مردان ِ بی ادعا !
شبیه ِ همین گمنام ها که هر روز می روی و دخیل می بندی و حاجتت را می خواهی
شبیه ِ همین گمنام ها که می خواهی شفاعتت کنند
شبیه ِ همان ها که می خواهی دعایت کنند و به یادت باشند
شبیه ِ همان ها که برای ِ تشییع شان خودت را به آب و آتش می زنی تا در جمع شان باشی .
.
.
.
اینجا یک عده هستند که هنوز نفس می کشند
به خدا زنده اند
از نسل ِ همان گمنام ها ها
یادگار همان پیر ِ جماران
اما جرمشان بودن است
ماندن است
در این سیاره ی فراموشی
در بین ِ زنده هایی که تا نمیری یادت نمی کنند
سراغی نمی گیرند و دنبال نام و نشانت نمی آیند .
اینجا گمنامانی نفس می کشند
که از شهدای ِ گمنامی که هر روز دخیلشان می شوی
گمنام ترند
به خدا گمنام ترند
آنقدر گمنام که جای آنکه تو به آنان بگویی به یاد ما باشید و ما را دعا کنید
آنها در در گوش ت می خوانند که باز هم به ما سر بزنید خوشحال می شویم دعایمان کنید .
اینجا عده ای هستند که از خودشان هیچ نمی گویند
از نام و نشانشان
از رشادت هایشان
هیچ ِ هیچ …
انگار که برای ماندن ِ ما در این روزها
جان شان را در دست نگرفته بودند !
انگار که اصلآ آن روزها را ندیده اند و نبودند !
هیچ ادعایی ندارند ، هیچ .
اینجا عده ای هستند که آنقدر نا شناس و گمنام ند
که رهگذران ِ هر روزه ی آن حوالی
ناغافل تا سر در ِ آن جا را می بینند نامی دیگر بر آنها می گذارند …!
اینجا فقط چشم ها سخن می گوید
زبان ِ چشم ها را می دانی …؟
اگر بفهمی و بدانی در عمق ِ نگاهشان دردی ست که از دیدنش داغ می شوی ، می سوزی
به بهانه ی خجالت از نگاهشان ، سرت سنگین می شود و اشک ها ناغافل روانه زمین می شود .
به خدا اینها زنده اند
اینها مانند همان هایند که هر شب ِ جمعه بی تاب ِ دیدارشان می شوی
با این تفاوت که اینها منتظرترند برای دیدار ما …
وقت داری مثل ِ یکی از شب های جمعه
هفته ای یکبار
نه
ماهی یکبار
بروی و کنارشان بنشینی و دردهایشان را بشنوی !
.
.
.
راستی این را بدان
آنقدر مرد اند که نمی گذارند غریب ِ این روزها تنها بماند
و صدایشان بلند می شود و می خروشند
ما اهل ِ کوفه نیستیم علی تنها بماند …!
این را در آغاز با صلابت فریاد زدند تا بدانیم که اینها هنوز همانند
همان ها که
پای ِ این ولایت خون داده اند و می دهند تا مولایشان خون ِ دل نخورد
از دیروز تا امروز و تا فرداها
چه خوب یاران ِ باوفایی داری آقا
.
.
.
دیرور در نگاه ِ تک تک مان بغض بود
بغضی که هر لحظه منتظر بود تا فریاد شود ، ببارد از این همه غفلت و فراموشی مان …
*رهاوردی از دیدار با جانبازان ِ اعصاب و روان
لیلا . گ