمه همینگونه می ماند یا عمودش کشیده خواهد شد … دردناک است … صحنه ای که عمود این خیمه ی برافراشته کشیده شود ، خیلی درد ناک خواهد بود …
بعداز ظهر دوباره یک سری به خیمه گاه رفتم . بالای درب ورودی خیمه گاه باخط طلایی رنگی نوشته شده :
السلام علی الخیام الخالیه من الحسین و اهل بیته
این جمله خیلی سوزناک است وقتی که به کلمه ” الخالیه ” دقت کنی !
زیر خیمه ی حضرت عباس مملو از جمعیت است . حتی ذره ای جا نیست که بنشینم .. مردم همه به نماز ایستاده اند و برخی گریه می کنند .. یک دور می زنم در خیمه گاه و بیرون می آیم و آرام در خیابان های اطراف قدم می زنم .. در فکر و خیال خودم قدم می زنم و به کف العباس می رسم .. کف العباس هم شلوغ است .. هیئت های بسیاری در مقابل کف العباس ایستاده اند و روضه می خوانند … چیزی به اذان ظهر نمانده وحرم حضرت عباس روبه رویم است .. نماز صفایی دارد در صحن حضرت ابوالفضل .
آدم یک جور دیگری دلگرمی دارد وقتی که در حرم حضرت عباس است .. یک امنیت خاطری دارد .. و این یعنی هنوز هم عباس علمدار است .. هنوز هم عباس پاسدار است .. اصلا تا قیامت عباس پاسدار دین خداست .
مهتاب ابیان
در کوفه بود. دید همه برای امام نامه می فرستند . یا خودش گفت : چرا نامه بفرستم؟ خودم می رسم خدمت امام و ایشان را همراهی میکنم… رفت مکه و از آنجا با امام همراه شد و در کربلا هم شهید شد .
***
از هنگام حرکت با امام بود . آدم با معرفتی بود .امام را هم خیلی دوست داشت و یقین داشت که حق با اوست . نگران خانواده اش بود که بعد از او چگونه خواهند بود . از امام اجازه خواست برود اموالی را برایشان ببرد . امام اجازه داد و فرمود: برو اما زود برگرد. از خیمه که بیرون امد گریه می کرد و می گفت ببین پسر فاطمه (سلام الله ) چقدر غریب شده که می گوید زود برگرد… رفت و وقتی رسید که کار از کار گذشته بود …
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله (علیه السلام)…
فاطمه . ح
عاشورا که تمام می شود ،
احساس میکنی یک دین بزرگ نسبت به همه ی اشک هایی که نریختی داری
نسبت به همه ی روضه هایی که نشنیدی…
عاشورا که تمام می شود
همه ی بغض هایی که گریه نشد ، همه ی فریادهایی که در گلو ماند
روی دوشت سنگینی می کنند !
غ.صاد
پیش نوشت:
پیر جماران : آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند …
در بحبوحه عزاداری های حسینی خبری آرامش بخش منتشر می شود : سرنگونی هواپیمای بدون سرنشین جاسوسی آمریکایی در خاك ايران … زمان که می گذرد می فهمیم منظور از سرنگونی در اختیار گرفتن هواپیما از طریق کنترل آن و سالم نشاندن این هواپیمای جاسوسی ست.
خبرها که پیگیری میشود تازه می فهمیم که دلاورمردان غیور نظامی ایران در ساعت هایی که خیلی از ما در هیئت های مذهبی به سوگ سالار شهیدان نشسته بودیم با تمام وجود در حفاظت از ایران اسلامی می کوشیدند و چنین کار بزرگی را انجام داده اند که چند روزی ست جهانیان و بالاخص آمریکای جنایتکار را وادار کرده تا انگشت حیرت به دهان گیرند از قدرت نظامی ایران زمین …
پس نوشت:
و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی …
+ بعضی خبرها حس غرور آدم را به شدت هر چه تمام تر بالا می برد!
+ تشکر از غیورمردانی که در این مانور نظامی خوش درخشیدند … اجرتان با علمدار کربلا
+ امام خامنه ای! شب ها آسوده بخواب که علمدارهایت شبانه روز بیدارند …
ز.هدایتی
الگوی شایسته
ما جوانان به دنبال الگویی هستیم که نخست همسن و سالمان باشد و همانند ما در توفان جوانی بوده و در نشیب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد، زیرا با ما فرق خواهد کرد و در بحرانهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی درگیر شده باشد تا بهخوبی او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانی، روش برخورد او با دیگران، چگونگی سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردی و بیباکی وی برای خود سرمشق بگیریم و او را نمونه ای تمام عیار برای امروز و فردای زندگی خود بدانیم.
دفتر زندگانی چنین الگویی را که برخی هجده ساله و بعضی سالهایی بیشتر دانستهاند، می گشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفات و ارزشهای چشمگیر او می نگریم.
او یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری به دنیای پر غوغای حیات پاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وی را با ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت و ولایت آشنا شود و با چنین سرودهایی راه روشن رستگاری را از عمق جان بیابد. آشفتگی اوضاع سیاسی آن عصر بدان حد بود که نام «علی» جرمی نابخشودنی حساب می شد و بر زبان راندن این واژه مقدس ممنوع بود. پدر وی، که به خوبی می دانست نام دیباچه شخصیت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است، نام کودک را «علی» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفات بر دریای وجود فرزندش ریزان شود. درپی آن، لقب «اکبر» نیز برای او انتخاب کرد تا «علی اکبر» که به عنوان پسر نخست خانواده است با دیگر فرزندان، که نام آنان نیز علی خواهد بود، تفاوت یابد.
پدر علی که همانند پدرانش از تمامی اصول اساسی و شیوه های شیرین تربیتی آگاهی داشت، خود را با دنیای کودکی هماهنگ می کرد و رفتاری که شایسته کودکی فرزند بود، انجام می داد تا همانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظه ای از شرایط روحی روانی کودک دلبند خویش دور نماند.
همراه با بزرگ شدن علی، پدر سخنان برتر، آداب والاتر و شیوه های زندگی و احترام بیشتر به او می آموخت تا شخصیت خود را باز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.
بدین خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظی همراه با احترام به کار می برد تا از آغاز زندگی، احساس سرافرازی و شخصیت کند.
به سوی مدرسه
علی که هفت ساله شد، به تمرینهای فکری و آموزشهای دینی پرداخت و با مراقبتهای صحیح سنجیده پدر، بنیانهای اعتقادی در روان او و شیوه های رفتاری در اعمال او رشدی بیشتر یافت.
روزی پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندش گمارد. وقتی آموزش تمام شد و علی در حضور پدر سوره حمد را قرائت کرد، پدر، هدایای فراوان به عبدالرحمان بخشید. آنگاه به اطرافیان که از این همه بذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:
«این هدایا توان برابری عطای معلم علی را ندارد که در برابر تعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است»
علی در جوانی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوه جوانان را به سوی خود جلب میکرد. آنچه در این فراز از داستان او گفته می شود، نکته هایی است که بیتردید با مطالعه و رد شدن تاثیری بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سر صبر و تامل بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.
علی صفات جدّ خود را می دانست، از این رو، همواره در آینه اخلاق و رفتار او نظر می کرد و خود را بدان صفات می آراست. به هنگام جوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود؛ ولی در تنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی به خلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستی داشت. در زندگی آسانگیر، ملایم و خوشخو بود، به روی کسی خیره نمی شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم می دوخت و با بینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیاطلبان احترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست می کرد، با آنان همسفر می شد.
هرگز عیب جویی نمی کرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری می کرد. تمامی انسانها را بندگان خدا می دانست و از تحقیر آنان خودداری می ورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشه او بود. بخشنده بود و آنچه به دست می آورد، به دیگران به ویژه نیازمندان انفاق می کرد. به عیادت بیماران می رفت.
برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبت بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفت خویش قرار میداد. امور دنیوی و اضطرابهای مادی او را متزلزل نمی ساخت.
زندگی علی ساده بود و در آن از تجمل و اسراف اثری دیده نمیشد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایسته داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان از صله او بهره مند می شدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کس توقع و انتظاری نداشت.
در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه دشمن هرگز او را بیمناک نمی ساخت. در اجرای عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان می شتافت و در برابر ظالمان می ایستاد. تا حق را به صاحبش برنمی گردانید، آرام نمی گرفت. به دانش اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی می داد و همواره پیروان خود را از جهالت و بیخبری باز می داشت.
به پاکیزگی و آراستگی علاقهای وافر داشت و این صفت از دوران کودکی در او دیده می شد. از این رو همواره بر تمیزی لباس و بدن اهتمام می ورزید.
بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت. نه تنها بر انسانها بلکه باحیوانات نیز محبت داشت و با مهربانی و انصاف با آنان رفتار می کرد. آنان که قیافه ظاهری و سیمای به نور نشسته علی را دیده اند،چهره وی را این گونه ترسیم کرده اند:
قیافه اش بسیار با ابهت بود و چون ماه تابان میدرخشید. به زیبایی و پاکیزگی آراسته بود. چون به طرف کسی بر می گشت با تمام بدن بر می گشت. نگاهش به زمین بود تا به آسمان. (تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 513)
… با این ویژگیهای روشنی آفرین به خوبی می توان او را شناخت، وی علی اکبر پور والای امام حسین علیهالسلام است. جوانی زیبا که همانند جد خود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در سیرت، سپید و در صورت، آسمانی می نمود و همواره یاد و نام پیامبر صلیاللهعلیهوآله از چگونگی سخن گفتن و یا راه رفتن و دیگر برخوردهای اجتماعی و اخلاقی او می تراوید. از این رو، امام حسین علیهالسلام او را شبیه ترین در خلقت و آفرینش، اخلاق و صفات روحی، گفتار و آداب اجتماعی به رسول خداصلیاللهعلیهوآله) معرفی می کرد.
کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعت بیچون و چرا از مقام ولایت و دلدادگی به حقیقت، برگی دیگر از زندگانی زرین علی اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنی او همراه می شد، نگاه تحسین آمیز همگان را به دنبال داشت.
در ساحل فرات
علی در حماسه کربلا، درخششی چشمگیر داشت و با هر بار حمله خود، دهها نفر را به خاک هلاکت می انداخت. قهرمانان عرصه های نبرد، کمتر از دانش و بینش بهره دارند؛ زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصت نداشته و یا علاقه کمتری به درس آموزی و دانش آفرینی از خود نشان می دهند؛ اما علی اکبر، جوانی چند بعدی بود و سطرهای کتاب وجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمه های دانش و دانایی از اعماقو جودش می جوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب به سخن می گشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن می گفت.
ما جوانان هرچند از صفات خوبی بهره مند باشیم، گاه توان تحمل سختیها و ظرفیت رویارویی با مصایب را از دست می دهیم و سنگینی ناملایمات زندگی، تعادل رفتار و گفتارمان را می رباید.
علی اکبر در چنین صحنه های سخت و طاقت سوز، تنها به رضا و تسلیم الهی فکر میکرد و چنان در برابر بلاهای الهی آرام و مطمئن بود که گاه حیرت و شگفتی دیگران را برمی انگیخت. از این رو، درهنگامه درد آلود کربلا به پدر گفت:
«اولسنا علی الحق» (پدرجان) آیا ما برحق نیستیم؟
و چون امام فرمود: آری، گفت: در این هنگام، باکی از مرگ نداریم.
این روحیه قوی و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمت به علی اکبر داده بود که افزون بر دوستان، دشمنان آگاه نیز به برتریهایش اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف میکردند. معاویه روزی ازاطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانان بر دیگران برتری دارد و برای حکمرانی بر مردم از دیگران سزاوارتر است؟» روباه صفتان زشت سیرت که نام و نان خود را در تملق می یافتند، به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند.
معاویه گفت: نه چنین نیست:
«اولی الناس بهذالامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و رهو ثقیف؛ شایسته ترین افراد برای امر حکومت، علی اکبر فرزند امام حسین است که جدش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است و شجاعت بنی هاشم، سخاوت بنیامیه و زیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است» (مقاتل الطالبیین، ص 78)
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین كسى كه اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین كند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. حضرت علىاكبر علیهالسلام، نزدیكترین شهیدى است كه با امام حسین علیهالسلام دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین علیهالسلام، در کربلای معلّی قرار دارد.
الف . لقایی
ساعت دو بعدازظهر است و نمیتوانید چشمهایتان را باز نگه دارید. از سر کار به خانه آمدهاید و انرژی لازم برای درست کردن شام را هم ندارید. تلفنی با دوستتان مشغول صحبت هستید اما واقعاً توجهی به حرفهای او ندارید. احساس میکنید باید کمی چرت بزنید.
برنامه زندگی همه آدمها اینطور نیست که وقت چرت بعدازظهر راداشته باشند، اما اگر فرصت آن را داشتید، حتماً از آن استفاده کنید. چُرت نیمروز دقیقاً همان چیزی است که بدنتان برای شارژ شدن دوباره به آن نیاز دارد تا بتوانید بقیه روز را با انرژی کامل ادامه دهید. چرت زدن قدرت مغزتان را بالا برده و حتی از مرض شدنتان جلوگیری میکند. دوست دارید بدانید چرت زدن چه فوایدی برایتان دارد؟
چرا احساس خستگی میکنید
وقتی شب به اندازه کافی نخوابید، بدنتان به طور طبیعی در زمانهای نامتعارف نیاز به استراحت پیدا میکند. یک ماده شیمیایی در بدن به نام آدنوزین همان چیزی است که این احساس خوابآلودگی را در نیمروز به شما میدهد. مغزتان هم یک انتقالدهنده عصبی ترشح میکند که باعث می شود بدنتان بداند که به خواب نیاز دارد.
وقتی خوابتان میبرد
وقتی خوابتان میبرد مغزتان همچنان آن انتقالدهنده عصبی را تولید میکند. این فعالیت عضلانیتان را مختل کرده و باعث میشود در خواب زیاد تکان نخورید یا به چیزهایی که در خواب میبینید واکنش ندهید.
در 5 دقیقه اول چرتتان، حسهای شما هنوز هوشیار هستند اما مغزتان هوشیار نیست و ممکن است به راحتی بیدار شوید. وقتی خوابتان میبرد، فشارخون و ضربانقلبتان کند میشود و چشمانتان حرکت نمیکند. اگر در این مرحله از چُرت بیدار شوید، احساس جالبی نخواهید داشت.
حین خواب چه اتفاقی میافتد
بعد از چند دقیقه اول، دیگر به خواب رفتهاید. طی این زمان، آدنوزینی که طی روز جمع شده است و خوابآلودتان کرده است، شکسته میشود. در غده آدرنال کورتیزول تولید میشود تا زمانی که از خواب بیدار میشوید، هوشیار باشید. سیستم ایمنی بدنتان هم بعد از اینکه خستگی آن را مختل کرد، متعادل میشود. اگر کمی احساس بیماری میکنید یا سردرد دارید، با یک چرت کوتاه میتوانید آن را بهبود بخشید.
وقتی بیدار میشوید
چون چرت نیمروز یک خواب کامل نیستند، به اندازه کافی طولانی نیستند که وارد خواب عمیق یا مرحله REM (حرکت سریع چشم) شوید. اما اگر شدیداً خسته باشید، ممکن است وارد این خواب عمیق شوید.
وقتی ساعتتان زنگ میزند، مغزتان ماده شیمیایی ترشح میکند که بدنتان را از حالت خواب به حالت بیداری میکشاند و آن انرژی که برای ادامه دادن روز به آن نیاز دارید را به شما میدهد. اما اگر در مرحله REM ناگهان از خواب بیدار شوید، ممکن است باز هم احساس خوابآلودگی و خستگی داشته باشید. این یعنی باید درست و حسابی بخوابید تا حالتتان برطرف شود.
م. اصغر پور
در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمردهاند که در بین کنیههای ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیههای او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خواندهاند.
● کنیههای حضرت عباس (ع)
در فرهنگ عربی به آن دسته از نامهایی که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه میگویند. سنت گذاشتن نامی در قالب کنیه برای افراد در میان قبایل عرب، گونهای بزرگداشت و تجلیل نسبت به فرد به شمار میآید.(۱)
در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است غزالی مینویسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دلهایشان به کنیه صدا میزند و آنهایی که کنیه نداشتند، کنیهای برایشان انتخاب میفرمود و سپس آنها را بدان میخواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه میخواندند. حتی آنان که فرزندی نداشتند تا کنیهای داشته باشند کنیهای مینهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه انتخاب مینمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا میزد تا دل کودکان را نیز به دست آورد».(۲) در اینجا کنیههای حضرت عباس(ع) بر شمرده میشود:
۱) ابوالفضل
در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمردهاند (۳) که در بین کنیههای ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیههای او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خواندهاند. در مورد این کینه بحث وجود دارد که آیا این کنیه واقعی بوده و ایشان پدر فرزندی به نام فضل بودهاند یا اینکه این کنیه اعتباری و در واقع لقبی بوده است که به شکل کنیه به او نسبت دادهاند. گفتهها و احتمالاتی در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته میشود:
آن چه از بررسی اسامی افراد در تاریخ به دست میآید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگتر فرد نبوده و در موارد بسیاری این قاعده وجود ندارد.
نوشتهاند در خاندان بنیهاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه مینهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و … نیز مکنّی به همین کنیه بودهاند(۴) که گفتهای مقبول و موجّه به نظر میرسد.
برخی دیگر گفتهاند این کنیه برگرفته از برتری و فضلی بوده که از کودکی در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت میشناختهاند آن گونه که در سوگ او نیز سرودهاند:
اَبَاالفَضْلِ یَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا
أَبِی الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا
«ای ابوالفضل! ای کسی که هر برتری و پاکدامنی را بنا نهادی! آیا برای من برتری و فضلی وجود دارد که تو پدر آن نباشی؟ (آیا کسی میتواند فضلی داشته باشد که در تو نباشد)».(۵) همچنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتی بسیار دیده میشده که کنیه افراد را بر اساس ویژگیهای آنان میگذاشتهاند. آوردهاند روزی رسول خدا(ص) شنید که فردی را ابوالحَکَم میخوانند. پیامبر اکرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم [داور ]خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده میشوی؟» او پاسخ داد:
«قبیلهام هر گاه بر سر مسألهای اختلاف پیدا میکنند نزد من میآیند و من بین آنان داوری میکنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف مینمایم» پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «چه کار خوبی میکنی»(۶) و این گونه گذاشتن چنین کنیههایی را بر افراد بدون اشکال دانست.
گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس(ع) نام پسری را به اسم فضل آوردهاند(۷) اما چون که فضل فرزندی نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسأله سبب شده که برخی برای توجیه کنیه حضرت عباس(ع) بر مطالبی مانند آنچه گذشت تمسک جویند گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتی ندارد و قابل جمع میباشد. یعنی وقتی در کودکی کسی را ابوالفضل بخوانند در او زمینههایی هم ایجاد میشود که نام یکی از فرزندان خویش را فضل بگذارد.
۲) ابو القِربَة
در لغت عرب قِربة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانیاش در کربلا به این کنیه نامیدهاند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی چنین کنیهای را برای حضرت برشمردهاند.(۸)
۳) ابو القاسم
کنیهای غیر مشهور برای حضرت میباشد(۹) اگر چه برخی نوشتهاند حضرت عباس(ع) فرزندی به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.(۱۰)
۴) ابن البَدَویّة
این کنیه نیز از جمله کنیههای غیر مشهور حضرت است و به معنای «فرزند زن بادیهنشین» میباشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادری حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بودهاند.(۱۱)
۵) ابو الفَرجَة
در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختی و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخی چنین کنیهای نیز برای حضرت برشمردهاند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه میماند. دلیل آن هم بر طرف کردن اندوه و گشایش در سختیها در نتیجه توسل به او میباشد.(۱۲)
● لقبهای حضرت عباس(ع)
به عناوینی که بر اثر بروز و ظهور ویژگیهایی در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگیشان باشد، لقب میگویند. حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد. برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمردهاند که معروفترین آنها عبارتاند از:
۱) قمر بنیهاشم
حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژهای برخوردار بوده؛ به گونهای که سیمای دلربای او جلب توجه میکرد و چهرهاش مانند ماه تمام، تابناک مینمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» میخواندند. این لقب، لقبی مشهور برای حضرت به شمار میرود و بسیاری از منابع آن را برشمردهاند.(۱۳)
۲) باب الحوائج
حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان میپرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هر گاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام میآمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجرای دستور امام خویش میشد. حضرت عباس(ع) جایگاه بلندی نزد برادرش امام حسین(ع) داشت. نوشتهاند:
«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین(ع) جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشکلی روی میداد پیامبر اکرم(ص) ابتدا آن را با علی(ع) در میان میگذاشت، عباس(ع) نیز چنین حالتی نسبت به امام حسین(ع) داشت. امام با پیشامد هر مشکلی آن را با برادرش در میان گذاشته و از او میخواست که آن مشکل را برطرف نماید».(۱۴) این مسأله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نیازها» بخوانند.(۱۵) البته به نظر میرسد این لقب بعدها در نتیجه توسلها و کرامتهای آن حضرت به ایشان داده شده است.
۳) باب الحسین(ع)
شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگتر خود، امام حسین(ع) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار وی میدانست و برای اجرای فرمانهای ایشان همیشه پیشقدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِینَةُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِینَةَ فَلْیَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و علی(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد».(۱۶) حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی(ع) بود.
از علامه فقید طباطبایی؛، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید علی قاضی فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین(ع) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیشکار آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الی اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه علیه است».(۱۷)
۴) سقّا
سقّا از مشهورترین لقبهای حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید.(۱۸) یکی از بیرحمانهترین حربههای جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روی لشگر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از بنیهاشم، به فرات حمله میبرد و آب میآورد.(۱۹) او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَیّ نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیدهای مشهور بودند.(۲۰)
۵) کَبْش الکتیبة
اصطلاحی نظامی است که در جنگها به کار میرفته و به فردی شجاع اطلاق میشده که فردی که تمام صفات شجاعت و نامآوری در او جمع بوده و در پیشانی لشگر به جنگ با دشمن میپرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردی قریشی از قبیله بنی عبدالدار که از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابی طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر المؤمنین(ع) کشته شد زیرا شخص دیگری را جرأت رویارویی با او نبود و شجاعت و جنگاوری او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.
با کشته شدن او توسط امیر المؤمنین(ع) روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالی پیامبر اکرم(ص) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیاری از آنان پا به فرار گذارند.(۲۱)
دومین فردی که پیش از حضرت عباس(ع) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعی بود. او را در دوران خلافت امیر المؤمنین(ع) کبش العراق میخواندند.(۲۲) پس از وی این لقب به حضرت عباس(ع) رسید آن گونه که از زبان امام حسین(ع) سرودهاند:
عَبَّاسُ(ع) کَبْشُ کَتِیبَتی وَ کَنَانَتی
وَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونی
«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».(۲۳)
۶) حامی الظُعَینة
در لغت عرب ظعینة از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معنای زن هودجنشین(۲۴) میباشد. این لقب نیز از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معنای پشتیبان زنان هودجنشین است. چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای عباس(ع) بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بیدفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشگر قوت قلبی برای همه به شمار میآمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعة بن مکدم کنانی از قبیله بنی فراس میباشد و چه در زمان زندگی و چه پس از مرگش او را این گونه میخواندهاند. آن سان که دربارهاش سرودهاند:
حامی الظعینة این منه ربیعة
أم أین من علیا ابیه کلام(۲۵)
القاب یاد شده از مشهورترین لقبهای حضرت عباس(ع) است. البته ایشان لقبهای دیگری نیز دارند که بدین شرح است:
۷) شهید؛(۲۶)
۸) عبد صالح؛
۹) مستجار (پشت و پناه)؛
۱۰) فادی (فداکار)؛
۱۱) ضَیغَم (شیر)؛
۱۲) مُؤثر (ایثارگر)؛
۱۳) ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛
۱۴) طیار؛(۲۷)
۱۵) اکبر؛(۲۸)
۱۶) مواسی (ایثار کننده)؛
۱۷) واقی (پاسدار)؛
۱۸) ساعی(۲۹) (تلاشگر)؛
۱۹) صدّیق (راستگفتار و درستکردار)؛
۲۰) بَطَل (گُرد)؛
۲۱) اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معنای رنگارنگ یا دو رنگ بوده(۳۰) و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛
۲۲) حامل اللّواء (پرچمدار).(۳۱)
۲۳) صابر؛
۲۴) مجاهد؛
۲۵) حامی؛
۲۶) ناصر؛(۳۲)
در کلام معصومینعلیهم السلام لقبهای دیگری نیز برای حضرت عباس آمده است که از جایگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس(ع) حکایت میکند.
پینوشتها:
۱) نک، لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ ه . ش ، ج ۱۱، ص ۱۶۴۵۲.
۲) معارف و معاریف، السید مصطفی الحسینی الدشتی، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، ۱۳۷۶ ه . ش، ج ۸، ص ۵۹۵ .
۳) نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، بی تا، ص ۳۳۲؛ تنقیح المقال فی احوال الرجال، عبد اللّه المامقانی، نجف، مطبعة الحیدریة، ۱۳۵۲ ه . ق، ج ۱، ص ۱۲۸.
۴) بطل العلقمی، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحیدریة، بیتا، ج ۲، ص ۹.
۵) همان.
۶) همان، ص ۱۰.
۷) العباس(ع)، عبدالرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تاص ۱۹۵ ؛ المجدی فی أنساب الطالبیین، نجم الدین ابوالحسن علی بن محمد بن العلوی العمری، قم، مطبعة سید الشهداء، مکتبة آیة اللّه العظمی النجفی، چاپ اول، ۱۴۰۹ ه . ق ، ص ۲۳۱.
۸) أنساب الأشراف، احمد بن یحیی بن جابر البلاذری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، ۱۳۹۴ ه . ق، ج ۲، ص ۱۹۲ ؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، فضل بن الحسن الطبرسی، نجف، مکتبة الحیدریة، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه . ق، ص ۲۰۳ .
۹) بطل العلقمی، ج ۲، ص ۸.
۱۰) مقتل الحسین(ع)، محمد تقی بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ ه . قبحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۳ ه . ق، ص ۳۱۵ ؛ العباس(ع)، ص ۱۹۵.
۱۱) بطل العلقمی، ج ۲، ص ۹۱.
۱۲) همان، ص ۱۰.
۱۳) مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب السروی المازندرانی، ابو جعفر محمد بن علی، قم، مطبعة العلمیة، بیتا، ج ۴، ص ۱۰۸ ؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۳ ه . ق، ج ۴۵، ص ۴۰ .
۱۴) بطل العلقمی، ج ۳، ص ۳۵.
۱۵) مقاتل الطالبیین، ص ۵۵ ؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۰ ؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۱۰۸ ؛ بطل العلقمی، ج ۳، ص ۲۰۸ ؛ کبریت الأحمر، ص ۳۸۴.
۱۶) مستدرک الحاکم النیسابوری، حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله الحاکم النیسابوری، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول ۱۴۱۱ ه . ق ، ج ۳، ص ۱۲۶.
۱۷) چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علی ربانی خلخالی، قم، مکتب الحسین، چاپ پنجم۱۳۷۸ ه . ش، ج ۱، صص ۱۴۷ و ۱۴۸.
۱۸) الثقات، محمد بن حبّان، دائرة المعارف العثمانیة، چاپ اول، بی جا، ۱۳۹۵ ه . ق، ج ۲، ص ۳۱۰ ؛ السیرة النبویة، محمد بن حبّان، بیروت، مؤسسة الثقافیة، چاپ اول، ۱۴۰۷ ه . ق، ج ۱، ص ۵۵۹ .
۱۹) الإختصاص، محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۲ ه . ق، ص ۷۸ ؛ رجال الطوسی، ابو جعفر محمد بن الحسن، نجف، مطبعة الحیدریة، چاپ اول، ۱۳۸۱ ه . ق ، ص ۷۲ .
۲۰) تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابییعقوب، بیروت، دار صادر، بیتا، ج ۲، ص ۷۶ ؛ سیرة النبویة، ابن هشام، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۵۵ ه . ق، ج ۱، ص ۹۶.
۲۱) بطل العلقمی، ج ۲، صص ۵۳ - ۵۴ .
۲۲) بطل العلقمی، ج ۲، صص ۵۳ - ۵۴ .
۲۳) همان، ص ۶۰.
۲۴) فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نی، چاپ اول، ۱۳۷۹ ه . ش، ص ۲۱۳.
۲۵) بطل العلقمی، ج ۲، صص ۶۳ و ۶۴.
۲۶) مصباح الزائر، سید بن طاووس، قم، مؤسسة آل البیت، چاپ اول، ۱۴۱۷ ه . ق، صص ۲۴۵ - ۲۴۹ ؛ بحار الأنوار، ج ۹۸، صص ۲۲۲ - ۲۲۷.
۲۷) بطل العلقمی، ج ۲، ص ۱۰۸.
۲۸) الطبقات، محمد ابن سعد، لیدن، مطبعة بریل، ۱۳۲۱ ه . ق، ج ۳، ص ۱ ؛ سیر إعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد الذهبی، مصر، دار المعارف، بیتا، ج ۳، ص ۲۱۶ .
۲۹) سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
۳۰) لسان العرب، ج ۶، ص ۱۳۵.
۳۱) مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۱۰۸ ؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۰ ؛ بطل العلقمی، ج ۲، ص ۱۲.
۳۲) چهار لقب اخیر در: الإقبال، علی بن موسی بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه . ق، ص ۳۳۴ ؛ بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۳۶۴ ؛ مصباح الزائر، ص ۳۵۱.
به کوشش مهتاب ابیان
…ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان / مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود / بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود / مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته / بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد / زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را / آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را / معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید / زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد / رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه / گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون / به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است / بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی / پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد / به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است/ آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست / دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری / داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای / به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد / از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا / آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید / با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری / ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است / یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای / چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم / هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی / کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم / باید انگار تو را روی عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم / تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم…
سید حمید رضا برقعی
…در اصحاب اباعبدالله از نظر رنگ پوست نمونههایی وجود دارد. فقط افراد سفیدپوست نیستند در اصحاب اباعبدالله رزمندهی سیاه پوستی هم در ركاب اباعبدالله شمشیر میزند و شهید میشود. جون غلام امام حسین علیهالسّلام یكی از نمونههایش است. باز از نظر سوابق دیانت، افراد بسیار پرسابقهی در اسلام میبینید تا مسیحی تازه مسلمان شدهای مثل وهب نصرانی.[۱] افراد مقدّس متدین و دیرپای در مسیر ولایت در اصحاب اباعبدالله هم میبینید. كسانی كه در ركاب امیرالمؤمنین هم شمشیر زدهاند، زیر پرچم امام مجتبی هم خدمت كردهاند و در عاشورا هم در ركاب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام جانبازی میكنند. اینگونه اشخاص را میبینید، افراد تائبی را نیز میبینید كه تا قبل از واقعهی عاشورا رو در روی مسیر امامت حركت كردهاند. در اصحاب اباعبدالله فردی مثل زهیر بن قین را دارید كه عثمانی مذهب بوده، او آدمی بود كه با امیرالمؤمنین مقابله كرده بود. خونخواه عثمان بود. رو در روی امام مجتبی ایستاده بود تا روز عاشورا هم هیچ رابطهی دوستانهای با اباعبدالله نداشته، او هم با خانوادهاش به سفری میرود و به خاطر اینكه با امام حسین علیهالسّلام رو در رو نشود معمولاً یكی دو منزل با حضرت فاصله میگیرد كه نكند در یك محل با حضرت اقامت داشته باشند كه با حضرت روبهرو شود. ولی از آنجایی كه تقدیر الهی بر تدبیر بشری غالب است در یك منزل و در یكی از اقامتگاههای بین راه هممنزل میشوند.
اباعبدالله فردی را میفرستد، پیكی را میفرستد تا به زهیر بگوید امام حسین علیهالسّلام با شما كار دارد. این پیك به خیمهی زهیر میآید و میگوید كه پسر پیغمبر با شما كاری دارند. او این دست و آن دست میكند. از نظر روحیه و فكر، همخوان با اباعبدالله نیست. عثمانی مذهب است ولی همسر رشید او، همسر آگاه و بیدار او، وقتی میبیند شوهرش این دست و آن دست میكند، میگوید پسر پیغمبر خدا تو را خواسته است، جای تردید و تأمّل نیست؛ برو. این هم نمونهای از زنان عاشوراست. در داستان عاشورا نمونههای بسیار فراوانی از زنهایی كه نقشهای بسیار ارزشمندی ایفا كردند و قابل الگو گرفتن و اقتدا میباشند، دیده میشود. در واقع این زن شوهرش را حسینی میكند. زهیر به خدمت اباعبدالله علیهالسّلام میآید و نگاه نافذ اباعبدالله علیهالسّلام در همان نظر اول زهیر را زیر و رو میكند و زهیر، زهیر دیگری میشود. لذا وقتی از خدمت حضرت به چادر خودش بر میگردد به همسرش میگوید دیگر من آن زهیر قبلی نیستم. دیگر من دست از اباعبدالله علیهالسّلام بر نمیدارم. و برای اینكه هیچ تعلّق خاطری برایش باقی نماند و با دل فارغ از هر وابستگی و دلبستگی و تعهّد و تقیدی بتواند با همهی وجودش در ركاب اباعبدالله جانبازی بكند، با رضایت همسرش، همانجا او را طلاق میدهد و تمام دارایی خودش را هم به او میبخشد و میگوید تو برو؛ من دیگر حسینی شدم. اشخاص اینگونهای هم در اصحاب اباعبدالله علیهالسّلام هست…
[۱]- وهب یك جوان مسیحی مذهب بود. همراه با مادرش و نوعروسی كه با او ازدواج كرده بود برای تفریح كنار فرات آمده بودند. آن نگاه عمیق و تحوّل آفرین اباعبدالله علیهالسّلام از دور وهب را زیر و رو كرد. این مسیحی، این نصرانی آمد به خدمت اباعبدالله و اسلام آورد و نمیدانم او چقدر فرصت كرد كه در مسلمانی خودش چند ركعت نماز بخواند. در اصحاب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام یك تازه مسلمان اینطوری هم وجود دارد.
ح.الف
…اینكه میگوییم امام حسین علیهالسّلام و واقعهی عاشورا الگوست یعنی یك حادثهی زمانی و یك مقطع خاص نیست. از این رو دیدید آن ساعات آخر كه همهی اصحاب اباعبدالله علیهالسّلام به شهادت رسیدند و برای حضرت یاری نماند، نیزهای را كه در دستشان بود به زمین زدند و سر به نیزه گذاشتند. یكی یكی اصحابشان را صدا زدند.
اینها همان اصحابی بودند كه جلوی خود حضرت شهید شده بودند. خود حضرت جنازهها و پیكرههایشان را به خیمه آورده بودند و برخی از این پیكرها هم وسط میدان افتاده بود. حضرت میداند دیگر كسی برایش نمانده است. با صدا زدن اباعبدالله جنازهها به حركت در میآیند. جنازهها به جنب و جوش میافتند، حضرت میفرماید: نه، بخوابید. شما نقش خودتان را درست ایفا كردید. آنچه كه بر عهدهی شما بود ایفا كردید.
عبارت مقتل این است: حضرت بعد از اینكه اصحابشان را صدا میزنند یا مسلم بن عقیل، یا هانی بن عروة، یا حبیب بن مظاهر، یا زهیر بن قین، یا یزید بن مظاهر، یا یحیی بن كثیر، یا نافع بن هلال، یا ابراهیم بن حصین، یا عمیر بن مطاع. بعد میفرمایند: ما لی انادیكم فلا تجیبونی: چه شده شما دیگر جواب حسین را نمیدهید؟
و ادعوكم فلا تسمعونی: من شما را صدا میزنم: امّا اگر گوش به حرف حسین نمیدهید؟
انتم نیام فارجوكم تنتبهون: شما به خواب ناز مرگ فرو رفتهاید و امیدوارم شما بیدار شوید و حسین را در این تنهایی و تهیدستی لحظات آخر یاری كنید.
انتم نیام ارجوكم تنتبهون: آیا شما به خواب رفتهاید كه امید ببندم كه بیدار شوید و بلند شوید و به من كمك كنید؟
ام حالت مودتكم عن امامكم فلا تنصرونه: یا نكند دیگر دل از امام خودتان بریدهاید؟ چیزی بین شما و دوستیتان نسبت به امامتان حائل شده كه امامتان را در این غربت و تنهایی یاری نمیكنید؟
فهذه نساء الرسول صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم لفقدكم قد علاهن النحول: نگاه كنید این زنان خاندان پیغمبرند، اینها نوامیس رسول خدا هستند، ببینید در نبود شما در چه شرایطی قرار گرفتهاند؟
فقوموا عن نومتكم ایها الكرام و ادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام. ای كریمان، ای صاحبان كرامت، از این خواب نازی كه در او خفتهاید، برخیزید و از حرم رسول خدا این طاغیان لئیم را كه حملهور به خیام رسول الله شدهاند، رفع كنید.
بعد حضرت فرمود ولكن صرعكم و الله ریب المنون: نه به خدا سوگند، مرگ بر شما دست یافته است
و عدد بكم الدهر الخئون: و روزگار خیانتپیشه بر شما پشت كرده است
و الاّ لما كنتم عن دعوتی تقصرون و لا عن نصرتی تحتجبون: والاّ شما كسانی نبودید كه در پاسخ گفتن و لبیك گفتن به دعوت من كوتاه بیایید و از یاری من محجوب باشید.
فها نحن علیكم مفتجعون: ما در سوگ از دست دادن شما غمناكیم.
و بكم لاحقون: و نزدیك است كه ما هم به شما ملحق بشویم.
فانّا الله و انّا الیه راجعون: حضرت كلمهی استرجاع را به زبان آوردند.
وقتی كه دیگر عملاً هیچ كس نمانده است، در این شرایط حضرت صدا بلند میكند و میفرماید هل من راحم یرحم آل الرّسول المختار: آیا كسی هست به حال حرم رسول برگزیدهی خدا رحم بیاورد؟
هل من ناصر ینصر الذّریة الاطهار: آیا كس هست به یاری ذرّیهی معصوم رسول خدا برخیزد؟
هل من مجیر لابناء البتول: آیا كسی هست كه فرزندان و بچبههای فاطمهی زهرا سلاماللهعليها را پناه بدهد؟
هل من ذابٍّ یذبُّ عن حرم الرّسول: آیا هیچ مدافعی هست كه از حرم رسول خدا دفاع بكند؟
هل من موحّد یخاف الله فینا: آیا هیچ موحّدی هست كه در اینگونه ما را تنها گذاشتن از خدا بترسد؟
هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا: آیا هیچ دادرس و فریادرسی هست كه به این طلب كمك ما پاسخ بدهد؟
امام حسین علیهالسّلام میداند كسی نمانده است، حضرت اینها را خطاب به آیندگانی كه این پیام به آنها میرسد، میفرمایند. امام حسین علیهالسّلام كه میگوید هل من ناصر ینصرنی: آیا كسی هست مرا یاری كند؟ آن كسانی كه باید امام حسین علیهالسّلام را یاری كنند چه كسانی هستند؟ روشن است كه نسلهای آینده مخاطب این سخن اباعبدالله هستند. این است كه میگویم عاشورا برای همه یك الگوست. من و شما هم مخاطب این جملات اباعبدالله هستیم. ندای هل من ناصر اباعبدالله مخاطبش من و شما هم هستیم. همهی انسانها در همهی زمانها هستند. لذا باید راه اباعبدالله علیهالسّلام را رفت و نباید تنها به گفتن و نقّالی و زمان گذراندن بسنده كرد… *
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
سلام
سلام بر حسین(ع)
و بر فرزندانش
و بر پیروانش
سلامِ خدا بر ایشان
1)
با زخمِ خیانت آشنایی، اما…
همواره به فکرِ دردِ مایی، اما…
ما خشک ترین رودِ جهانیم و شما
بابایِ تمامِ آبهایی، اما …
2)
ظهرِ آن روز
تمامِ آبهایِ جهان را
لبِ تشنگیِ فرات
ذبح کردی.
سالها بعد
ما، تابتوت به دوشانِ جنازه ی متعفنِ آب
تمامِ جمعه ها را
عزادارِ جاده هایی میشویم
که غبارِ یک “آمدن” تطهیرشان نمیکند
سالها بعد
ضریحِ تو
قتلگاهِ غصه هایِ ما می شود
قلتگاهِ تنهایی هایِ ما.
راستی آیا
دستهایِ رشیدت
چقدر دست و پاگیر بود
برایِ آن نمازِ آخر
که سر به مُهرِ زانوانش
قامتِ خون ببندی
تا از جماعتِ حنجره ات بگویی:
برادر!
راستی آیا
شبِ جهان
-که از ظهرِ همان روز شروع شد-
در طلوعِ هیچ جمعه ای
قربانی نمی شود؟
راستی آیا
آقایِ مسیح!
بر جنازه ی آبهایِ جهان
نخواهی دمید؟
امروز
سالها بعد از آن ظهر است
و ما
همچنان تشنه ایم.
شعر از ع . نظری
حسین بن علی، علی اصغر را هم برد که مثل علی اکبر و قاسم از
دست جدش حبیب خدا (صلی الله علیه و علیهم اجمعین) سیراب شود.
امام، علی را برده بود که سیراب کند و کرد…
بکاسه و بیده ریا رویا هنیئا…
هنوز می گردم دنبال حقیقت عطش در کربلا
که آب بهانه است و نشانه و در پشت این تشنگی
برای آب فرات، تشنگی ها خوابیده…
مهتاب ابیان
از اسب پیاده شد و کنار القمه زانو زد. دستهایش را در آب روان فرو برد. قطرات آب از هم پیشی گرفتند تا بر این دستها بوسه بزنند و میان کاسه آن انگشتان آرام بگیرند.
دستها را بالا آورد و نزدیک لبها برد، چند لحظهای مکث کرد. اشگشتانش باز شدند و آب غلطید و به آغوش فرات برگشت …
*****
این سالها، هربار که به تاسوعا رسیدهایم، این جملات را شنیدهایم و تصور کردهایم و اشک ریختهایم اما …
نمیدانم چرا هیچوقت دلیل آن چند لحظه مکث را آنطور که مداح هیأت میخواند، باور نکردم.
میگفت: سقای کربلا، خواست تا کمی آب بنوشد اما ناگهان به یاد لبهای تشنه حسین(ع) و کودکان منتظر در خیمهها افتاد. فکر کرد که چطور سیراب شود وقتی امامش و همه اهل بیتش تشنه هستند؟ پس آب را ریخت …
همیشه فکر میکردم چطور ممکن است عباس(ع) که فقط به خاطر کودکان لبتشنه اربابش، مشک را برداشت و خود را به آب رساند، حتی لحظهای لبهای تشنه آقایش و چشمان منتظر کودکان او را فراموش کرده باشد که حالا بخواهد (ناگهان) به یاد آنها بیفتد و آب را بریزد؟؟
شما باور میکنید؟
یادم هست مدتها پیش جایی خواندم:
اسب، حیوان وفادار و عجیبی است. علمدار کربلا، وقتی کنار آب رسید، دید که اسبش ایستاده و آب نمیخورد. او خوب میدانست که این اسب، تا زمانی که صاحبش آب ننوشد، لب به آب نمیزند. این شد که دستانش را پرآب کرد و به سمت دهانش برد و وانمود کرد مینوشد. اسب، با دیدن این صحنه، وقتی مطمئن شد که صاحبش تشنه نمیماند،شروع به خوردن آب کرد …
خواندن این ماجرا، دلیل آن چند لحظه مکث را برایم روشنتر کرد و هرچند نمیدانم این قضیه چقدر به واقعیت نزدیک است اما بیشتر میتوانم باورش کنم. خیلی بیشتر از آن فراموشی لحظهای!
*****
صحنه شهادت علی اصغر(ع)، یکی از جانسوزترین صحنههای عاشوراست اما …
معمولن پای روضه حضرت علی اصغر نمینشینم. باورم نمیشود امام و مولایم با آن همه عظمت، وقتی رفته که همه هستیاش را دو دستی نثار معبود کند، ناگهان شیرخوارهاش را روی دست میگیرد و به سپاه دشمن میگوید: حداقل به این طفل شیرخوار رحم کنید!
شما باور میکنید؟
این سالها، گاهی جملات روضهخوانها عوض شده و این صحنه را به شکلهای دیگر تعریف میکنند که حداقل این جملات امام در آن نیست. شاید آنها هم این جملات را دور از شأن شیرمرد کربلا دیدهاند و این، جای شکر دارد.
در بسیاری از کتب تاریخی که تحریفات عاشورا را بررسی کردهاند، ازجمله در میان برخی جملات استاد مطهری، اشاره شده که در کربلا طفل شیرخوارهای وجود نداشته.
البته این بدان معنا نیست که علی اصغر(ع) در کربلا حضور نداشته بلکه فقط نشان میدهد شیرخوار نبوده.
بااینحال من نمیخواهم در این سخن کوتاه، این موضوع را بررسی کنم و تشخیص درست و غلطش هم کار من نیست و باید به اهلش سپرد.
اما فقط میخواهم بگویم گاهی میترسیم ازینکه تصوراتمان به هم بریزد. تصور طفل شیرخوارهای که بر روی دست پدر، حنجرش دریده میشود، تصویریست که سالها با آن اشک ریختهایم و اگر ناگهان آن را از ما بگیرند، حس میکنیم چیز بزرگی گم شده و درنتیجه هرآنکه چنین چیزی را بگوید، منافق و کافر میدانیم.
مسائلی ازین دست زیادند که درقالب تحریفات عاشورایی به آنها پرداخته شد و با عکسالعمل شدید مردم، مواجه شد.
اما خوب است یادمان باشد تصاویر اینچنین، آن حقیقت هزارتوی کربلا و عاشوراییان نیست که باید به خاطرش اشک بریزیم و بر سر و سینه بکوبیم. حقیقت، تشنه لبیک بودن است که همچنان در قالب یک شعار باقی ماند و هیچگاه به خاطر درنیافتنش، گریه نکردیم و افسوس نخوردیم.
*****
بعضی روضهها هست که وقتی میشنوم، چهار ستون بدنم میلرزد و با خودم فکر میکنم این مداح چه جرأتی دارد که درباره بزرگانی آنچنان والا و مقرب، چنین کلمات سخیفی را به کار میبرد! حاضرم شرط ببندم اگر مثلن پدر این مداح از دنیا رفته باشد و کسی در مراسم عزای او، چنین جملاتی را درباره مرحوم بگوید، قطعن به دست خود این مداح کشته خواهد شد!
آیا واقعن اشک گرفتن از مردم، به هر قیمتی جایز است؟ چند شب پیش رحیمپور ازغدی، به نقل از یکی از بزرگان، خطاب به مداحان و شاعران اهل بیت میگفت: چرا امام حسینی را که در کربلا گفت"هیهات من الذله"، شما چنین خوار و ذلیل میکنید؟
رحیمپور میگفت بزرگی در خواب دیده قیامت شده و خدا میخواهد او را به جهنم بفرستد. دلیلش هم این بود که خداوند میفرمود: چرا حسین مرا خوار کردی؟
آن بزرگ گفته بود من چنین نکردم. و ناگهان طوماری از هرآنچه که در تکایا و هیأتها خوانده بود، جلوی چشمش ظاهر شد. وقتی از خواب بیدار شد، به کل مداحی و روضه خوانی را کنار گذاشت، چون میگفت بدون گفتن این چیزها، مجلس نمیگیرد! پس ترجیح داده بود کلن چیزی نگوید که حداقل آخرتش به باد نرود.
خدایی، خواندن و سرودن برای اهل بیت، توفیق و عنایتی است که غافل شوی، به جای ثواب، دچار عقوبتت میکند.
مدتهاست که در هر مجلس و پای هر منبری نمینشینم و اشک نمیریزم. چون احساس میکنم ناله کردن و شور بخشیدن به لحظههایی از روضه که روضهخوانها (با عذرخواهی از امام زمان(عج)) آنها را میخوانند، خودش همراهی کردن و شریک شدن در عقوبتی است که احتمالن باید خیلی دردناک باشد.
مهدیه یکتا
وُجوهِهِم نَضرَه النعیم . یُسقون َ مِن رحیقٍ مختوم . خِتامُهُ مِسک وفی ذلک فَلیَتنافَسِ المتنافِسون
از چهره هایشان طراوت نعمت ( بهشت ) را در میابی . از شرابی سر به مهر سیراب شوند مهرآن از مشک است و پیشدستی کنندگان در آن بر یکدیگر پیشدستی می کنند .
سوره مبارکه مطففین / آیات 24 الی 26
لِیرغب المومن فی لقاء ربه .. عجب رازی در این رمز نهفته است ! کربلا آمیزه کرب است و بلا … و بال افق طلعت شمس اشتیاق است .
و آن تشنگی که کربلاییان کشیده اند ، تشنگی راز است . و اگر کربلاییان تا اوج آن تشنگی - که می دانی - نرسند ،چگونه جانشان سر چشمه ی رحیق مختوم بهشت شود ؟
آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند ، میکده اش کربلاست
و خراباتیانش این مستانند که این چنین بی سر و دست و پا افتاده اند .
آن شراب طهور را که شنیده ای ، تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین است ؛
حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین .
اما ای دل نیک بنگر که زبان رمز ، چه رازی را با تو باز می گوید ” کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا”
یعنی اگرچه قبله در کعبه است ، اما ” فاینما تولوا فثم وجه الله ” .
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
پیش نوشت:
این روزها نیم نگاهی به خودمان کنیم …
وقتی نماز را سبک می شماریم ، وقتی به راحتی ناسزا می گوییم ، وقتی دل مومنی را می شکنیم ، وقتی دروغ می گوییم ، وقتی غیبت می کنیم ، وقتی هر حرفی را بر حرف پدر و مادر ترجیح می دهیم ، وقتی با نامحرم شوخی می کنیم ، یعنی داریم ” گناه ” می کنیم و گناه چیزی نیست جز آزار خدا و رسولش - صلی الله علیه و آله - و امام زمانمان - عجّل الله -
.
.
.
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآَخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا
سوره أحزاب آيه57
بی گمان کسانی که خدا و پيامبر او را آزار میرسانند ، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت کرده و برآنان عذابی خفتآور آماده ساخته است .
پس نوشت:
بهانه ی نوشتن این پست زیارت عاشورا بود! وقتی می خوانیم اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و …
ز.هدایتی
با نام خدا
علی اکبر (علیه السلام) زینت ابا عبد الله (علیه السلام) است.
اینکه شش گوشه، شش گوشه شد و خدا تمام جمالش را در
آن به نظاره گذاشت همه اش به خاطر علی اکبر (علیه السلام)
است.. آقا زاده ای که فانی در عشق ابا عبد الله (علیه السلام )
است به گونه ای که دوئیتی بینشان نیست و این جلوه ی بی مثال
احمدی خوب تفسیر یکی بودن حسین و حبیب (صلی الله علیهما و آلهما)
را به رخ چشمان ما می کشد…
ح . الف
قانون اول:
خداوندا! اعتراف میکنم به اینکه قرآن را نشناختم و به آن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم ، روز بعد باید حتمآ یک جزء کامل بخوانم.
تاریخ اجراء: 04/05/6913
قانون دوم:
پروردگارا! اعتراف میکنم از اینکه نمازم را بیمعنی خواندم و حواسم جای دیگری بود. در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم ، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) را بخوانم.
تاریخ اجراء: 11/05/1369
قانون سوم:
خدایا! اعتراف میکنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ، ولی نشدم. حداقل هرشب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم ، روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.
تاریخ اجراء: 26/05/1369
قانون چهارم:
خدایا! اعتراف میکنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم. حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنجشنبه و شب جمعه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم ، باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و 11 رکعت نماز را بجا بیاورم.
تاریخ اجراء: 16/06/1369
قانون پنجم:
خدایا! اعتراف میکنم به اینکه «خدا میبیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم. حداقل در هرهفته باید دوصبح زیارت عاشورا و صبحهای جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم ، باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعهای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم ، باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.
تاریخ اجراء: 13/07/1369
قانون ششم:
حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجدههای نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم ، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.
تاریخ اجراء: 18/08/1369
قانون هفتم:
حداقل باید در هر 24 ساعت ، 70 بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم ، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.
تاریخ اجراء: 30/09/1369
قانون هشتم:
هرکجا که نماز را تمام میخوانم ، باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم. بهتر است که دوشنبه و پنجشنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم ، در هفته بعد به جای دو روز ، 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم.
تاریخ اجراء: 19/11/1369
قانون نهم:
در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم ، روز بعد باید 15 مسئله بخوانم.
تاریخ اجراء: 14/01/1370
قانون دهم:
در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیحات حضرت زهرا (س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم ، باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.
تاریخ اجراء: 15/03/1370
به کوشش اعظم عزتی
… “دریاب عبدالله را زینب!”
اما او بنا ندارد جز به دلش گوش بسپارد و خود را به امامش می رساند ولی دیر است برای هم آغوشی با حسین چون تا لحظه ای بعد در آغوش پدر وجدش قرار می گیرد…
لعن الله علی “ابجر بن کعب”
… تنها تو بودی که فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود 3شعبه داشت
شش ماه علی بودن را خوب طاقت آوردی…
(سید حمیدرضا برقعی)
زمين كربلا پنج درجه دارد.
درجه اوّل - از آب و خاك است مثل باقى زمين ها و اراضى كه درخت و گياه در آن ميرويد و زراعت ميشود.
درجه دوّم - مقام فيض و رحمت است ، كه از اين خاك مقدّس بواسطه قبول نمودن آن خضوع و انكسار را، در عالم تكليف تكوينى ، بنا به حديث ( و لا من ارض و لا مإ الّا عوقب لترك التواضع ) كه چنان فضيلت و رحمت در آن تربت پاك قرار فرموده اند كه همه عوالم امكان از آن تربت اقدس بهره و فيض ميبرند، بلكه فضائل و مناقب آن زمين مقدّس برترى دارد بر تربت مراقد همه ائمّه اطهار عليه السلام به مرقد انور حضرت محمّد (ص ) زيرا كه چند فضيلت در تربت حضرت سيّد الشّهدأ عليه السلام هست كه در تربت هيچ پيغمبرى و وصّى او نيست و در تربت هاى سائر ائمّه عليه السلام نيز نيست .
درجه سوّم - كربلا محل اندوه و محنت است و هر يك از مقرّبين درگاه الهى و انبياء و اؤ لياء و اوصيّاء در وقت ورود به آن زمين فيض نزديك مى شود مهموم و اندوهگين مى باشند چنانكه حضرت صادق عليه السلام در خصوص زائرين آن مظلوم مى فرمايد: كه زائر بايد تشنه و گرسنه و ژوليده مو و خاك آلوده و گريان و مهموم باشد.
تأ سّيا له و للمستشهدين بكربلا و اهل بيته المظلومين المهمومين .
درجه چهارم - كربلا نعيم جنّات است ، زيرا كه همه بهشت را خداوند متعال از نور مقدّس و منوّر مدفون كربلا، خامس آل عبا عليه السلام خلق نموده است ، و حضرت امام صادق عليه السلام در خصوص ترك كنندگان زيارت آن سرور فرموده است :
مَن تَرَكَ زيارَة الحسين عليه السلام و هو يزعم شيعة فليس هو الشيعة و ان كان من اهل الجنّة هو ضيفان اهل الجنّة .
ترجمه : امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس ترك كند زيارت امام حسين عليه السلام را و در حالى كه خيال كند از شيعيان ماست ، بلكه او شيعه ما نيست و اگر هم وارد بهشت شود، ميهمان اهل بهشت خواهد بود، ( نه صاحب خانه ).
رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
اِنّى اَشِمُ رائِحَة الجَنَّة مِن الحسين عليه السلام ،
يعنى ، همانا از حسين عليه السلام بوى بهشت را استشمام مى كنم .
پس بر طالبين بهشت لازم است كه داخل كربلاى ظاهرى شوند و او از باب خاصّه آن كه عبارت از بكاء و اقامه مجالس عزا بشود تا در يوم النّشور به مقام قرب و مصاحبت آن بزرگوار در جناب النّعيم باشد.
درجه پنجم : رضوان اللّه يعنى مكان خوشنودى كه فوق همه نعمتها و راحتها و فيضهاست زيرا كه تربت پاك بنا بخضوع كه در عالم تكوين قبول نمود داراى نور الانوار همه انوار شده و خداوند عالم آن تربت طاهره را كه باعث ضياء و روشنائى همه فرموده و مكان و مقام پيامبران اولوالعزم در بهشت عنبر سرشت در تربت كربلا خواهد شد، و همين خاك كربلا است كه در مقام فخر و مباهات فرياد مى نمايد:
اِنّاارض اللّه المقدّسة المباركة .
من همان زمين مقدّس و مبارك خدا هستم . با اعتقاد پاك دفن شده گان آن خاك از بيم و هراس يوم الحساب آسوده و مطمئن شده و بدون حساب داخل بهشت و ساكن حُسن المأ ب ميشوند.
بلكه بر روايت حضرت صادق عليه السلام حتى هر خر و اشترى كه در كربلا بميرد به بهشت مى رود.
به کوشش مهتاب ابیان
از کلام حضرت ماه :
عاشورا درس مىدهد كه در ماجراى دفاع از دين، از همه چيز بيشتر، براى انسان، بصيرت لازم است. بىبصيرتها فريب مىخورند. بىبصيرتهادرجبهه باطل قرار مىگيرند؛ بدون اينكه خود بدانند. همچنان كه در جبهه ابنزياد، كسانى بودند كه از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بىبصيرتها بودند. اينها درسهاى عاشوراست.
22 تیر 71
خط خطی های من :
عاشورا نشان می دهد ، بصیرت سن و سال نمی شناسد … عبدالله بن الحسن (ع) برایمان به تصویر کشید می توان یازده ساله بود و غربت امام زمان .عج. را درک کرد و جان را در طبق اخلاص پیشکش امام کرد و می توان سن ضحاک بن عبدالله مشرقی را داشت و در اوج بی بصیرتی چون او، عصر روز عاشورا، خاندان وحی را رها کرد و جان خود را بر جان جهان - امام زمان - برتر دید و دنبال دنیا دوستی رفت …
+ ضحاک فرزند عبدالله مشرقی با حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بین راه کربلا ملاقات کرد، امام آنرا به یاری طلبید،ضحاک، دعوت امام را قبول کرد و گفت: ای پسر پیغمبر به شرط اینکه هرگاه که یاری من دیگر بی نتیجه بود، و نفعی نداشت، بیعت خود را از من بردارید. حضرت هم قبول کردند…عصر عاشورا ، ضحاک زمانی که دید که بیشتر اصحاب به شهادت رسیدند و جز یکی دو نفر باقی نمانده اند، خدمت ابا عبدالله آمد و عرض کرد: یابن رسول الله، به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمودند: آری. من بیعت خود را از گردن تو برداشتم ولی تو چگونه می توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه ای پنهان کردم و به همین جهت هم بود که پیاده می جنگیدم. سپس از حضرت اجازه گرفت از ادامه جنگ منصرف شد و به پشت جنگ برگشت و اسب خود را برداشت و عصر روز عاشورا، خاندان وحی را رها کرد…
این روزها “لهوف” می خوانیم… هر دو مان !
خدایت بیامرزد سید طاووس…
فعلی الاطایب من اهل بیت محمد و علی صلی الله علیهما و آلهما
فلیبک الباکون
و ایاهم فلیندب النادبون
و لمثلهم فلتذرف الدموع
و لیصرخ الصارخون
و یضج الضاجون
و یعج العاجون
این الحسن؟
و
این الحسین؟
…
روضه ی من یک جمله
«یا قرة عین البتول»
می گویند در رحم مادر که بود می گفت
انا الغریب یا اماه
انا العطشان یا اماه
انا المظلوم یا اماه
…
روی منبر می گفت بودند کسانی که حسین بن علی علیه السلام را هم می شناختند و هم دوست داشتند
ولی چون عافیت طلب بودند در مقابل او قرار گرفتند، عالم ولایت عالم ابتلاست.. حواست جمع باشد…
ح. الف
«حرّ» يك نفر بود كه متحول شد و در صف ياران اباعبدالله الحسين عليه السلام قرار گرفت. متحول شدن «حر» بي مقدمه نبود هرچند كه از ابتدا «حر» آدم پليدي هم نبود. نمي دانم چرا بعضي دوست دارند در روضه ها و مجالس عزاداريشان؛ با بودن امام حسين عليه السلام و 72 يار پاكبازشان؛با الگوگیری از متحول شدن جناب «حر»، داستان های واقعي (و گاها ساختگيي) از متحول شدن افراد غيرموجهي را ذكرنمايند تا به همه ثابت گردد منزلت حسين عليه السلام بسيار والاست!
در بالا بودن مقام سيدالشهدا شكي نيست و درست است كه خوان كرم مولا براي همگان گسترده است و كسي حق ندارد فرد عزاداري را به خاطر رفتارهاي اشتباهش از مجلس عزاداري بيرون كند، اما تاكيد يك طرفه بر عنايت آقا و لطف بيكران حضرت به گناهكاران، نه انگيزه ي لازم براي اصلاح اعمال را ايجاد مي كند و نه با روح قيام حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام سازگار است .خداوند متعال در 69 جاي قران در كنار ايمان، بر عمل صالح تاکید كرده اند و اين همراهي بدين معناست كه ايمان توام با عمل صالح كارساز و هدايتگر خواهد بود.
گويند شاعري «حاجب» نام در مدح علي عليه السلام چنين شعري سرود: «حاجب اگر معامله ي حشر با علي ست … من ضامنم كه هرچه بخواهي گناه كن» در عالم رويا اميرالمومنين عليه السلام را ديدند كه به «حاجب» فرمودند: شعرت را اينگونه بسراي: «حاجب اگر معامله ي حشر با علي ست … شرم از رخ علي كن و كمتر گناه كن» به اميد روزي كه در مجالس عزاداريمان «شعور» بر «شور» غالب گردد.
حكمت 477: سخت ترين گناهان، گناهي است كه گناهكار آن را سبك بشمارد.
پ.ن۱: السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
پروانه رامیان
زینبم برخیز!
قامت بلند کن
سایه برافراز
بر دل ملتهب و به ظاهر آرام حسین
بر آفتاب تابیده بر صورت دخترکان
بر سجاده بایست و عروج ده دلت را
تا عرش…
تا فرصت هست
تا هنوز کمر خم نکرده ای
دستانت را در قامت نماز به قنوت ببر
و در جامه ی سبز دعا برادرت را به خدا بسپار
خواهرم…
سرو را همیشه عادت به راست قامت دیدن است
تو اگر بشکنی همه ی اهل خیام فرو می ریزند
پایان ماجرا تا خود توست
دل لرزانت٬ کائنات را می لرزاند
چشمان اشک بارت روحم را به موج و تلاطم می اندازد
کوه صبر من!
نمازت٬ نجوایت٬ زمزمه هایت چقدر دیدنی ست!
زینب…
مهتاب ابیان
غلامش را فرستاده بود به کربلا اما اکنون با هرآن چه همراهش فرستاده بود بازگشته بود.
غلام برگشته بود اما پر اشک٬ به خود پیچان!
پرسید: چه شد؟ همسرم زهیر را در میان کشته گان نیافتی؟ مگر کفن ندادمت تا او را کفن و دفن نمایی؟
غلام سر افکنده بود. می نالید. چه باید می گفت در وصف آن چه ناباورترین باورنکردنی بود؟!
پس از اشک و آه سر بلند کرد و گفت:
در میان بدن های شهید و خون آلود به دنبال تن زهیر می گشتم تا او را بیرون آورده و طبق فرمان شما کفن نمایم. اما صحنه ای دیدم که توانم را از من ربود. خاک بر سرم کرد و کاش همان لحظه قالب تهی می کردم.
آن وقتی که دیدم بدن مطهر اربابمان حسین بدون سر٬ عریان٬ بی کفن٬ پاره پاره بر زمین افتاده
و من چگونه زهیر را کفن می نمودم در حالی که جسم پاره ی تن رسول خدا به آن حال باشد؟
+
خیلی سنگین بود. خیلی. امشب این ماجرا رو از سخنران مجلس عزا شنیدم…
حسین…
مهتاب ابیان
اَسرَفوا علی اَنفُسِهم لا تَقنطوا من رَحمه الله اِنَّ الله یَغفر الذنوب جمیعا انَّه هوالغفور الرحیم
بگو ای بندگان من - که بر خویشتن زیاده روی روا داشته اید - از رحمت خدا نومید مشوید .در حقیقت خدا همه گناهان را می آمرزد ، که او خود آمرزنده مهربان است .
سوره مبارکه زمر / آیه 53
الرحیل ، الرحیل
یاران شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گنه کاران را نمی پذیرند ؟ آری گناه کاران را در این قافله راهی نیست … اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است . که او سر سلسله ی خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است .آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان در این برهوت گمگشتگی وا می ماند .
ای دل ، تو چه میکنی ؟ می مانی یا می روی ؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده ی حق نهاد ؟ ای دل !… یاران شتاب کنید .
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
کوا ان یَقولوا آمَنّا و هُم لا یُفتَنون
آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم ، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند ؟
سوره مبارکه عنکبوت / آیه 2
سر دشواری کار ، در پیچیدگی های روح آدمی است . وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند ، اگر چه تاریکی کامل نیست ، اما آفتاب ، پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند . آنچه حر را در سیاهی نگه داشته غفلت است … غفلتی پنهان . شاید تعبیر غفلت در غفلت بهتر باشد ، چرا که تنها راه خروج از این چاه غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند . اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفکری است خاص این عصر ، در اشتباه است . بیایید و ببینید که اینجا نیز ، نیم قرنی پس از حجه الوداع ، همان انگار باطل حاکم است .
ظاهر د ین ، منفک از حقیقت آن ، هرگز ابا ندارد که با کفر و شرک نیز جمع شود و اصلا وقتی که دین از باطن خویش جدا شود @ لا جرم به راهی اینچنین خواهد رفت .
سید شهیدان اهل قلم ، شهید مرتضی آوینی
فَاَمنَ لَه لوطُ و قال َ انی مُهاجرُ الی ربِّی اِنَّه هوَ العزیز الحَکیم
سوره مبارکه عنکبوت / آیه 26
و لوط به ابراهیم ایمان آورد ، و ابراهیم گفت : من به سوی پروردگارم هجرت می کنم که صاحب قدرت و حکیم است .
فخَرج منها خائِفا یترقب قال ربِّ نَجِنی من القوم الظالمین
و امام رو به راه نهاد در حالی که این آیه را بر لب داشت .
و این چنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد و قافله ی عشق روی به راه نهاد . آری آن قافله ، قافله ی عشق است و این راه ، راهی فراخور هر مهاجر در همه ی تاریخ .
غبار غفلت بر همه چیز فرو می نشیند و آیینه های طلعت نور کور می شوند و رفته رفته یاد خورشید نیز از خاطره ها می رود و نه عجب اگر در دیار کوران بوزینگان را انسان بینگارند !
.. ای امت آخر ! بر شما چه رفته است ؟ مگر تا کجا می توان در محاق غفلت و کوری فرو شد که خورشید را نشناخت !؟
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
یا ابا عبد الله
انت الهادی و انا الضال
هل یرحم الضال الا الهادی؟
…………………………………………………………
آنکه طهارت ذاتی دارد و یطهرکم تطهیرا در شانش نازل
شده، هم مطهَر است و هم مطهِر…
وجودش، نگاهش، بردن اسمش، شنیدن ذکرش، نگاه به نامش،
و هر چه که به گونه ای نسبتی به او دارد تطهیر می کند تمام مراتب
آدمی را.. حتی اگر کوری دست بکشد بر جایی که اسم او حک شده است
بهره ای از طهارت خواهد برد… فرصت خوبی است برای تطهیر شدن..
ذکر حسین علیه السلام دل آدم را احیا می کند
……………………………………………………………………………
السلام علیک یا ابا الشهداء
کمکم کن بر «نادانی» ام بیفزایم…
به قلم : ح . الف
عمرو بن جناده انصاري! چه سعادت مند بودي كه دلدادگي پدرت به پيامبر و پيوستن وي به جرگه انصار، عاقبت به بار نشست واين دلدادگي با جانبازي درعاشوراي سنه 61 هجري رنگ خون به خود گرفت. مگر نه اينكه خداوند وعده كرده است كه: ” من طلبني وجدني ومن وجدني عرفني ومن عرفني أحبني ومن أحبني عشقني ومن عشقني عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلي ديته “.پدر در ركاب امام، مشق عشق كرد و آنگاه كه سر بر زانوي مولايش به لقاء الله پيوست و جاودانه شد، گاه تو رسيده بود، كه در اوان نوجواني پاي در جاي پاي پدر نهي، بنازم به استقامت مادري كه بوسيدت و بوييدت و لباس رزم بر تنت كرد و زمزمه كرد بر گوشت كه:"فرزندم اگر نبرد تو در ميدان لحظه اي در تعويق شهادت حسين بن علي موثر باشد، بر توست افتخار رقم زدن چنين تاخيري” و اينچنين براي رخصت رزم به خدمت امامت فرستاد، امام كه نميخواست مادر شوي از دست داده ات داغ فرزند بر دلش نشيند، امر به نرفتن به ميدان مبارزه ات كرد، ليكن آنگاه كه از اذن مادر مطلع گشت، رخصتت عطا. جامه رزم گرچه بر تنت ناموزون مي نمود، ولي چهرهء گلگون از شعف شهادتت، عجيب هماهنگ با سرخي شفق عاشورا بود، رجز ميخواندي و طنين صدايت هيبت پوشالين خصم را به لرزه انداخته بود:
امیری حسین و نعم الامیر سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده فهل تعلمون له من نظیر
له طلعة مثل شمس الضحی له عزة مثل بدر منیر
خواندي و جنگيدي و در نهايت با شهادتت شگفتي عظيمي در تاريخ به ثبت رساندي، كه اي جهانيان اگر حسين بن علي براي حق و عدالت قرباني شش ماهه اي دارد، شير زن خرزجي دست پرورده زينب كبري هم با صبر زينبي سر بريده نوجوان ۱۱ ساله اش را چنان بر سر خصم ميكوبد كه موجب هلاكتش ميشود و آنگاه عمود خيمه از جا ميكند و با حمله به دشمن چند تن ديگر را به درك واصل ميكند و شايد اگر نبود امر امام به بازگشت، چه بسا امار كشتگان سپاه عمر سعد توسط مادرت به بيش از اينها ميرسيد.بنازم به پرورش يافتگان دامان ولايت از مرد و زن و خرد و كهن كه اينچنين يك شبه ره صد ساله رفتند . با عقل و احساس سخيف بندگان حقير، عاشورا و عاشوراييان به افسانه ميمانند . “بگذار اصحاب دنیا ندانند.کرم لجنزار چگونه بداند که بیرون از دنیائی که او تن می پرورد،چیست؟”
پي نوشت:
۱. ديشب تازه از هيئت برگشته بودم و دلم هنوز حال و هواي روضه داشت، پيامكي فرستادم به كسي كه نبودن در كربلا در روز اول محرم بعد از دو سال حضور پياپي عجيب دلش را سوزانده بود و با تعريف هايش دل ناكام ما را هم هوايي كرده بود. بدين مضمون:
با روضه حسين نفس تازه ميكنيم
وقتي هواي شهر نفس گير ميشود
فرستادن اين يك بيت همان و جوشيدن احساس از دل پر درد ايشان همان و نتيجه، شد ابيات زير كه البته با اجازه! كمي دخل و تصرف كردم در برخي لغات و ترتيب ابيات:
شوري عجيب در اين سينه ام بپاست
تنها به روضه سنگ دلم نرم ميشود
مهدي بيا ببين كه در اين كوفه شهر ما
ياري چگونه يك شبه اغيار ميشود
طرقه بسوز كه در غم نسيان ان تك اسم
دل ها به سوز اسم اعظم او آه ميشود*
* “آه” پياپي از نهادي بر ميامد و موجب اعتراض گشت كه: لا اقل به جاي اينهمه آه وقتي نفس تنگ ميشود بگو: “لا اله الا الله” ديگري گفت “آه” نام الله است و ذكر خدا!
گشتيم دور شهر كسي يار ما نبود
باشد كه ثار خدا يار ما شود
در اين زمانه پر رنج و ابتلا
بايد كه كربلا سامع اسرار ما شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
اري شود و ليك به خون جگر شود
كرديم صبر به عشق تو يا حسين
اميد انكه جزايش دعا شود
بَر كن دو دست و بخواه از براي ما
شايد كه قسمت ما كربلا شود
يارب دواي درد غريبان به يار گو
تا مهدي ات ستاره قطبي ما شود
ره جسته ايم و منتظريم اي امام عصر
كو صبح جمعه اي كه ندبه ما كارگر شو
ابيات بر دلم نشست و با پيامكي اين حالت را ابراز داشتم ، در دم پيامكي رسيد كه:
از دل بر امده اشعار، يا هبوط
كاين گونه بر مذاق شما شهد گون شده
۲. هزار دشمنم ار ميكنند قصد هلاك
گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك
مرا اميد وصال تو زنده مدارد
وگرنه هر دمم از هجر توست بيم هلاك
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويت
زمان زمان چو گا از غم كنم گريبان چاك
رود بخواب دو چشم از خيال تو هيهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاك
ترا چنانكه تويي هر نظر كجا بيند
بقدر دانش خود هر كسي كند ادراك
سمیه فیروزفر
«اي محمد! اين حسين توست که بر روي خاک کربلا افتاده است و باد صبا بر روي پيکر بيجانش خاک ميپاشد، آه که چه مصيبت و غمي است براي تو اي حسين» اينها جملاتي هستند که حضرت زينب (س) در اولين مجلس عزاداري در عصر عاشورا بيان کردهاند. طبق گفته آيتا… جعفر شوشتري در کتاب خصائص الحسينيه، عزاداري براي حضرت اباعبدا…(ع) از آغاز خلقت وجود داشته است و تا روز رستاخيز نيز ادامه مييابد. اين عزاداري در طول تاريخ با فرهنگ مردم به شدت آميخته شده است و در هر دورهاي، سبکهايي وارد عزاداري شد که گاهي منجر به تقويت بنيان عزاداري و فرهنگ عاشورا منجر شد و گاهي نيز خرافات را وارد اين فرهنگ کرد. سعي کرديم نگاهي کوتاه به اين سبکها داشته باشيم.
اولين اشعار
پس از بازگشت کاروان اسرا از شام به مدينه، طبق دستور امام سجاد (ع) بشير بن حذلم اقدام به سرودن شعري در مورد مصائب شهداي کربلا و اهل بيت کرد. پس از او نيز شعراي بسياري در مورد اين حادثه در زمان ائمه معصومين شعر سرودند که از بين آنهاميتوان به فرزدق، کميت اسدي و دعبل خزاعي اشاره کرد. در دوران ائمه معصومين فشار دستگاههاي خلافت به حدي بود که امکان برگزاري مجالس علني عزاداري وجود نداشت و ايشان از هر فرصتي از جمله از اشعاري در قالب مرثيه براي زنده نگه داشتن قيام عاشورا استفاده ميکردند.
اولين عزاداريها در ايران
در دوران آل بويه بدليل گرايش شيعي حاکمان، مجالس عزاداري رونق يافت و ماه محرم وارد تعطيلات حکومتي شد. در اين دوره سبکي از عزاداري به نام منقبت خواني رونق پيدا کرد. در اين سبک، منقبت خوانان در کوچهها راه ميرفتند و ذکر فضائل اهل بيت ميگفتند و دشمنان ايشان را لعن ميکردند. اين سبک به تدريج با مجتمع شدن مجالس عزاداري به طور کامل با سبک روضه خواني از بين رفت.
صفويه، حکومتي سبک ساز
ظهور حاکمان صفوي و رسمي شدن مذهب شيعه فرصت زيادي را براي فراگير شدن مجالس عزاداري فراهم کرد. در اين دوره به دليل نگاه خاص حاکمان و نيز الگوبرداري از برخي اديان ديگر (از جمله مسيحيت) و نيز تبادلات فرهنگي با ساير اقوام، برخي مراسم خرافي وارد عزاداري ايرانيان شد. شمايل گرداني، علم (علامت)، کتل (طوق) و بيرق گرداني از ابداعات خاص دوران صفويه است که در ابتدا با مخالفت علما مواجه نشد اما بعدها که عقايد عاميانه و خرافي نيز اضافه شد، گهگاه مورد تذکر علماي دين قرار ميگرفت.
روضهاي به وسعت 500 سال
نوشتن کتاب روضه الشهدا در سال 908 هجري توسط واعظ کاشاني، فصل جديدي در سبکهاي عزاداري گشود. اين کتاب که در ذکر مصائب شهداي کربلا است با هدف برگزاري مجالس عزاداري و با نگاه خاص عاطفي نوشته شد. بعدها واعظان اين کتاب را روي منابر ميخواندند و مردم گريه ميکردند. اين کار به تدريج به روضهخواني معروف شد. يکي از اشکالات اصلي اين کتاب، وجود اغراق در بيان وقايع و سنديت ضعيف برخي نقل قولهاي آن بود. به گفته شهيد مطهري بسياري از خرافات در مورد حوادث عاشورا از همين زمان وارد فرهنگ عامه مردم شد.
عزاداری منحرف می شود!
صفويه حکومتي سبک ساز بود. در اين دوران سبکهايي وارد عزاداري شد که قبل از آن مرسوم نبود و بدعتي ايجاد شد که بعدها به شکل علني با آن مخالفت شد. قمهزني، سنگ زني و تيغزني از جمله اين سبکها بودند. در زمان صفويه بنا به مصالحي، علما در مورد اين سبکها سکوت کردند اما در دوران ناصرالدين شاه قاجار بار ديگر اين کار رواج يافت تا اينکه آيتا… سيد ابوالحسن اصفهاني قمه زني را حرام اعلام کردند. در اين دوره بدليل اختلاف فتواي علما، قمهزني به طور کامل از رسوم عزاداري حذف نشد. در دوره پهلوي اول اين کار ممنوع اعلام شد و تا اوايل دهه هفتاد از رونق افتاد. پس از جنگ تحميلي بار ديگر اين رسم در برخي نقاط کشور احياء شد تا اينکه با فتواي صريح آيتا… خامنهاي در سال 1373 و حمايت طيف کثيري از مراجع عظام تقليد، قمهزني حرام اعلام شد و برخورد با قمهزنان آغاز شد.
ادبيات نمايشي به ميدان ميآيد
اين سبک از عزاداري که به تعزيه خواني – يا شبيه خواني – معروف شد از اواسط دوران قاجار رواج پيدا کرد. سبکي که به صورت يک نمايش برخي از حوادث عاشورا را بازسازي ميکند. برخي از جامعه شناسان آن را بازآفريني مراسم سياوشان ايرانيان باستان ميدانند و برخي ديگر آن را اقتباس شده از مراسم مصائب مسيح معرفي کردهاند. اين سبک در ابتدا مورد تأييد علما بود اما به تدريج به خصوص با برگزاري مجالس شاهانه توسط حکومت، عزاداري از ماهيت خود خالي شد و به امري سرگرم کننده و عرفي تبديل گشت. به دليل کمکهاي مالي حکومت – به خصوص ناصرالدين شاه – شکل مجالس اشرافي شد و نگاه مردم مذهبي نسبت به اين مراسم عوض شد. در اين دوره عده زيادي از بازيگران و مطربان براي منافع مالي تعزيهخوان شدند که منجر به مخالفت گسترده علما منجر شد. اين سبک پس از دوره قاجار به تدريج از رونق افتاد و امروزه در برخي مناطق کشور به صورت محلي برگزار ميشود.
خرافه به اوج ميرسد
در عهد ناصرالدين شاه، به دليل توجه غير معمول حکومت به عزاداري و نيز فاصله گرفتن هر چه بيشتر شاه از علما، علاوه بر ورود سبکهاي جديد و گاه خرافي، خرافات به کتابها نيز سرايت کرد. کتاب اسرار الشهادة ملا آقاي دربندي از جمله اين کتب است. کتابي که مخالفت همه علما را در پي داشت. نسبتهاي کذب و روايات جعلي از مشخصات اين کتاب است. اين دوره روضه خوانيهاي دروغ و کشيدن تمثال اهل بيت رواج مييابد و عزاداري از مسير صحيح خود به شدت منحرف ميشود.
سبکهايي که قديمي نشدند
از زمان ائمه معصومين بودند سبکهايي که هرگز دچار خرافه نشدند و همواره مورد تأييد علماي هر عصر نيز قرار گرفتند. از جمله مرثيه سرايي، نوحه خواني، مقتل خواني، سينه زني و از همه مهمتر گريستن بر مصائب اهل بيت. اين سبکها با پيروزي انقلاب اسلامي به طور قابل ملاحظهاي تقويت شدند و بازگشت بيشتر هيئتهاي مذهبي به سبکهاي قديمي منجر شد.
خانمها چه ميکردند؟
حضور خانمها درکنار آقايان يکي از مشخصات اصلي تمامي مجالس عزاداري و تکيههاي مذهبي بوده است. در کنار اين حضور، برخي از مراسم از جمله حلوا پزي، غذاي نذري دادن، شربت درست کردن و اسپند دود کردن براي هيئتها و دسته جات جزو مراسم اختصاصي خانمها بوده است. در آستانه و پس از انقلاب نيز برگزاري مجالس عزاداري زنانه – با مداحي زنان – گسترش چشمگيري يافت.
نسلهاي سوم و چهارم
از دهه هشتاد به بعد با ظهور مداحان جديد و مدلهاي جديد عزاداري، استقبال نسلهاي انقلاب و جنگ نديده، از مراسم عزاداري رونق پيدا کرد. در کنار اين حضور – که گاهي با آسيبهايي هم همراه بود- سبکهاي جديدي نيز وارد فرهنگ عزاداري شدند. از جمله برپايي ايستگاههاي صلواتي که عموما توسط جوانان و نوجوانان اداره ميشوند. نقاشي کردن و شعار نويسي روي ماشينها و اخيرا نيز تيشرت و شال محرم. سبکهايي که اگر به درستي با آنها برخورد شود و معارف اهل بيت نيز کنار آنها قرار گيرد، فرصتي بينظير را براي آشنايي نسل جوان کشور با فرهنگ عاشورا فراهم ميکند.
به قلم و کوشش : ح . نادری
و چه خوش می گفت راس الجالوت که:” بخدا قسم میان من و داود پیامبر هفتاد پدر فاصله است، اما وقتی یهودی ها مرا می بینند به من احترام می کنند، ولی میان فرزند پیامبر شما و پیامبرتان یک پدر بیشتر فاصله نبود و شما فرزندش را به شهادت رساندید.”
اما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عن حرَمِ رسول الله؟!
مهتاب ابیان
تمام عمر را یا ایها الناس / طپش های دلم میگوید عباس
امروز به کنار فرات رفتیم ! جای همه تان خالی دلی سیراب کردیم از یاد حضرت عباس !
کسی را در اطراف فرات نمی بینی که به فرات قشنگ نگاه کند ! این روزها همه به سواری بلند بالا می اندیشند که ساقی طفلان حسین است …
این روزها نه فقط که فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً برای عباس است بلکه مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا هم برای عباس است ..
وقتی که شیرینی صحبت های روحانی کاروان با شوری اشک ممزوج می شود خوشمزه ترین طعم
گریه به ارمغان می آید ..
ساعت ها به فرات نگاه کردیم .. ساعت ها سکوت کردیم .. بعضی از بچه ها با حرص سنگ پرت می کردند تووی آب .. آب که موج می انداخت صدای پای اشک از جاده ی چشم ها بگوش می رسید..
مرغ های دریایی اطراف فرات پرواز می کردند و روی آب می نشستند ..
چه واژه ی غریبی شده این روزها ” آب ” ..
بخش کن ؛
آب!
یک بخش است ،
اما
پیکر عباس ؛
بخش بخش
..
قسمتی از سفرنامه کربلا به قلم ح. الف