تزوير يزيد، درابرازپشيماني از قتل امام حسين ـ عليه السلام
چون اسيران اهل بيت ـ عليهم السلام ـ وارد كاخ يزيد شدند و در گوشه
اي كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند يزيد دستور داد تا سر مطهر امام حسين ـ عليه السلام ـ را در ميان طشتي نهادند. لحظهاي بعد او با چوبي كه در دست داشت به دندانهاي امام ـ عليه السلام ـ ميزد و اشعاري را «كه عبدالله بن زِبَعري سهمي» در زمان كافر بودن خود گفته بود و يادآور كينههاي جاهلي بود خواند و چنين گفت:
لِيتَ أشياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ
لَاَهَلّوُا و استَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا يا يزيدُ لا تَشَلُ
فَجَزَيناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها وَ اَقَمنا ميل بَدرٍ فَاعْتَدل[1]
ترجمه: «كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تيرهاي قبيلة خزرج را ديدند، امروز در اين مجلس حاضر بودند و شادماني ميكردند و انتقام خود را از آنان گرفتيم… .»
زينب ـ سلام الله عليها ـ چون اين سخنان ياوه را از يزيد شنيد، همچون شيري شرزه خروشيد و با قدرت و شهامت تمام چنين پاسخ داد:
ـ يزيد! چنين ميپنداري كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتي و ما را به دستور تو مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتي؟
اي پسر آزاد شدگان![2] آيا اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو در پس پردة عزّت بشينند و تو دختران پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را اسير كني و پردة حرمت آنان را بدري و آنان را بر پشت شتران از اين شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمي بگرداني؟
ميگوئي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند و هنگام گفتن اين جمله با چوب، به دندان پسر پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميزني؟ ابداً به خيالت نميرسد كه گناهي كردهاي و رفتار زشتي مرتكب شدهاي! بيجهت شادي مكن! چون بزودي در پيشگاه خدا حاضر خواهي شد، آن وقت است كه آرزو ميكني كاش كور و لال بودي و اين روز را نميديدي.
و اما آن كسي كه تو را چنين به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (يعني معاويه) در محكمة الهي حاضر خواهد شد. روزي كه داد خواه، محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، دادستان خدا، و دست و پاي شما گواه جنايات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهي دانست كه تو بدبختتري يا پدرت معاويه.
يزيد! اي دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در ديدة من ارزش آن را نداري كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستي كه تحقيرت نمايم.
اگر گمان ميكني با كشتن و اسير كردن ما سودي به دست آوردهاي و به زودي خواهي ديد آنچه سود ميپنداشتي جز زيان نيست. آن روز جز آنچه كردهاي حاصلي نخواهي داشت، آن روز تو پسر زياد را به كمك ميخواني و او نيز از تو ياري ميخواهد! تو و پيروانت در كنار ميزان عدل خدا جمع ميشويد، آن روز خواهي دانست بهترين توشة سفر كه معاويه براي تو آماده كرده است اين بود كه فرزندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را كشتي. به خدا قسم من جز از خدا نميترسم و جز به او شكايت نميكنم. هركاري ميخواهي بكن! هر نيرنگي كه داري به كار زن! هر دشمني كه داري نشان بده! به خدا اين لكة ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد.
سپاس خداي را كه كار سروران جوانان بهشت (يعني امام حسن ـ عليه السلام ـ و امام حسين ـ عليه السلام ـ) را به سعادت پايان داد و بهشت را براي آنان واجب ساخت. از خدا ميخواهم رتبههاي آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بيشتر گرداند. چون سرپرست و ياوري تواناست.[3]
سكوتي مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، يزيد كه ناتواني خود و قدرت حريف را ديد و آثار ناخوشايندي را در چهرة حاضران ديد، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را، من راضي به كشتن حسين نبودم!…»[4]
-——————————————————————————-
[1] . ابن طيفور، بلاغات النساء، قم، مكتبة بصيرتي، ص 20.
[2] . وقتي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ مكه را فتح كرد، بزرگان قريش و در رأس آنان ابوسفيان، جدّ يزيد، از گذشتة خود پشيمان شدند و ترسيدند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنان را مجازات كند، ولي حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ به آنان فرمود: «برويد، شما آزاد شدگانيد.» زينب ـ سلام الله عليها ـ با اين بيان اشاره به آن عفو بزرگ جدّ خود در مورد جدّ يزيد نمود.
[3] . ابن ابي طيفور، همان كتاب، ص 12ـ23.
[4] . دكتر شهيدي، سيد جعفر، قيام حسين ـ عليه السلام ـ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359 هـ.ش، ص 187ـ189.