اشرف مخلوقات!
چند وقت پیش شبکه ی قرآن سریال حجر بن عدی رو نشون می داد که قسمت هایی از اون رو دیدم چیز زیادی از حجربن عدی نمیدونستم و می خواستم به این بهانه کمی بشناسمش، چند روز پیش هم از زبان استاد بزرگواری درباره ی عدی شنیدم و اینکه عدی پسر حاتم طایی بوده… خیلی برام جالب بود پیش خودم گفتم یعنی حجربن عدی نوه ی حاتم طایی بوده؟… این شد که تصمیم گرفتم کمی درباره ی عدی تحقیق کنم و اونجا بود که فهمیدم عدی خیلی مرد بزرگی بوده خلاصه ای از زندگی عدی رو اینجا مینویسم و می تونید کامل ترشرو از لینک منبع بخوانید که توصیه می کنم اگه فرصت دارید حتما این کار رو انجام بدید.
موفق باشید و التماس دعا
عدی بن حاتم طایی:
عدی که در صفات انسانی، آئینه تمام نمای پدرش بود، پس از وی بر قبیله «طی» ریاست داشت. افراد این قبیله بت «فلس» را می پرستیدند. عدی، مسیحی بود و آن را از مردم پوشیده می داشت و به دلیل تبلیغات زهرآگین دشمن علیه آئین اسلام و پیشوای آن، کینه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در دل می پروراند و از خبر پیروزی های چشمگیر مسلمانان، ناخرسند بود.
با این همه، پیش بینی می کرد که دیر یا زود، منطقه آنها نیز به وسیله آئین محمّدی و سربازان سلحشور آن، فتح شود و بساط حکومت او برچیده گردد. از این رو برای حفظ ریاست و آئینش از افراد تحت امر خود خواسته بود که شتران تندرو او را آماده حرکت، نزدیک خرگاهش نگاهدارند و دیدبانان نیز مراقب مسیر باشند تا هرگاه که زنگ خطر به صدا در آمد، بی درنگ با تجهیزات لازم، فرار را بر قرار ترجیح دهد و از قلمرو سپاه اسلام خارج گردد.
سرانجام در یکی از روزهای ماه ربیع الاول سال نهم هجری، یکی از دیدبانان خبر تهاجم لشکر ظفرمند اسلام ـ به منظور ویران کردن بتخانه «فلس» ـ را به اطلاع عدی بن حاتم رساند. عدی به سرعت همسر و فرزندان و وسایل سفر را برداشت و راهی دیار شام ـ که مرکز مسیحیت بود ـ گردید و به همکیشان خود پیوست.
به علت شتابزدگی زیاد، فرصت نیافت تا خواهر خود «سفّانه» را نیز از میان قبیله طی خارج سازد. مسلمانان به فرماندهی امام علی علیه السلام به سرزمین او وارد و به بتخانه حمله ور شدند و گروهی از نیروهای مقاومت را دستگیر و جمعی را اسیر و به عنوان غنائم جنگی با خود به مدینه بردند. در میان اسیران، سفّانه دختر حاتم وجود داشت که او را در منزل رمله، دختر حارث، در اطراف مسجد مدینه نگاهداری می کردند.
سفانه از پيامبر در خواست كرد كه او را نزد ايل و تبارش برگرداند. پيامبر هم او را همراه مقداري پول و لباس، با كارواني كه به آنها اعتماد داشت، به نزد خانواده اش فرستاد.
وقتي سفانه در شام به حضور برادر رسيد، از رفتار خوب پيامبر با مردم برايش گفت و او را به رفتن نزد آن حضرت ترغيب كرد. عدي آماده رفتن به مدينه شد.عدي در مدينه به ديدار رسول خدا رفت و حضرت او را به خانه اش برد. وي در راه، رفتار ملاطفت آميز و صبورانه پيامبر را با مردم، و زندگي ساده آخرين فرستاده خدا را مي بيند و به حضرت مي گويد: «به خدا اين از رفتار سلاطين نيست».
پيامبر به او مي فرمايد: عدي! مگر دين تو «ركوسيه»(آئینی که حدّ وسط مسیحیت و صائبی است) نيست؟ عرض مي كند: چرا! حضرت مي فرمايد: پس چرا یک چهارم از درآمد قومت را مي گرفتي؟ اين كار كه در آيين تو مجاز نبود؟ عدي در ادامه ی گفت و گويش با رسول الله، چند خبر غيبي (به لینک منبع مراجعه شود) از ايشان مي شنود و به پيامبري حضرت مطمئن و مسلمان مي شود.
عدي مسلمان گرديد و يار و همراه رسول خدا (ص) و سپس امير مؤمنان، علي بن ابي طالب (عليه السلام) شد. در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان، هم ركاب حضرت امير (عليه السلام) بود و در جنگ جمل؛ بينايي يك چشمش را از دست داد.
بعد از شهادت علي بن ابي طالب (عليه السلام) عبدالله بن زبير در حضور معاويه با طعنه به عدي گفت :«يا اباطريف! در چه روزي چشم تو ضايع شد؟»
عدي پاسخ داد: «روزي كه پدرت از جنگ گريخته بود و به بدترين شكل او را را كشتند. همان روزي كه مالك اشتر به پهلوي تو نيزه اي زد و فرار را بر قرار ترجيح دادي.»
عاشق مولايش، علي بود و از دشمنان او بيزاري مي جست. غم شهادت آن حضرت بر قلبش سنگيني مي كرد و سنگين تر از آن سايه حكومت سفاك معاويه بود. در همين دوران، كاري او را به قصر معاويه كشاند.
معاويه با طعنه از او پرسيد: «چرا پسران خود را نياوردي؟»
گفت: «در ركاب مولايم علي (عليه السلام) كشته شدند».
معاويه زبان دراز كرد و گفت: «علي در حق تو انصاف داد كه فرزندان تو را به كشتن داد و فرزندان خود را باقي گذاشت؟»
عدي در جواب گفت: «من با علي انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده مانده ام. اي معاويه! هنوز خشم از تو، در سينه هاي ما وجود دارد. دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ را بر ما آسان تر است از اينكه سخني ناهموار در حق علي بشنويم.»
علامه اميني مي فرمايد: «كسي در وثاقت او اختلافي ندارد و علماي اهل سنت در صحاح سته احاديث او را ذكر كرده اند.»
از راويان حديث غدير است و بارها به ولايت و امامت مولايش علي شهادت داده. آنگاه كه علي (عليه السلام) حاضران را سوگند داد و از آنها خواست تا كساني كه حديث غدير را از پيامبر شنيده اند برخيزند و شهادت بدهند، عدي برخاست و به نفع حضرت شهادت داد.
مانند پدرش بسيار بخشنده بود. روزي اشعث بن قيس فردي را نزد وي فرستاد تا ديگ حاتم را به امانت بگيرد. عدي ديگ را پر از مال كرد و داد. اشعث پيغام داد كه من آن را خالي مي خواستم. عدي پاسخ داد:« ما ظرف خالي را به كسي عاريه نمي دهيم.»
در جنگ صفين، حضور مردان بزرگي مثل عدي و قيس بن سعد و… در لشكر علي (عليه السلام) براي معاويه سنگين بود. از اين رو، از يارانش خواست تا چاره اي بينديشند.
عبدالرحمن بن خالد عهده دار قتل عدي شد. وي رجزي عظيم براي عدي خواند و در پاسخ از عدي شنيد كه فقط از خدايش خوف دارد و كينه آن خاندان را به دل.
عدي جنگ سختي با عبدالرحمن كرد و چيزي نمانده بود كه نيزه اش به زندگي ننگين عبدالرحمن پايان دهد كه عبدالرحمن شتابان به سوي معاويه گريخت.
عدی را جزء «کهنسالان» شمرده اند؛ زیرا او صد و بیست سال عمر کرد و در زمان مختار (265 ق.) در کوفه و به قولی در قرقیسیا درگذشت.
نیره . ب