بیا مرا برگردان
شده ام مثل سائلی کاسه بدست و دوره افتادم به در ِ حریم ِتان، بلکه با نمه آبی تر کنید این کاسه ی بی کسیم را …
چند وقت است، نمی دانم؟! فقط همین را میدانم که برای من بِسان عُمری دراز دارد می گذرد
و کاسه ی من هنوز خشک ِخشک است !حتی خشک تر از قبل ….مثل کویری که از فرط عَطَش و نداشتن، ترک برداشته…کاسه ی گدایی من تر ک برداشته…
می گویم گدا هم تاب و توانی داردآخر …اگر دست خالی ردش کنی از بی چیزی می میرد… و من دارم از این تهی جان می دهم.
می گویم گدا هم یک جای کار کم می آورد اگر دستگیر نباشید… می گویم گدا اگر دست خالی هی بیاید و هی دست خالی برگردد دیگر می رود که می رود که می رود.
می گویم گدا اگر برود می رود! اما به عالمی دوست دارد منت َ ش را بکشید.
اگر بر نگردد کافر می شود …ک اف رمی شود به ع ِ ش ق … و من لحظه لحظه در مرز ِ کفر نَفَس می کشم بی ایمان ِ به کفر.
من هنوز آهسته ِ آهسته قدم می زنم و مدام سر بر می گردانم و با چَشم ردِّپای تو را می کاوم بلکه بیاییی منّت َ م را بکشی …فقط به قدر لحظه ای ناز بخر!!!
می گویم … کسی را ندارم نیایی گم می شوم .
بیا مرا برگردان !
از عباس بن علی ع چیزها شنیده بودم…..
دَرد نوشت:
من رشته ی محبت تو را پاره می کنم
شــــاید گـــــــره زنم به تو نزدیکتر شوم
میم . جعفرزاده