أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؟
“آیا مردم پنداشتند كه وقتی گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟”
(عنکبوت/۲)
گاهی اوقات این آیه برایم وجدانی می شود و تمام حرف هایی که بزرگ تر از دهانم بوده و ادعا می کردم در ذهنم رژه می روند. وقتی که در خطای انجام نداده٬ در کارهای روزمره ی خودم دنبال دلیل ناراحتی همسرم می گردم٬ وقتی که در پی آن هستم که به هر بهایی خوشحالی و رضایت همسرم را ببینم٬ زمانی که حرف و نقل های دیگران را پشت گوش می اندازم و توجهی نمی کنم چون اعتقاد دارم تنها او مهم است٬ وقتی که در انتظار آمدنش هستم و دقیقه ها برایم معنا پیدا می کنند…
یکباره چیزی در درونم نهیب می زند که یک بار شد که وقت انجام گناه با خودت فکر کنی این کار باعث رنجش دل محبوب ترین خلق خدا می شود؟ چند بار در روز اشتباهات فاحشت را با توجیه٬ ماست مالی کردی تا وجدانت راحتت بگذارد؟ شد یک بََار رضایت مولایت را به رضایت همسرت ترجیح دهی؟ در روزمرگی هایت لحظاتی داشتی که بگویی چقدر دیر کرده است؟َ
امشب فقط “حدس” زدم٬ احساس کردم همسرم بی حوصله است و از همان وقت ذهنم مشغول است نکند من کار اشتباهی٬ حرف نابه جایی زده ام. شاید هم اصلا اشتباه کرده باشم. اصلا ناراحتی ای در کار نباشد. چه برسد که من مقصر باشم…
و حالا یاد آن بزرگ مردی افتاده ام که در طی روز و حتی چند روز گاهی فراموش می کنم تنها یک سوال از خودم بپرسم: “امروز از من راضی بود؟ نکند غصه ی امروزش اعمال من باشد؟”
انتظار یک امتحان بزرگ است و هر روز برگه ای جدید از این امتحان. خدا کند سرانجامش چیزی جز شرمندگی باشد… خدا کند…