مولایمان حضرت علی علیه السلام
هر كه مى خواهد به « آدم » و علم او و « نوح » و تقواى او و « ابراهيم » و بردبارى او و « موسى » و هيبت او و « عيسى » و عبادت او بنگرد، به « على بن ابى طالب » بنگرد.
هر كه مى خواهد به « آدم » و علم او و « نوح » و تقواى او و « ابراهيم » و بردبارى او و « موسى » و هيبت او و « عيسى » و عبادت او بنگرد، به « على بن ابى طالب » بنگرد.
رییس اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی گفت: در 24 دانشگاهی که آموزشهای مورد نظر ما ارایه شد، آگاهی جوانان برای معیارهای همسرگزینی به 68 درصد ارتقا یافت.
گلایل اردلان در گفتوگو با خبرنگار مهرخانه، با اشاره به وضعیت برنامه ازدواج سالم وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تصریح کرد: در حال حاضر حدود 11 میلیون جوان در آستانه سن ازدواج هستند؛ ازآنجاییکه نوجوانان تا زمان دبیرستان چارچوبهای ذهنی خود را دارند و زمانی که وارد دانشگاه میشوند نیز آگاهی لازم را نسبت به انتخاب همسر مناسب ندارند، از رسالتها و برنامههای اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت، بحث ترویج و آموزش همسرگزینی سالم و عقلایی به جوانان است که در این زمینه تاکنون از 58 دانشگاه در 24 دانشگاه این فعالیت را انجام دادهایم.
گروههای هدف برنامه ازدواج سالم وزارت بهداشت
او ادامه داد: گروه هدف اولیه آموزش، مربیان این حوزه شامل رؤسای شبکههای بهداشتی درمانی، کارشناسان مرتبط با جوانان، ذینفعان مانند همکاران هلال احمر، معارف اسلامی، سلامت خانواده، سلامت جوانان و سایر افراد مرتبط بودند و پس از آن، آموزش گروه هدف جوانان شروع شد؛ یعنی دانشجویان یا جوانانی که به نوعی در جامعه مشغول کار و فعالیت هستند.
رییس اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت در رابطه با نتایج برنامه ازدواج سالم تصریح کرد: ما درخصوص تغییر آگاهی کار کردیم؛ زیرا یک اداره به تنهایی نمیتواند روی کاهش سن ازدواج کار کند و وظیفه وزارت بهداشت این موضوع نیست. وظیفه وزارت بهداشت ارایه آگاهی به جوانان است. قبل از این برنامه ازدواج سالم، حدود 36 درصد جوانان از معیارهای همسرگزینی مناسب آگاهی داشتند و بعد از این آموزشها در 24 دانشگاهی که رفتیم، آگاهی حدود 68 درصد ارتقا یافته است.
تدوین بسته ازدواج توسط مرکز سیاستگذاری مجلس شورای اسلامی و وزارت بهداشت
اردلان با اشاره به تدوین بستهای مربوط به ازدواج سالم تصریح کرد: مرکز سیاستگذاری مجلس شورای اسلامی در قم در حال تدوین بستهای است که بیش از یک سال روی آن کار کردهاند؛ این بسته با در نظر گرفتن ابعاد دینی، فرهنگی، اجتماعی و بررسی ادیان مختلف در بحث ازدواج و دیدگاههایی که علما قبول دارند با ممزوجکردن آن دیدگاهها با حوزه سلامت، در اختیار جوانان قرار میگیرد.
موارد مطرحشده در برنامه ازدواج سالم
رییس اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت درخصوص آموزشهای مطرحشده در برنامه ازدواج سالم گفت: ابعاد مختلف و اهمیت سیاستهای کلی جمعیت ابلاغی مقام معظم رهبری، بررسی و توصیف کلی از وضعیت موجود، فواید ازدواج سالم در دختران، پسران و جامعه و مضرات عدم ازدواج در سنین مناسب مواردی است که در آموزشها مطرح میشود.
افزایش خطر ابتلای نوزاد به اوتیسم و سندروم داون با افزایش سن والدین
او ادامه داد: هرچه ازدواج از سن مناسب خود و چارچوب مناسب برای آن سن خارج شود، ریسک بیماریهای مختلف در افراد افزایش مییابد. مثلاً زمانی که در سنین بالا زن و مرد صاحب فرزند میشوند، خطر ابتلا به بیماریهایی مانند اوتیسم و سندروم داون در نوزادان و دیابت و فشار خون در مادران بالا میرود. به همین دلیل دختران باید در سنین مناسب ازدواج کنند؛ زیرا هم شوق مادری و هم حوصله تربیت فرزند دارند. پسران نیز باید مسئولیتپذیری زیادی داشته باشند و بتوانند با تکیه بر دانش و ابزار کارآمدی خود، زندگیشان را اداره کنند.
این برنامه تاکنون در چه دانشگاههایی اجرا شده است؟
اردلان با بیان اینکه آموزشها اغلب در دانشگاههای علوم پزشکی صورت گرفته است، گفت: دانشگاههای علوم پزشکی سیستانوبلوچستان، خوزستان، آبادان، سمنان، تهران و ایران از جمله دانشگاههایی هستند که مورد آموزش قرار گرفتهاند. علت انتخاب این دانشگاهها این بود که همگی تحت نظارت وزارتخانه قرار دارند. البته در برخی استانها وزارت علوم تعامل نزدیکی داشته و بخش فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی بسیار کمک کرد و دانشجویان آنها را نیز آموزش دادیم. ازسوی دیگر مسئولین حوزه علمیه نیز ما را در طراحی چارچوبهای سلامت ازدواج یاری کردند. مطابق برنامهریزی صورتگرفته تا پایان سال یا نیمههای سال بعد به تمام دانشگاهها این آموزشها ارایه خواهد شد. انتظار داریم سایر دانشگاهها مانند پیام نور، ارتش و… نیز به ما در این زمینه کمک کنند.
سن مناسب ازدواج طبق تخمین وزارت بهداشت
رییس اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت با تأکید بر اینکه تعریف سن ازدواج مشخص است، افزود: سن ازدواج مناسب در تعریف کلی، زمانی است که فرد به بلوغ جسمی و روانی مناسب برای تشکیل خانواده میرسد. بلوغ جسمی زمانی است که یک زن یا مرد بتوانند در تعامل جنسی قرار بگیرند و صاحب فرزند شوند. از نظر بلوغ روانی نیز سن مناسب ازدواج زمانی است که هر دو بتوانند عهدهدار یک زندگی خانوادگی شوند و مسئولیت متقابل یکدیگر را داشته باشند. ما محدودیتی برای ازدواج در نظر نمیگیریم، اما بهترین سن برای فرزندآوری و تعامل بهینه زوجین، بین 18 سال تا زمانی که معیارهای فیزیولوژیکی طرفین به آنها اجازه دهد، است.
میانگین سن ازدواج در ایران
او سن ازدواج در ایران را در حال رشد دانست و ادامه داد: اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت در زمان تأسیس خود در سال 92 باید اولویتهای فعالیتها در حوزه جوانان را بررسی میکرد. بعد از بررسی وضعیت موجود، مشخص شد سن ازدواج در جوانان رو به افزایش است. در بررسیهای بهعملآمده میانیگن سن ازدواج برای پسران 27 تا 30 سال بود و در دختران از سال 84 تا 94 از 18 سال به 24 سال و در برخی نقاط حتی به سنین بالاتر افزایش پیدا کرده بود. همچنین این معضل به روستاها هم کشیده شده بود.
تجملگرایی معضلی بر سر راه ازدواج جوانان
اردلان به تجملگرایی در شروع زندگی اشاره کرد و افزود: یکی از مشکلات جامعه تجملگرایی در خانوادههاست که توقع خانوادههای دختران و پسران را از هم بالا میبرد تا براساس آن دختر و پسر در شروع، زندگی کاملی را داشته باشند؛ درحالیکه آنها میتوانند با فراهمآوردن شرایط مورد لزوم برای زندگی سالم و ساده، زندگی خود را بنا بگذارند. با این وجود بحث حمایت خانوادهها بسیار مهم است؛ زیرا به سلامت دختران و پسران کمک میکند و در میانمدت و درازمدت هم در سلامت جامعه و کشور تأثیرگذار خواهد بود. هیچکدام از ما مستقل از ارتباطات اجتماعی و سلامت کشور به طور خاص برای سلامت خود زندگی نمیکنیم و این جبر ذاتی و اجتماعی است که با حمایت از یکدیگر و فرزندانمان، بتوانیم از جامعه و کشورمان حمایت کنیم.
بیتوجهی به مقوله ازدواج و گسترش روابط پرخطر
رییس اداره سلامت جوانان وزارت بهداشت با تأکید بر اینکه رفتارهای مخاطرهآمیز نتیجه ازدواج ناسالم است، اظهار کرد: اگر تمایل به جنس مخالف که بعد از بلوغ ایجاد میشود، سر و سامان داده نشود، باعث گسترش رفتارهای مخاطرهآمیز میشود و بیماریهای ناشی از آن گسترش پیدا میکند.
وزارت ورزش و جوانان فعالتر وارد شود
او ادامه داد: بحث ازدواج مسئلهای ملی است و منحصر به وزارت بهداشت نیست؛ زیرا تمام سازوکارهای آن در اختیار وزارت بهداشت نیست. وزارت بهداشت میتواند روی آگاهی سلامت کار کند، ولی درخصوص مسکن و وام ازدواج وظیفهای برعهده ندارد. اینها مواردی است که دستگاههای دیگر باید مداخله کنند. وزارت ورزش و جوانان باید فعالتر وارد شود و دستگاهها را به یکدیگر نزدیک کند. نوشتن لایحه و سند خوب است، اما سازوکار نزدیکشدن دستگاهها بهنوعی که به اجرا منجر شود بسیار مورد لازم و ضروری است. اگر هر دستگاهی به صورت مجزا درخصوص ازواج کار کند، خروجی منسجمی حاصل نخواهد شد و ساماندهی دستگاهها در موضوع ازدواج وظیفه وزارت ورزش و جوانان است. در حال حاضر این وزارتخانه به نوعی این کار را میکند، اما باید فعالتر وارد شود تا تجمیع نیروها صورت گیرد.
هدف وزارت بهداشت فعالیت درخصوص سلامت ازدواج است
اردلان در خصوص سابقه انجام چنین فعالیتهایی بیان کرد: پیش از این به این شکل درخصوص ارتقای آگاهی جوانان برای معیارهای همسرگزینی کار نمیشد. البته فعالیتهایی در حوزههای دانشجویی- فرهنگی انجام میشد که هنوز در حال انجام است. ما روی ابعاد سلامت کار میکنیم و از سلامت به فرهنگ میرسیم. حوزه دانشجویی همواره تلاش میکند روی فرهنگ ازدواج کار کند، اما هدف وزارت بهداشت فعالیت درخصوص سلامت ازدواج و رسیدن به فرهنگ از طریق سلامت است.
اجرای برنامه ازدواج سالم در کل کشور
او در رابطه با گسترش برنامه ازدواج سالم اظهار کرد: با اینکه ازدواج مقوله جدیدی نیست، اما در حوزه سلامت بسیار جدید است. شاید گاهی روی ابعاد روانی آن صحبت شده بود، اما انسجام یافته نبود. این در حالیست که به یکباره کودکان بعد از بلوغ با افکار جنس مخالف رها میشوند و دستگاهی باید آنها را هدایت کند. ازطرفی همه جوانان، دانشجو نیستند. گروه هدف ما از بخشهای در دسترس مانند دانشگاههای علوم پزشکی شروع شد و بعد برنامه گسترش در کل جامعه را داریم؛ زیرا تمام جوانان به دانشگاه نمیروند. گسترش این برنامه طبیعتاً اعتبار و نیروی انسانی میخواهد که تلاش میکنیم با وجود این محدودیتها، پوششهایمان را کامل کنیم.
مهرخانه
اگر برای خودمان حصاری معیّن به نام اسلام در نظر بگیریم٬ در این محدوده اعمال در ۴ بخش قرار می گیرند که یک مسلمان عمل را در یکی از این بخش ها قرار می دهد و متناسب با آن رفتار می کند. آن چهار بخش عبارتند از حرام٬ مکروه٬ مستحب٬ واجب.
وقتی شخص تسلیم دین می شود و نام مسلمان را بر خود می گذارد باید در این چهارچوب عمل کند. یعنی واجب را انجام دهد و حرام را ترک کند ولو برایش گران بیاید. و عمل به مستحب کند و از مکروه دوری نماید تا کمال پیدا کند.
واجبات دین زیادند. مثل نماز که ترکش انسان را از دین خارج می کند. خمس و زکات که ندادنش مال انسان را حرام آلود می نماید. روزه در ماه مبارک و سایر تکالیفی که همه ی ما خوب می دانیم.
پیامبری که نماز را واجب کرد٬ ابلاغ پیام غدیر را بر همه ی مردم “حاضران بر غایبان"٬ “پدران بر فرزندان” تا روز قیامت واجب فرمودند.
«فَلْـيُبَلّـغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ و الْوالِدُ الْوَ لَـدَ إلي يَومِ الْقيامَه…»
پیامبری که امر به معروف را واجب اعلام کردند در خطبه ی غدیر فرمودند: ريشه ي امر به معروف اين است كه به گفته ي من [درباره ي امامت] برسيد و سخن مرا به ديگران برسانيد و غايبان را به پذيرش فرمان من توصيه كنيد و آنان را از ناسازگاري سخنان من بازداريد؛
«أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلي قَوْلي وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّي وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ»
های جماعتی که به لطف خدا٬ - نه به استحقاق- صدای پیامبر صلی الله علیه و آله را از اعماق تاریخ شنیده اید٬
های آن هایی که قلبتان به محبت مولا امیرالمومنین علیه السلام می تپد٬
های کسانی که نام اسلام و ایمان بر پیشانی ها و قلب هایتان حک شده است این وظیفه ی ماست:
“ابلاغ غدیر“
ما کم کاری کرده ایم. این تبلیغ هر چه باشد ارزشمند است. هر چقدر هم که کم باشد. آن که در توانمان است نباید دریغ کنیم. علامه ی امینی ها چه فهمیدند که تمام عمرشان را در راه دفاع از آینه ی تمام نمای مظلومیت٬ امیرامومنین علیه السلام خرج کردند؟
ابلاغ پیام غدیر نیاز به پست و مقام بالا٬ پول و … ندارد. هر کدام از ما باید به عنوان یک مبلغ رفتار کند در هر جایگاهی که هست. کلامی٬ نوشتاری٬ رفتاری. امروز باید فرهنگ شیعه دیده شود.
و پیامبر در همان خطبه دعا نمودند آن ها که علی علیه السلام را یاری نمایند: « وانصر من نصره» و دعای پیامبر بدون شک مستجاب است. و کاش از آن دسته باشیم که رحمت عالیمان دعایش نموده است…
با نزدیک شدن کاروان زیارتی به منطقه کربلا، سیلاب اشک از دیدگان جاری شد و آوای مرثیه خوانی در فضای بیابان طنین افکند و دلهای سوگواران در عطش زیارت قبور مطهر و تابناک شهدا، بیتاب شد…
بهتر آن است که قصّه ماندگار این مسافران «حریم نور» را از زبان عطیّه بشنویم:(8)
«ما همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر امام حسین(علیهالسلام) حرکت کردیم؛ چون به کربلا رسیدیم، جابر نخست در کنار رودخانه فرات «غسل زیارت» نمود و پیراهن پاکیزهای پوشید (همانند مُحْرِم، دو جامه سفید پوشید) و از کیسهای عطرش را بیرون آورد (از من درخواست عطر کرد…) سپس لباس و بدنش را خوشبو ساخت و با پای برهنه به جانب قتلگاه حرکت کرد، در حالی که زبانش به نام و یاد الهی مترنّم بود.»
آری، «زیارت» آدابی دارد و «زائر» برای رسیدن به مقام قُرب الهی، بایسته است روح و جسم خویشتن را معطّر و پاکیزه سازد و با زمزمه نام معشوق آرام، آرام در مسیر وصال گام بردارد.
وقتی شیعیان زائر و سوگوار به قتلگاه رسیدند، با صحنههای دلخراشی رو به رو شدند؛ قبرهای گمنام، خیمههای سوخته، زمین خون آلود و تفتیده، نیزهها و شمشیرهای شکسته، همگی بیانگر اوج جنایت یزیدیان و منتهای مظلومیت عاشورائیان بود. مشاهده همین تصاویر، خود روضه و مرثیّهای است که دلها و چشمها را با حال و هوای «کربلا و عاشورای محرّم 61 هجری» پیوند میدهد و «حماسه حسینی» را برای همیشه تاریخ ماندگار میسازد. عطیّه عوفی در این باره نقل میکند:
هنگامی که نزدیک قبر مطهّر سیدالشّهدا(علیهالسلام) رسیدیم، جابر به من گفت: دستم را روی قبر بگذار.(9) وقتی دستش را بر تربت آرامگاه امام نهادم، به یکباره از اعماق دل آهی کشیده و بی هوش شد؛ لذا بر سر و صورتش آب پاشیدم. چون به هوش آمد، سه بار فریاد برآورد: «یا حسین!»
آنگاه خطاب به آرامگاه امام، عرضه داشت:
«حَبیبٌ، لا یُجیبُ حَبیبَه؛ آیا دوست، جواب سلام دوستش را نمیدهد؟!»
ولی بعد از لحظهای، با حالتی غمزده گفت:
«و إنّی لک بالجواب و قد شُحّطت اوداجک علی اثباجک و فرّق بین بدنک و رأسک؛ حسین جان! من خود، جوابم را میدهم؛ چرا که میدانم رگهای گردنت را بریدهاند و بین پیکر و سرت جدایی افکندهاند. لذا پاسخ سلام دوستت را نمیدهی!»
جابر در مرحله بعد، اینگونه به پیشگاه سیدالشهدا(علیهالسلام) سلام کرد:
«… فأشهد أنّک ابن خاتم النّبیّین(10) و ابن سیدالمؤمنین(11) و ابن حلیف التّقوی و سلیل الهدی و خامس اصحاب الکساء و ابن سید النّقباء و ابن فاطمة سیدة النّساء…؛ من گواهم که تو فرزند بهترین پیامبران و پسر سرور مؤمنان میباشی. تو فرزند هم پیمان تقوا و سلاله هدایتی و پنجمین نفر از اصحاب کساء و فرزند سرور نقیبان و پسر فاطمه سیده بانوان هستی. و چرا چنین نباشی، که سالار پیامبران با دست خود غذایت داده و در دامان پرهیزگاران پرورش یافتهای و از سینه ایمان شیر خوردهای و از دامان اسلام بر آمدهای! خوشا به حال تو در حیات و ممات که پاکیزه زیستی و پاک از دنیا رفتی! اما دل مؤمنان در فراق تو اندوهگین است؛ با این حال، شک ندارد که آنچه بر شما گذشت، خیر بوده است. فعلیک سلام الله و رضوانه، و أشهد أنّک مضیت علی ما مضی علیه اخوک یحیی بن زکریّا؛ پس سلام و رضوان الهی بر تو باد. و گواهی میدهم که تو همان راه را رفتی، که برادرت یحیی بن زکریّا (علیهالسلام) پیمود.»(12)
جابر پاسخ داد: ای عطیّه! من از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که میفرمود:
«من أحبّ قوماً حشر معهم، و من أحبّ عمل قوم اُشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را دوست بدارد، با آنان محشور میشود. و هر کس کار عدّهای را دوست بدارد، در عمل آنها شریک خواهد بود.»
سپس به پیشگاه شهدای کربلا چنین سلام فرستاد:
«السّلام علیکم(13) ایّتها الأرواح الّتی حلّت بفناء الحسین(14) و اناخت برحله، أشهد أنّکم أقمتم الصّلوة و آتیتم الزّکوة و أمرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتّی أتاکم الیقین، والّذی بعث محمّداً بالحقّ نبیّاً لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه؛ سلام بر شما ای جانهای پاک که در آستان حسین(علیهالسلام) نزول کرده و آرمیدهاید! گواهی میدهم که شما نماز را برپا داشته، زکات را ادا نموده، امر به نیکی و نهی از پلیدی کرده و با ملحدان مبارزه کردهاید و خدا را تا هنگام شهادت، پرستش و عبادت نمودهاید. سوگند به آن خدایی که محمّد(صلی الله علیه و آله) را به حقّ برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما شهیدان در آن وارد شدهاید، شریک هستیم.»
غدیر برای همه ی کسانی که نام شیعه را بر صفحه ی فلبشان تا همیشه ی عمر حک کرده اند٬ معنایی ژرف تر از آن دارد که بخواهد در لا به لای شبهاتی که امروز -آن ها که حق را نمی خواهند- پراکنده اند گم شود… غیرت شیعیان غیور در برابر حق ِ صاحب غدیر هیچ گاه به یغما برده نمی شود….
به فکر این بودم که این مدت چه بگویم که هم برای همه قابل استفاده باشد٬ هم در راستای دفاع از حقیفت مظلوم امیر المومنین علیه السلام و نیز بیان فضایل ایشان. که به خاطرم آمد مناشده ای که حضرت با خلیفه ی اول در اثبات حق خود داشتند را در بخش های کوتاه بگذارم. دیگر بالاتر از سخن ولی خدا در اثبات برتری ایشان چه مطلبی می تواند باشد؟
این مناشده آن قدر اثر گذار بود که ابن ابی قحافه٬ خود در پایان مطالب ِ حضرت به گریه افتاد و غیر از این نیست که با خواندن این مطلب اشک از دیدگان هر شیفته و محب امیر دو عالم جاری شود که مظلومیت تا کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا علی یا هیچ کس…
زمانی که ابن ابی قحافه خلیفه شد و مردم با او بیعت کردند و علی علیه السلام را خانه نشین نمودند٬ وی پیوسته روی خوش به علی علیه السلام نشان می داد اما آن حضرت را غمگین و غم زده می دید. این امر بر او گران آمد و خواهان دیدار با حضرت شد تا لز این که مردم گرد او را گرفته اند ظاهرا عذر خواهی کند و خود را به خلافت بی میل نشان دهد. از این رو خلوتی از حضرت طلب کرد و به ایشان گفت:
به خدا فسم ای ابا الحسن به خلافت طمعی نداشتم و برای بر طرف کردن نیاز مردم به خود اعتماد نداشتم و از جهت دارایی نیز پشتیبان ندارم. چرا آثار ناخشنودی در تو می بینم؟ چرا با چشمانی خسته و بی میل به من نگاه می کنی؟
حضرت فرمودند: اگر میل و طمع نداشتی و به خود نیز اعتماد نداری٬ پس چرا زیر بار خلافت رفتی؟
گفت: علت آن حدیثی بود که از رسول خدا شنیدم که امتم بر گمراهی اتفاق نمی کنند و من چون دیدم که همه ی امت بر پیشوایی من اجماع کرده اند از حدیث پیامبر پیروی کردم و اگر می دانستم احدی مخالفت دارد هرگز نمی پذیرفتم.
حضرت فرمودند: اما حدیثی که گفتی آیا من از امت بودم یا نه؟ گفت: بله از امت بودی.
فرمودند: آیا یاران من٬ سلمان و مقداد و ابوذر و عمار٬ و قیس بن عباده و یاران او از انصار چطور؟
گفت: همه از امت بودند.
حضرت فرمودند: پس چطور به حدیث پیامبر استناد می کنی در حالی که مانند اینان - بزرگانی که مورد انتقاد هیچ کس نیستند و از اصحاب پیامبرند- با تو مخالف بودند؟… به من بگو بدانم چه صفاتی شخص را شایسته ی احراز این مقام می کند؟
گفت: باید خیرخواه مسلمانان و وفادار به آنان باشد و رفتار و روش نیکو داشته باشد٬ عدل را ظاهر کند و به کتاب خدا و سنت پیامبر آگاه باشد. علاوه بر این در دنیا زاهد باشد و کم ترین میل را به آن داشته باشد و منصفانه داد مظلوم بیگانه را از ظالم بستاند٬ چه ظالم خویش او باشد چه بیگانه.
ابن ابی قحافه این ها را گفت و ساکت شد. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: قسمت می دهم به خدا این صفات در توست یا در من؟
گفت: در تو است ای ابالحسن…
و از این جا مناشده ی حضرت با او آغاز شد. خواننده اش باشید
یا علی یا هیچ کس…
حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند آیه ی وفا کردن به نذر و ترسیدن از عذاب الهی مربوط به من است یا تو؟
گفت: البته مربوط به توست.
حضرت فرمودند: تو را به خدا جوانی که از آسمان برایش ندا آمد که «هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوان مردی جز علی نیست» تو بودی یا من؟
گفت: البته تو.
حضرت فرمودند: تو را به خدا قسمت می دهم تو بودی که خورشید بعد از غروب کردن برای او در وقت نماز خواندن برگشت و نماز را در وقت ادا کرد یا من؟
گفت: البته برای تو بود.
حضرت فرمودند: تو را به خدا تو بودی که رسول الله پرچم لشکرش را در روز خیبر به او داد و خداوند به دست او پیروزی بخشید یا من؟
گفت: البته تو بودی.
حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند تو بودی که با کشتن عمرو بن عبدود اندوه و مشقت را از رسول خدا و از مسلمانان بر طرف کردی یا من؟
گفت: البته تو.
حضرت فرمودند: تو را به خدا قسم رسول خدا برای دعوت جنیان به اسلام تو را امین خود قرار داد و آنان اسلام را پذیرفتند یا مرا؟
گفت: تو را.
حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند تو بودی که پیامبر درباره ات فرمود: «اجداد تو از ادم تا پدرت همه از بی عفتی و زنا پاک بودند» و گفت: «من و تو از آدم تا عبدالمطلب از نکاحیم نه از بی عفتی و زنا» یا من بودم؟
گفت: البته تو.
حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند رسول الله مرا انتخاب کرد و دخترش فاطمه را به تزویج من در آورد یا تو را؟
گفت: البته تو را.
حضرت فرمودند: تو را به خدا فسمت می دهم٬ من پدر حسن و حسین دو گل خوش بوی رسول خدا هستم که پیامبر درباره ی آن دو فرمود: «این دو آقای بهشتیان اند و پدر آنان از ایشان بهتر است» یا تو پدر این دو هستی؟
گفت: تو.
بوم نوشت:
“مُناشِدِه” به معنای پرسیدن از دیگری به همراه قسم دادن به اوست و از این طریق شخص از طرف مقابل اقرار می گیره.
می دونم حیفه که حدیث رو بخش بخش بگذارم اما احساس می کنم اگه کوتاه باشه با دقت بیشتری خونده می شه
یا علی یا هیچ کس…
هیچ وقت از سریال های کره ای خوشم نمی آمد و نمی آید. نقش اول زن و مرد هم ندارد! نه از یانگوم، نه جومونگ و نه از دونگی! از هیچ کدام خوشم نمی آمد اما زمانی که غالب اطرافیان شیفتگان چشم بادامی ها هستند خواه ناخواه مجبور به تحمل این موجودات هستم؛ هر چند نافی این واقعیت نیستم که سبک زندگی سنتی شان به مراتب سالم تر از برخی فیلم و سریال های ایرانی است.
در عین حال وقتی روشنفکران مدعی چون دکتر عماد افروغ به دیدن دونگی معترفند چرا من از دونگی ننویسم! البته فرق من با آقایان در این است که آنها علاقه مند دونگی و امثالهم هستند و درصدد کشف حکمت های جاری در سریال هستند! و من، از این قبیل سریال ها خاصه از میمیک صورت و بازی های اگزجره شان متنفرم!
با پایان گرفتن یکی دیگر از این سریال ها و فروکش کردن تب چشم بادومی ها پاسخ به این سوال خالی از لطف نیست که چرا “افسانه"؟ سریال های قبلی را می شد افسانه خواند چراکه درصدی از خالی بندی و تخیل را در بطن داستان می شد دید. این آخری –افسانه ی دونگی- با قصه ی نسبتا” خانوادگیش چرا “افسانه” خوانده می شود؟
من با نگاه گذرا به نتایج حیرت آور زیر رسیدم:
1. دونگی یک افسانه تمام عیار بود چرا که در عالم واقع هیچ مردی نمی تواند یا نمی گذارند چندتا چندتا زن داشته باشد و در کمال صحت و سلامت عقل و جسم به سر ببرد! تازه عمر یکی که به سر آمد بعدی و بعدی ها!
2. دونگی یک داستان تخیلی بود که زنی می توانست خیرخواه زن های دیگر باشد و آنها را حتی در قامت هوویی خطرناک دوست بدارد! اصلن زنی را می شناسید که قبول کند زیر دست زن دیگری کار کند؟ تازه دونگی خودش می رود برای شوهرش زن جدید می گیرد و خودش را زیر دست زن جدید می خواند!!
3. معجزه بود که از تلوزیون تصویر یک مرد چند زنه اجازه پخش پیدا کرد. عجبا که این مرد آدم بدی که نبود هیچ؛ خیلی هم عادل و منصف و باهوش و عالیجناب بود!
4. طبیعی است که باور کردنی نباشد زن ها همیشه یک لباس را در همه ی موقعیت ها بپوشند. همه ی زن های عادی یک لباس فرم و زن های قصر متناسب با جایگاه شان یک مدل لباس واحد می پوشیدند! شما باور می کنید چنین شهری وجود داشته باشد؟
5. افسانه است چرا که همه به راحتی می پذیرند که پسری 7-8 ساله به خیر و خوشی به ازدواج دختری در همین سن در بیاید و این اتفاق میمون را هیچ کس بد نمی داند!
خصوصیت های دیگر داستان دونگی را می توان باور کرد. مثل اینکه خوب ها بعد از یک دوره سختی بالاخره به فلاح می رسند یا اینکه الیگارشی سنگین دربار خاله زنک وار وظیفه ای جز تخریب رقیب نداشته باشد و . . . ولی خدایی موارد بالا - و نکاتی که از ذکر آن در این مکان مقدی شرم دارم- همه افسانه است.
با اجازه مادر :
مهم نیست که باشی ، کجا باشی . مهم بلند شدن است . این “یاعلی” گفتن که از بچگی یاد بچه ها می دهند برای همین وقت هاست . که بلند یک “یا علی” بگویی و بلند شوی . باور کن در این دنیا آنقدر کار روی زمین مانده هست که حالا هم کلی دیر شده :
قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا … (۳۹سبا)
من نهج البلاغه را قبل ها هم خوانده بودم . بارها . اما نگرفته بودم . می دانید دیگر اصل این گرفتن است ! اما حالا احساس می کنم برای دوست شدن با این کلام عقل و منطق کافی نیست ، توصیه و درس هم . باید “عاشق” شوی ، عاشق !
و تو وقتی عاشق می شوی که دیگر از این در و آن در زدن خسته شده باشی ، به اینجایت رسیده باشد ، وقتی عاشق می شوی که دیگر همه ي کتاب ها حالت را به هم بزنند ،ديگر از خواندن زندگينامه ي نويسنده ي كتاب ها فراري شده باشي ، وقتی عاشق می شوی که از “غش” به تنگ امده باشی ، دنبال “خالص” بگردی …
وقتی عاشق می شوی که جواب سوال های همه روزه ات را لحظه ای در جمله ای ، در حرفی ببینی و بعد احساس کنی چقدر این کلام را دوست داری . و آن بالغ درونت واضح بگوید : چقدر این کتاب خوب است !
گاهي همين شش كلمه هم تو را سيراب مي كند ، تو را عاشق مي كند :
فمن اقرب الي الجنـة من عاملها ؟ (نامه۲۷)
غ.صاد
استاد می گوید:
الحب اذا وصل الشّغف اما الوصل و اما الموت :
محبت وقتی به شغف برسد یا وصال حاصل می شود و یا محب جان می دهد و می میرد !
شغف پرده ی سوم دل است !
در وادی حقیقت ٬ وصل و موت هم زمان واقع می شود . به همین خاطر حضرت امیر(علیه السلام) فرموند: فَمَــــن یَمُــت یَرَنی : هر کس به موت نائل شود مرا می بیند .
پ.ن : دو هفته تمام است به این عبارات استاد فکر میکنم !!!
چگونه جمع کنم رابطه بین عشقی که از علی (ع) در سینه دارم و اینکه هنوز زنده ام را ؟؟؟
ح . الف
محمود احمدینژاد رئیس جمهور پیش از ظهر امروز (پنجشنبه) در افتتاحیه شانزدهمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد، با بیان اینکه در این مکان گرد هم آمدهایم تا با بررسی شرایط و روند تحولات به منظور ساختن آینده بهتر برای ملتهایمان و برای جامعه بشری هماندیشی و اقدام کنیم، گفت: شک نداریم که همه ما و بلکه همه ملتها از وضع موجود ناراضیاند و هنوز آرزوها و آرمانهای تاریخی و مشترک بشری یعنی رفع فقر، تبعیض، تهدید، تحقیر، جنگ و کینهورزی و استقرار زندگی سعادتمند سرشار از زیبایی و عشق و نشاط و سلامت در سایه عدالت و آزادی و کرامت و صلح پایدار فرصت تحقق مناسب پیدا نکرده است.
رئیسجمهور با اشاره به اینکه صدها سال پی در پی، رنج نوع انسان و ملتها ادامه یافته است و در دوره اخیر پس از عبور از بردهداری و استعمار، مشابه همان شرایط اما به شکلی دیگر بر سر ملتها سایه انداخته است، افزود: بخش عمده ثروت و مراکز اصلی اقتصادی جهان در اختیار چند گروه سرمایهدار از چند دولت قرار دارد و اکثریت ملتها ضمن اینکه در فقر به سر میبرند و باید تاوان سوءاستفادهها و سوء مدیریتهای آنان را نیز بپردازند.
وی ادامه داد: قریب به اتفاق کشورهای سرمایهداری، دارای بدهیهای خارجی بیش از تولید ناخالص داخلیاند و این یعنی اینکه در واقع ورشکستهاند و به طور گسترده و بدون اجازه از منابع سایر ملتها استفاده میکنند در حالی که خود آن ملتها به این منابع نیازمندترند و با خلق دارائیهای کاغذی، تورم مستمر را به همه ملتها تحمیل و بدون زحمت ثروت آنها را تصاحب میکنند؛ برخی گزارشها از 32 هزار میلیارد دلار دارائی کاغذی خلق شده توسط دولت آمریکا حکایت دارد.
احمدینژاد با اشاره به اینکه اکثر معادن غنی و اصلی افریقا و آمریکای لاتین در اختیار چند شرکت وابسته به سرمایهداران جهانی است، در حالی که مردم این مناطق از حداقل منافع این ثروت خدادادی نیز برخوردار نیستند، گفت: ساز و کار اقتصادی حاکم بر جهان به گونهای است که به طور سیستماتیک دائماً مشکلات چند دولت سرمایهداری به سایر کشورها و در مقابل ثروت آنان به آن چند کشور منتقل میشود.
رئیسجمهور اضافه کرد: علوم و فنآوریهای پیشرفته به صورت انحصاری در اختیار گروهی خاص است و در بسیاری مواقع به ابزار تحمیل اهداف سیاسی مبدل شده است و فرهنگهای بومی و انسانی که حاصل هزاران سال تلاش و مبتنی بر فطرت الهی انسانها و در عمق و مبانی، مشترک بین همه ملتها و از زیباییهای جامعه بشریاست، به طور سازمان یافته مورد هجوم گسترده قرار دارد تا با تحمیل بیهویتی زمینه تسلط بر ملتها فراهم شود.
وی با اشاره به اینکه در همین راستا، شخصیت زن و بنیاد خانواده در معرض انهدام قرار دارد و تلاش گستردهای برای تحمیل نوع خاصی از زندگی بیهویت فردی و اجتماعی به همه ملتها در جریان است، گفت: به لحاظ سیاسی نیز، حقوق اساسی و استقلال ملتها دائماً در معرض تهدید است و به بهانههای گوناگون کشورها اشغال میشوند و آشکارا با پیشرفت و اقتدار ملتهای مستقل دشمنی و در برابر آن مانع تراشی میشود.
احمدینژاد تبدیل فروش سلاح به عنوان تجارتی پردرآمد، به امری عادی و تحمیل جنگها و اختلافات به ملتها و کشورها برای پر رونق باقی ماندن بازار سلاح را مورد اشاره قرار داد و افزود: قاچاق انسان، کشت و توزیع مواد مخدر و تروریسم، آشکارا مورد حمایت و تقویت و گسترش قرار میگیرند و بدین ترتیب صلح و امنیت پایدار را به آرزوی دست نیافتی مبدل کردهاند؛ روشن است که برای تشریح ابعاد خسارتها و مشکلات و نابسامانیها به وقت بیشتری نیاز هست.
رئیسجمهور با بیان اینکه برای اصلاح این روند، بارها و بارها، عدالتطلبان و آزادیخواهان و مصلحان از جمله رهبران فقید جنبش عدم تعهد قیام کردهاند و خیزشهای متعدد برپا شده و تلاشهای فراوانی انجام گرفته است، اظهار داشت: علیرغم آثار بسیار ارزشمند و مثبت این تلاشهای مقدس، هنوز روند امور به طور اساسی به نفع ملتها و در جهت عدالت و صلح پایدار تغییر نکرده است.
وی با طرح این سئوال که علت این رخدادها چیست؟ تصریح کرد: برخی اصرار دارند که فریبکارانه علت را به ضعف ملتها نسبت دهند، اما آیا غیر از این است که علت عدم تحقق صلح پایدار و آرمانهای بشری را باید در مبانی اندیشه و عملکرد مدیریت حاکم بر جهان جستجو کرد.
احمدینژاد خاطرنشان کرد: علیرغم تشکیل سازمان ملل که امیدهای فراوانی ایجاد کرد و همچنین تلاشهای گسترده دلسوزان، مدیریت حاکم بر جهان مانع از آن بوده است که شرایط بهبود یابد و با استقرار صلح و امنیت پایدار زندگی بهتری برای مردم دنیا فراهم شود.
رئیسجمهور مدیریت حاکم بر دنیا به عنوان عامل اصلی وضع موجود جهان را، در سده اخیر دارای دو ویژگی بسیار مهم و اثر گذار انحصاری بودن و خودخواهی و سلطه طلبی دانست و گفت: بسیار روشن است که انحصار مدیریت بر مراکز اصلی قدرت و اقتصاد جهان در اختیار چند دولت خاص و بلکه چند گروه سرمایهدار است و به طور مثال علیرغم حضور همه کشورها در صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، فشارها و تحمیلات چند دولت خاص مانع از اعمال نظرات عادلانه و کارشناسیِ مدیران و کارشناسان مستقل این دو نهاد مهم می شود به طوری که در عمل در بسیاری مواقع صندوق و بانک جهانی بالاجبار توجیه کننده سیاستهای یک جانبه و سودجویانه همان دولتها میشوند.
احمدینژاد با اشاره به اینکه انحصار در مدیریت شورای امنیت نیز کاملاً روشن است، افزود: بعد از 65 سال و علیرغم اذعان همه ملتها به حقوق حقه ملت فلسطین، رفتار شورای امنیت در عمل به تثبیت و گسترش اشغالگری و ظلم و جنایات رژیم جعلی و تحمیلی صهیونیستی منجر شده است.
رئیسجمهور اظهار داشت: در افغانستان و عراق و پاکستان مردم به طور گسترده و سازمان یافته کشته میشوند و شورای امنیت سازمان ملل متحد فقط توجیه کننده این وضع است، چرا که طرف اصلی این حوادث، عضو دائم شورای امنیت با امتیاز ناعادلانة وتو است.
وی با طرح این سوال که کدام ملت مستقل توانسته است بدون نگرانی و یا دادن امتیاز، حقوق اساسی خود را با اتکاء به شورای امنیت استیفا نماید، تصریح کرد: اصولاً چگونه میتوان تصور کرد که با وجود امتیاز انحصاری وتو در دست دولتهایی مثل آمریکا و انگلیس که همواره یک طرف تمام مناقشات بودهاند، امکان عمل مستقل و عدالتمدار برای شورای امنیت باقی بماند. دولتها و ملتهای مستقل مرجعی برای احقاق حق خود ندارند و شورای امنیت حتی اختیارات مجمع عمومی را نیز تصاحب کرده و سلطه خود را بر آن تحمیل نموده است.
احمدینژاد با بیان اینکه همه میدانیم که حاکمان امروز بر امور جهان، همان بردهداران و استعمارگران دیروزند که با روش و شعارهای جدید بر مراکز قدرت و ثروت جهان مسلط شدهاند بدون اینکه برنامهها و روحیه سلطه طلبی و خودخواهی آنان تغییر کرده باشد، خاطرنشان کرد: مستکبران خود را اصل و نژاد برتر و دیگر ملتها را برده و نژادِ پست میشمارند و به خود اجازه میدهند با ایجاد اختلافات و درگیریهای قومی، نژادی و مذهبی منابع ملتها را نابود و زمینه سلطه خود را بر آنان فراهم نمایند.
رئیسجمهور اضافه کرد: حاکمان امروز جهان خود را مجاز میدانند ملتها را تحقیر و حقوق آنان را تضییع کنند و برای حل مشکلات اقتصادی خود جنگ راه بیندازند و کثیری از مردم جهان را قتل عام نمایند، همچنین به خود حق میدهند مانع پیشرفت سایر جوامع شوند، ثروت ملتها را تصاحب کنند و شخصیت و استقلال آنان را لگدمال نمایند.
وی با بیان اینکه کسانی که امروز بر امور جهان مسلط هستند، حتی به مردم خود نیز رحم نمیکنند، گفت: با نگاهی به وضعیت مردم آمریکای شمالی و اروپا میبینیم که مردم در این کشورها اسیر چند حزب انحصاری و سلطهطلبند و فریاد آنها در اعتراض به مدیریتهای انحصاری و سلطهطلب به جایی نمیرسد.
احمدینژاد با اشاره به اینکه مبنای مدیریت مستکبران به جای گسترش محبت و عشق و علاقه به انسانها و ملتها، کینهورزی بر آمده از خودخواهی و ترویج اختلاف و دشمنی در جهان است، ادامه داد: اینان فقط و فقط به منافع مشروع و نامشروع خود میاندیشند و در اندیشه آنان ارزشهای الهی و انسانی و از جمله عدالت، آزادی، کرامت انسانی و حقوق اساسی ملتها فاقد اصالت و جایگاهی بوده و باید قربانی سود و منافع نامحدود آنها شوند.
رئیس جمهور با بیان اینکه معلوم است که این مدیریت به ضرر همه ملتها و حتی خود آنان و ادامة آن قطعاً ناممکن است، اظهار داشت: باید تغییر مهمی اتفاق بیفتد و شرایط به نفع انسان تغییر کند، باید برای برپایی دنیای جدید با سازوکارهای منصفانه، منطق فراگیر برمبنای همزیستی مسالمتآمیز و از طریق تفاهم و همکاری و مشارکت در تصمیمات مهم جهانی همگی بپا خیزیم.
وی مهمترین موضوع و مسئله اصلی، در این راستا را مدیریت جهانی عنوان کرد که باید به طور مبنایی و اصولی اصلاح شود و تصریح کرد: اگر سالها همگی بنشینیم و بدون اصلاح اساسی مدیریت حاکم بر جهان هزاران تصمیم کوچک و بزرگ خوب بگیریم و برای اجرای آنها تلاش نمائیم، دوره ما هم به سر خواهد رسید، بدون آنکه تغییری اساسی و تعیین کننده اتفاق بیفتد.
احمدینژاد خاطرنشان کرد: باید در مدیریت جهانی به نفع ملتها و در جهت عدالت تغییرات اساسی صورت پذیرد و روشن است که مدیریت آینده باید حائز دو ویژگی اساسی یعنی عشق به ارزشهای مشترک الهی و انسانی مانند عدالت، آزادی، کرامت انسانی، احقاق حق، احترام متقابل و مهرورزی به نوع انسان در سراسر جهان باشد.
رئیسجمهور با تاکید بر اینکه بدون ترویج محبت و بدون مبنا قرار دادن عشق و جایگزینی دوستی به جای خودخواهی و سلطه طلبی در روابط بین انسانها، امکان استقرار صلح، آرامش، پیشرفت و رفاه وجود ندارد، گفت: بردهداری، استعمار، چپاول و سلطه طلبی و جنگ افروزی حاصل خالی شدن قلبهای عدهای معدود لکن قدرتمند از محبت و جایگزینی کینه و خودخواهی است.
وی افزود: همه باید به دنبال ترویج دوستی و عشق باشیم و مدیریت جهانی باید در دست انسانهایی باشد که قلب آنان سرشار از عشق به انسانها و خوبیها و عدالت و آزادی و کرامت انسانی است؛ کسانی که با غم ملتها غمگین و با شادی آنان شاد باشند، همه را دوست بدارند و همه نیز آنان را دوست بدارند و به دنبال منافع شخصی و گروهی و حزبی و تسلط بر دیگران نباشند، بلکه حقوق و منافع انسانها را بر هر امری ترجیح دهند.
احمدینژاد نکته مهم دیگر را مشارکت همگانی در مدیریت جهان عنوان کرد و اظهار داشت: تجربه نشان داده است انحصار در هر امری و مهمتر از همه در مدیریت جهانی فسادآور است. باید ساز و کاری طراحی شود که همگان در فضایی عادلانه و دلسوزانه و بر مبنای محبت و عشق در مدیریت جهان مشارکت نمایند؛ انحصار در مدیریت جهانی باید در هم شکسته شود.
احمدینژاد تصریح کرد: اگر همه در مدیریت جهان مشارکت فعال داشته باشند، امکان و فرصت تبعیض، تحمیل و سلطهگری به حداقل میرسد و فرصت برخورداری از امکانات برای همگان فراهم میآید.
رئیسجمهور با بیان اینکه واضح است که باید مبانی اندیشه و تعاملات اجتماعی، از خودخواهی و سلطه جویی به عشق و محبت و تعامل بر پایه عدالت و احترام تغییر یابد، تحقق این آرمان بزرگ انسانی را ماموریت همگانی و به ویژه اعضای جنبش عدم تعهد به عنوان سردمداران استقلال طلبی جهان توصیف و خاطرنشان کرد: این در واقع درمان ریشهای دردهای چند صد ساله جامعه بشری و البته امری شدنی است.
وی با اشاره به اینکه کشورهای عضو این جنبش دارای توانمندیهای فراوان هستند، گفت: میتوانیم با مشارکت همگانی، سازوکارهای لازم از جمله مرجع داوری سیاسی، صندوق پول، بانک، بیمه و ساختارهای اقتصادی مستقل داشته باشیم و با ابداع روشهای جدیدی از تجارت، مانند تهاتر، مبادله با ارزهای ملی و حذف سلطه یک واحد ارزی خاص از مبادلات جهانی، شرایط بهتری برای ملتهایمان فراهم نمائیم و بر سازوکارهای مدیریت جهانی تاثیر بیشتر و سازندهتری داشته باشیم.
احمدینژاد با تاکید بر اینکه میتوانیم در صیانت از فرهنگمان و برای بالندگی جوانان و زنانمان برنامههای بهتری را به موقع اجرا بگذاریم، ادامه داد: جنبش عدم تعهد برای تضمین استمرار وجودی و برای تسریع در دستیابی به اهداف بلند خود باید با بنیانگذاری و تاسیس نهادهایی از ظرفیتهای جوانان و زنان برای شکوفایی جهانی جنبش بهره برداری کند.
رئیسجمهور تاکید کرد: باور من این است که تحقق مدیریت مشترک جهانی که تضمین صلح پایدار بر اساس عدالت، آزادی و کرامت انسانی است، خلاصة آرزوهای بنیانگذاران فقید جنبش عدم تعهد است؛ مسئولیت خطیری که اینک بر دوش یکایک ما سنگینی میکند.
وی با اشاره به اینکه ظرفیت جنبش عدم تعهد و کشورهای عضو و ناظر بسیار گسترده است، اظهار داشت: جنبش عدم تعهد میتواند نقشی تعیین کننده در مناسبات جهانی به نفع اعضا و به نفع صلح و عدالت ایفا نماید.
احمدینژاد تصریح کرد: میتوان با راهاندازی دبیرخانه موقت، نهادهای لازم برای سازماندهی و همافزایی توان اعضا در زمینههای گوناگون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و همکاریهای دو و چند جانبه برای ساختن دنیایی بهتر و استقرار صلح پایدار ایجاد نمود.
رئیسجمهور با بیان اینکه جنبش عدم تعهد میتواند به طور سازمان یافته، به سازمان ملل و نهادهای وابسته در جهت اصلاح ساختار و رویکرد مدیریتی کمک شایانی بنماید، خاطرنشان کرد: ملت بزرگ ایران با تجربیات فراوان تاریخی و توفیقات بزرگ در مواجهه با مشکلات و فشارهای ستمکارانة قدرتها آمادگی دارد تا در کنار اعضای جنبش و با مشارکت آنان برای اصلاح مدیریت جهانی و استقرار مدیریت صالح در جهان همة ظرفیتهای خود را بکار گیرد.
وی گفت: خوشبختانه امروز در نقطه عطف تاریخی قرار داریم؛ نظام مارکسیستی برچیده شده و نظام سرمایهداری سلطه گر نیز به پایان راه خود رسیده و دوره تاریخی آن به سر آمده است. این حقیقت نشان از درستی تصمیم ملتهای غیر متعهد است که با پیوستن به این جنبش انحراف تاریخی نظامهای لجام گسیخته مذکور را تشخیص داده و مطرود دانستند.
احمدینژاد با بیان اینکه امروز روز ملتها و روز باز تعریف و پیگیری آرمانهای اصلی جنبش عدم تعهد و برنامه ریزی برای تحقق همه آرمانها و اهداف انسانی است، افزود: بیتردید اگر از ظرفیتهای این جنبش عظیم جهانی بهره کافی برده شود، میتوان روند گذر از شرایط موجود به دورة جدید را با عافیت بیشتر، خسارت کمتر و مدت کمتری تدبیر کرد و فصل تازة زیبایی را در افق جهانی پیش روی بشریت گشود.
رئیسجمهور اظهار داشت: خوشبختانه اهداف ما در مدیریت مشترک جهانی، همان آرمان مشترک انبیاءالهی و صالحان در استقرار عدالت، عشق و صلح پایدار در تمام گیتی است. خداوند بزرگ وعده داده است، روزی که ملتها آماده بشوند و اراده کنند، این آرمان بزرگ توسط موعود ملل، عاشق حقیقی انسانها و عدالتگستر حقیقی حضرت مهدی(عج) با همراهی حضرت عیسی (ع) و همه صالحان و عدالت طلبان و آزادی خواهان در جهان مستقر خواهد شد.
وی لازمه رسیدن به دوران مذکور را، عشق و همدلی، نگاه جهانی و همکاری و مدیریت مشترک و فعال همه ملتها دانست و تصریح کرد: این راه درست و در واقع تنها راه پیش پای بشریت امروز برای آزادی از دوران ستم و تباهی و درک روزگار رهایی و فردای روشن بشری است؛ راهی که صد البته مردان و زنان جهان به موازات فزونی آگاهیها، مشتاقانهتر و استوارتر در آن گام خواهند گذاشت، اکنون سرآغاز راه است.
احمدینژاد در ابتدای سخنان خود خطاب به حضار و میهمانان اجلاس گفت: از جانب ملت ایران حضور شما را در خانه خودتان، ایران گرامی میدارم و از حسن اعتماد شما به ملت و دولت ایران و برادرتان قدردانی مینمایم.
رئیسجمهور با گرامیداشت یاد و خاطره بنیانگذاران فقید جنبش عدم تعهد مرحوم جواهر لعل نهرو از هند، جمال عبدالناصر از مصر، تیتو از یوگوسلاوی سابق، احمد سوکارنو از اندونزی و نکروما از غنا و همچنین رؤسای جمهور فیلیپین، نیجریه، غنا و رهبر کره شمالی، رییس جمهور اسبق الجزایر و همچنین رییس جمهور و نخست وزیر شهید ایران، آقایان رجایی و باهنر که 31 سال قبل در چنین روزهایی، توسط تروریستها به شهادت رسیدند، از حضار خواست که ایستاده و با یک دقیقه سکوت برای آرامش روح آنان دعا کنند.
وی با تشکر از حضور و سخنرانی ارزشمند مقام معظم رهبری در اجلاس، از کشور مصر و محمد مرسی رئیسجمهور این کشور به خاطر تلاشهای سازنده در دوره مدیریت جنبش صمیمانه سپاسگزاری کرد.
احمدینژاد همچنین از همه کسانی که تلاش کردند تا این نشست برپا و موفق شود، سپاسگزاری کرد و گفت: دست همکاری و برادری همه شما را به گرمی می فشارم و امیدوار به پشتیبانی و همکاری همه شما هستم.
رئیسجمهور همچنین برای هوگو چاوز و ونزوئلا که ریاست دوره بعدی اجلاس سران جنبش عدم تعهد را بر عهده دارند، آرزوی موفقیت کرد.
بان کی مون دبیرکل سازمان ملل امروز (پنجشنبه) در مراسم افتتاحیه شانزدهمین نشست سران عدم تعهد در تهران از میزبانی جمهوری اسلامی ایران در برگزاری شانزدهمین نشست سران قدردانی کرد و عنوان کرد: شاهد حوادث بسیاری زیادی در دهههای گذشته بودیم. بزرگانی مثل جواهر لعل نهرو و دیگران برای نهادینه کردن صلح و تجمیع امنیت جهانی و آزادیهای فردی اجتماعی و سیاسی تلاش های فراوان کردند.
وی افزود: مردمی که به دنبال آزادی از ابرقدرتها هستند و به دنبال تساوی در حقوق و آزادی اندیشه و بیان و آن چیزی که برای آزادی مهم است که همان آزادی برای انتخاب حاکمیت است.
دبیرکل سازمان ملل با اشاره به حوادثی که در برخی کشورهای عربی مثل تونس، مصر و لیبی روی داد گفت: این حرکت ها انقلاب عربی بود و مردم در راستای آزادی خواهی برخاستند. برای اینکه آیندهای روشن بسازند و این روند انتقال قدرت بدون هزینه و تلاش نمی تواند به نتیجه برسد. این خواستهای است که ملتها بر اساس حرمت و احتیاج به آن معتقدند.
وی گفت: نم پس از سازمان ملل بزرگترین سازمان است که حافظ صلح و به دنبال همکاری مشترک است. سازمان ملل در همین راستا حرکت میکند و از شما میخواهیم به فکر اتحاد هنجارهای شایسته خود باشید و به آزادی بیان و اندیشه ارج نهید و به مردم خود خدمت کنید.
بان کی مون گفت: معتقدم سازمانهایی که مدیریت و عضویت آنها را داریم به خاطر اصلاح نیاز به تغییرات دارند و شاید بسیاری از مخاطرات در جادهای که هستیم باشد.
باید به جوانان و مردم برای همکاری اعتقاد داشته باشیم. باید به دنبال گفتوگوی تمدنها و ملتها باشیم. به طور مثال سازمان ملل در موضوع سودان تلاش بسیار کرد که از خونریزیها جلوگیری کند.
دبیر کل سازمان ملل از تمام اعضای نم خواست که سعی کنند بدون خشونت اختلافات خود را حل و فصل کنند.
وی افزود: نمیتوانیم بپذیریم که سران از واژههای تهدید در علوم سیاسی خود استفاده کنند و وضعیتی که نتوانیم آن را کنترل کنیم. همه را دعوت به صلح میکنم و اینکه همه کشورها باید بر یک اصولی پایبند باشند.
بان کی مون با بیان این که سازمان ملل و جنبش عدم تعهد به همه ملتها پایبند است تصریح کرد: میخواهیم از چالشهایی که در جامعه به وجود میآید دوری کنیم. باید روند رو به توسعه را حفظ کنیم البته میتوانیم ظرفیتهای سازمان ملل را بهبود بخشیم، اما قبل از آن باید از خانه خود شروع کنیم.
وی گفت: باید به حقوق بشر معتقد باشیم. در برخی کشورها تظاهرات مسالمت آمیز به ناآرامی میگرایند. باید برای کشورهایی مثل سوریه به دنبال راه حل مسالمت آمیز باشیم نه به دنبال نظامیگری.
دبیر کل سازمام ملل با بیان این که وقتی سخن از 18 هزار کشته میشود از مردمانی سخن گفته می شود که به دنبال آزادی بودند و ما میتوانستیم راه حل بهتری را پیدا کنیم.
وی عنوان کرد: دولت سوریه باید پایبند به اصولی پایبند باشد تا از ایجاد بهانه برای برخی کشورها جلوگیری کند. از اتحادیه عرب میخواهیم که پایبند به اصول ملل متحد باشد.
بان کی مون گفت: از همه کشورهای اسلامی میخواهیم که از نفوذ خود در کشورهای درگیر مناقشه در جهت ایجاد صلح جهانی و منطقه عاری از تسلیحات کشتار جمعی استفاده کنند.
وی با تاکید بر این که میتوانیم فعالیت درست داشته باشیم عنوان کرد: سازمان ملل متحد انرژی هستهای را حق همه کشورها میداند و استفاده نظامی از آن را محکوم میکند.
دبیر کل سازمان ملل خواستار شفافیت در همه مسائل شد و گفت: از ایران درخواست میکنیم که مانند گذشته این شفافیت را برای اعتماد سازی بیشتر و رسیدن به اهداف خود برای استفاده از انرژی صلح آمیز هستهای ادامه دهد.
وی افزود: همکاری ایران با آژانس انرژی اتمی سازنده و مفید بوده است. تصور این است که از همه گروهها و کشورها دعوت کنیم که از دامن زدن به تنشها دوری کنند و به برادری روی آورند. صداهای خود را علیه هم بالا نبریم .باید به دنبال یک خاورمیانه عاری از سلاح هستهای و تسلیحات کشتار جمعی باشیم.
بان کی مون گفت: ایران به عنوان کشوری که عضو سازمان ملل و آژانس انرژی اتمی است و اقدامات مثبتی انجام داده است.
وی عنوان کرد: اجازه دهیم با یکدیگر حرکت کنیم و صدای هم را بشنویم و احترام بگذاریم. میتوانیم از امنیت جهانی حرف بزنیم، اما برخی این امنیت را برنمیتابند. باید سعی کنیم به اهداف هزاره در چارچوب اقتصادی اجتماعی و سیاسی دست یابیم.
محمد مرسی رئیس جمهوری مصر در سخنان خود در شانزدهمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد در تهران ضمن تشکر از ایران و تلاشهای تهران برای برگزاری و میزبانی اجلاس، تاکید کرد که این اجلاس در زمان مهمی برگزار میشود چه آنکه مصر شاهد انقلاب بود و اکنون مصر یک کشور مدنی و کشوری دموکراتیک با قانون اساسی و نوین است که فرزندان این کشور امور آن را اداره میکنند.
مرسی با اشاره به اینکه جنبش عدم تعهد در زمان کنونی نقشی محوری در این دوره سرنوشتساز دارد تاکید کرد که ما باید در اداره امور دنیا نقشی موثر داشته باشیم. باید اصول دموکراسی و مشارکت در امور سیاسی برقرار شود.
مرسی خواستار تلاش برای ساخت دنیایی عادلتر شد و بر ضرورت اجرای اصول دموکراسی در سطح جهانی تاکید کرد.
مرسی با اشاره به شورای امنیت، تاکید کرد: ساختار شورای امنیت باید اصلاح و توسعه داده شود تا به شکل بهتری نماینده نظام جهان باشد.
وی اصلاح شورای امنیت را گام نخست برای تشکیل نظام عادلانه جهانی جدید دانست که باید بر اساس تحکیم مشارکت کشورهای در حال توسعه در اداره جهان باشد که این کشورها در سیاستگذاریهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مشارکت داشته باشند.
وی ادامه وضعیت کنونی در آفریقا را غیرمقبول خواند و با اشاره به اینکه بسیاری از مسائل شورای امنیت به قاره آفریقا مربوط میشود تاکید کرد که سطح نمایندگی شورای امنیت باید تغییر کند.
مرسی همچنین بر فعالسازی مجمع عمومی سازمان ملل تاکید کرد.
مرسی در ادامه به موضوع فلسطین اشاره کرد و با اشاره به بیانیه وزرای خارجه عدم تعهد که اخیرا در شرم الشیخ برگزار شد، از وضعیت اسرای فلسطینی ابراز تاسف کرد.
رئیس جمهوری مصر و رئیس سابق جنبش عدم تعهد، از آشتی ملی فلسطین حمایت و برای ادامه حمایت کشورش از این مسئله اعلام آمادگی کرد و از فلسطینیها خواست تا تلاش خود را برای آشتی ملی ادامه بدهند و به اختلافات کوچک موجود بین خود توجهی نکنند و تمرکز خود را بر تحقق آرمان خود که مقاومت در برابر اشغالگری است قرار بدهند.
وی در ادامه به سوریه نیز اشاره کرد و بحران این کشور را آزادیخواهی مردم سوریه خواند و اعلام کرد که از مردم این کشور در برابر دولت سوریه حمایت میکند اما در عین حال تاکید کرد که مصر از انتقال مسالمتآمیز در سوریه حمایت میکند تا سوریه به درگیری داخلی کشیده نشود.
مرسی با اشاره به طرح کشورش برای حل بحران سوریه که در اجلاس همبستگی اسلامی در مکه مطرح شد، اعلام کرد که مصر آمادگی خود را برای حل مسئله سوریه از طریق گفتوگو اعلام میکند.
مرسی تاکید کرد که «مسئولیت خونریزی در سوریه بر عهده همه ماست» و در ادامه نظام سوریه را که با تروریستهای مسلح مقابله میکند، سرکوبگر توصیف کرد.
مرسی در بخشی دیگر از سخنان خود به موضوع هستهای اشاره و بر حق همه اعضای جنبش عدم تعهد و دیگر کشورها از انرژی صلح آمیز هستهای تاکید کرد.
مرسی تاکید کرد که البته این موضوع با رعایت کامل قوانین قانون منع گسترش سلاحهای کشتار جمعی صورت خواهد گرفت.
رئیس جمهوری مصر در ادامه بر ضرورت همکاری اعضای جنبش عدم تعهد با هم و همکاری با دیگر کشورها مانند چین تاکید کرد و هدف آن را تحقق اهداف تعیین شده جنبش عدم تعهد برای کشورهای در حال توسعه دانست.
مرسی در پایان سخنان خود خواستار وحدت موضع کشورهای عدم تعهد شد تا همزمان با افزایش تعداد اعضای آن، کیفیت عملکرد آن نیز به همراه قدرت آن افزایش یابد.
روزنامه صهیونیستی «یدیعوت آحارانوت» ضمن بازتاب سخنان رهبر معظم انقلاب در مراسم افتتاحیه نشست سران جنبش عدم تعهد، سخنان ایشان را «صحبتهایی آتشین علیه غرب»، خواند.
این روزنامه صهیونیستی خبر خود را با عبارت «انرژی هستهای برای همه، سلاح هستهای برای هیچکس» آغاز کرده و آن را از آیتالله خامنهای نقل کرده است.
یدیعوت آحارانوت در ادامه بخشهای مختلف سخنان آیتالله خامنهای با موضوع رژیمصهیونیستی را بازتاب داده است.
اما در بخشی از این خبر، نویسنده یدیعوت آحارانوت خشم خود از حضور بانکیمون در این اجلاس را ابراز کرده و نوشته است: بانکیمون دبیر کل سازمان ملل که در این نشست حضور داشت، به (آیتالله) خامنهای که اسرائیل را «صهیونیستهای خونخوار» نامید، هیچ اعتراضی نکرد.
این روزنامه همچنین در ادامه بخشی از صحبتهای محمد مرسی رئیسجمهور مصر را نیز منتشر کرده و نوشته است که مرسی از ایران به دلیل میزبانی این اجلاس تشکر کرد.
شانزدهمین نشست سران جنبش عدم تعهد پیش از ظهر امروز (پنجشنبه)با حضور مقام معظم رهبری در سالن اجلاس سران در تهران آغاز به کار کرد.
محمد مرسی رئیس جمهور مصر که کشورش ریاست جنبش عدم تعهد را عهدهدار بود طی سخنانی که کنار وی «محمود احمدینژاد»، رئیس جمهور ایران، «بان کی مون»، دبیرکل سازمان ملل، «مان موهان سینگ»، نخست وزیر هند حضور داشتند ریاست سه ساله این جنبش را به محمود احمدینژاد رئیسجمهور کشورمان تحویل داد.
در این نشست دو روزه، 24 رئیسجمهور، 3 پادشاه، 8 نخستوزیر، 9 معاون رئیسجمهور، 2 رئیس مجلس و 9 فرستاده ویژه رؤسای کشورها و 80 وزیر که 60 تن از آنها وزیر خارجه هستند حضور دارند و قرار است پیشنویس شانزدهمین اجلاس سران که در نشست کارشناسان بررسی و به تأیید وزرای خارجه رسیده به تصویب برسد.
جنبش عدم تعهد دارای 120 عضو اصلی است و 17 کشور و 10 سازمان بینالمللی نیز اعضای ناظر این جنبش را تشکیل میدهند.
مرسی در سخنرانی خودگفت: اصول دهگانه جنبش عدم تعهد حمایت از منافع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشورهای عضو آن است. سرنوشت ما این است که در این لحظه حساس نقش مهمی را ایفا کنیم.
وی افزود: ما با هم همکاری خواهیم کرد تا بازیگری موثر و فعال در نظم بین الملل باشیم. اعضای نم به دنبال جهانی با عدالت بیشتر هستند.
مرسی در ادامه بر اصلاح و توسعه ساختار شورای امنیت به صورت همهجانبه شد.
وی اظهار داشت: مصر ایمان دارد که یکی از اصول اساسی نظام جدید جهانی که ما آن را می خواهیم تقویت همکاری کشور های در حال توسعه و اصلاح مدیریت جهانی است که مشارکت جهانی را در سطح بینالمللی و تصمیمگیریهای اقتصادی، اجتماعی تضمین نماید.
مرسی همچنین ممانعت رژیم صهیونیستی از ورود برخی اعضای جنبش به سرزمین فلسطینی را به باد انتقاد گرفت و گفت: مصر از عضویت فلسطین در سازمان ملل و همچنین تشکیل دولت فلسطینی حمایت خواهد کرد.
وی با اشاره به بحران سوریه گفت: ما آماده هستیم تا به توقف خونریزیها در سوریه کمک کنیم.
رئیس جمهور مصر ادامه داد: ما به حق استفاده از انرژی هستهای احترام می گذاریم. استفاده از انرژی صلحآمیز هستهای حق همه کشورهاست.
وی گفت: امروز اینجا آمده ایم تا ریاست جنبش را به کشور برادر خود یعنی ایران تحویل دهیم.
مرسی همچنین از میزبانی ایران تشکر کرده و گزارشی را از عملکرد این جنبش در زمان ریاست مصر بر آن ارائه کرد.
شانزدهمین اجلاس سران کشورهای عضو جنبش عدم تعهد صبح امروز با سخنرانی مقام معظم رهبری و با حضور سران 120 کشور عضو سازمان ملل در محل سالن اجلاس سران در تهران آغاز بهکار کرد.
متن کامل بیانات مقام معظم رهبری در این اجلاس به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای به شرح ذیل است:
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على الرّسول الأعظم الأمین و على اله الطّاهرین و صحبه المنتجبین و على جمیع الأنبیاء و المرسلین.
به شما میهمانان گرامى، سران و هیئتهاى نمایندگى کشورهاى جنبش عدم تعهد و نیز دیگر شرکتکنندگان در این اجلاس بزرگ بینالمللى خوشامد میگویم.
ما در اینجا گرد آمدهایم تا به هدایت و کمک پروردگار، حرکت و جریانى را که در شش دههى قبل با هوشمندى و موقعیتشناسى و شجاعت چند تن از رهبران سیاسىِ دلسوز و مسئولیتپذیر پایهگذارى شد، به اقتضاى موقعیتها و نیازهاى امروز جهان ادامه دهیم و بلکه به آن جانى تازه و تحرکى دوباره ببخشیم.
میهمانان ما از مناطق جغرافیائى دور و نزدیک در اینجا گرد آمده و متعلق به ملیتها و نژادهاى گوناگون و داراى تعلقات اعتقادى و فرهنگى و تاریخى و وراثتىِ متنوعند؛ ولى همان طور که «احمد سوکارنو» یکى از بنیانگذاران این جنبش در کنفرانس معروفِ باندونگ در سال 1955 گفت، مبناى تشکیل عدم تعهد، نه وحدت جغرافیائى یا نژادى و دینى، بلکه وحدت نیاز است. آن روز کشورهاى عضو جنبش عدم تعهد، به پیوندى که بتواند آنها را از سیطرهى شبکههاى اقتدارگرا و مستکبر و سیرىناپذیر مصون بدارد، نیازمند بودهاند؛ امروز با پیشرفت و گسترش ابزارهاى سلطهگرى، این نیاز همچنان پابرجا است.
من میخواهم حقیقت دیگرى را مطرح کنم:
اسلام به ما آموخته است که انسانها با وجود ناهمگونیهاى نژادى و زبانى و فرهنگى، فطرت همسانى دارند که آنها را به پاکى و عدالت و نیکوکارى و همدردى و همکارى فرا میخواند و همین سرشت همگانى است که اگر از انگیزههاى گمراهکننده به سلامت عبور کند، انسانها را به توحید و معرفت ذات متعالى خداوند رهنمون میگردد.
این حقیقت تابناک داراى چنان ظرفیتى است که قادر است پایه و پشتوانهى تشکیل جوامع آزاد و سرافراز و برخوردار از پیشرفت و عدالت - توأماً - گردد و شعاع معنویت را بر همهى فعالیتهاى مادّى و دنیائى انسانها نفوذ دهد و بهشتى دنیائى - پیش از بهشت اخروىِ موعود ادیان الهى - براى آنان فراهم آورد. و نیز همین حقیقت مشترک و همگانى است که میتواند شالودهریز همکاریهاى برادرانهى ملتهائى باشد که از نظر شکل ظاهرى و سابقهى تاریخى و منطقهى جغرافیائى، شباهتى به یکدیگر ندارند.
همکاریهاى بینالمللى هرگاه بر چنین شالودهاى استوار باشد، دولتها ارتباطات میان خود را نه بر اساس ترس و تهدید یا افزونطلبى و منافع یکجانبه یا واسطهگرىِ افراد خائن و خودفروش، بلکه بر پایهى منافع سالم و مشترک، و برتر از آن، منافع انسانیت بنا میکنند و وجدان بیدار خود و خاطر ملتهاى خود را از دغدغهها آسوده میسازند.
این نظم آرمانى در نقطهى مقابل نظام سلطه قرار دارد، که در قرنهاى اخیر قدرتهاى سلطهگر غربى، و امروز دولت زورگو و متجاوز آمریکا، مدعى و مبلّغ و پیشقراول آن بوده و هستند.
میهمانان عزیز!
امروز آرمانهاى اصلى جنبش عدم تعهد با گذشت شش دهه همچنان زنده و پابرجاست؛ آرمانهائى مانند استعمارزدائى ، استقلال سیاسى و اقتصادى و فرهنگى، عدم تعهد به قطبهاى قدرت و ارتقاء همبستگى و همکارى میان کشورهاى عضو. واقعیتهاى امروز جهان با آن آرمانها داراى فاصله است؛ ولى ارادهى جمعى و تلاش همهجانبه براى عبور از واقعیتها و دست یافتن به آرمانها، هرچند پُر چالش، لیک امیدآفرین و ثمربخش است.
ما در گذشتهى نزدیک، شاهد شکست سیاستهاى دوران جنگ سرد و نیز یکجانبهگرائىِ پس از آن بودهایم. جهان با عبرتآموزى از این تجربهى تاریخى، در حال گذار به نظام بینالمللى جدیدى است و جنبش عدم تعهد میتواند و باید نقش نوینى ایفاء نماید. این نظام باید بر پایهى مشارکت همگانى و برابرى حقوق ملتها استوار باشد؛ و همبستگى ما کشورهاى عضو این جنبش براى شکلگیرى این نظم نوین، از ضرورتهاى بارز عصر کنونى است.
خوشبختانه چشمانداز تحولات جهانى، نویدبخش یک نظام چند وجهى است که در آن، قطبهاى سنتى قدرت جاى خود را به مجموعهاى از کشورها و فرهنگها و تمدنهاى متنوع و با خاستگاههاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى و سیاسى میدهند. اتفاقات شگرفى که در سه دههى اخیر شاهد آن بودهایم، آشکارا نشان میدهد که برآمدن قدرتهاى جدید با بروز ضعف در قدرتهاى قدیمى همراه بوده است. این جابهجائى تدریجى قدرت، به کشورهاى عدم تعهد فرصت میدهد تا نقش مؤثر و شایستهاى را در عرصهى جهانى بر عهده بگیرند و زمینهى یک مدیریت عادلانه و واقعاً مشارکتى را در پهنهى گیتى فراهم آورند. ما کشورهاى عضو این جنبش توانستهایم در یک دوران طولانى، با وجود تنوع دیدگاهها و گرایشها، همبستگى و پیوند خود را در چهارچوب آرمانهاى مشترک حفظ کنیم؛ و این دستاورد ساده و کوچکى نیست. این پیوند میتواند دستمایهى گذار به نظمى عادلانه و انسانى قرار گیرد.
شرائط کنونى جهان فرصتى شاید تکرارنشدنى براى جنبش عدم تعهد است. سخن ما آن است که اتاق فرمان جهان نباید با دیکتاتورى چند کشور غربى اداره شود. باید بتوان یک مشارکت دموکراتیک جهانى را در عرصهى مدیریت بینالمللى شکل داد و تضمین کرد. این است نیاز همهى کشورهائى که مستقیم یا غیرمستقیم از دستاندازى چند کشور زورگو و سلطهطلب زیان دیدهاند و مىبینند.
شوراى امنیت سازمان ملل داراى ساختار و سازوکارى غیرمنطقى، ناعادلانه و کاملاً غیر دموکراتیک است؛ این یک دیکتاتورىِ آشکار و یک وضعیت کهنه و منسوخ و تاریخ مصرف گذشته است. با سوء استفاده از همین سازوکار غلط است که آمریکا و همدستانش توانستهاند زورگوئیهاى خود را در لباس مفاهیم شریف بر دنیا تحمیل کنند. آنها میگویند «حقوق بشر»، و منافع غرب را اراده میکنند؛ میگویند «دموکراسى»، و دخالت نظامى در کشورها را به جاى آن مىنشانند؛ میگویند «مبارزه با تروریسم»، و مردم بىدفاع روستاها و شهرها را آماج بمبها و سلاحهاى خود میسازند. در نگاه آنها، بشریت به شهروندان درجهى یک و دو و سه تقسیم میشوند. جان انسان در آسیا و آفریقا و آمریکاى لاتین ارزان، و در آمریکا و غرب اروپا گران قیمتگذارى میشود. امنیت آمریکا و اروپا مهم، و امنیت بقیهى بشریت بىاهمیت دانسته میشود. شکنجه و ترور اگر به دست آمریکائى و صهیونیست و دستنشاندگان آنها صورت گیرد، مُجاز و کاملاً قابل چشمپوشى است. زندانهاى مخفى آنها که در نقاط متعددى در قارههاى گوناگون شاهد زشتترین و نفرتانگیزترین رفتارها با زندانیان بىدفاع و بىوکیل و بىمحاکمه است، وجدان آنان را نمىآزارد. بد و خوب، کاملاً گزینشى و یکطرفه تعریف میشود. منافع خود را به نام «قوانین بینالمللى»، و سخنان تحکمآمیز و غیرقانونى خود را به نام «جامعهى جهانى» بر ملتها تحمیل میکنند و با شبکهى رسانهاىِ انحصارىِ سازمانیافته، دروغهاى خود را راست، و باطل خود را حق، و ظلم خود را عدالتطلبى وانمود میکنند و در مقابل، هر سخن حقى را که افشاگر فریب آنها است، دروغ، و هر مطالبهى برحقّى را یاغیگرى مینامند.
دوستان! این وضعیت معیوب و پر زیان، غیرقابل ادامه است. همه از این هندسهى غلط بینالمللى خسته شدهاند. جنبش 99 درصدى مردم در آمریکا بر ضدّ کانونهاى ثروت و قدرت در آن کشور، و اعتراض عمومى در کشورهاى اروپاى غربى به سیاستهاى اقتصادى دولتهاشان نیز نشان لبریز شدن پیمانهى صبر و تحمل ملتها از این وضعیت است. باید این وضعیت نامعقول را علاج کرد.
پیوند مستحکم و منطقى و همهجانبهى کشورهاى عضو جنبش عدم تعهد میتواند در یافتن و پیمودن راه علاج، تأثیرات عمیقى بر جاى بگذارد.
حضار محترم!
صلح و امنیت بینالمللى از جملهى مسائل حادّ جهان امروز ما است و خلع سلاحهاى کشتار جمعى و فاجعهبار، یک ضرورت فورى و یک مطالبهى همگانى است. در دنیاى امروز، امنیت، پدیدهاى مشترک و غیرقابل تبعیض است. آنها که سلاحهاى ضد بشریت را در زرادخانههاى خود انبار میکنند، حق ندارند خود را پرچمدار امنیت جهانى قلمداد کنند. این - بىشک - نخواهد توانست نیز امنیت را براى خود آنها به ارمغان آورد. امروز با تأسفِ فراوان دیده میشود که کشورهاى دارندهى بیشترین تسلیحات هستهاى، ارادهاى جدّى و واقعى براى حذف این ابزارهاى مرگبار از دکترین نظامى خود ندارند و آن را همچنان عامل رفع تهدید و شاخصى مهم در تعریف جایگاه سیاسى و بینالمللى خود میدانند. این تصور، به کلّى مردود و مطرود است.
سلاح هستهاى نه تأمینکنندهى امنیت و نه مایهى تحکیم قدرت سیاسى است، بلکه تهدیدى براى این هر دو است. حوادث دههى 90 قرن بیستم نشان داد که داشتن این تسلیحات نمیتواند رژیمى همانند شوروى سابق را هم حفظ کند. امروز نیز کشورهائى را میشناسیم که با داشتن بمب اتم، در معرض امواج ناامنىهاى مهلکند.
جمهورى اسلامى ایران استفاده از سلاح هستهاى و شیمیائى و نظائر آن را گناهى بزرگ و نابخشودنى میداند. ما شعار «خاورمیانهى عارى از سلاح هستهاى» را مطرح کردهایم و به آن پایبندیم. این به معنى چشمپوشى از حق بهرهبردارى صلحآمیز از انرژى هستهاى و تولید سوخت هستهاى نیست. استفادهى صلحآمیز از این انرژى، بر اساس قوانین بینالمللى، حق همهى کشورها است. همه باید بتوانند از این انرژى سالم در مصارف گوناگونِ حیاتى کشور و ملتشان استفاده کنند و در اِعمال این حق، وابسته به دیگران نباشند. چند کشور غربى که خود دارندهى سلاح هستهاى و مرتکب این کار غیرقانونىاند، مایلند توان تولید سوخت هستهاى را نیز در انحصار خود نگه دارند. حرکتى مرموز در حال شکلگیرى است تا انحصار تولید و فروش سوخت هستهاى را در مراکزى با نام بینالمللى ولى در واقع در پنجهى چند کشور معدود غربى، تثبیت و دائمى کنند.
طنز تلخ روزگار ما آن است که دولت آمریکا که دارندهى بیشترین و مرگبارترین سلاحهاى هستهاى و دیگر سلاحهاى کشتار جمعى و تنها مرتکبِ بهکارگیرى آن است، امروز میخواهد پرچم مخالفت با اشاعهى هستهاى را به دوش بگیرد! آنها و شرکاى غربىشان رژیم صهیونیستىِ غاصب را به سلاحهاى هستهاى مجهز کرده و براى این منطقهى حساس، تهدیدى بزرگ فراهم کردهاند؛ اما همین مجموعهى فریبگر، استفادهى صلحآمیز از انرژى هستهاى را براى کشورهاى مستقل برنمیتابند و حتّى با تولید سوخت هستهاى براى رادیوداروها و دیگر مصارف صلحآمیز انسانى، با هرچه در توان دارند، ستیزهگرى میکنند. بهانهى دروغین آنان، بیم از تولید سلاح هستهاى است. در مورد جمهورى اسلامى ایران، آنان خود میدانند که دروغ میگویند؛ اما سیاستورزى، آنگاه که کمترین اثرى از معنویت در آن نباشد، دروغ را هم مجاز میشمرد. آیا آن که در قرن بیستویکم زبان به تهدید اتمى میگشاید و شرم نمیکند، از دروغگوئى پرهیز و شرم خواهد کرد؟!
من تأکید میکنم که جمهورى اسلامى هرگز در پى تسلیحات هستهاى نیست، و نیز هرگز از حق ملّت خود در استفادهى صلحآمیز از انرژى هستهاى چشمپوشى نخواهد کرد. شعار ما «انرژى هستهاى براى همه، و سلاح هستهاى براى هیچکس» است. ما بر این هر دو سخن پاى خواهیم فشرد و میدانیم که شکستن انحصار چند کشور غربى در تولید انرژى هستهاى در چهارچوب معاهدهى عدم اشاعه، به سود همهى کشورهاى مستقل و از جمله کشورهاى عضو جنبش عدم تعهد است.
تجربهى سه دهه ایستادگىِ موفقیتآمیز در برابر زورگوئىها و فشارهاى همهجانبهى آمریکا و متحدانش، جمهورى اسلامى را به این باور قطعى رسانده است که مقاومت یک ملت متحد و داراى عزم راسخ، قادر است بر همهى خصومتها و عنادها فائق آید و راه افتخارآمیز به سوى هدفهاى بلند خود را بگشاید. پیشرفتهاى همهجانبهى کشور ما در دو دههى اخیر واقعیتى است که در برابر چشم همگان قرار دارد و رصدکنندگان رسمى بینالمللى مکرراً بدان اذعان کردهاند؛ و این همه در شرائط تحریمها و فشارهاى اقتصادى و تهاجم تبلیغاتى شبکههاى وابسته به آمریکا و صهیونیسم اتفاق افتاده است. تحریمهائى که یاوهگویان، آن را فلجکننده نامیدند، نه تنها ما را فلج نکرده است و نخواهد کرد، بلکه گامهاى ما را محکمتر، و همت ما را بلندتر، و اطمینان ما را به درستى تحلیلهاى خود و نیز به توانائى درونزاى ملتمان راسختر کرده است. ما یارى خداوند را در این چالشها بارها و بارها به چشم دیدهایم.
میهمانان گرامى!
لازم میدانم در اینجا از یک مسئلهى بسیار مهم سخن بگویم؛ که اگرچه مربوط به منطقهى ما است، ولى ابعاد گستردهى آن از این منطقه فراتر رفته و سیاستهاى جهانى را در طول چندین دهه تحت تأثیر قرار داده است و آن، مسئلهى دردآور فلسطین است. خلاصهى این ماجرا آن است که یک کشور مستقل و داراى شناسنامهى روشنِ تاریخى به نام «فلسطین»، بر اساس یک توطئهى وحشتناک غربى با سردمدارى انگلیس در دههى 40 قرن بیستم، از ملت آن، غصب و به زور سلاح و کشتار و فریب، به جماعتى که عمدتاً از کشورهاى اروپائى مهاجرت داده شدهاند، واگذار گردیده است. این غصب بزرگ که در آغاز با کشتارهاى جمعىِ مردم بىدفاع در شهرها و روستاها و راندن مردم از خانه و کاشانهى خود به کشورهاى هممرز همراه بود، در طول بیش از شش دهه همچنان با همین جنایتها ادامه یافته است و امروز هم ادامه دارد. این، یکى از مهمترین مسائل جامعهى بشریت است. سران سیاسى و نظامى رژیم غاصب صهیونیست، در این مدت از هیچ جنایتى پرهیز نکردهاند؛ از کشتار مردم و ویران کردن خانهها و مزارع آنان و دستگیرى و شکنجهى مردان و زنان و حتّى کودکان آنان، تا تحقیر و توهین به کرامت این ملت و سعى در نابودى و هضم آن در معدهى حرامخوار رژیم صهیونیستى، و تا محورهای بیانات در شانزدهمین اجلاس سران جنبش عدم تعهددوحمله به اردوگاههاى آنان در خود فلسطین و در کشورهاى همسایه که میلیونها آواره را در خود جاى میداده است. نامهاى «صبرا» و «شتیلا» و «قانا» و «دیر یاسین» و امثال اینها با خون مردم مظلوم فلسطین در تاریخ منطقهى ما ثبت شده است. اکنون نیز پس از شصت و پنج سال، هنوز همچنان همین جنایتها در رفتار گرگان درندهى صهیونیست با باقىماندگان در سرزمینهاى اشغالى ادامه دارد. آنها پىدرپى جنایتهاى جدیدى مىآفرینند و منطقه را با بحران تازهاى روبهرو میکنند. کمتر روزى است که خبرى از قتل و جرح و زندانى کردن جوانهائى مخابره نشود که به دفاع از وطن و کرامت خود برخاسته و به ویرانگرى مزارع و خانههاى خود اعتراض کردهاند. رژیم صهیونیستى که با به راه انداختن جنگهاى فاجعهبار و کشتار مردم و اشغال سرزمینهاى عربى و سازماندهى تروریسم دولتى در منطقه و جهان، دهها سال ترور و جنگ و شرارت به راه انداخته، ملت فلسطین را که براى احقاق حق خود به پا خاسته و مبارزه میکنند، تروریست مینامد و شبکهى رسانههاى متعلق به صهیونیزم و بسیارى از رسانههاى غربى و مزدور نیز با زیر پا گذاشتن تعهّد اخلاقى و رسانهاى، این دروغ بزرگ را تکرار میکنند. سردمداران سیاسىِ مدعى حقوق بشر نیز چشم بر این همه جنایت بسته و بدون شرم و پروا، از آن رژیم فاجعهآفرین حمایت کرده و در نقش وکیلمدافع آن ظاهر میشوند.
سخن ما آن است که فلسطین متعلق به فلسطینىها است و ادامهى اشغال آن، ظلمى بزرگ، تحملناپذیر و خطرى عمده براى صلح و امنیت جهانى است. همهى راههائى که غربیها و وابستگان آنها براى «حل مسئلهى فلسطین» پیشنهاد کرده و پیمودهاند، غلط و ناموفق بوده است و در آینده نیز چنین خواهد بود. ما راهحلى عادلانه و کاملاً دموکراتیک را پیشنهاد کردهایم: همهى فلسطینىها، چه ساکنان کنونى آن، و چه کسانى که به کشورهاى دیگر رانده شده و هویت فلسطینى خود را حفظ کردهاند، اعم از مسلمان و مسیحى و یهودى، در یک همهپرسىِ عمومى، با نظارتى دقیق و اطمینانبخش شرکت کنند و ساختار نظام سیاسى این کشور را انتخاب نمایند و همهى فلسطینیانى که سالها رنج آوارگى را تحمل کردهاند، به کشور خود باز گردند و در این همهپرسى و سپس تدوین قانون اساسى و انتخابات، شرکت نمایند. آنگاه صلح برقرار خواهد شد.
در اینجا مایلم پندى خیرخواهانه به سیاستمداران آمریکائى که تاکنون همواره به عنوان مدافع و پشتیبان رژیم صهیونیستى در صحنه حاضر شدهاند، بدهم: این رژیم تاکنون براى شما دردسرهاى بیشمار داشته است؛ چهرهى شما را در میان ملتهاى منطقه، منفور و شما را در چشم آنان شریک جنایات صهیونیستهاى غاصب معرفى کرده است؛ هزینههاى مادى و معنوى که در طول سالهاى متمادى از این رهگذر به دولت و ملت آمریکا تحمیل شده است، سرسامآور است؛ و احتمالاً در آینده اگر همین روش ادامه یابد، هزینههاى شما سنگینتر هم خواهد شد. بیائید به پیشنهاد جمهورى اسلامى دربارهى همهپرسى بیندیشید و با تصمیمى شجاعانه، خود را از گره ناگشودنى کنونى نجات دهید. بىشک مردم منطقه و همهى آزاداندیشان گیتى از این اقدام استقبال خواهند کرد.
میهمانان محترم!
اکنون به سخن آغازین باز میگردم. شرائط گیتى حساس و جهان در حال گذار از یک پیچ تاریخىِ بسیار مهم است. انتظار میرود که نظمى نوین در حال تولد یافتن باشد. مجموعهى غیرمتعهدها حدود دو سوم اعضاء جامعهى جهانى را در خود جاى داده است و میتواند در شکلدهى آینده نقشى بزرگ ایفاء کند. تشکیل این اجلاس بزرگ در تهران نیز خود حادثهاى پرمعنا است که باید در محاسبات به کار آید. ما اعضاء این جنبش با همافزائى امکانات و ظرفیتهاى گستردهى خود میتوانیم براى نجات جهان از ناامنى و جنگ و سلطهگرى، نقشى تاریخى و ماندگار بیافرینیم.
این مقصود فقط با همکاریهاى همهجانبهى ما با یکدیگر امکانپذیر است. در میان ما، کشورهاى بسیار ثروتمند و نیز کشورهاى داراى نفوذ بینالمللى کم نیستند. علاج مشکلات با همکاریهاى اقتصادى و رسانهاى و انتقال تجربههاى پیشبرنده و تعالىبخش، کاملاً امکانپذیر است. باید عزمهامان را راسخ کنیم؛ به هدفها وفادار بمانیم؛ از اخم قدرتهاى زورگو نترسیم و به لبخند آنان دل خوش نکنیم؛ ارادهى الهى و قوانین آفرینش را پشتیبان خود بدانیم؛ به شکست تجربهى اردوگاه کمونیستى در دو دهه پیش، و شکست سیاستهاى به اصطلاح لیبرال دموکراسى غربى در حال حاضر - که نشانههاى آن را در خیابانهاى کشورهاى اروپائى و آمریکایی و گرههاى ناگشودنى اقتصاد این کشورها همه مىبینند - با چشم عبرت بنگریم. و بالاخره سقوط دیکتاتورهاى وابسته به آمریکا و همدست رژیم صهیونیستى در شمال آفریقا و بیدارى اسلامى در کشورهاى منطقه را فرصتى بزرگ بشماریم. ما میتوانیم به ارتقاء «بهرهورى سیاسى جنبش عدم تعهد» در مدیریت جهانى بیندیشیم؛ میتوانیم براى تحول در این مدیریت، سندى تاریخى تهیه کنیم و ابزارهاى اجرائى آن را فراهم نمائیم؛ میتوانیم حرکت به سمت همکاریهاى مؤثر اقتصادى را طراحى و الگوهاى ارتباط فرهنگى میان خود را تعریف کنیم. بىشک تشکیل دبیرخانهى فعال و پرانگیزهاى براى این تشکیلات، خواهد توانست به حصول این مقاصد کمکى بزرگ و پر تأثیر تقدیم کند.
متشکرم
شانزدهمین اجلاس سران کشورهای عضو جنبش عدم تعهد، از صبح امروز پنجشنبه با سخنرانی رهبر معظم انقلاب در محل سالن اجلاس سران در تهران آغاز بهکار کرد.
برگزاری شانزدهمین اجلاس سران کشورهای عضو جنبش عدم تعهد در تهران که با سخنرانی حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی آغاز بهکار کرد، مهمترین رویداد سیاسی روز دنیاست که نگاه مهرورزانه ملتها و دولتهای بیش از 120 کشور جهان را به ایران اسلامی معطوف کرده است.
قریب 30 تن از مقامات بلندپایه لشکری و کشوری از جمله سران قوا، آیتالله محمدرضا مهدویکنی رئیس مجلس خبرگان رهبری و آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام از جمله مدعوین ویژه مراسم افتتاحیه این اجلاس هستند.
در این اجلاس که پس از اجلاسیههای سازمان ملل بزرگترین و وسیعترین نشست سران کشورهاست، 3 پادشاه، 24 رئیسجمهور، 8 نخست وزیر، 9 معاون رئیس جمهور، 2 رئیس مجلس و 9 نماینده ویژه از کشورهای عضو جنبش عدم تعهد حضور دارند. همچنین دبیرکل سازمان ملل متحد، دبیرکل اتحادیه عرب، دبیرکل سازمان همکاری اسلامی نیز، برای شرکت در اجلاس شانزدهم «نم» به تهران سفر کردهاند.
در دو روز گذشته هم نشست وزرای خارجه کشورهای غیرمتعهد در مرکز همایشهای بینالمللی صدا و سیما برگزار شد که در این نشست دو روزه، بیش از 50 وزیر خارجه به تبیین دیدگاههای خود درباره مهمترین مسائل روز جهان پرداختند که تعداد آنان با توجه به وزرای خارجه همراه هیئتهای تازهوارد به 80 نفر ارتقاء خواهد یافت. آنگونه که مسئولان اطلاعرسانی ستاد برگزاری اجلاس اعلام کردهاند، ریاست برخی هیئتهای دیپلماتیک حاضر در اجلاس تهران را چند وزیر غیر از وزرای خارجه کشورهای مذکور بر عهده دارند. در مجموع بر اساس آمار اعلام شده، از میان هیئتهای دیپلماتیک 120 کشور عضو سازمان ملل متحد که برای شرکت در شانزدهمین اجلاس جنبش عدم تعهد به کشورمان آمدهاند، بیش از 50 هیئت در حد سران شرکت کردهاند.
همچنین تهران از امروز (پنجشنبه) به مدت 2 روز میزبان شانزدهمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد (نم) است. تهران روزهای پنجم و ششم میزبان نشست کارشناسان ارشد و هفتم و هشتم شهریور نیز پذیرای اجلاس وزرای خارجه عدم تعهد بود. در حال حاضر کوبا، مصر و ایران (روسای سابق، کنونی و آینده) اعضای تروئیکای نم را تشکیل میدهند و در نشست امروز ریاست این جنبش از مصر به مدت سه سال به ایران واگذار شد. براساس توافقات صورت گرفته ونزوئلا رئیس بعدی جنبش خواهد بود و با ریاست ایران بر جنبش، تروئیکای جنبش عدم تعهد را مصر، ایران و ونزوئلا عهدهدار خواهند شد. در تیرماه 1388 و در جریان اجلاس پانزدهم سران در شرم الشیخ مصر، ریاست جمهوری اسلامی ایران بر جنبش و نشست سران عدم تعهد با اجماع به تصویب رسید.
جنبش عدم تعهد در سال 1340 شمسی ( 1961 میلادی) در گرماگرم جنگ سرد با تلاش رهبرانی همچون نهرو، سوکارنو، جمال عبدالناصر و تیتو با هدف وحدت بین کشورهایی که نه در اردوگاه کمونیسم و نه در اردوگاه کاپیتالیسم قرار داشتند، بنیان گذاشته شد، اما با خاتمه جنگ سرد، هنوز به فعالیت خود ادامه میدهد و اکثر کشورهای در حال توسعه اعضای آن را تشکیل میدهند. اجلاسهای سران عدم تعهد به ترتیب در بلگراد در سال 1961، قاهره 1964، لوزاکا 1970، الجزیره 1973، کلمبو 1976، هاوانا 1979، دهلی نو 1983، حراره 1986، بلگراد 1989، جاکارتا 1992، کارتاگینا 1995، دوربان 1998، کوالالامپور 2003، هاوانا 2006، شرم الشیخ 2009 برگزار شد و قرار است تهران شهریور ماه میزبان شانزدهمین نشست سران جنبش عدم تعهد به عنوان دومین سازمان بین الدولی بزرگ جهان پس از سازمان ملل متحد با 120 عضو اصلی باشد.
53 کشور آفریقایی، 40 کشور آسیایی، 26 کشور آمریکای لاتین و حوزه کارائیب و یک کشور اروپایی (بلاروس) 120 عضو جنبش عدم تعهد را تشکیل میدهند. 17 کشور و 10 سازمان از جمله سازمان ملل، سازمان همکاری اسلامی، اتحادیه آفریقا و اتحادیه عرب نیز اعضای ناظر این جنبش را تشکیل میدهند.
علیاکبر صالحی وزیر خارجه کشورمان در مراسم افتتاحیه نشست کارشناسان ارشد جنبش عدم تعهد گفت که جمهوری اسلامی ایران درصدد تقویت و تجدید حیات جنبش عدم تعهد است. نظام جمهوری اسلامی ایران از بدو تأسیس جنبش عدم تعهد با توجه به اصول انقلاب اسلامی از جمله اصل “نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی"، سیاست خارجی خود را همسو با اهداف جنبش عدم تعهد یافت و در نخستین فرصت یعنی سال 1358 (اکتبر 1979) در نشست ششم سران در هاوانا به عنوان هشتاد و هشتمین کشور عضو پذیرفته شد و از آن زمان تاکنون همواره در همکاری و هماهنگی با اعضا در تدوین مواضع و تصمیمات جنبش در مسائل و تحولات بینالمللی نقش فعالی ایفا کرده است. با توجه به نقش تأثیرگذار جمهوری اسلامی ایران در تحولات منطقهای و بینالمللی و شعار این نشست تحت عنوان “صلح پایدار در پرتو مدیریت مشترک جهانی” امید است در دوران ریاست ایران بر این جنبش شاهد تحولات جدی در این سازمان و اثرگذاری آن بر تحولات بینالمللی باشیم.
رژیم فاسد و منحوس صهیونیستی مخلوق افسانه ی دروغین هلوکاست با دروغ و نیرنگ، با زور و تزویر و با اشک های تمساح سال هاست که جهان را زشت و نا امن کرده است.
رژیمی که به استناد پروتکل های زعمای صهیونیستی برای اداره جهان جز قتل و غارت و تجاوز و دروغ و … چیز دیگر سرشان نمی شود.
رژیمی فاسد صهیونیستی با نفوذ بر مجامع جهانی و مالی سعی در کنترل و اداره ی شیطانی جهان را دارد که تمام تلاش خود را برای به حکومت رساندن ماسون ارشد بکار می گیرد و برای تحقق این هدف شیطانی باید مقدمات آنرا فراهم کند ….. قتل و غارت و دروغ و فحشا و ….
این وظیفه ی ماست که در برابر زیاده خواهی این چند احمق و دیوانه ی صهیونیستی و فراماسونری سکوت خود را بشکنیم و ماهیت شیطانیشان را بر جهانیان آشکار کنیم ….
این رژیم برای سرکوب و قتل و کشتار برادران و خواهرنمان در فلسطین، لبنان، سوریه، یمن، بحرین و … نیاز به منابع مالی دارد …
برادر و خواهر عزیزم بیایید با تحریم کالاهای رژیم فاسد و شیطانی صهیونیستی سهم حداقل کوچکی در برابر جبهه ی کفر و الحاد و دجال داشته باشیم.
فراموشمان نشود که عواید حاصل از فروش محصولات صهیونیستی و حامیانشان گلوله می شود در قلب برادران و خواهرانمان ….
سوال: آیا وارد کردن کالاهاى اسرائیلى و ترویج آنها جایز است؟ در صورتى که این کار هر چند بر اثر اضطرار صورت بگیرد، آیا فروش آنها جایزاست؟
جواب امام خامنه ای: باید از معاملاتى که به نفع دولت غاصب اسرائیل که دشمن اسلام و مسلمین است، خوددارى شود و وارد کردن و ترویج کالاهاى آنان که از ساخت و فروش آن سود مى برند، براى هیچکس جایز نیست و همچنین براى مسلمانان هم خرید آن کالاها بخاطر مفاسد و ضررهایى که براى اسلام و مسلمین دارد جایز نیست.
ح.صالح
بهشتی
اما نباید فراموش کنیم برای پاسداشت مردان و زنانی که روزی جوانی و عمر خود را برای من و تو گذاشتند، نیازی نیست فرسنگ ها راه را سفر کرده و به جنوب کشور رهسپار شویم.
در همین تهرانی که روزانه از کنار صدها نفر عبور می کنیم هستند کسانی که با کوله باری از خاطرات از جنوب به تهران سفر کرده اند و در مجاورت من و تو، در هوای آلوده تهران نفس میکشند.
پس از نظر سنجی که در وبلاگ جلبک ستیز صورت گرفت و شما عزیزان با رای قاطع، جانبازان شیمیایی را برای دیدار بعدی انتخاب کردید برآن شدیم که هماهنگی های لازم را با بنیاد شهید انجام دهیم. اما با توجه به نزدیکی انتخابات و برای گریز از اتهام دیدارهای انتخاباتی در تلاش هستیم تا دیدار اصلی با جانبازان شیمیایی را پس از انتخابات ترتیب دهیم.
اما در حال حاضر هماهنگی های لازم برای عیادت از یک بانوی شیمیایی که در تهران و در کنار من و تو مشغول گذران زندگی هستند، صورت پذیرفته است. این بانوی بزرگوار با آغوش باز پیشنهاد میهمانی ما در منزلشان را پذیرفتند و از ما دعوت کردند برای دیدار به منزل ایشان برویم.
اما از دوستانی که مایل هستند در این دیدار ما را همراهی کنند خواهشمند است از ستون سمت چپ وبلاگ و از طریق ارتباط مستقیم با مدیر سایت، تعداد نفرات و شماره تماس(جهت اطلاع رسانی و هماهنگی های لازم) خود را برای ما ارسال نمایند.
لازم به ذکر است با توجه به محدودیت منزل این بانوی بزرگوار تنها قادر به ثبت نام 80 نفر از علاقمندان هستیم. در نتیجه اولویت با افرادی است که زودتر اقدام به ثبت نام نموده اند.
ضمنا دوستان می توانند، جهت حمایت، بنر این دیدار را بروی وبلاگ و یا سایت های خود قرار دهند تا در اطلاع رسانی به ما کمک نمایند.
پی نوشت:
1) خیلی منتظر موندیم تا قوه محترم قضاییه دامین دات کام جلبک ستیز رو ازاد کنه تا راحت تر بتونیم تبلیغات کنیم اما….حالام اتفاقی پیش نیومده، ما تا اخرین قطره خون در رکاب علی شمشیر می زنیم
2) برنامه دیدار برای روز یکشنبه هفتم اسفند ماه حدود ساعت 3 بعدازظهر هماهنگ شده است. اما به دلیل محدودیت در تعداد ثبت نام کنندگان، آدرس فقط برای عزیزانی ارسال خواهد شد که ثبت نام قطعی نمایند
سایت ها و خبرگزاری های حامی:
خبرگزاری فارس،خبرگزاری برنا، بولتن نیوز، صراط نیوز، عمارنامه، ندای انقلاب، شفاف نیوز، افکارنیوز، پایگاه خبری شهدای ایران،
به قلم و ایده و پیشنهاد جلبک ستیز
امسال بر خلاف انتظارم، ۱۰ فیلم یعنی یک ششم از فیلم های ایرانی جشنواره فجر را دیدم. از بلیط هایی که مقابل سینما پیدا کردم و خریدم تا بلیط هایی که از دوستان و غریبه ها به صورتی کاملا اتفاقی به دستم افتاد. حیف بود که برای فیلمهایی که دیدم، چند خطی ننویسم. حالا به ترتیب زیبایی و دلنشین بودن این فیلم ها برای من، چیزهایی به یادگار می نویسم…
۱- روزهای زندگی (پرویز شیخ طادی)
پرویز شیخ طادی و ابوالقاسم طالبی طادی، اگر چه احتمالا اهل یک ولایت و سرزمین باشند اما وجه اشتراک اعتقادی و دینی شان باعث شد تابلویی زیبا را که مدت ها بود در سینمای ایران، دیده نشده بود، به نمایش بگذارند. آنجا که شیخ طادی سیمرغش را به طالبی داد و او نیز تا توانست، حق مطلب را برای روزهای زندگی ادا کرد. / پنجاه کیلومتر دورتر از خط مقدم چند پرستار متخصص زن و مرد که مسئول تیم پزشکی دکتر امیر علی و همسرش ناهید در این بیمارستان مشغول اند؛ فشار دشمن شدید است و بیمارستان از هر سو زیر آتش و هجوم هواپیما و تانکها و نیروهای عراقی هست بسیاری از پرستاران مجروح و فرصت ترک و خروج از محاصره را میابند اما امیر علی در اثر انفجار نابینا می شود امیر علی و ناهید در موقعیتی قرار می گیرند که تا کنون تجربه نکرده اند این نابینایی امیر علی او را به بصیرتی قلبی و روحی می کشاند و به حقایق هستی بینا شده و… / دیدن این فیلم من را به بیمارستان صحرایی چهار زرعی در استان ایلام برد که چندی پیش با برو بچه های خبرنگار به آنجا رفته بودم. البته این بیمارستان هیچوقت به دست دشمن نیفتاد اما در بدترین شرایط مقاومت کرد و در رسیدگی به مجروحان و زخمی های جبهه میانی، نقش مهمی داشت. شیخ طادی با شرایط سخت، توانسته بود در محیطی محدود، میزانسن هایی را طراحی کند که بیننده به راحتی ضمن همراهی با تعلیق های داستان، بتواند ۹۰ دقیقه را بر روی صندلی های سینما بنشیند. شیخ طادی در نهمین فیلمش اگر چه با مشکلات مالی زیادی روبرو شد اما مزد زحماتش را نگاه دقیق داوران و بردن سیمرغ بلورین، گرفت.
۲- یک روز دیگر (حسن فتحی)
چهارمین ساخته فتحی یبعد از سریالهای موفقش، کلا در فرانسه فیلمبرداری شده و تعلیق های متعددش، بیننده را به راحتی تا پایان می کشاند. / پولی گم می شود … در طی یک صبح تا غروب دست به دست میان افراد مختلف در موقعیت های مختلف با زبانها و نژادهای گوناگون و متنوع در شهر پاریس می چرخد و … / بازی مختصر هدیه تهرانی در این فیلم، به احتمال زیاد برای موفقیت در گیشه بوده اما یک روز دیگر از ارزش های داستانی و تصویری بیشتری برخوردار است.
۳- شور شیرین (جواد اردکانی)
این فیلم اگر چه با محوریت شهید محمود کاوه ساخته شده اما اطلاعات کمی از این شخصیت به بیننده می دهد و در بخش شخصیت پردازی رزمندگان جبهه های غرب نیز ضعیف عمل می کند اما تا حدودی توانسته نبرد با منافقین و ضد انقلاب کرد در کردستان و کرمانشاه را به تصویر بکشد. / حمید میرابی به همراه خانواده اش عازم کردستان است تا در مراسم ازدواج پسرش شرکت کند مینی بوس آنها گرفتار کمین ضد انقلاب می شود و آنها اسیر می شوند .کاوه و نیروهایش درتلاش هستند تا به شکلی آنها را آزاد کنند اما… / سکانس آخر فیلم که جریان آزادسازی و معاوضه گروگانها را به تصویر کشیده، به اندازه کل فیلم ارزش دارد و میزانسنش با هنرمندی تمام طراحی شده. بازیگر نقش شهید کاوه (حمید عمارلو) که اتفاقا شباهت زیادی به این شهید دارد هم انصافا از عهده کار خود به خوبی برآمده. اما حضور رضا رویگری به باورپذیری فیلم، لطمه زیادی زده است.
۴- ملکه (محمد علی باشه آهنگر)
ملکه در این وانفسای سینمای ایران به سراغ موضوع سختی از سینمای دفاع مقدس رفته که قابل تحسین است. دیدبان ها که گروه مظلومی در جنگ بودند و فعالیت هایشان کمتر دیده می شد، موضوع آخرین ساخته محمد علی باشه آهنگر است و انصافا هم لوکیشن های جذابی دارد. / ماه های پایانی جنگ در آبادان خلوت و تنهایی ماندگان در جنگ . سکوتی که به بازشناسی رفتار ها می انجامد سیاوش ، سیف اله ، امجد ، عیسی ، موسی با یاد جمشید ، آرش گونه شهر را حفظ می کنند و … / داستان فیلم در آبادان می گذرد و پیدا کردن استوانه های بلندی که جامانده از روزهای جنگ است و فیلمبرداری از این استوانه ها که محل دیده بانی بوده، از ویژگی های ملکه است. بازی های روان و عدم استفاده از بازیگران سرشناس همب هباورپذیری فیلم کمک شایانی کرده.
۵- پله آخر (علی مصفا)
پیچیدگی های روایی در پله آخر که این روزها حکم کیمیا را در سینمای ایران دارد، از ویژگی های آخرین ساخته مصفا در مقام کارگردانی است. همین پیچیدگی ها بود که دو خلاصه فیلم را برای این اثر منتشر کردند. / امین دکتری است میانسال که بعد از سالها به ایران بازگشته و به همراه مادرش تنها زندگی می کند با شنیدن خبر مرگ یکی از دوستان کودکی به خانه او می رود و درگیر ماجرای مرگ او می شود … و یا همسر دوست امین سر صحنه فیلمبرداری ناگهان مقابل دوربین خندهاش میگیرد و از کار باز میماند. هیچ کس نمیتواند دلیل خندههایش را حدس بزند. / بازی لیلا حاتمی مثل اکثر فیلمهایش در پله آخر هم روان است. مصفا این فیلم را با سرمایه خودش ساخته و اگر چه ممکن است در گیشه با موفقیت چندانی روبرو نشود اما بیننده هایش را راضی از سینما به بیرون هدایت می کند.
۶- خرس (خسرو معصومی)
فیلمبرداری خرس در شیرگاه و زیرآب در مسیر جاده فیروزکوه، به خودی خود تصاویر بکری را در قاب دوربین نشانده اما داستان خرس، بیتر از هر چیز، حرص بیننده را در می آورد. / نورالدین که احتمال شهادتش می رفته پس از 8 سال اسارت به خانه بر می گردد غافل از اینکه همسرش در غیاب او ازدواج می کند… / پروز پرستویی با اینکه از سرمایه گذاران فیلم بوده اما بازی درخشانی ندارد و به احتمال قوی این موضوع به ضعف کارگردانی بر می گردد. وزارت ارشاد به خاطر اینکه نورالدین به عنوان یک رزمنده در فیلم ظاهر شده، ایراداتی گرفته و احتمالا با تغییراتی در زمان اکران روبرو خواهد بود.
۷- بغض (رضا درمیشیان)
از همان زمان که با رضا درمیشیان، در خانه روزنامه نگاران جوان، مشغول گذراندن دوره های روزنامه نگاری بودیم، علاقه او به سینما معلوم بود. درمیشیان به صورت حرفه ای سینما را آموخت و در کنار کارگردانان بزرگی قرار گرفت و رشد کرد. اولین ساخته درمیشیان نشان می دهد که او سینما را خوب آموخته اما در زمینه فیلمنامه باید دقت بیشتری به خرج دهد. / دو روایت موازی از دو مقطع متفاوت از زندگی ژاله و حامد ، دو جوان مهاجر ایرانی در ترکیه یک روایت روزهای آشنایی و سرخوشی و روایت دیگر هشت ساعت سرنوشت ساز آنان و … / از جمله کارکردهای مثبت این فیلم، نشان دادن مشکلات کسانی است که جلای وطن می کنند و انسانیت شان خدشه دار می شود.
۸- تلفن همراه رییس جمهور (علی عطشانی)
شاید ورود به حوزه خصوصی رییس جمهور در این حد، پیش از این سابقه نداشته و عطشانی با داستانی که اشاره مستقیمی به دکتر احمدی نژاد دارد، امید زیادی به گیشه بسته است. فیلم از اواسط آن خسته کننده می شود و از ریتم می افتد اما به هر حال بیننده همچنان انتظار می کشد تا شاهد اتفاق ویژه ای باشد. / پیرمردی که شغلش باربری است و قصد خرید سیم کارت و تلفن همراه را دارد که دست بر قضا سیم کارت خاموش سالیان گذشته رئیس جمهور مورد معامله قرار می گیرد و … / بازی قوی و بی تکلف مهدی هاشمی و لهجه زیبای بهناز جعفري از نقاط قوت فیلم است. عجیب است که تا به حال دفتر رییس جمهور نسبت به این فیلم موضع خاصی نگرفته است.
۹- آمین خواهیم گفت (سامان سالور)
سالور تا به حال طعم تلخ پشت نوبت اکران ماندن را برای چند فیلمش چشیده و آخرین فیلمی که از او دیدیم، نوزده۵۹ بود. آخرین ساخته سالور فقط به لحاظ اینکه در یک فضای واقعی به نام تنگه هفت فیلمبرداری شده، ارزش یک بار دیده شدن را دارد. / در بستر جغرافیایی سخت و کوهستانی ایستگاهی به نام تنگه هفت در یک هفته ای که پل تخریب و مراحل بازسازی آن انجام می شود حسن فرصت یافته تا آدمهای مختلفی را در میان رودخانه خروشان و عریض منطقه با وسیله ای تله کابین عبور دهد و… / حضور فرزاد حسنی اگر چه ممکن است در گیشه به داد فیلم برسد اما باید گفت که بازی ضعیف او، کاملا تهوع آور شده و از نکات منفی آن به حساب می آید.
۱۰- گیرنده (مهرداد غفار زاده)
این فیلم هم نگاهی متفاوت به سفرهای استانی دکتر احمدی نژاد دارد. فیلم تا نیمه قابل پیگیری است اما بعد از آن به یک لالایی قشنگ تبدیل می شود برای خوابیدن. من که خوابم برد… / حاج صمد راننده وانتی در شهرستان دورافتاده در کارخانه ای کار می کند که مأموریت پیدا می کند نامه های مردم که در سفر استانی رئیس جمهور جمع اوری شده به فرودگاه برساند در حین مأموریت اتفاقات گوناگونی رخ می دهد و … / رد شدن اسکورت احمدی نژاد با دبدبه و کبکبه ای شبیه اسکورت هاشمی رفسنجانی از نقاط قابل توجه گیرنده است با این حال بعید است که بازی محمدرضا شریفی نیا و سعید راد هم کمکی به فروش این فیلم کند.
میم . رشید آبادی
سرپرست مدرسه علمیه الزهرا(س) کوی نصر تهران گفت: کارگاه “فرآیند آموزش با استفاده از تکنیک های تسهیل گری” برگزار شد…
معصومه صادقی سرپرست مدرسه علمیه الزهرا(س) کوی نصر تهران گفت: کارگاه “فرآیند آموزش با استفاده از تکنیک های تسهیل گری” از طرف شورای هم اندیشی پژوهشی پنج مدرسه علمیه تهران که عبارتند از مدارس الزهرا(س) کوی نصر، حضرت فاطمه(س)، فاطمةالزهرا(س)، کریمه اهل البیت و مشکوة برگزار گردیده است.
وی در ادامه افزود: این دوره به صورت کارگاهی و به مدت 4 روز درقالب دوگروه برنامه ریزی و برای استفاده حداکثر اساتید و کادر مدارس از این دوره ، با توجه به بُعد مسافت در دو مدرسه برگزارشده است.
صادقی گفت: این دوره در مدرسه کریمه اهل بیت در روزهای 10،9،8و 15 بهمن و در مدرسه فاطمة الزهرا(س)پونک در روز های 13،12،11 و 16 بهمن از ساعت 8 صبح تا 14:30 برگزار می گردد.
وی با اشاره به استقبال خوب شرکت کنندگان، گفت: در این دوره خانم ها آبدیده و مشهدی و آقای لشگری از ” تیم تسهیل گران ارزش آفرین نصر” به آموزش روش های نوین و کاربردی تسهیل گری پرداختند.
صادقی گفت: تحلیل نیاز آموزشی، تعیین اهداف یادگیری، استفاده از مهارت های تسهیل گری پایه، نحوه ی برخورد با موقعیت های دشوار و … از مباحث مطرح شده در این کارگاه می باشند.
وی در پایان ضمن قدردانی از مدارس عضو شورای هم اندیشی پژوهشی و همه شرکت کنندگان ، این دوره را مفید ارزیابی کرد و گفت: به شرکت کنندگان گواهی پایان دوره اهدا خواهد.
مریم صداقتی رابط خبری مدرسه
اگر خداوند متعال گاهی چشمان ما را باز کند؛ گاهی نشانه هایی وجود دارد که در همین دنیا، ناخالصی ها را تا حدی به ما نشان می دهد.
در طول زندگی چیزهایی پیش می آید که تلنگر بزرگی برای کسانی است که با لطف خدا دلشان تکان می خورد و بیدار می شوند، اما خیلی ها هم از کنار چنین اموری می گذرند و متوجه نمی گردند. اما همه مردم در معرض این امتحان ها قرار دارند.
معمر بن خلّاد می گوید:
شنیدم ابو الحسن الرضا (علیه السلام) این آیه را تلاوت می كرد: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُون (1)؛ آیا مردم پنداشتهاند، همین كه بگویند: ایمان آوردیم، رها مىشوند و آنان مورد محک و آزمایش قرار نمىگیرند؟»
سپس حضرت به من فرمود: مَا الْفِتْنَةُ؟ آزمایش و محك چیست؟
گفتم: قربانت شوم، تصور ما این است كه محك دینى و آزمایش در دین منظور باشد.
فرمود: یُفْتَنُونَ كَمَا یُفْتَنُ الذَّهَبُ؛ محك مىشوند مانند محك شدن طلا.
سپس فرمود: یُخْلَصُونَ كَمَا یُخْلَصُ الذَّهَب؛ پاك و خالص مىشوند مانند خالص شدن طلا. (2)
در نوشتار ذیل در حکایاتی و بیاناتی از علما و بزرگان، می بینیم که خیلی وقتها ممکن است فکر کنیم کارمان برای خداست در حالی که مثلا متوقع هستیم که دیگران از ما تشکر کنند، یا به ما احترام بگذارند، یا قدر دانی مالی صورت پذیرد و…. در اینجاست که اگر اینها انجام نشد ناراحت می شویم؛ اما اگر کار ما خالصانه برای خدا بود، این طور می شد؟
ویا ممکن است برای انجام کار خیری که واجب هم نیست، در معرض گناه قرار بگیریم، اگر کار ما برای خدا باشد آیا با معصیت سازگار است؟
«آیت الله العظمی بهجت» می فرماید:
استاد ما مى فرمود: ما گاهى آقاى میرزا محمد تقى شیرازى (رحمه الله) را امتحان طلبگى مى كردیم، به این صورت كه یك هفته در نماز (حتى در اذان و اقامه) ایشان حاضر مى شدیم، در درسش شركت مى كردیم، در درس حرف مى زدیم، اشكال مى كردیم، در كوچه و بازار به ایشان تعظیم و احترام مى كردیم، دستش را مى بوسیدیم؛
ولى یك هفته هم به عكس آن، نه به نماز و نه درس مى رفتیم و اگر مى رفتیم حرف نمى زدیم، در كوچه اعتنایى به ایشان نمى كردیم. اما مى دیدیم كه ایشان در باطن، در دو هفته یك جور است و مى فهمیدیم كه فوق العاده است!) (3)
حضرت «آیت الله مجتهدی تهرانی» می فرمایند:
«اگر می خواهی کتاب اخلاقی بنویسی اول سعی کن مطالبش را در خودت پیاده کنی بعد کتاب را چاپ کن. وقتی «ملامهدی نراقی» (رحمه الله) کتاب «جامع السعادت» که در علم اخلاق است نوشتند، آن را برای «علامه بحرالعلوم» (رحمه الله) در نجف اشرف فرستادند. پس از مدتی مرحوم نراقی به نجف جهت دیدن علامه رفتند؛ علامه ایشان را تحویل نگرفتند و دیدار ایشان را پس ندادند.
برای بار دوم مرحوم نراقی به دیدن علامه رفتند ولی ایشان همان رفتار دفعه قبل را کردند.
بار سوم مرحوم نراقی به دیدن علامه رفتند، این بار علامه از مرحوم نراقی خیلی تجلیل و احترام و اکرام نمودند؛ به حدی که مرحوم نراقی تعجب کرد و مرحوم بحرالعلوم فرموده اند: دیدم کتاب شما خیلی عالی است می خواستم ببینم آیا این مطالب را در خودتان هم پیاده کرده اید؟» (4)
زیارت امام حسین برای خدا یا برای خواهش دل؟
آیت الله العظمی بهجت می فرماید:
از مرحوم آقا «میرزا جواد آقا ملكى تبریزى» نقل شده كه فرمود:
آیا هیچ شده است كه خود را در صدق عبودیت و بندگى امتحان كنید تا بدانید آیا بنده ى خدایید یا نه؟
فكر كنید اگر با زن و فرزند خود به قصد زیارت كربلا مهیّاى حركت سفر نموده و با زحمت فراوان و هزینه ى زیاد تا لب مرز برسید، ولى در آن جا مى بایست حرامى (مانند كشف حجاب یا نظر اجنبى به همسر و دختران همراه) را مرتكب شوید تا مقدّمه ى خروج از گمرك و گرفتن گذرنامه و مجوّز عبور از مرز باشد؛ در این صورت خود را چگونه مى یافتید؟
آیا با خود مى گفتید: این یك حرام عیب ندارد، ما كه این همه زحمت كشیده و هزینه نموده ایم تا به این جا رسیده ایم، بگذار این حرام انجام گیرد و عبور كنیم؛ و یا با كمال شجاعت و مردانگى و متانت مثل گُل با آن همه رنج و دورىِ راه و تحمّل مخارج و هزینه ى سفر، با عائله ى خود برمى گشتید؟
زیرا كسى كه فرموده: زیارت مستحبّ است و همان كسى كه من به قصد قربت و به داعى ( انگیزه) امر او، تا به این جا آمده ام و متحمّل این همه خسارت شده ام، ارتكاب حرام را جایز نمى داند و به داعى نهى و زجر او، باید دوباره بدون هیچ گونه نگرانى و ناراحتى برگردم؛
چرا كه من بنده ام، من مى خواستم زیارت حضرت سیّد الشّهداء ـ علیه السّلام ـ را براى رضاى خدا انجام دهم، نه براى خواهش دل خود. اگر براى خداست، خدا مى فرماید: كار حرام را انجام نده و با انجام گناه به زیارت مرو، لذا باید امتثال نمایم و براى او به زیارت نروم.
بنابراین، اگر این طور نكرد و برنگشت، یقینا ناقِصُ الإیمان است؛ زیرا خداوند سبحان مى فرماید:
فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِىآ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا (5)
پس به پروردگارت سوگند، ایمان نمى آورند، مگر این كه در اختلافى كه میان آنها پیش آمده تو را حاكم كنند، سپس از آن چه قضاوت نمودى در دل خود هیچ دلتنگى احساس نكنند، و چنان كه باید خود را تسلیم [خدا و حكم شما] كنند. بنده ى با ایمان باید تسلیم فرمان و حكم الهى باشد، نه تابع خواسته هاى خود و مطیع نفس و شیطان. (6)
پی نوشت ها:
(1) عنکبوت /2
(2) الكافی، ج1، ص370، باب التمحیص و الامتحان؛ گزیده كافى، ج1، ص93 و 94، كوره آزمایش
(3) پایگاه وارثون
(4) همان
(5) نساء/ 65
اين مقاله با اين سؤال که اسم اعظم چيست؟ آغاز شده است.
آراء و نظريات دربارهی اسم اعظم، مختلف است که عمدتاً بر دو قسم تقسيم میشود:
الف- قول شايع اين است که اسم اعظم، اسمي است لفظي از اسماء خدا.
ب- عده اي قائلند اسماء لفظي، اسماء اسماء هستند و عمده خود اسمايند، و پيامبر اسلام (ص)، اعظم اسماء الهي است. اين، قول محققان است مانند امام خميني، علامه طباطبائي، علامه حسن زاده آملي و …
هر يک از اسماء الهي، مربوط است به وصول به حقيقت آن اسماء، و اين امر فقط با تهذيب نفس به دست میآید.
احاديثي از اصول کافي، التوحيد و مصباح الشريعه مورد توجه قرار گرفته، هم چنين دعاها مانند دعاي سِمات نيز مورد نظر بوده است؛ و مختار مؤلف اين مقاله، قول محققين است.
اشعاري هم از مولوي و حافظ در اين مقاله آمده است.
واژگان کليدي: اسماء حسني، اسم اعظم، دعاي سمات، وجود کتبي، لفظي، ذهني و خارجي، جلال الدين مولوي، حافظ.
مقدمه
بحث در باب اسم، يکي از مسائل بسيار مهم در حوزهی عرفان میباشد که عرفان هر کدام، ديدگاه خاصي دربارهی آن ارائه دادهاند و به جهت اهميت آن، سعي کردهایم که افق روشني از ديدگاه هاي مختلف در باب اسم اعظم به دست دهيم.
اسم اعظم از بحثهای پيچيده و بسيار گسترده اديان اسلامي است، و آراء و نظريات دربارهی آن متفاوت است که به دو نظريه مهم اشاره میشود.
1- بعضي از محققان قائلند که اسم اعظم، اسمي معلوم و معين نيست بلکه هر اسمي که انسان در حال استغراق در معرفت به خداوند و انقطاع کامل از غير خدا، پروردگارش را بدان بخواند، همان اسم اعظم است.
اسم اعظم داراي سه درجه است:
الف لفظ اسم اعظم
ب مفهوم و معناي آن
ج حقيقت
حقيقت اسم اعظم با برهان عقلي تأييد میشود؛ زيرا عليت و معلوليت از شئون وجود است و قانون عليت، حاکم بر همهی جهان است، اسم لفظي اسم اعظم از کيفيات مسموعه و از مقولات عرضي است و مفهوم و معناي اسم اعظم، صورت ذهني است و از کيفيات نفسانيه و از عرضيات است و ممکن نيست که صوت يا صورت ذهني که از اَعراض و معلول انسان هستند بر هر امر ممکني قاهر و غالب شوند؛ مثلاً آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان، تخت بلقيس را از يمن به شام با کمک اسم اعظم در کمتر از چشم بر هم زدني انتقال داد و طبق بعضي از تفسیرها «عِلمٌ مِنَ الکتاب»، که در قرآن کريم است (نمل) 27 آیهی 40، همان اسم اعظم است.
2- برخي گويند اسم اعظم، اسمي معيّن است؛ مثلاً عده اي قائلند که اسم اعظم همان «هو» است.
اسم اعظم چيست؟
بحث درباره اسم اعظم در آثار متفکران اسلامي مانند عرفا، فلاسفه، مفسران و محدثان مطرح شده است.
آراء و نظريات درباره اسم اعظم، مختلف است:
الف- قول شايع اين است که اسم اعظم، اسمي است لفظي از اسماء خداوند و هر کس بدان دست يابد و با آن خداوند را بخواند، دعايش مستجاب میشود و چون در بين اسماء حسناي خداوند چنين اسمي که آن چنان اثري را داشته باشد دست نيافتند، لذا معتقد شدند اسم اعظم، مرکب از حروفي است که هر کس به آن حروف علم داشته باشد دعايش مستجاب و همه اشياء در برابر او خاضع میگردند.
عده اي میگویند که اسم اعظم در حروف مقطعه اي که در اوايل برخي از سوره هاي قرآن کريم آمده، مستور است و براي اين مدعا، روايت میکنند که هرگاه براي اميرالمؤمنين (ع) دشواري روي میداد آن بزرگوار دعا مینمود و عرض میکرد: يا کهيعص، يا حمعسق.
عده اي نيز میگویند: اسم اعظم «هُوَ» است و تعبير کامل آن، «يا هو يا من لا هو الا هو» است.
شيخ صدوق در کتاب «التوحيد» از امام محمد باقر (ع) روايت میکند که اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:
رأيت الخضر (ع) في المنام… (شيخ صدوق، 1357، ص 89) يعني يک شب قبل از جنگ بدر، حضرت خضر (ع) را در خواب ديدم و از او خواستم چيزي به من تعليم دهد که به سبب آن بر دشمنان پيروز شوم، فرمودند: «قل: يا هو يا من هو الا هو». چون صبح شد، خوابم را براي پيامبر (ص) حکايت کردم. پس به من فرمودند: يا علي، اسم اعظم را آموختي.
گروهي میگویند: اعظم الاسماء همانا لفظ مبارک جلاله «الله» است (محمد گيلاني، 1372، ص 21-20)
ب- عده اي قائلند که اسماء لفظي، اسماء اسماء و اظلال آنهايند و عمده خود اسمايند که حقايق نوريه و اعيان کونيّه اند و به اين ظلّ و ذي ظلّ اشاره کردهاند که للحروف صُوَرٌ في عوالمها، چنان که شيخ محي الدين عربي میگوید: اِعلَم، الاسم الاعظم من عالم الحقايق و المعاني حقيقهً و معنيً و من عالم الصور و الالفاظ صورهً و لفظاً. (1) الوهيت چون ظلّ حضرت ذات است و امهات اسماء الوهيت که حيّ و عالم و مريد و قادرند به منزله اظلال اسماء ذاتند، پس اعظم اسماء حقيقت الوهيت، اسم الله است و اسم اعظم در مرتبه افعال، اسم قادر و قدير است، و اعظميت اسماء را مرتبه ديگري نيز هست که اختصاص به تعريف دارد. پس هر اسمي که در تعريف خداوند، اتمّ از ديگري است اعظم از آن است، خواه تعريف در مرتبه لفظ باشد و خواه در مرتبه خارج از آن که عين خارجي خواهد بود و بدين سان اسم اعظم اختصاص به انسان کامل دارد که من رآئي فقد رأي الله. (2) پس وجود حضرت خاتم، اعظم اسماء الهي است و انسان هر قدر به آن حضرت تقرب عيني پيدا کند و نه تقريب أيني [مکاني]، به اسم اعظم خداوند نزديک شده است و چون قرآن، صورت کتيبه حضرت خاتم است، اين اسم کتبي نيز اسم اعظم است. (حسن زاده آملي، 1372، ص 241-239)
امام خميني دربارهی اسم اعظم میفرمایند: اسم اعظم عبارت از آن اسمي است و آن علامتي است به طوري که واجد همه کمالات خداوند است به طور ناقص يعني نقص امکاني و واجد همه کمالات الهي است نسبت به ساير موجودات به طور کمال. (امام خميني، 1372، ص 61).
هم چنين معظم له در کتاب شرح دعاي سحر در ذيل فقرهی «اللهمانی اسئلک من اسمائک باکبرها و کلّ اسمائک کبيره اللهمانی أسئلک باسمائک کلها» میفرمایند: خداوند داراي اسم اعظمي است که هرگاه به آن اسم خوانده شود اگر بر درهاي بستهی آسمان خوانده شود، آن درهاي بستهی رحمت گشوده میشود، و اين اسم اعظم به حسب مقام الوهيت داراي يک حقيقتي و به حسب مقام مألوهيت (3) داراي حقيقتي و به حسب لفظ و عبارت داراي حقيقتي ديگر است. اما اسم اعظم به حسب حقيقت غيبيه را جز خداوند هيچ کس نمیداند، چنان که امام محمد باقر (ع) میفرمایند: انّ اسم الله الاعظم علي ثلاثه و سبعين حرفاً… (کليني، بي تا، ج 1، ص 334) يعني اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف است و تنها يک حرف آن نزد آصف بود، آصف بن برخيا آن يک حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس در هم نورديد تا او تخت را به دست گرفت، سپس زمين به حالت اول بازگشت، و اين عمل در کمتر از يک چشم به هم زدن انجام شد و ما هفتادو دو حرف از اسم اعظم را داريم و يک حرف هم نزد خداست که آن را در علم غيب براي خود مخصوص ساخته است.
اسم اعظم به حسب مقام الوهيت و واحديت، اسمي است که جامع جميع اسماء الهيه است، و اسم اعظم به حسب حقيقت عينيه همان انسان کامل است که خلیفهی خداوند در تمام عوالم است و آن حقيقت محمديه است، و حقيقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت را فقط اولياي مرضيين و علماي راسخين میدانند و از ساير مخلوقات پنهان است. (امام خميني، 1374، ص 89-73).
علامه طباطبائي در دو جا دربارهی اسم اعظم الهي بحث کردهاند: يکي در تفسير «الميزان» ذيل آيه 180 از سورهی اعراف که خداوند میفرماید: «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» و ديگري در «الرسائل التوحيديه» در رساله الاسماء.
الف- علامه طباطبائي در تفسير الميزان میفرمایند: ميان صفت و اسم فرقي نيست مگر اين که صفت دلالت میکند که ذات، متصّف به آن است و اسم دلالت میکند بر ذات در حالي که متصّف به صفت است؛ مثلا حيات و علم، صفت هستند و حيّ و عالم، اسمند، و چون الفاظ شأني جز دلالت کردن بر معنا ندارند، بنابراين حقيقت اسم و صفت، آن چيزي است که لفظ و اسم، کاشف از آن هستند، لذا حقيقت حيات، صفت الهي، و حقيقت ذاتي که حيات عين اوست، اسم الهي است. وسیلهی ارتباط موجودات با ذات خداوند همان صفات الهي است. صفات خداوند واسطهی بين ذات او و مصنوعات اوست. پس علم، قدرت، رزق و نعمتي که در اين عالم است از خداوند نشأت گرفته به دليل اين که او متصّف به علم و قدرت، رازقيت و منعميت است. جهل ما به وسيله علم او و عجز ما به وسيله قدرت او، ذلت ما به وسيله عزت او و گناهان ما به وسيله عفو و مغفرت او برطرف میشود. خداوند به قهر خود ما را مقهور خود ساخته و به نامحدودي خود ما را محدود کرده، و به بي نهايتي خود براي ما نهايت قرار داده است.
بنابراين کسي که از خداوند، غنا و توانگري را میخواهد نمیگوید: اي خداي مذلّ مرا بي نياز کن، بلکه او را به اسماء غني، عزيز و قادر میخواند و اين مطلب را ما از خود قرآن میآموزیم. قرآن همواره آيات را به آن اسمي از اسماء الهي ختم میکند که مناسب با مضمون آن آيه است و حقايق را با ذکر يک اسم يا دو اسم برحسب اقتضاي مورد، تعليل میکند.
بزرگترین اسماء الهي که به تنهايي حقايق اسماء را شامل است و کليه حقايق در تحت آن قرار دارند اسم اعظم میگویند. اسم هر قدر عامتر باشد، آثارش در عالم، وسیعتر و برکات نازله از آن، بزرگتر و تامتر است، زيرا همه آثار از اسماء است و اسم اعظم آن اسمي است که تمامي آثار منتهي به آن میشود و هر امري در مقابلش، خاضع است.
اسماء الهي خصوصاً اسم اعظم، گرچه در عالم مؤثرند ولي تأثيرشان به سبب حقایقشان است نه به خاطر الفاظ و معاني و مفاهيم آنها. بنابراين لفظ اسم يا مفهوم اسم داراي تأثير نيست و تأثير از آن حقيقت اسم است. (علامه طباطبائي، 1363، ص 6-352)
منطق دانان میگویند براي هر شيء چهار نوع وجود است:
1- وجود کتبي؛
2- وجود لفظي؛
3- وجود ذهني يا مفهومي يا معنايي؛
4- وجود عيني يا خارجي يا مصداقي يا حقيقتي يا واقعيتي.
پس وجود لفظي و وجود ذهني يا مفهومي اسم اعظم در عالم مؤثر نيستند بلکه تأثير اسم اعظم در عالم به سبب وجود خارجي يا مصداقي است.
ب- علامه طباطبائي در «رساله الاسماء» میفرمایند: اگر انسان در روايات و ادعيه تأمل کند و آثاري که براي اسم اعظم در آن روايات بيان گشته است مورد دقت قرار دهد میفهمد اسمي که داراي تأثيراتي از قبيل ايجاد، رزق، احياء، اماته، نشر و حشر است، نمیتواند اسم لفظي باشد بلکه آن اسم خارجي عيني حقيقي است که همان ذات الهي متصّف به صفتي است. (همان، ص 59)
بنابراين هيچ يک از اسماء الهي در اعظم بودن، متعيّن نيست، بلکه هر اسمي از اسماء الهي که در ارتباط با حاجت عبد است، مورد التجاء قرار گيرد و حاجتمند به آن اسم، انقطاع کامل پيدا کند همان اسم به تناسب حال و حاجتش، اسم اعظم است.
روايت میکنند: شخصي از امام جعفر صادق (ع) پرسيد که اسم اعظم را به او بياموزد، امام (ع) به او فرمود: برخيز و داخل اين حوض بشو و غسل کن تا اسم اعظم را به تو بياموزم، پس آن شخص امتثال کرد و وارد حوض گرديد و غسل به جا آورد و چون خواست از آب به درآيد، امام (ع) به اصحاب فرمود که مانع خروج وي از آب شوند، و آن بيچاره هرگاه اراده میکرد که از جانبي خارج شود اصحاب او را منع میکردند و به آب پرتابش مینمودند، و هرچه تضرع و استغاثه کرد به وي رحم کنند سودي نداشت و مطمئن شد که آنها میخواهند او را به اين وسيله هلاک کنند، و چون از اسباب طبيعي نوميد شد و حال اضطرار در او پديد آمد بالطبع به سوي حضرت مجيب المضطرين منقطع گرديد و تضرع و لابه به درگاه او برد، و آنها چون زاري و ابتهال او را به سوي حق تعالي استماع کردند، او را از آب بيرون آوردند و بر اندامش لباس پوشاندند و مهلتش دادند تا به حال عادي برگشت، آن گاه به امام صادق (ع) عرض کرد حالا به من اسم اعظم بياموز امام به او فرمودند: اسم اعظم را آموختي و خداي تعالي را بدان خواندي که اجابتت فرمود و از آن نجاتت داد، عرض کرد: چطور!؟ امام (ع) فرمودند: هر اسمي از اسماء خداي تعالي در نهايت عظمت است، انسان وقتي اسم اعظم خدا را ذکر میکند و قلب او به غير خدا تعلق دارد از نام خدا بهره اي نمیبرد و هنگامي که خدا را نام میبرد و از غير خدا منقطع است همان نام مذکور اسم اعظم است، و تو چون مطمئن شدي که ما تو را خواهيم کشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند چيزي نبود، در اين حال هر اسمي را که در ارتباط با حاجت خود ذکر کردي همان اسم، اسم اعظم است.
اسماء حسناي الهي خصوصاً اسم اعظم در کون [وجود] مؤثرند ولي به نحو اعداد يعني خواندن اين اسماء مبارکه با انقطاع تامّ به مسماي آنها، نفس خواننده را مستعد و قابل تامّ براي رسيدن به مطلوب خويش از فاعل تامّ میگرداند. (محمدي گيلاني، 1372، ص 22-21)
حفظ الفاظ و به خاطر سپردن چند اسم نمیتواند تأثير حقيقي داشته باشد، چه قدرت تأثير اسم اعظم و يا هر اسم از اسماء الله بستگي تام و تمامي به وصول به حقيقت آن اسم دارد آن هم نه وصول ذهني و علمي، بلکه وصول عيني. اين امر با تهذيب نفس و رياضت و مداومت بر ذکر خدا حاصل میشود که لازمه آن نيز سفر کردن از وجود موهوم و سراي خودبيني است.
در مصباح الشريعه - منسوب به امام صادق (ع) - آمده است که از پيامبر اکرم (ص) درباره اسم اعظم سؤال شد، پيامبر (ص) فرمودند:
«کل اسم من اسماء الله اعظم ففرِّغ قلبک عن کلّ ماسواه و ادعه تعالي بايّ اسم شئت فليس لله في الحقيقه اسم دون اسم بل هو الله الواحد القهار»
يعني هر اسمي از اسماء الهي، اعظم است، پس قلب خود را از غير خدا خالي کن و به هر اسمي میخواهی خدا را بخوان. (منسوب به امام جعفر صادق) ع، 1400، ص 133
پس از روايت فوق اين نتيجه بر میآید که همه اسماء الهي، اسم اعظم است.
در ابتداي دعاي سمات اين گونه آمده است: اللهمانی اسئلک باسمک العظيم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم الذي اذا دعيت به علي مغالق ابواب السماء للفتح بالرحمه انفتحت و اذا دعيت به علي مضائق ابواب الارض للفرج انفرجت و اذا دعيت به علي العسر لليسر تيسّرت… (قمي، 1381، ص 97) يعني خدايا من از تو میخواهم به حق اسم بس بزرگت، بس بزرگتر، عزيزتر، برجسته تر، گرامیتری که چون خوانده شوي با آن براي باز شدن درهاي بستهی آسمان به رحمت، باز شود، و چون خوانده شوي با آن براي گشايش تنگناهاي درهاي زمين، گشوده شود، و چون خوانده شوي با آن براي آساني سختیها، آسان شود…
در توقيع شريف از ناحيه امام زمان (عجل الله في فرجه) که اعمال ماه رجب است، اين گونه آمده است:
و اَبرِر لنافيه القَسَمَ باسمک الاعظم الاعظم الاجلِّ الاکرم الذي و ضعته علي النهار فاضاء و علي اليل فاظلم (قمي، 1381، ص 188-187)
يعني سوگند ما را در ماه رجب به انجام رسان به حقّ نام اعظم و بزرگت که برتر و گرامیترین نامها آن نام که بر روز نهادي، پس روشن گشت و بر شب گذاردي، پس تاريک شد.
در اعمال روز مبعث اين گونه آمده است:
و باسمک الاعظم الاعظم الاعظم الاجلّ الاکرم الذي خلقته فاستقر في ظلّک (قمي، 1381، ص 212)
يعني و به حق نام بزرگتر، بزرگتر، بزرگتر، برجسته تر، گرامیتر که آفريدي پس در سایهات قرار گرفت.
جلال الدين مولوي در مثنوي میگوید:
گشت با عيسي يکي ابله رفيق
استخوانها ديد در حفرهی عميق
يعني شخصي نادان با حضرت عيسي (ع)، همراه و رفيق شد، ناگهان آن نادان مقداري استخوان در يک گودال ديد.
گفت: اي همراه، آن نام سنّي
که بدان تو مرده را زنده کني
يعني حضرت عيسي (ع) گفت: اي همراه، آن اسم اعظم و عالي را که به وسيله آن، مردگان را زنده میکنی.
«سنّي» يعني بلند - رفيع عالي - اعظم (مولوي، 1378، ص 181)
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سليماني
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
يعني با داشتن خاتم لعل يعني لب معجزه گر او که اسم اعظم را نيز به همراه دارد، جاي آن هست که خود را سليمان بدانم؛ و با داشتن اسم اعظم ديگر باکي از ديو يا شيطان ندارم.
گويند سليمان (ع) خاتمي داشته است که بر آن اسم اعظم نقش بوده است؛ و به مدد اين نام معجزهآساي مشکلگشا خواستههایش برآورده میشد و انس و جنّ و مرغ و ماهي مسخّر حکم او بودهاند؛ و مدت زماني کوتاه اين خاتم به دست ديو (و به تعبير حافظ اهرمن) میافتد که خود را سليمان فرا مینماید ولي سرانجام مشتش باز میشود و سليمان (ع) دوباره خاتم و فرمانروايي خود را باز مییابد. (خرمشاهي، 1373، ص 947-945)
برخي از اهل معرفت بر اين عقیدهاند که وقتي انسان از ذات خود غيبت حاصل کند و در عظمت وحدانيت حق تبارک و تعالي فاني گردد، خدا را به هر اسمي که بخواند، همان اسم، اسم اعظم خواهد بود. کسي از بايزيد بسطامي اسم اعظم را جويا شد، او پاسخ گفت: اسم اعظم را حدّ و پاياني نيست ولي هنگامي که تو خانهی دلت را براي وحدانيت حق از هرگونه غير پاک کني، با هر اسمي که حق را بخواني، همان اسم اعظم خواهد بود. (ابراهيمي ديناني، 1375، ص 59-58)
نتيجهگيري
اسم اعظم الهي در اسلام و عرفان اسلامي بسيار مهم است. راه رسيدن به اسم اعظم فقط و فقط با تزکيه نفس و دوام ياد خدا در قلب و عمل حاصل میشود. طريق رسيدن به اسم اعظم، فقط از طريق لفظي نيست بلکه اسم اعظم، سه درجه دارد: الفاظ اسم اعظم، معاني و مفاهيم آن و حقيقت آن، و عمده مطلب، حقيقت اسم اعظم است؛ يعني پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (س) و ديگر کمّلين. پس وجود لفظي و وجود ذهني اسم اعظم در جهان، مؤثر نيستند و تأثير اسم اعظم فقط به جهت وجود خارجي است.
پي نوشت ها :
*مدرس پرديس قم، دانشگاه تهران
تاريخ دريافت: 84/7/23 تاريخ پذيرش : 84/9/26
1. بدان اسم اعظم برحسب حقيقت و معنا از عالم حقايق و معاني است و برحسب لفظ و صورت از عالم صور و الفاظ است.
2. هر کس مرا ببيند، به درستي خدا را ديده است.
3. معبوديت.
منابع:
1. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، اسماء و صفات حق، چاپ اول، تهران، انتشارات اهل قلم، 1375 ش.
2. امام جعفر صادق (ع)، مصباح الشريعه، چاپ اول، بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1400 ق.
3. تاجديني، علي، مفتاح نور، چاپ اول، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1370، ص 91-88.
4. جرجاني، سيد شريف، کتاب التعريفات، چاپ دوم، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ص 11-10.
5. حسن زاده آملي، حسن، انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ دوم، 1361 ش.
6. حسن زاده آملي، حسن، هزار و يک نکته، چاپ سوم، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1372 ش.
7. خرمشاهي، بهاء الدين، حافظ نامه، جلد دوم، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373 ش.
8. خميني، روح الله، سرالصلوه، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1369 ش.
9. خميني، روح الله، شرح چهل حديث، چاپ پنجم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373 ش.
10. خميني، روح الله، شرح دعاء السحر، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374 ش.
11. خميني، روح الله، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372 ش.
12. سجادي، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، چاپ چهارم، تهران، کتابخانه طهوري، 1378 ش.
13. صدوق، محمد بن علي، التوحيد، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشرالاسلامي، 1357 ق.
14. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، جلد هشتم، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشرالاسلامي، 1363 ش.
15. طباطبائي، سيد محمد حسين، الرسائل التوحيديه، چاپ دوم، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1415 ق.
16. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، چاپ اول، تهران، انتشارات علميه الاسلاميه، 1381 ش.
17. کاشاني، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفيه، چاپ دوم، قم، انتشارات بيدار، 1370 ش.
18. کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، جلد اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (ع)، بي تا.
19. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، جلد چهارم، چاپ اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1363 ش.
20. محمدي گيلاني، محمد، اسم مستأثر، چاپ دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372 ش.
21. مولوي، جلال الدين، مثنوي، دفتر دوم، چاپ دوم، تهران، انتشارات ناهيد، 1378 ش.
22. واحد ادبيات، فرهنگ ديوان امام خميني، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372 ش.
نشريه انديشه هاي فلسفي سال دوم شماره چهارم زمستان 1384
نويسنده: ح معصوم
در دو سه سال اخير، يک گرايش و ميل بسيار قوي در کاربران به سمت کامپيوترهاي قابل حمل بوجود آمده است به گونه اي که بازتاب مستقيمِ اين تغيير در ذائقه مصرف کننده نهايي را مي توان در تغيير شغل بسياري از فروشندگان ديگر محصولات IT به حوزه لپ تاپ ها مشاهده نمود.
در اين مقاله قصد نداريم به کند و کاو و بررسي علت ها و عوامل حاکم بر اين شيفت تجاري بپرازيم؛ بلکه قصد داريم، با يک بررسي همه جانبه و بناچار طولاني، مشتريان احتمالي و بالقوه اين محصولات را به سمت انتخابي مناسب و صحيح هدايت نماييم. فرض ما اين است که ضرورت انتخاب صحيح لپ تاپ ( بواسطه قيمت نسبتاً بالاي اين کالا براي بسياري از مصرف کنندگان آن)، به قدري است که خواننده حوصله کافي براي خواندنِ اين مقاله جامع را خواهد داشت.
ما در اين مقاله، ابتدا با روشنگري روي برخي مفاهيم و واژه هاي اصليِ اين حوزه که اغلب در جامعه ما به صورت نادرست به کار گرفته مي شوند، ذهن خواننده را به ميزان لازم، بايوس نموده و سپس توصيه هايي کلي در مورد فيزيکِ لپ تاپ ها ارائه خواهيم نمود. در ادامه مقاله، کاربران را بر اساس نيازهاي کلي و ماهوي آنها ( به عنوان کاربر لپ تاپ)، گروه بندي مي کنيم. مثلاً کاربران دانشجو، کساني هستند که بواسطه ميزان تحرک و جابجايي بالا ( دائماً نقل مکان از کلاسي به کلاس ديگر، در تمام روز و در بيشتر روزهاي هفته)، به لپ تاپي مقاوم و با درجه استحکام نسبتاً بالا نياز دارند و در عين حال، در خريد اين محصول، اغلب با محدوديت بودجه مواجه هستند که اين خود با اصل اول در تناقض است. در اين جا ما بايد يک مصالحه دقيق، بين دوام و استحکام لپ تاپ، با قيمت آن برقرار نماييم.
براي هر گروه از کاربران، ما يک لپ تاپ را به عنوان پيشنهاد اول خود ( بدون توجه به موجود بودن يا نبودن آن در بازار داخل) معرفي نموده و سپس نزديک ترين لپ تاپ موجود در بازار داخل به آن را معرفي مي کنيم. سپس در همان گروه، تعدادي لپ تاپ ديگر را معرفي و خريد آن ها را به مشتريان بالقوه آن گروه، توصيه مي نماييم.
امروزه در بازار کامپيوترهاي قابل حمل، شما با واژه هايي همچون لپ تاپ، نوت بوک، نت بوک، Tablet PC, UMPC، لپ تاپ هاي جايگزين دسک تاپ (desktop replacement) و غيره بر مي خوريد که تصميم گيري درباره انتخاب محصول مناسب با نيازهاي شما را مشکل مي نمايد.
از سوي ديگر، هر کدام از شرکت هاي سازنده، محصولات خود را در قالب خانواده هاي گوناگون محصول، و اغلب با نام هاي عجيب و غريب عرضه مي کنند که در اغلب اوقات مردم، با عوامل و پارامترهاي حاکم بر اين طبقه بندي، آشنا نبوده و اين خود بر سردرگمي آن ها مي افزايد. ضمناً اهميت برخي فناوري هاي جديد، به حدي است که گاهي اوقات توجه به آن ها در هنگام خريد، صرفه جويي هايي زياد آتي را در پي دارد.
تمام اين موارد، منجر به بروز سوالاتي فراوان در ذهن مشتري اين محصولات ايجاد مي نمايد.
پاسخ اين گونه سوالات، به اين موضوع بستگي دارد که آن ها را از چه شخصي بپرسيد. حتي فروشندگان اين محصولات در بازار کامپيوتر، تعريف مناسبي در مورد اين محصولات به مشتري ارائه نمي کنند چرا که خود نيز از فلسفه آن ها آگاه نيستند. خود من اخيراً در يکي از بازارهاي معروف فروش محصولات IT در تهران شاهد بودم که يک فروشنده، نِت بوکي را به يک مشتري ( که به دنبال يک لپ تاپ ارزان قيمت بود)، به عنوان لپ تاپي معرفي مي کرد که فقط درايو اپتيکال ندارد!
اما آيا مرز مشخصي بين محصولات مختلف در حوزه کامپيوترهاي قابل حمل وجود دارد؟ پاسخ من به اين سوال مثبت است.
روش هاي گوناگون و متنوعي براي تشريح کلاس هاي مختلف لپ تاپ ها وجود دارد؛ اما سايز صفحه نمايش، يکي از متداولترين معيارهاي طبقه بندي لپ تاپ ها است. در ابعاد 12 اينچ و کمتر از آن، کامپيوترهاي قابل حمل، نوعاً در کلاس نت بوک قرار مي گيرند. بالاي 12 اينچ، گروه لپ تاپ ها و نوت بوک ها قرار دارند و در مرز 16 اينچ، مرزها کمي مبهم شده و کامپيوترهاي قابل حمل جايگزين دسک تاپ (desktop replacements) نيز وارد بازي مي شوند. يک عامل افزاينده بر اين ابهام، نوت بوک هاي داراي صفحه نمايش چرخان هستند که بدون توجه به اندازه آن ها، در خانواده tablet PC قرار مي گيرند.
اگر شما يک لپ تاپ را به عنوان کامپيوتر اصلي خود مي خواهيد و اغلب کارهاي خود را با آن انجام خواهيد داد، نوت بوکي کوچکتر از 13، 3 اينچ را به شما توصيه نمي کنيم. اگر چه سيستم هايي در اين ابعاد، بسيار قابل حمل و راحت هستند، اما به هيچ عنوان، براي يک کار 8 ساعت در روز مناسب نيستند. در ضمن قدرت و کارايي اين لپ تاپ ها نيز در خور اين نوع کاربرد نيست. يک لپ تاپ با صفحه نمايشي به اندازه 14 يا 15 اينچ، براي کاربردهاي روزانه و همه منظوره بسيار مناسب است. به عنوان مثال، شرکت DELL در حوزه لپ تاپ هاي خانگي خود، کلاسي را با عنوان Everyday Computing معرفي مي کند که در اين کلاس، لپ تاپ هاي Inspiron 15R به عنوان لپ تاپ هايي ( با صفحه نمايش 15، 6 اينچي) براي کاربردهاي عمومي و روزمره با اقبال زيادي مواجه شده اند. اما لپ تاپ هايي با صفحه نمايش بزرگ تر از محدوده مذکور، قابليت حمل يا Portability آن را دچار چالش مي کند. زيرا صفحه نمايش هاي بزرگ، و سخت افزار قدرتمند مکمل، نوعاً فضاي زيادي را اشغال نموده و توان الکتريکي بيشتري نيز مصرف مي نمايند که اين خود، به معناي کاهش عمر باطري است. اما اگر از لپ تاپ خود اغلب اوقات در منزل استفاده مي کنيد، و کمتر آن را به همراه خود، بيرون مي بريد، يک لپ تاپ در گروه replacement desktop ( مثل، Sony VAIO VPC-F115FM/B Dell Studio 17, HP Envy 17 و يا Alienware M17X) براي شما مناسب خواهد بود.
بعضي از مردم، دو عبارت لپ تاپ و نوک بوک را به صورت هم معني به کار مي برند؛ زيرا به مرور زمان، بسياري از Laptopهاي موجود در بازار، کوچک تر و سبک تر از اسلاف خود هستند. با رشد فناوري Laptop، توليد کنندگان توانسته اند قدرت بيشتري را در بسته بندي هاي کوچکتري جاي دهند. در واقع فرمت Notebook اکنون بصورت يک نُرم عمومي در آمده است.
اما هنوز Laptop هايي وجود دارند که بزرگتر از آن هستند که بتوان آنها را Notebook به حساب آورد. Lenovo ThinkPad W701ds داراي يک نمايش گر اصلي 17 اينچي و همچنين يک نمايش گر ثانويه 10، 6 اينچي LED است. اين مدل، وزني معادل 11 پوند (13، 7 پوند با لوازم جانبي) دارد. Laptop هاي مخصوص بازي نيز مي توانند بسيار بزرگ باشند:
Dell Alienware M17×، وزني معادل 5، 3 کيلوگرم داشته و به يک نمايشگر 17 اينچي مجهز است. در حاليکه اين کامپيوترها قابل حمل هستند، شما احتمالاً نمي خواهيد آن را در تمام طول روز بر روي دوش خود حمل کنيد.
نوت بوک ها در مقايسه با نت بوک ها
کامپيوترهاي Notebook، اصولاً نسخه هاي سبک تر و کمي جمع و جورترِ لپ تاپ ها ( حتي با عمر باطري بيشتر) هستند. در واقع، تفاوتي اساسي بين يک لپ تاپ و نوت بوک وجود ندارد؛ آن ها دو نام مختلف براي يک چيز هستند. در ابتدا هنگامي که کامپيوترهاي لپ تاپ ظاهر شدند، نام لپ تاپ براي اين محصولات بکار برده مي شد؛ با گذشت زمان و با افزايش محبوبيت آن ها، نسل هاي بعدي، عليرغم فشردگي و جمع و جور شدن بيشتر، با افزايش قابليت ها همراه بودند و اين امر باعث گرديد تا نام نوت بوک، به فرهنگ واژگان کامپيوترهاي قابل حمل اضافه گردد. بطور ايده آل، يک کامپيوتر نوت بوک، در عين کم حجم تر بودن نسبت به لپ تاپ، داراي همان قدرت پردازش و ويژگي هاي ( شايد بيشتر) کامپيوترهاي لپ تاپ بزرگتر از خود بوده و حتي از عمر باطري بيشتري برخودار است و به همين لحاظ، بسياري از توليد کنندگان، قيمت بالاتري را براي راحتي استفاده از يک کامپيوتر کوچک که قابليت هاي بزرگي را درخود جاي داده است، تعيين مي کنند. باز تاکيد مي کنيم که اين يک مفهوم کاملاً نسبي است و مرز مشخصي بين لپ تاپ و نوت بوک وجود ندارد. در واقع به واسطه اصل او حاکم بر فلسفه وجودي لپ تاپ ها يعني همان قابل حمل بودن، اگر بخواهيم لپ تاپي را در عين بهره مندي از امکانات و قدرت پردازش بالا و در عين حال سبک تر بودن ( نسبت به همقطاران خود)، با نامي شايسته صدا بزنيم، به آن نوت بوک مي گوييم.
نوت بوک ها معمولاً داراي نمايش گرهايي در ابعاد 12 تا 17 اينچ بوده و وزني معادل 2/3 تا 2/7 کيلوگرم دارند.
Mac Book Pro (13 اينچي) يک کامپيوتر نوت بوک است. اين مدل، داراي يک نمايشگر 13، 3 اينچي بوده و 2 کيلوگرم وزن دارد که آن را به يک عضو مناسب، براي قرار گرفتن در خانواده نوت بوک ها تبديل مي کند. هنگامي که اين نوت بوک را ببندند، 2، 41 سانتيمتر ضخامت خواهد داشت. اين محصول در عين حال، داراي بسياري از ويژگي هايي است که شايد برخي از آن ها را در يک کامپيوتر لپ تاپ معمولي پيدا نمي کنيد: يک کارت (802.11n)Wi-Fi) ، يک آنتن Bluetooth ( نسخه 2، 1)، يک پردازنده دو هسته اي (Core 2 Duo)، 4 گيگابايت حافظه DDR3 و يک درايو SSD(124 گيگابايتي)، انواع پورت هاي HDMI, DVI، گيگابايت اترنت، FireWire… و نيز اسپيکرهاي استريويي با ساب ووفر، برخي از ويژگي هاي اين نوت بوک هستند. اين مدل همچنين به يک درايو DVD و Webcam داخلي (iSight camera) نيز مجهز مي باشد.
کامپيوترهاي Notebook، محصولات نسبتاً تازه واردي در بازار کامپيوتر هستند. هنگامي که Notebookها در اوايل سال 2008 براي اولين بار شروع به جلب توجه کاربران نمودند، سوالات زيادي را در ذهن کاربران ايجاد نمودند. در واقع، استراتژي غالب براي مصرف کنندگان کامپيوتر اين بود که سريع ترين و قدرتمندترين کامپيوتر را در يک دامنه قيمتي مناسب پيدا کنند. اما مصرف کنندگان به تدريج متوجه شدند که آن ها براي اکثر کارهايي که انجام مي دهند الزاماً به يک کامپيوتر پيشتاز نياز نخواهند داشت. از سوي ديگر، همچنان که وب نقش مهم تري را در حوزه Computing بر عهده گرفت، ملزومات پردازشي براي کامپيوترهاي مصرف کنندگان نيز کاهش يافت. کاربرد اصلي يک کامپيوتر Notebook، وسيله اي براي اتصال سريع به اينترنت در هر کجا ( با توجه به عمر باطري بالاي 8 ساعت)، ورود به کارتابل خود و انجام عمليات دورکاري است. در کشورهايي که اينترنت بي سيم، در گستره جغرافيايي وسيع و با سرعت و سهولت بالا در دسترس مي باشد، اين وسيله در داخل مترو، فضاي باز دانشکده، در پارک ها و تفريح گاه ها، در فرودگاه، لابي هتل ها، در ويلا و کنار ساحل، به شما کمک مي کند تا سريعاً به اينترنت دسترسي يافته و به انجام عمليات جستجو در وب، ايميل، ورود اطلاعات، دانلود و غيره بپردازيد. اين وسيله براي کار با نرم افزارهاي قدرتمند آفيس، نرم افزارهاي گرافيکي مثل فوتوشاپ و غيره طراحي نشده است. در واقع روي نوت بوک ها، نسخه خاص و سبکي از آفيس به نام Microsoft Works نصب مي گردد.
Microsoft Works، يک نسخه کوچکتر، سبک تر و با ويژگي هاي کمتري نسبت به Microsoft Office است که در برگيرند? يک Word processor، يک spreadsheet و يک سيستم مديريت بانک اطلاعاتي و يک نرم افزار calender و نيز يک ديکشنري است.
نت بوک ها، بهترين ابزار براي پردازش ابري
نت بوک ها و Cloud Computing شانه به شانه يکديگر حرکت مي کنند. يک شبکه Cloud Computing مجموعه اي از سرورها است که ذخيره ساز ي داده ها و قدرت پردازش را بر روي اينترنت تأمين مي کند. بطور ايده آل، يک سرويس Cloud Computing مي تواند نياز به يک کامپيوتر شخصي قدرتمند و گرانقيمت را از بين ببرد. ماشين هاي فعال بر روي اينترنت، تمام کارهاي سخت را براي شما انجام خواهند داد.
بطور کلي مي توان گفت که اين محصولات داراي نمايش گرهاي کوچکتر از 12 اينچ بوده و وزن آنها حدود 1 کيلوگرم ( کمتر از 1، 6 کيلوگرم) مي باشد. اين مدل ها معمولاً با قيمتي بين 300 تا 600 دلار عرضه مي شوند. Eee PC 1001PQ، مثالي از اين خانواده است که 1، 1 کيلوگرم وزن داشته و به يک نمايشگر 10 اينچي مجهز مي باشد. اين مدل از يک پردازنده Intel Atom Pineview- M N450 استفاده مي کند وداراي 1 تا 2 گيگابايت حافظه DDR2 است.
Eee PC 1001PQ با باطري 6 سلولي، داراي 9 ساعت عمر باطري است. اين نوت بوک، داراي 2 پورت USB، 1 پورت RJ-45، يک کانکتور VGA، يک وب کم 3 مگاپيکسلي، بلوتوث و غيره مي باشد.
HP Mini 5103، نت بوکي مجهز به پردازنده دو هسته اي و سريع اتم (N550 Dual Core)، 2 گيگابايت حافظه DDR2، 1، 2 کيلوگرم وزن و صفحه نمايش 10، 1 اينچي مي باشد.
سيستم هاي Ultra-Mobile
حالا نوبت به UMPC ها (Ultra-Mobile PC) مي رسد. به لحاظ تاريخي، اين اصطلاح ساخته و پرداخته مايکروسافت است که اولين بار براي يک فرم- فاکتور کوچک از کامپيوتر هاي قلمي (Pen Computer) اين شرکت ( با سيستم عامل Tablet PC مايکروسافت) بکار برده شد. اين محصول يک کامپيوتر Tablet است ( يک صفحه نمايش کامپيوتر را بدون صفحه کليد در نظر بگيريد). اينترفيس اکثر UMPCها، يک نمايش گر لمسي با يک قلم Stylus و يک آرايه از کليدهاي فيزيکي است که در طرفين نمايش گر آن قرار گرفته اند. اين Tablet همانند Notebookها سبک بوده و به نمايش گرهاي کوچکي در دامنه 4 تا 8 اينچ مجهز هستند.
بعضي از مدل هاي UMPC داراي يک صفحه کليد QWERTY کامل هستند که شما مي توانيد آن را از زير صفحه نمايش بيرون بکشيد. گروه ديگري از اين ابزارها صرفاً بر اينترفيس صفحه لمسي تکيه دارند. اکثر UMPCها، سيستم عامل ويندوز7 را اجرامي کنند. در حاليکه قابليت حمل UMPCها بيشتر از Notebook است، اما گران تر از Notebookها هستند.
Sony VAIO P11، يک مثال خوب به حساب مي آيد. اين محصول داراي يک نمايشگر 8 اينچي (1600× 768 )بوده و 632 گرم وزن دارد.
VAIO P11 داراي پردازنده Atom، 2 گيگابايت رم، 64گيگابايت هارد SSD( گسترش تا 256گيگابايت)، GPS، وب کم، Wi-Fiو غيره است. Sony VAIO P11 در عين حال از طريق ميکروفن، مي تواند بعنوان يک ابزار VoIP مورد استفاده قرار گيرد.
اما بعضي از مردم به غلط، از عبارت UMPC براي تشريح تمام ابزارهاي کامپيوتري کوچک ( شامل Netbookها) استفاده مي کنند. گروه ديگري، از اين عبارت براي متمايز نمودن کامپيوترهاي موبايل گرانقيمت از Notebook هاي ارزانقيمت استفاده مي نمايند. براي مثال، در حاليکه Apple محصول MacBookAir خود را يک Notebook مي نامند، سايرين معتقدند که اين ابزار در دسته بندي Notebook ها قرار نمي گيرد. Air به اندازه کافي باريک است تا در داخل يک پاکت پستي قهوه اي رنگ قرار گيرد و در عين حال به يک نمايشگر 13، 3 اينچي با نور پشتي LED مجهز است. با اين حال، پردازنده آن از قدرت کمتري در مقايسه با ساير مدل هاي Macbook برخوردار است. اين محصول داراي فضاي ذخيره سازي محدودي بوده و تنها چند درگاه دارد. از سوي ديگر، Air قيمت نسبتاً بالائي دارد و بر چسب قيمتي آن از 1299 دلار آغاز مي شود.
طراحي، قدرت پردازش و قيمت Air باعث مي شود که قرار دادن آن در يک دسته بندي خاص تا حدودي دشوار باشد. به همين دليل است که برخي از روزنامه نگاران، از عبارت UMPC براي تشريحي ابزارهايي که قابل حمل هستند اما قدرت و قيمت بالاتري در مقايسه با Notebookها دارند، استفاده مي کنند. با استفاده از اين فرهنگ اصطلاحات، Notebook يک محصول کوچک و ارزانقيمت است که قدرت پردازشي نسبتاً پائيني دارد. از سوي ديگر، عنوان UMPC به ابزاري تعلق مي گيرد که کوچک است، اما در مقايسه با Notebook، قيمت بالاتري داشته و عموماً از پردازنده بهتري استفاده مي کند.
کم رنگ تر شدن مرزها
در واقع همچنانکه با فناوري و ارائه محصولات جديد و جديدتر، پيش مي رويم، مرزهاي جدا کننده ميان خانواده هاي نوت بوک ها، نت بوک ها و UMPC ها کمتر و کمتر مي شود. شرکت Asus کامپيوترهاي Eee PC T101MT را عرضه کرده است. اين ابزار، پيوندي ميان Tabletها و نت بوک ها به حساب مي آيد. Eee PC T101MTبه يک صفحه نمايش گر لمسي 12، 1 اينچي LED مجهز است که بر روي يک مفصل قرار گرفته و شما مي توانيد صفحه نمايش را به اطراف بچرخانيد و يا آن را برگردانده و بر روي صفحه کليد ابزار ببنديد. اينترفيس صفحه لمسي، به شما امکان مي دهد تا از اين نت بوک، بعنوان يک Tablet PC استفاده کنيد. اين محصول روي سايت آمازون، به قيمت 446 به فروش مي رسد.
تلفن هاي هوشمند نيز از پتانسيل کافي براي ايجاد سردرگمي بيشتر در عرصه Mobile Computing برخوردارند. با افزايش هر چه بيشتر قدرت تلفن هاي هوشمند، آنها به تدريج در همان سطحي قرار مي گيرند که Notebookها در حال حاضر قرار دارند. آنها بسيار قابل حمل و چند کاره هستند. شرکت هايي که نرم افزارهاي کاربردي را براي تلفن هاي هوشمند طراحي مي کنند، در آينده نزديک مي توانند استراتژي هاي Cloud Computing بيشتري را در محصولات خود پياده سازي نمايند.
در عين حال، بعضي از توليد کنندگان Notebook، در حال همکاري با Carrierهاي تلفن سلولي هستند تا فناوري سلولي را در محصولات خود ادغام کنند. بعضي از Notebookها مي توانند براي نقل و انتقال داده به 3G,EDGE و ساير شبکه هاي سلولي دسترسي پيدا کنند. در حاليکه انتقال داده ها با استفاده از اين پروتکل ها کندتر از Wi-Fi خواهد بود، اما زيرساختار شبکه هاي سلولي از شالوده قدرتمندتري در مقايسه با شبکه هاي Wi-Fi برخوردار است.
در اين ميان، يک موضوع قطعي است: تحريک پذيري (Mobility) از اهميت بالائي برخوردار است. مردم مي خواهند توانائي دسترسي به نرم افزارهاي کاربردي و داده هاي مورد نظر خود را در هر زمان و مکاني در اختيار داشته باشند. آنها به دنبال ابزاري هستند که به يک درايو ديسک سخت با ظرفيت کافي مجهز باشد و يا يک Notebook که بتوانند از آن براي ورود به يک سرويس ذخيره سازي داده Online استفاده نمايند.
این سوال مطرح است که آیا اینترنت ملی قرار است دسترسی کاربران را به شبکهها و پروتکلهای داخلی محدود کند و دسترسی به اینترنت جهانی را با حذف و محدودیت روبرو سازد یا خیر. به گفته برخی از متخصصان اینترنت ملی قرار است در کنار شبکه اینترنت جهانی در دسترس کاربران قرار بگیرد و تنها میزبانی دادهها در داخل، حمایت و حفاظت از اطلاعات و اتصال شبکههای داخلی با یکدیگر را برعهده بگیرد. اما همچنان توضیحات مبهم و ناروشن از سوی مسئولان درباره اینترنت ملی، نگرانی کاربران جهت دسترسی به شبکه جهانی را دامن میزند.
بحث بر سر ماهیت اینترنت ملی، موضوعی است که پس از گذشت چند سال از طرح این ایده، همچنان بیپاسخ و مبهم باقی مانده است. در حالی که وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات از راهاندازی اینترنت ملی تا شش ماه آینده خبر داده است، هنوز هم کسی نمیداند که اینترنت ملی واقعا چیست؟ عملکرد و مقررات حاکم بر آن چگونه است؟ آیا اینترنت ملی دسترسی کاربران ایرانی را به شبکه جهانی محدود میکند؟ آیا اینترنت ملی قرار است ادامهای بر روند فیلترینگ در ایران باشد یا نه؟
اینها همه سوالاتی است که از ابتدای طرح ایده اینترنت ملی که در دورههایی با عنوان اینترنت پاک و اینترنت حلال نیز از آن یاد میشد، از سوی بسیاری از متخصصان، کاربران و رسانهها بیان شده و در واقع تاکنون نیز پاسخ روشن و یقینی در مقابل این سوالات مطرح نشده است.
شاید زمانی که نمایندگان مجلس شورای اسلامی در باره چیزی به نام اینترنت ملی توجیه نشده و به همین دلیل حاضر نشدند برای آن بودجهای اختصاص دهند فکرش را هم نمیکردند که روزی دولت خود آستین همت بالا بزند و این طرح را با بودجه داخلی وزارت ارتباطات راهاندازی کند.
ماجرا از این قرار است که در زمستان۱۳۸۵ که بحث لایحه بودجه سال۸۶ مطرح شد، ابتدا بودجهای ۱۰میلیارد تومانی برای شبکه ملی اینترنت یا همان اینترنت ملی در کمیسیون صنایع و معادن تصویب شد اما در کمیسیون تلفیق به تصویب نرسید و بهرغم اینکه این پیشنهاد کمیسیون صنایع و معادن بود و در لایحه دولت نیامده بود اما کمیسیون تلفیق بهدلیل توجیه نبودن در مورد مفهوم اینترنت ملی آن را تصویب نکرد و لذا در صحن علنی مجلس نیز تصویب نشد.
با این حال چند ماه بعد، هیئت وزیران در خرداد سال۸۶ برنامههای عملیاتی راهاندازی و بهرهبرداری این شبکه را در سالهای ۸۶ تا۸۸ تصویب کرد که براساس آن شرکت مخابرات ایران و شرکتهای مخابراتی وابسته و شرکتهای مخابراتی استانی مجاز شدند در طول سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۸ تا مبلغ ۵۶۶۰میلیارد ریال از منابع داخلی خود جهت ایجاد شبکه ملی اینترنت سرمایهگذاری کنند.
چندی بعد نیز در تاریخ ۲۸ مرداد ماه۱۳۸۶ شورای اقتصاد با درخواست وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات درخصوص سرمایهگذاری در طرح شبکه ملی دیتا به مبلغ ۳۵۰میلیارد تومان موافقت کرد.البته بارها گفته شد که این طرح تا فلان مرحله پیش رفته و مثلا در سال ۸۹ راهاندازی میشود اما هر بار وعدهها تحقق نیافت و کسی هم سر در نیاورد که اینترنت ملی چیست؟ حتی بر سر نام این پروژه نیز بحث و جدلهایی درگرفت و برخی آن را اینترنت ملی، برخی شبکه ملی اینترنت و بعضی دیگر آن را اینترانت کشوری نامیدند، درحالی که در برنامه پنجم از آن بهعنوان شبکه ملی اطلاعات نام برده شده است.
در قانون برنامه پنجم توسعه، اینترنت ملی به عنوان یکی از زیرساختها و شاخصهای توسعه فناورانه و تکنولوژیک در کشور مطرح شده است. طبق ماده دهم قانون برنامه پنجم توسعه، تقویت رسانههای ماهوارهای و اینترنتی ملی و همسو، به منظور مقابله با رسانههای معارض خارجی، تهاجم فرهنگی و جرایم و ناهنجاریهای رسانهای به عنوان تکلیف برعهده دولت گذارده شده است.
همچنین در ماده 46 این برنامه دولت و در رأس آن وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات موظف شده است تا شبکه ملی اطلاعات را ایجاد کند و توسعه دهد. این شبکه اطلاعاتی باید امن و پایدار، متناسب با موازین شرعی باشد و پهنای باندی در حد استانداردهای جهانی داشته باشد تا در پرتوی آن در پایان برنامه ایران در رتبه دوم منطقه قرار گیرد.
برنامه پنجم توسعه کلیتی از ایده اینترنت ملی را مطرح میکند و تهیه آییننامه اجرایی و مشخصههای عملیاتی آن را برعهده وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات میگذارد.
فاز اول در راه است…
حال رضا تقیپور، وزیر ارتباطات اعلام کرده است که فاز اول اینترنت ملی در سال جاری به مراحل اجرایی خواهد رسید و در نهایت تا سال 92 فاز نهایی آن تکمیل و اجرا خواهد شد. تقیپور در توضیح ویژگیهای اینترنت ملی مشخصههایی را مطرح کرده و اجرای این طرح را طبق برنامه پنجم از اهداف مهم دولت در حوزه توسعه ارتباطات و شبکههای الکترونیک کشور دانسته است. به گفته تقیپور شبكه ملي اينترنت يا شبكه اطلاعات ملي بر پايه پروتكل اينترنت طراحي شده و يكي از زيرساختهاي اصلي دولت الكترونيك محسوب ميشود. در اين طرح ارسال تصوير، صوت و عكس با حجم زياد اطلاعات به سهولت و با سرعت بالائي انجام ميشود. همچنین پهناي باند اینترنت ملی در حد استاندارد خواهد بود و محدوديتي در سرعت دسترسی کاربران ایجاد نخواهد شد.
باوجود توضیحات وزیر ارتباطات درباره زمان راهاندازی و ویژگیهای شبکه اینترنت ملی، هنوز مسائل بسیاری در این بحث با ابهام روبرو است و برخی از کاربران اینترنت را در ایران با نگرانیهایی مواجه کرده است. یکی از نگرانیهای عمده کاربران در ایران دسترسی به شبکه جهانی اینترنت است. «اینترنت» ملی از بسیاری جهات شبیه به «اینترانت» ملی به نظر میرسد که شبکهای محلی با دسترسی محدود و داخلی خواهد بود. حال این سوال مطرح است که آیا اینترنت ملی قرار است دسترسی کاربران را به شبکهها و پروتکلهای داخلی محدود کند و دسترسی به اینترنت جهانی را با حذف و محدودیت روبرو سازد یا خیر. به گفته برخی از متخصصان اینترنت ملی قرار است در کنار شبکه اینترنت جهانی در دسترس کاربران قرار بگیرد و تنها میزبانی دادهها در داخل، حمایت و حفاظت از اطلاعات و اتصال شبکههای داخلی با یکدیگر را برعهده بگیرد. اما همچنان توضیحات مبهم و ناروشن از سوی مسئولان درباره اینترنت ملی، نگرانی کاربران جهت دسترسی به شبکه جهانی را دامن میزند.
“عبدالمجید ریاضی” معاون برنامه ریزی و نظارت راهبردی وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات در توضیح موضوع میگوید با راه اندازی شبکه اینترنت ملی، دسترسی ها محدود نمی شود و فیلترینگ داخلی بر اساس فرهنگ، ارزش ها و باورهای کشور انجام میشود و عمده کار فیلترینگ روی مسایل اخلاقی است. اما همچنان چنین اظهارنظرهای کلی و نامعلومی نگرانیهای کاربران را در زمینه فیلترینگ مرتفع نکرده است.
با وجود تمام این نگرانیها میتوان مزایایی را نیز برای طرح اینترنت ملی برشمرد که در کنار معایب و ابهامات این طرح قابل توجه و تأمل است. یکی از مهمترین مزایایی که برای اینترنت ملی برشمرده شده است، میزبانی دادهها و اطلاعات شبکه در داخل ایران است. میزبانی اطلاعات شبکههای ایرانی در خارج از کشور موجب میشود که در صورت قطع ارتباط ایران با شبکه بین المللی امکان دسترسی به سایتهای داخلی نیز برای کاربران وجود نداشته باشد. در حالی که راهاندازی اینترنت ملی و میزبانی دادههای شبکههای داخلی در کشور این خلأ را برطرف میکند و دسترسی به شبکههای داخلی در قالب اینترنت ملی ساماندهی و تنظیم میشود.
همچنین بالا رفتن امنیت دادهها و اطلاعات را میتوان از جمله نقاط قوت ایده اینترنت ملی دانست. ازسوی دیگر با راهاندازی اینترنت ملی، علاوه بر ساماندهی و یکپارچهسازی IP های کاربران، در هزینههای دیتاسنتر و راهاندازی آن صرفه جویی میشود و در قالب شبکه اینترنت ملی، ظرفیت و استانداردهای دیتاسنترها ارتقا مییابد.
باید امیدوار بود تا اعلام راهاندازی اینترنت ملی ازسوی رضا تقیپور همانند اعلام راهاندازی این شبکه از سوی محمد سلیمانی در سال 1385 در حد حرف و نظر باقی نماند و همچون پروژههای عمرانی متعددی که در مراسم پر زرق و برق کلنگ آنها زده میشود و فی امان الله رها می شوند، به فراموشی سپرده نشود. علاوه بر این باید به مسئولین وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات گوشزد کرد که اجرای یک طرح ملی همچون اینترنت ملی، تنها با همراهی و موافقت مردم است که به سرانجام مطلوب و دلخواه میرسد.
در روابط بين والدين و فرزندان، مخصوصا نوجوانان، ما بايد دو اصل کلي را در نظر داشته باشيم. اصل اول، نکاتي است که والدين بايد در طول تربيت کردن فرزندان و چگونگي رفتار با آنان رعايت کنند و اصل دوم، به خود فرزندان و آگاهي از استعدادها و تواناييهايشان برميگردد. حالا ما اگر بخواهيم نکات کاربردي اين دو اصل را به صورت خلاصه و تفکيک شده بيان کنيم، ميتوانيم به اين موارد اشاره نماييم:
اصل اول، والدين
1. والدين بايد با پدر و مادربزرگ فرزندشان صحبت کنند و به يک هماهنگي کامل با آنها برسند تا سرويسدهي و احيانا دلسوزيهاي نابهجاي پدر و مادربزرگها، خدشهاي در روند تربيتيشان وارد نکند.
2. والدين بايد روشهاي تربيتي مختلف اعم از تشويق و تنبيه را روي فرزندان شان پياده کنند و بفهمند که کدام روش بهتر روي فرزندشان جواب ميدهد. نوجواني ممکن است با منع شدن از رفتن به تولد دوستاش به اشتباهاتاش پي ببرد و نوجوان ديگري با دريافت هديهاي که مدتها آرزوي داشتناش را داشت اما چيزي که در اين ميان از اهميت زيادي برخوردار است، اين است که تنبيه بدني يا آشفته کردن روان فرزندان به هيچ عنوان نبايد در دستور کار والدين قرار گيرد. اين روشها ديگر سالهاست که هيچ جايي در تربيت سازنده فرزندان ندارند.
3. نوجوانان معمولا با ايجاد يک رابطه صميمي احساس آرامش ميکنند و راحتتر ميتوانند درددل کنند. بنابراين سعي کنيد که هميشه محيطي گرم و صميمي در خانه به وجود بياوريد و به فرزندتان اين اطمينانخاطر را بدهيد که به خاطر گفتن حقايق و اتفاقاتي که بيرون از منزل برايش رخ داده، مؤاخذه نخواهد شد. اين طوري او ياد ميگيرد که دروغ نگويد و پدر و مادرش را به جاي هر کس ديگري حامي و مشاور خود بداند.
4. والدين بايد ارتباط مستمري با مربيان، معلمان و مسوولان مدرسه و احيانا آموزشگاههاي ديگري که فرزندشان به آنجا ميرود، داشته باشند. پيگيري نکاتي که از طرف مسوولان آموزشي فرزندان به خانوادهها ارايه ميشود، گاهي ميتواند بسيار مهم و سازنده باشد و به والدين کمک کند که مشکلات رفتاري فرزند خود را بهتر بشناسند و براي رفع آن نهايت تلاششان را بکنند.
5. برخي از نوجوانان مشکلات رفتاري خاصي دارند که با تشويق و تنبيههاي مختلف والدين هم اصلاح نميشوند. بنابراين وظيفه پدر و مادري که در قبال فرزندش احساس مسووليت ميکند، اين است که او را براي مشاوره و درمان نزد يک روانپزشک يا روانشناس کودک ببرند.
اصل دوم، نوجوانان
در اصل دوم مخاطب اصلي ما نوجوانان هستند. نوجواناني که بايد بدانند هر چه زودتر بايد مهارتهاي زندگي را (مهارتهايي که همه ما به عنوان افراد توانمند و مسوول نيازمند آنها در طول زندگي هستيم) کسب کنند. مهارتهايي که لازم است شما نوجوانان در طول زندگي کسب کنيد، شامل اين موارد ميشوند:
• مهارت حل مساله
• مهارت تفکر خلاق
• مهارت کسب جسارت
که البته در بين اين مهارتها، مهارت کسب جسارت از اهميت بيشتري برخوردار است. نوجواني، سن آسيبپذيري است و در مقابل هم، سني که هر نوجواني دوست دارد در گروه همسالان خود پذيرفته شود و بهترين باشد، اما اين پذيرفتهشدن گاهي اوقات ممکن است با پيرو و فرمانبردار بودن همراه باشد. شما نوجوانان بايد آنقدر در زندگي جسارت داشته باشيد و بتوانيد از عقايد و خواستههايتان دفاع کنيد تا ديگران نتوانند شما را به تسخير خود درآورند. شما بايد آنقدر قوي باشيد و قدرت حل مسايل و مشکلات خود را داشته باشيد که ديگران پيرو شما باشند و به موقعيت و جسارتتان غبطه بخورند. پس از همين امروز فکري به حال خود بکنيد و اگر ميبينيد که مهارتهاي لازم را در زمينههاي مختلف نداريد، در کلاسهاي مخصوص کسب مهارتهاي زندگي که در مراکز گوناگون تشکيل ميشود، شرکت کنيد.
پي نوشت ها :
*روانپزشک کودک و نوجوان
نويسنده: دکتر خوشابي
لباس سیاهت را پوشیده ای
وارد خیابان اصلی می شوی
دسته های عزاداری را می بینی که در مسیر خیابان تا حرم امام رضا(ع) موج می زنند.
از فواره های حوض های خیابان ها گویی خون می جوشد.
همراه یکی از دسته ها می شوی و پس از مدتی به حرم می رسی، دست بر سینه می گذاری و سلام می دهی
پرچم سیاه گنبد طلایی بارگاهش، در بین سیاهی شب پیچ و تاب می خورد.
وارد حیاط می شوی
خدام دور تا دور حیاط، هر کدام شمعی بر دست گرفته اند و ایستاده اند
بوی گلاب فضا را عطر آگین کرده است
کبوترها همگی بر کنگره های صحن ها نشسته اند و از پروازشان انگار خبری نیست
گویی این سوگ بزرگ بال و پرشان را بسته
گوشه ایی می نشینی و به آن روز می اندیشی
به روزی که مأمون که لعنت خدا بر او باد، امام رضا(ع) را نزد خود فراخواند.
او که از هر کاری برای خراب کردن شخصیت ایشان دریغ نکرده بود حال آنکه در تمامی مراحل شکست عظیمی هم خورده بود، امام رضا (ع) را فرا خواند برای عملی کردن آخرین نقشه شومش.
او انگار فراموش کرده بود اینجا کوفه نیست
او انگار فراموش کرده بود که مردم این جا مولا و امام خود را هیچ گاه تنها نخواهند گذاشت
او انگار فراموش کرده بود اینجا ایران است
جاییست که عاشقان اهل بیت رسول خدا در آن زندگی می کنند
او انگار فراموش کرده بود مردم این جا دین خود را به هیچ چیز نخواهند فروخت
او انگار فراموش کرده بود رسول خدا فرموده بودند این جا مکانیست که مردمش بیشترین بهره را از اهل بیت خواهند برد
آری …
همین چیزها ترس او را دو چندان کرده بود، چراکه هر روز بر مریدان و عاشقان امام رضا(ع) افزوده می شدند و او مانند اجداد خود چاره ایی جز از میان برداشتن امام رضا(ع) نداشت
او نیز مانند اجداد خود فکر می کرد امام رضا(ع) به تاج و تخت او چشم دارد
او نیز مانند اجدادش نمی دانست و هیچ گاه درک این موضوع را پیدا نکرد که اهل بیت به مادیات دنیا کوچکترین اهمیتی نمی دادند
و او آن قدر پست بود که کمر به شهادت امامی بست که خود او را به این سرزمین فراخوانده بود.
او امام رضا(ع) را تهدید کرد سمی را که او برای شهادت ایشان تهیه کرده بود، خود بنوشند.
اشک هایت سر می خورند بر گونه هایت
به بارگاهش خیره می شوی و از ته دل دعا می کنی :
امام غریبم، یا ضامن آهو
مرا از شر شیطان که برای گمراه کردن من سوگند خورده است حفظ فرما
نور هدایت را بر قلبم بتابان
روشنی چراغ ایمان را بر من نورانی تر فرما
امام غریبم
شفاعت شما را در روز تنهایی و بی کسی خواستارم
م. فروزان کیا
بسم الله الرحمن الرحیم
برخی از علمای ربانی در کنار تهذیب نفس و خودسازی با بندگی خدا، نوکری اهل بیت علیهم السلام را با تبلیغ معارف مکتب ایشان را همّ و غم خود قرار دادند.
آیت الله العظمی بهجت می فرماید:
«زیاد بوده اند از میان علما كسانى كه زیر بار مرجعیت و ریاست نرفتند، و شاید بعضى از آن ها خود را از دیگران اعلم مى دانستند!» (1)
یکی از این عالمان الهی، آیت اللّه «حاج شیخ غلامرضا یزدی فقیه خراسانی» است که با عمل به وظیفه، در تحصیل رضا و قرب الهی گوی سبقت را از دیگران ربوده بود.
عارف کبیر آیةالله سید جمال گلپایگانی(ره) درباره ایشان فرموده بودند: «ما بیست نفر بودیم که برخی به درجه اجتهاد و مرجعیت نایل شدیم، ولی هیچکدام مثل حاج شیخ غلامرضا نشدیم» (2)
باید از شادى كلاهش را به عرش بیاندازد
«آیت الله بهجت» در وصف آیت اللّه حاج «شیخ غلامرضا یزدی»، و در عظمت کار تبلیغی همراه علم و عمل، می گوید:
«شنیدم زمانى كه مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدى در یزد اقامت داشت، خیلى خوشگذران بود؛ ولى هرگاه به روستاهاى اطراف مى رفت با خود نان و ماست و… بر مى داشت و به هر ده كه مى رسید، قرائت نماز و مسایل مورد نیاز را به مردم یاد مى داد و آن گاه به آبادى دیگرى مى رفت و همه حال خوراكش از خودش بود و از غذاى مردم پرهیز مى كرد.
آنان كه مثل انبیا (علیهم السلام) مأمور تبلیغ هستند و بدون چشم داشت و منت، كار آنها را انجام دهند، خدا مى داند چه مقامى دارند! البته در صورتى كه عالم بما یفعل و یترك، و عمال بما یأمر و ینهى [آگاه به آن چه باید عمل و ترك شود، و عامل به آن چه امر یا نهى مى كند] باشند. اگر كسى تشخیص بدهد كه به این كار اقدام كند و عالم و عامل باشد و با نشر علم شكرانه اش را ادا كند، باید از شادى كلاهش را به عرش بیاندازد.» (3)
حجت الاسلام سید احمد دعایی یزدی می گوید: «یک سال نزدیک عاشورا (محرم) مرحوم آیت اللّه حاج شیخ غلامرضا به مشهد آمده بودند و مرحوم پدر من هم آن سال مشهد بودند. وی به پدرم فرمودند: «بلیط می گیرم برایت با هم به یزد برگردیم.»
پدرم فرمود: «حاج آقا من امسال مدتی بیمار بودم، بیمارستان بودم و نتوانستم خوب زیارت کنم. می خواهم ایام عاشورا را مشهد بمانم.» حاج شیخ یک مقدار متغیر شدند و عصایشان را زمین زدند.
و فرمودند: «جانم! امام رضا(علیه السلام) پانشین نمی خواهد، امام رضا(علیه السلام) زوار نمی خواهد، امام رضا(علیه السلام) نوکر می خواهد. حالا محرم است بیا برو دنبال مسجد و منبرت، دنبال کارهای عزاداری و تبلیغات.» پدرم به توصیه ایشان عمل کرد و به یزد برگشت.» (4)
حتی یک بار که به مشهد مقدس رفته و متوجه شده بود یکی از روستاهای دور مشهد، واعظ و مبلّغ ندارد، برای رفتن به آنجا داوطلب شد. یکی از علمای مشهد به او گفته بود: «حاج شیخ! شما تازه از راه رسیده اید. بهتر است زیارت بروید.»
حاج شیخ در پاسخ گفت: «امام رضا(علیه السلام) همه جا هست. آن حضرت زائر زیاد دارد. نوکر ندارد. من می روم نوکری امام رضا(علیه السلام) کنم.» (5)
بارزترین و مهم ترین جنبه زندگی این عبد صالح خدا در سراسر عمر، اهتمام به تبلیغ و ترویج دین بود. وی به رغم ابتلا به بیماری چشم درد، در سال 1327 ق و بازماندن از برخی فعالیتهای علمی؛ اقامه جماعت و سخنوری را ادامه داد.
این فقیه وارسته برای اشاعه و نشر فرهنگ اسلامی، تبلیغ دین و ارشاد مردم، با مرکبی ساده و گاه با پای پیاده و تحمل سختیهای فراوان به شهرهای مختلف از جمله: شیراز، اقلید، بم، مشهد، رفسنجان، کرمان، تربت حیدریه و روستاهای دورافتاده سفر می کرد و با بیانی ساده و روان، و مبتنی بر عمل، تأثیر بسیاری بر مردم داشت.
یکی از یاران صمیمی و همراه ایشان می گوید که حاج شیخ می گفت: «می خواهم به همه آبادیها بروم.» هر شب به یک آبادی می رفت و نماز می خواند و منبر می رفت.
یک وقت به من گفت: «آیا جایی در این اطراف مانده است که نرفته باشیم؟» گفتم: «نه، فقط، قلعه کوچکی نزدیک ابرقوست، با دو سه خانوار.» گفت: «یا اللّه همین امشب می خواهیم به آنجا برویم.» حرکت کردیم و رفتیم و آن بزرگوار، آنجا نماز خواند و منبر رفت.
گاه دیر وقت به روستایی می رسید و چون مردم با خبر می شدند، مشتاقانه برای شنیدن سخنانش حاضر می شدند و تا پاسی از شب، از محضرش استفاده می کردند. آن مرحوم به دلیل اهمّیتی که برای اقامه نماز جماعت قائل بود، بیشتر کوشش خود را در این سفرها بر آن معطوف می کرد.
آیت اللّه خراسانی یزدی، پنجاه سفر به مشهد مقدس مشرف شد و در بین راه، همواره در میان مردم شهرها و روستاهای واقع در راه یزد تا مشهد به ترویج و تبلیغ اسلام پرداخت. (6)
حجت الاسلام سید احمد دعایی می گوید: «حاج شیخ زیاد به مسافرتهای تبلیغی به روستاها و جاهای دور و نزدیک می رفتند و هر جا که برای تبلیغ می رفتند در روستاهای مسیر توقف می کردند و برای مردم، منبر می رفتند و نماز جماعت می خواندند.
کل زندگی ایشان، وقف برای تبلیغ و ترویج دین بود. نقل شده است که وقتی به قُراء و قصبات اطراف یزد می رفتند، خودشان اذان می گفتند و چنین اعلام می کردند: «مردم! شیخ غلامرضا یزدی آمده؛ بیایید نماز.» (7)
حجت الاسلام وافی یزدی می گوید: «مرحوم حاج شیخ در فصل تابستان، مبلغ سیّار بود و صدها روستای محروم و دور افتاده را از وجود خود بهره مند می کردند. مردم هر محل و روستایی که ایشان به آنجا می رفتند خوشحال و شادمان می گردیدند و علاقه به دین و روحانیت در آن زیاد می شد.» (8)
آیةالله العظمی بهجت می فرماید:
«از آقای حاج آقا حسین قمی شنیده بودم که از منبر دو نفر به خوبی می شود استفاده نمود: یکی منبر آقا سید یحیی و دیگر حاج شیخ غلامرضای یزدی. ما رفتیم پای منبر ایشان استفاده کنیم که دیدم نظر آقای قمی درست است. از آقای حاج سیّد محمّد داماد پرسیدم: آیا کسی الآن در یزد مثل حاجی شیخ غلام رضا هست؟ گفت: نه.
ایشان مفتاح علوم قرآن دارند که کتاب جالبی است. معلوم نیست از این کارخانه ، دیگر چنین قماش هایی در می آید یا نه؟ نمی دانم، خدا بهتر می داند! خوشا به سعادت آقای حاج شیخ غلام رضا، ما کجا و این ها کجا!» (9)
تبلیغ با محبت
یکی از ویژگیهای بسیار برجسته و مهمی که می تواند رمز موفقیّت مبلّغ باشد، محبت و علاقه به مردم است. اگر مبلّغ به همه انسانها از عمق جان علاقمند باشد، رفتار او بر این اساس شکل گرفته، می تواند زمینه جذب و اصلاح انسانها را فراهم سازد.
آیت اللّه قافی در این باره می گوید: «حاج شیخ برای هدایت مردم، بی نهایت فعالیت و تلاش می کردند و من، کسی را مثل ایشان، حریص بر هدایت مردم ندیدم.
با اینکه در سالهای آخر عمرشان ضعف و پیری و کسالت به قدری بود که وقتی کسی سؤال می کرد، ایشان می گفتند: بگذارید بنشینم و بعد مسئله تان را بپرسید؛ اما وقتی لازم می شد یک ساعت روی پا می ایستادند و صحبت می کردند. [ایشان ] به نجات مردم عشق داشتند و می خواستند همه وارد بهشت شوند.
این از خصوصیات ایشان بود. هنگام موعظه، الهاماتی داشتند و کلام ایشان بسیار مؤثر بود. معظم له علیرغم کسالت سینه و ضعف بنیه، منبر می رفتند. ضعف بنیان وی گاهی چنان بود که وقتی از منبر پایین می آمدند، دیگر حالی نداشتند و به سلامتی خود کم تر از هدایت مردم اهمیت می دادند.» (10)
در یزد، در ایام سال، مجالس عزاداری بسیاری تشکیل می گردید و هنوز هم چنین است. بیشتر بانیان مجالس از ایشان دعوت به عمل می آوردند و آن بزرگوار برنامه های خود را به گونه ای تنظیم می فرمودند که لااقل یکی دو روز در هر مجلسی شرکت نمایند.
برای ایشان ویژگی های ظاهری مجالس مطرح نبود، نزدیکی و دوری راه هم نقشی نداشت و در مجالس بانوان در نقاط دورافتاده نیز منبر می رفتند.
مرحوم حاج شیخ در فصل تابستان مبلّغ سیّار بودند و صدها روستای محروم و دورافتاده را از وجود خود بهره مند می کردند. مردم هر محل و روستایی که ایشان به آن جا می رفتند، خوشحال و شادمان می گردیدند و علاقه به دین و روحانیت در آنان زیاد می شد.
در سخنرانی های خود از معارف قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام بسیار بهره می گرفتند و نسبت به آیات اعتقادی و اخلاقی عنایت ویژه داشتند. برای ذکر مصایب اهل بیت به خصوص حضرت سیدالشهداء علیه السلام اهمیت خاصی قائل بودند. تضرع و گریه ایشان گاهی مستمعین را تحت تأثیر قرار می داد.
دو نکته مهم در منبرهای ایشان مشهود بود: یکی مراتب دشمنی نفس امّاره و شیطان با انسان که روی آن همیشه تأکید داشتند و خطر آن را برای مردم بیان می کردند؛ و دیگری سفارش صلوات بر پیامبر و آل آن حضرت.
احساس می شد ایشان می خواهند جامعه را با مبادی فیض و برکت و مشعل های خیر و هدایت آشنا سازند. نوع مطالب مطرح شده توسط آن بزرگوار به گونه ای بود که هم مجتهدین و علما از آن بهره می بردند و هم مردم کوچه و بازار. (11)
الحمد لله رب العالمین
پی نوشت ها:
(1) در محضر بهجت، ج1، ص258
(2) نامه جامعه، شماره 47، ذخیره خدا / نگاهی به زندگانی آیةالله حاج شیخ غلامرضا یزدی(ره) به قلم آیةالله حاج شیخ ابوالقاسم وافی
(3) در محضر بهجت، ج1، ص233
(4) نامه جامعه، ش47، ص23
(5) تندیس پارسایی (نانوشته هایی از زندگانی و مکارم اخلاقی آیت اللّه حاج شیخ غلامرضا یزدی، به کوشش میرزا محمّد کاظمینی)، قم، انتشارات تشیع، سوم، 1379 ش، ص105
(6) نجوم السّرد بذکر علماء یزد، سید جواد مدرسی، ص 522 و 523، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد، 1384 ش.
(7) تندیس پارسایی، ص23
(8) تندیس پارسایی، ص32
(9) تندیس پارسایی، ص 15 – 22؛ نامه جامعه ، شماره 47، ویژه نامه آیت الله شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی
(10) تندیس پارسایی، ص34
نامه جامعه، شماره 47، ذخیره خدا / نگاهی به زندگانی آیةالله حاج شیخ غلامرضا یزدی(ره) به قلم آیةالله حاج شیخ ابوالقاسم وافی
علامه می فرمودند: ” همه ی امامان علیهم السلام لطف دارند ، اما لطف حضرت رضا علیه السلام محسوس است. ” و در نقلی دیگر، بیان می کردند : ” همه ی امامان معصوم علیهم السلام رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا علیه السلام ظاهر است. ”
و نیز می فرمودند : ” انسان هنگامی که وارد حرم رضوی علیه السلام می شود، مشاهده می کند که از در و دیوار حرم آن امام(ع) رأفت می بارد. “
ایشان هر ساله به مشهد مشرف می شد حتی در پنج، شش ماه آخر عمر با همه ی کسالتی که داشت به مشهد مشرف شد.
یکی از بستگان نزدیک ایشان می گفت: ” با آغوش باز با آن کهولت سن و کسالت، جمعیت را می شکافت و با علاقه ضریح را می بوسید و توسل می جست که گاهی به زحمت او را از ضریح جدا می کردیم… “
او می گفت : ” من به حال این مردم که این طور عاشقانه ضریح را می بوسند، غبطه می خورم…. “
آقازاده شان نقل می کردند در سال آخر حیاتشان به دلیل کسالتی که داشتند و بنا به تأکید و توصیه پزشکِ مخصوص نمی خواستیم به مسافرت مشهد مقدس برود.
پس از مراجعت از مشهد، به ایشان گفتم سرانجام به مشهد رفتید، فرمود : ” پسرم جز مشهد کجاست که آدم بتواند دردهایش را بگوید و درمانش را بگیرد. ” علامه ی طباطبایی وقتی به مشهد مشرف می شد ، از وی تقاضا می کردند که در خارج از مشهد چون طرقبه و… به دلیل اعتدال هوا محل سکونت خویش را قرار دهد و گهگاهی برای زیارت مشرف گردد، ابداً قبول نمی کرد و می فرمود: ” ما از پناه امام هشتم جای دیگر نمی رویم. “
یکی از شاگردان علامه ی طباطبایی می گوید : ” … هیچ به خاطر ندارم که از اسم هر یک از ائمه(ع) بدون ادای احترام گذشته باشند.
در مشهد که همه ساله مشرف می شدند و تابستان را در آنجا می ماندند وقتی وارد صحن حضرت رضا علیه السلام می شدند، بارها که در خدمتشان بودم و می دیدم که دستهای مرتعش را روی آستانه در می گذاشتند و با بدن لرزان از جان و دل آستانه در را می بوسیدند، گاهی از محضرشان التماس دعا درخواست می شد می گفتند : ” بروید از حضرت بگیرید؛ ما اینجا کاره ای نیستیم؛ همه چیز آنجاست! “
زمانی نویسنده ی مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادن ها را تشنیع می کرد. وقتی سخن او را به مرحوم علامه در حرم رضوی علیه السلام عرض کردند، ایشان فرمود :
” اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می بوسیدم. ” و روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [ که اصلاً اذن نمی داد کسی دست ایشان را ببوسد] عرض کرد: ” از راه دور آمده ام و می خواهم دست شما را ببوسم. ” علامه فرمو د: ” زمین صحن را ببوس که از سر من هم بهتر است! “
یک بار علامه می خواستند به روضه ی رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: ” آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید! ” فرمودند : ” خوب، من هم یکی از شلوغ ها! ” و رفتند.
مردم هم که ایشان را نمی شناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی کردند دستشان را به ضریح مبارک برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: ” چطور بود؟” فرمودند: ” خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم! “
حجت الاسلام معزّی نقل می کند که یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفته بودم و در صحن های حرم رضوی علیه السلام گام می زدم و به بارگاه امام علیه السلام می نگریستم اما داخل رواقها و روضه نمی رفتم.
ناگهان دست مهربانی بر روی شانه هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود: ” حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی شوی؟! ” نگاه کردم و دیدم علامه ی طباطبائی است.
عرض کردم : خجالت می کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا علیه السلام وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا! آنگاه مرحوم علامه فرمود: ” طبیب برای چه مطب باز میکند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند.
این جا هم دارالشفای آل محمد ـ علیهم السلام ـ است. داخل شو که امام رضا علیه السلام طبیب الأطباء است.
پینوشتها:
1- جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ص 91.
2 - حسین، عمادزاده، چهارده معصوم، ص 1064.
3- ابن بابویه، صدوق، عیون اخبارالرضا، علی اکبر، غفاری، ج 1، ص 26/ علی بن عیسی، الاربلی، کشف الغمه، ج 3، ص 128.
عنایت امام رضا علیه السلام به علامه طباطبایی
مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند : در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا در آن ایام و در همان ملاقات با عطش خاصی از مرحوم علامه خواستم که از الطافی که امام رضا علیه السلام به ایشان داشته اند مطلبی را بیان فرمایند مرحوم علامه امتناع کردند ، پس از آنکه ایشان را به حق امام قسم دادم فرمودند : دو تا از الطافی که حضرت داشته اند بیان میکنم ، اول اینکه : مدتی است که نمیتوانم بخوابم چون میبینم تمام اشیاء اطراف مشغول به ذکر پروردگار هستند در نتیجه حیا میکنم بخوابم ( یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض ) .
کم ز خروسی مباش مشت پری بیش نیست از دل شب تا سحر خدا خدا میکند
دوم اینکه : وقتی نماز میخوانم یک سید محمد حسین دیگری در عالم بالا نظاره گر به نمازم در پایین است ( این است معنای الصلاه معراج المومن ) .
خداوند متعال در قرآن کریم دو بار از خودش با نام رئوف «وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ » (1) و هشت بار با نام رئوف رحیم یاد کرده است؛ مانند این فراز که می فرماید:«إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ » (2)
هر چند دو واژه رأفت و رحمت، نزدیک به هم و گاهی در یک معنا به کار می روند؛ اما در بررسی دقیق لغوی این دو به یک معنا نبوده و فرقی ظریف بینشان وجود دارد.
علامه طباطبایی (ره) بعد از اذعان به اشتراک معنایی این دو واژه، درباره فرق بین رأفت و رحمت می نویسد:
فرق میان رأفت و رحمت بعد از آنكه هر دو در اصل معنا مشتركند، این است كه رأفت مختص به اشخاص مبتلا و بیچاره است؛ ولی رحمت در اعم از آن (بیچاره و غیر بیچاره) استعمال می شود. (3)
مرحوم مصطفوی در کتاب «التحقیق» خود فرق بین رأفت و رحمت را اینگونه بیان می کند: رأفت، عطوفت، لطف و رحمت خالص و شدید است یعنی لطف و رحمتی است که وقوع درد و ناراحتی را برنمی تابد هر چند آن درد و ناراحتی به مصلحت فرد باشد؛ اما رحمت، صرف عطوفت و مهربانی کردن است مهربانی کردنی که گاهی با درد و ناراحتی فرد نیز همراه است مانند لطف و رحمت یک جراح به یک بیمار علاقه مند به بهبودی. (4)
بنابراین رأفت نوعی لطف و مهربانی است که در آن به هیچ وجه کام فرد تلخ نمی شود؛ هر چند که آن تلخ کامی به مصلحت او باشد و این یعنی عنایتی که صد در صد گواراست.
گذشته از آنکه «رئوف» یکی از اوصاف الهی است خداوند متعال، آخرین فرستاده خود را نیز به این وصف ستوده است:
«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» (5)
یقیناً پیامبرى از جنس خودتان به سویتان آمد كه به رنج و مشقت افتادنتان بر او دشوار است، اشتیاق شدیدى به [هدایتِ] شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.
از دیگر بزرگان و پیشوایان الهی که به این صفت ستوده شده ؛ امام رضا علیه السلام است.
علامه مجلسی در بحارالانوار زیارتی را از امام جواد علیه السلام نقل می کند که در آن خطاب به امام رضا علیه السلام آمده است:
السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوف (6)
سلام بر امامی که بر مبتلایان و بیچارگان عنایت و لطف ویژه دارد و در این مهربانیش کوچکترین ناملایمتی دامن گیر آنها نمی شود.
همانگونه که در معنای رأفت گذشت؛ رئوف به کسی گفته می شود که بر دیگری لطف و رحمت می کند و این مهرورزی او؛ هیچ طعم تلخ و ناخوشایندی بر کام آن دیگری نمی گذارد. برای مثال به پزشک جراحی که با تیغ و جراحت مریضی را از مرگ نجات می دهد رحیم گفته می شود ولی به او رئوف نمی گویند.
بر اساس آن زیارتی که نقل شد از ویژگی های امام رضا علیه السلام این است که مهر و عنایت او بی درد و ناراحتی، درمانگری می کند و شفا می دهد و با لطفی خاص از افتادگان و درماندگان، دستگیری می کند.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب «منازل الآخرة» حکایتهایی را نقل می کند که بی شک، هر کدام از آنها، جلوه های رأفت و رحمت ویژه امام رضا علیه السلام است.
او چنین می نویسد: از كتاب «حبل المتین» نقل است كه میر معینالدّین اشرف كه یكى از صلحاء خدّام روضه رضویّه (عَلى ساكِنِها آلافُ السَّلامِ وَ التَّحِیَّةِ) بود نقل كرده كه:
در خواب دیدم كه در «دارُ الحُفّاظ» یا «كشیك خانه» مباركه هستم و بیرون آمدم از روضه متبرّكه به جهت تجدید وضو. پس چون رسیدم به صُفّه امیر على شیر، دیدم جماعت بسیارى را كه داخل در صحن مطهّر شدند و در جلو آنها شخص نورانى، خوش صورت عظیم الشأنى بود.
در دست جماعتى از آن اشخاص كه پشت سر او بودند كلنگها بود. پس همین كه به وسط صحن مقدّس رسیدند آن شخص بزرگوار كه در جلو آن جماعت بود به آنها فرمود: كه بشكافید این قبر را و بیرون بیاورید این خبیث را و اشاره كرد به قبر مخصوصى. پس چون شروع كردند به كندن قبرش؛ از شخصى پرسیدم كه این شخص بزرگوار كه امر مىفرماید كیست؟ گفت: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است. پس در این حال دیدم كه امام ثامن ضامن، حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد كه اى جدّاه، از شما مسئلت و خواهش مىكنم كه عفو بفرمائید از این شخص كه مدفون است در اینجا و ببخشید به من تقصیر او را. فرمود: كه مىدانى این فاسقِ فاجر، شُرب خَمْر مىكرد؟ عرض كرد: بلى؛ لكن وصیّت كرد در وقت مرگ خویش كه او را در جوار من دفن كنند. پس ما امیدواریم از شما كه عفو بفرمائید از او.
فرمود: «به تو بخشیدم تقصیرات او را».
پس تشریف برد آن حضرت و من از وحشت بیدار شدم و بیدار كردم بعض خدّام آستانه مباركه را و آمدیم به همان موضع كه در خواب دیدم. دیدم كه قبر تازهاى است و بیرون ریخته شده قدرى از خاك آن پس پرسیدم كه صاحب این قبر كیست؟ گفتند: مردى از اَتراك است كه دیروز در اینجا دفن شده است.(«دارالسلام» محدّث نورى، 1/267-268) (7)
مرحوم حاج شیخ عباس قمی پس از نقل این جریان چنین می نویسد:
در حكایت تشرّف حاج على بغدادى به خدمت امام عصر - اَرْواحُنا فِداهُ - و سؤالات او از آن حضرت؛ (8) نقل شده كه گفت: گفتم به آن حضرت: سیدنا! صحیح است كه مىگویند هركس زیارت كند حضرت حسین علیه السلام را در شب جمعه پس براى او امان است؟
فرمود: آرى واللَّه و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گریست.
گفتم: سیّدنا! مَسْأَلةٌ. فرمود: بپرس. گفتم: سنه 1269 هـ. ق حضرت امام رضا علیه السلام را زیارت كردیم و در ورود، یكى از عربهاى شروقیّه را كه از بادیهنشینان طرف شرقى نجف اشرف بود ملاقات كردیم و او را ضیافت نمودیم و از او پرسیدیم كه چگونه است ولایت رضا علیه السلام؟ گفت: بهشت است؛ امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود حضرت رضا علیه السلام خوردهام چه حق دارد منكر و نكیر كه در قبر نزد من بیایند؛ گوشت و خون من از طعام حضرت روییده در مهمانخانه آن جناب. آیا این صحیح است؟ علّى بن موسى الرّضا مىآید او را از منكر و نكیر خلاص مىكند؟ فرمود: آرى واللَّه؛ جدّ من ضامن آن است.( «نجم الثاقب» محدّث نورى، ص 484-497، باب هفتم، حكایت 31) (9)
پی نوشت:
1. آیات 207 سوره بقره و 30 سوره آل عمران
2. آیه 143 سوره بقره
3. المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 325
4. التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج4، ص 6 : التحقیق: هو العطوفة و اللطف و الرحمة الخالصة الشدیدة بحیث لا تقبل وقوع ألم و لا توجب كراهة ما و لو كانت لمصلحة. و أمّا الرحمة: فهی مطلق العطوفة و یلاحظ فیها الصلاح و الخیر و لو كانت ملازمة الألم و الكراهة، كما فی معالجة المریض بما یكرمه.
5. آیه 128 سوره توبه
6. بحارالأنوار، ج99، ص 55
7. منازل الآخرة ص 43-44
8. این داستان را مرحوم حاج شیخ عباس در مفاتیح الجنان نقل کرده است.
9. همان ص44-45
ا. پیشگر
اصطلاح سلسلة الذهب در بین شیعیان با اهل سنت متفاوت است:
نظر اهل سنت: هر حدیثی که مالک از نافع از ابن عمر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل کند سلسلة الذهب نامیده می شود. ابن حجر این روایات را در کتابی به همین نام جمع آوری نموده است :
“رسالة فیها سبعة وأربعون حدیثا رواها الإمام الشافعی ، عن الإمام مالك ، عن نافع ، عن ابن عمر، عن النبی صلى الله علیه وسلم ، وتسمى : ” سلسلة الذهب ” نفعنا الله تعالى ببركتهم . سلسلة الذهب - أحمد بن علی بن حجر - ص 7
رساله ای که در آن 47 روایت است که آنها را امام شافعی از امام مالک از نافع از ابن عمر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده است واین روایات سلسلة الذهب نامیده می شوند . خداوند ما را به برکت ایشان نفع دهد .
همین مطلب در مقدمه كتاب الموطأ مالک ص 21 ذکر شده است .
نظر شیعه : روایت مشهور حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که بیش از 20000 نفر آن را از ایشان از پدر گرامیشان از پدرش تا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از جبرائیل از خدای متعال نقل نمودند .
این روایت را به خاطر گرامی بودن سلسله سندش ، سلسلة الذهب نامیدند . احمد بن حنبل در مورد این روایت گفته است که اگر این روایت ( به خاطر جلالت کسانی که در سندش هستند ) را بر جن زده بخوانید خوب می شود :
حدثنا أبو اسحاق ابراهیم بن عبدالله بن اسحاق المعدل ثنا أبو علی احمد بن علی الأنصاری بنیسابور ثنا أبو الصلت عبدالسلام بن صالح الهروی ثنا علی بن موسى الرضا حدثنی أبی موسى بن جعفر حدثنی أبی جعفر بن محمد حدثنی أبی محمد بن علی حدثنی أبی علی بن الحسین بن علی حدثنی أبی علی ابن أبی طالب رضی الله تعالى عنهم حدثنا رسول الله صلى الله علیه وسلم عن جبریل علیه السلام قال قال الله عز وجل إنی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدونی من جاءنی منكم بشهادة أن لا إله الا الله بالاخلاص دخل فی حصنی ومن دخل فی حصنی أمن من عذابی هذا حدیث ثابت مشهور بهذاالإسناد من روایة الطاهرین عن آبائهم الطیبین وكان بعض سلفنا من المحدثین اذا روى هذا الاسناد قال لو قرىء هذا الاسناد على مجنون لأفاق.حلیة الأولیاء ج3/ص191
حضرت علی بن موسی الرضا فرمودند که پدرم فرمود که پدرش امام صادق فرمودند که پدرم امام باقر فرمودند که پدرشان امام سجاد فرمودند که پدرشان امام حسین فرمودند که پدرشان امیر مومنان فرمودند که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند که جبرئیل فرمود که خداوند فرمودند من خدایی هستم که هیچ خدایی جز من نیست پس من را عبادت کنید . هرکس که از شما به نزد من آید و با اخلاص شهادت دهد که هیچ خدایی جز من نیست وارد در قلعه من می شود و هرکس که وارد قلعه من شود از عذاب من ایمن خواهد بود . …بعضی از سلف ما می گفت که این سند را اگر بر جن زده بخوانند به هوش می آید .
وقال أبو علی قال لی أحمد بن حنبل إن قرأت هذا الإسناد على مجنون برئ من جنونه وما عیب هذا الحدیث إلا جودة إسناده تاریخ أصبهان ج1/ص174
ابو علی گفت که احمد بن حنبل به من گفت این سند را اگر بر جن زده بخوانیم خوب خواهد شد . و مشکل این سند نیست مگر نایاب بودن آن .
البته عده ای می گویند که این سند را سلسلة الذهب نامیدند چون بعضی از امراء سامانی دستور داد آن را با آب طلا نوشته و بسیار مورد احترام قرار می داد ، پس وصیت کرد که وقتی از دنیا رفت این روایت را همراه با وی دفن کنند. پس وقتی مرد او را در خواب دیدند که گفت خداوند من را بخشید به این دلیل که اقرار به لا اله الا الله کردم و پیغمبر وی را تصدیق نمودم و چون این روایت را با تعظیم و احترام نوشتم :
و بما حكاه الأستاذ الأعظم عن كشف الغمة ” أن بعض الأمراء السامانیة كتب الحدیث الذی رواه الرضا(علیه السلام) لأهل نیشابور بسنده عن آبائه(علیهم السلام) إلى الرب تعالى بالذهب، وأمر بأن یدفن معه ، فلما مات رئی فی المنام فقال غفر الله لی بتلفظی بلا إله إلا الله ، وتصدیقی بمحمد(صلى الله علیه وآله) و إنی كتبت هذا الحدیث تعظیما واحتراما ” انتهى
مرحوم شیخ صدوق این روایت را در کتب مختلف خودشان آورده وبرای آن چندین سند ذکر می نمایند. تنها در کتاب توحید برای این روایت سه سند دارند که ما تنها به یکی از آنها اشاره می کنیم:
حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل رضی الله عنه ، قال : حدثنا أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی ، قال : حدثنا محمد بن الحسین الصوفی ، قال : حدثنا یوسف ابن عقیل ، عن إسحاق بن راهویه ، قال : لما وافى أبو الحسن الرضا علیه السلام بنیسابور وأراد أن یخرج منها إلى المأمون اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا له : یا ابن رسول الله ترحل عنا ولا تحدثنا بحدیث فنستفیده منك ؟ وكان قد قعد فی العماریة ، فأطلع رأسه وقال : سمعت أبی موسى بن جعفر یقول : سمعت أبی جعفر بن محمد یقول : سمعت أبی محمد بن علی یقول : سمعت أبی علی بن الحسین یقول : سمعت أبی الحسین ابن علی بن أبی طالب یقول : سمعت أبی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب یقول : سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم یقول : سمعت جبرئیل یقول : سمعت الله جل جلاله یقول : لا إله إلا الله حصنی فمن دخل أمن من عذابی . قال : فلما مرت الراحلة نادانا . بشروطها وأنا من شروطها .
قال مصنف هذا الكتاب : من شروطها الاقرار للرضا علیه السلام بأنه إمام من قبل الله عز وجل على العباد ، مفترض الطاعة علیهم . التوحید - الشیخ الصدوق - ص 25
وقتی امام رضا علیه السلام به نیشابور رسیده و خواستند که از آنجا به سوی مامون بروند اهل حدیث دور ایشان گرد آمده و عرض کردند : ای فرزند رسول خدا ، از اینجا می روی و به ما حدیثی نمی گویی تا به وسیله شما از آن حدیث استفاده ببریم؟ حضرت در عماره( کجاوه شتر) نشسته بودند . پس سر خود را بیرون آورده و فرمودند از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که می گفت : از پدرم جعفر بن محمد شنیدم که می گفت : از پدرم محمد بن علی شنیدم که می گفت : از پدرم علی بن الحسین شنیدم که می گفت : از پدرم حسین بن علی بن أبی طالب شنیدم که می گفت : از پدرم امیر مومنان شنیدم که می گفت : از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می گفت : از جبرئیل شنیدم که می گفت : از خداوند جل جلاله شنیدم که می فرمود : لا اله الا الله دژ مستحکم من است . پس هرکس که داخل آن شود از عذاب من ایمن است . پس وقتی که قافله به راه افتاد ، ما را صدا زده فرمودند البته ( این مطلب و ایمنی از عذاب) با شرائط خودش است . ومن هم از شرائط آن هستم .
مصنف این کتاب ( شیخ صدوق) می گوید : از شروط ایمنی از عذاب اقرار به این است که امام رضا علیه السلام ، امام است از طرف خداوند بر بندگانش و اطاعت او بر ایشان لازم است.
منبع: مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
تربیت عبارت است از شكوفا سازى استعدادها و جهت دهى آن به سوى كمال مطلوب.
تربیت ضرورىترین نیاز انسان در زندگى است. انسان بدون تربیت صحیح ره به جایى نمىبرد، نه از باغ زندگى خویش میوه شیرین مىچیند و نه كام انسانهاى دیگر را از ثمرات درخت وجود خود شیرین مىكند؛ و بالاتر آنكه نه به درك معناى انسانیت نایل مىآید و نه به فتح قلههاىرفیع انسانیت دست مىیازد. بدین جهت تربیت عالیترین هدف پیامبران و اساسىترینپیام كتب و اولین و ضرورىترین وظیفه والدین است.
سیره تربیتى امام رضا(علیه السلام)، با توجه به سفر آن حضرت به خراسان و دورى از كانون خانواده و نیز تك فرزندى چنانكه برخى از بزرگان قایلند بسیار قابل توجه است؛ چرا كه تربیت فرزند یگانه آن هم از راه دور شیوهاى خاص مىطلبد.
1- تدریجى بودن تربیت
تربیت جریانى مستمر و فعالیتى تدریجى است كه نه مرز مىشناسد و نه زمان و مكان؛ بلكه به درازاى عمر است و به پهناى ابعاد وجودى عالم اكبر، یعنى انسان. درخت تربیت زود ثمر نمىدهد و نباید انتظارداشت یك شبه یا چند ماهه در امر ظریف و پیچیده تربیت معجزه انجام گیرد؛ بلكه باید از سالها قبل از تولد زمینه تربیت صحیح را فراهم كرد و بعد از تولد، بتدریج با صبر و حوصله، به انجام آن پرداخت. در سیره ائمه اطهار علیهم السلام و دیدگاههاى آنان مسایلى چون انتخاب همسر شایسته، لزوم رعایت آداب ازدواج، توجه به مواقع و شرایط انعقاد نطفه، مراقبتهاى ایام باردارى و … حكایت از این نكته مهم دارد.
الف) انتخاب همسر صالح و شایسته
صفوان بنیحیى از امام رضا(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود: هیچ سودى براى مرد بهتر از همسر صالح، كه هنگام دیدن وى شوهر خوشحال شود و در غیاب شوهر نگهدار خود و اموالش باشد،نیست.
همچنانكه زن باید صالح و شایسته باشد، مرد نیز باید شایسته باشد. بر والدین است كه به كمك دخترانشان، شوهران شایسته و صالحى براى آنان انتخاب كنند. حسین بنبشار واسطى مىگوید: خدمت امام رضا(علیه السلام) نامه نوشتم كه یكى از بستگانم از دخترم خواستگارى كرده است، ولى مرد بد اخلاقى است. [آیا صلاح هست كه دخترم را به ازدواج او در آورم؟] حضرت فرمود: اگر بداخلاق است، دخترت را به ازدواج او در نیاور.
ب) رعایت آداب ازدواج
بعد از انتخاب همسر شایسته، در طلیعه ازدواج باید مهمترین هدف ازدواج، كه همان تربیت فرزندان صالح است، مورد توجه باشد ویاد خداوند متعال میهمان قلبهاى پاك زن و مرد بوده و آنها باید، ضمن رعایت سایر آداب نكاح، از خداوند فرزند سالم و صالح طلب كنند. در كتاب شریف فقهالرضا، كه به حضرت رضا(علیه السلام) منسوب است، در مورد اولین برخورد زن و مرد، خطاب به شوهر، چنین آمده است: هنگامى كه زن به خانه تو وارد شد، پیشانىاش را بگیر؛ او را به طرف قبله بنشان و بگو: «خداوندا، او را به امانت گرفتهام و با میثاق تو بر خود حلال كردهام؛ پروردگارا، از او فرزند با بركت و سالم روزىام كن و شیطان را درنطفهام شریك مساز و سهمى براى او قرار مده.»
ج) مراقبتهاى ایام باردارى
بعد از انعقاد نطفه، مراقبتهاى ایام باردارى بسیار مهم و ضرورى است. توجه به وضعیت روانى همسر، گستراندن بستر آرامش در منزل و خارج آن و نیز تغذیه مناسب و سالم از ضرورتهاى این دوره است. علاوه بر غذاى سالم و مقوى، استفاده از برخى میوهها و خوراكیها مىتواند در آینده كودك و شخصیت و صفاتش مؤثر باشد، بدین جهت، معصومان علیهم السلام بهرهگیرى از برخى خوردنیها در ایام باردارى توصیه كردهاند. محمد بن سنان از امام رضا(علیه السلام) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «همسران باردارتان را كندر دهید؛ اگر حمل آنها پسر باشد، پاكیزه قلب و دانشمند و شجاع خواهد شد و اگر دختر باشد، خوش اخلاق و زیبا مىشود و نزد شوهرش منزلت مىیابد.»
ناگفته پیداست كه این نوع خوراكیها علت تامه پدیدآمدن این صفات نیست و عوامل دیگر هم مؤثر است.
اولین گام
بعد از تولد، كودك قدم به جهانى نو مىگذارد. در اولین گام باید آواى توحید را در گوش نوزاد زمزمه كرد، فضاى هستىاش را از نسیم خوشتوحید و بندگى عطرآگین ساخت و با افشاندن بذر توحید سرزمین وجودش را از لالههاى زیباى ذكر الهى سرشار كرد. امام رضا(علیه السلام) فرمود هنگام تولد فرزند در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگویید.
هر واژهاى حكایت از معنایى مىكند. زیبایى و ركیك بودن واژهها بستگى مستقیم به معناى آنها دارد. گرچه معنا امرى اعتبارى است و در نامگذارى چندان مورد توجه نیست؛ ولى هنگام به كاربردن آنها معانى ناخودآگاه تداعى مىشود. نام نیكو مایه سربلندى و افتخار و نام زشت باعث سرشكستگى و احیانا احساس حقارت است. زیرا نام تا پایان عمر با انسان همراه است و فرد همواره با آثار خوب و بدش مواجه است. ائمه طاهرینعلیهم السلام هم خود نامهاى نیكو براى فرزندانشان بر مىگزیدند و هم دیگران رابدین امر سفارش مىكردند. امام هشتم شیعیان نام نیكوى محمد را بر فرزند دلبندش نهاد و از تاثیر این نام نیكو چنین پرده برداشت: «خانهاى كه در آن نام محمد باشد، روز و شبشان را با خیر و نیكى به پایان مىرسانند.»
نوزاد انسان گلى نو رسیده است كه بتدریج به رشد و شكوفایى مىرسد. به ثمر نشستن گل به مراقبت دائمى باغبان نیاز دارد. والدین، بویژه مادر، باغبانان دلسوز زندگىاند و گلهاى معطر زندگیشان به مراقبت همه جانبهآنان نیاز دارد. مراقبت از سلامت جسمانى، تغذیه مناسب، تامین آرامش و سلامتروانى و تامین نیازهاى عاطفى نوزاد در رشد جسمانى، عاطفى و تكامل معنوىاشتاثیر بسزا دارد. به ویژه در نخستین روزهاى زندگى كه نوزاد، به خاطربیگانگى با محیط جدید و ضعف و ناتوانى، به مراقبت و توجه افزونتر نیازمنداست.
حكیمه خواهر امام رضا(علیه السلام) گفته است: وقتى زمان وضع حمل خیزران، مادر حضرت جواد(علیه السلام)، رسید، حضرت رضا(علیه السلام) مرا صدا زد و فرمود: هنگام وضع حمل، پیش او حاضر باش و همراه او و قابلهدرون اتاق برو. آنگاه حضرت چراغى در اتاق گذاشت و در آن را بست. هنگام وضعحمل خیزران چراغ خاموش شد و او ناراحت گردید. در این وضیعتبودیم كه حضرتجواد(علیه السلام) به دنیا آمد در حالى كه بر روى او چیز نازكى مانند پارچه بود، نورشتمام اتاق را روشن كرد و ما به آن نگاه مىكردیم. آنگاه او را در آغوش گرفتم و آن پرده را از او جدا كردم. در این هنگام امامرضا(علیه السلام) آمد، در اتاق را باز كرد، جواد(علیه السلام) را گرفت، در گهواره گذاشت و بهمن فرمود: «یا حكیمه الزمى مهده»؛ حكیمه مراقب گهوارهاش باش …
قدرت درك كودك اندك است و توان فهم معانى كلمات را ندارد. در عین حال سخن گفتن با او نشانه توجه والدین به اوست. كودك این توجه رانوعى اظهار محبت و ابراز عاطفه مىداند و با تمام ضعف و نقصان، گاه با لبخندو زمانى با حركات دست و پا به آن پاسخ مىدهد. علاوه بر این، مشاهده چگونه سخنگفتن والدین، به ویژه حركات لب، زمینه مساعدى براى آموزش سخن گفتن كودك پدیدمىآورد.
كلیم بن عمران مىگوید: به امام رضا(علیه السلام) گفتم: از خدا بخواه به توفرزندى دهد. حضرت فرمود: من صاحب یك فرزند مىشوم و او وارثم خواهد شد.
هنگامى كه امام جواد(علیه السلام) به دنیا آمد، حضرت رضا(علیه السلام) به اصحابش فرمود: فرزندى به دنیا آمد كه شبیه موسى بن عمران شكافنده دریاست و مانند عیسىبن مریم مادرش پاك و مطهر است. راوى در ادامه مىگوید: و كان طول لیلتهیناغیه فى مهده؛ حضرت در تمام طول شب با او صحبت مىكرد.
محبت
محبت داروى شفابخش دردها، تسكین دهنده قلبهاست و بهترین راه حلمشكلات و ناسازگاریهاى تربیتى است. حبتبجا، در هر مكان و زمان و در هر مقطع و سن، وسیلهاى كارآمد و مؤثر است. همگان، در هر سن و موقعیت، به عاطفه و محبت نیازمندند؛ اما كودكان،نوجوانان و جوانان بیش از دیگران تشنه جام زلال محبتند.
رفتار نابجا وناقصشان را محبت اصلاح مىكند و ناسازگارى و پرخاشگرى نابجایشان را داروى محبتاز میان مىبرد. آرى، با محبت مىتوان بسیارى از گرهها را گشود و راههاىناهموار را هموار كرد. امام رضا(علیه السلام) از این شیوه مؤثر تربیتى به شكلهاىگوناگون بهره مىگرفت. گاهى اوج محبتخود را در قالب جمله زیباى «بابىانت و امى» (پدر و مادرم به فدایت) نشان مىداد و زمانى او را در آغوشمىگرفت، به سینه خود مىفشرد و مىبوسید.
اباصلت مىگوید: هنگامى كه جواد(علیه السلام) بربستر شهادت پدر وارد شد، حضرت رضا(علیه السلام) از بستر برخاست، به سوى او رفت، دستبرگردنش انداخت، او را به سینه فشرد، میان دو چشمش را بوسید و با او سخن گفت… محبت كلید حل بسیارى از مشكلات تربیتى است. گاهى والدین در مقابل اصرارزیاد كودكان بر خواستهاى غیر معقول یا غیر ممكن، رفتارى تند و نامناسبابراز مىكنند؛ ولى حتى در چنین موقعیتى رفتار محبت آمیز مناسبتر و مؤثرتراست.
امیه بن على نقل مىكند: در سالى كه امام رضا(علیه السلام) حجبه جاى آورد و سپسبه خراسان رفت، من در مكه همراه امام(علیه السلام) بودم و امام جواد(علیه السلام) نیز همراهشبود. امام(علیه السلام) با خانه كعبه وداع كرد. وقتى طوافش تمام شد، به طرف مقام[ابراهیم] رفت و در آنجا نماز گزارد. جواد(علیه السلام) كه خردسال بود، بر دوش موفق(غلام حضرت) طواف داده مىشد.
امام جواد(علیه السلام) به طرف حجر [اسماعیل] رفت، در آنجا نشست و این امر مدتى طول كشید. موفق به او گفت: جانم به فدایت باد، برخیز. او فرمود: برنمىخیزم تا وقتى كه خدابخواهد و در چهرهاش غم نمایان شد. موفق خدمت امام رضا(علیه السلام) آمد و گفت: جانم به فدایت باد، امام جواد(علیه السلام) در حجر نشسته، برنمىخیزد. امام رضا(علیه السلام) به طرف جواد(علیه السلام) آمد و فرمود: برخیز، اى حبیب من. جواد(علیه السلام) فرمود: چگونه برخیزم، درحالى كه شما با كعبه چنان وداع مىكنید كه گویا هرگز به سویش بازنمىگردید! [براى بار سوم] امام رضا(علیه السلام) فرمود: برخیز، اى حبیب من. جواد(علیه السلام)برخاست.
از این حدیث شریف در مىیابیم كه امام رضا(علیه السلام) در مقابل اصرار جواد (علیه السلام) هرگز به او تندى نكرد؛ بلكه با جملات محبت آمیزى چون «قم یا حبیبى» و با صبر و حوصله فرزند خردسالش را قانع كرد.
بىشك هر انسانى در هر مقطع سنى، با توجه به برداشتى كه از ارزش و منزلت خویش دارد، براى خود احترام و شخصیت قایل است. هر انسانى خود را دوست دارد و دوست دارد كه مورد احترام دیگران واقع شود. كودك و نوجوان نیز هر چند به رشد اجتماعى و عقلانى كافى نرسیده است؛ اما براى خود احترام قایلاست.
بدین جهت رفتار احترامآمیز والدین و مربیان نقش مؤثرى در تربیت و رشداو دارد. امام رضا(علیه السلام) براى جواد(علیه السلام) احترام بسیار قایل بودند و از این شیوهمؤثر در تربیت فرزند بسیار بهره مىبرد.
محمد بن ابىعباد، كه به تصویب فضل بنسهل امور نگارش حضرت رضا(علیه السلام) را به عهده گرفته بود، مىگوید: حضرت رضا(علیه السلام)همواره از فرزند بزرگوارش محمد با كنیه [كه نزد عرب علامتبزرگداشت و احتراماست] نام مىبرد و مىفرمود: ابوجعفر به من چنین نوشت و من به ابوجعفر چنیننوشتم. با آنكه امام جواد(علیه السلام) در مدینه به سر مىبرد و كودكى بیش نبود، حضرترضا(علیه السلام) وى را بسیار احترام مىكرد و نامههایى كه از حضرت جواد به وى مىرسید،با كمال بلاغت و نیكویى پاسخ مىداد …
احساس ایمنى از خطرى كه او را از سوى شخصیت امام رضا(علیه السلام) تهدید مىكرد. شخصیتى نادر كه نوشته هاى علمیش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام - به اعتراف مامون - از همه محبوبتر بود. در صورت ولیعهدى، او دیگر نمىتوانست مردم را به شورش یا هر گونه حركت دیگرى بر ضد حكومت، دعوت كند.
شخصیت امام باید تحت كنترل دقیق مامون قرار گیرد، و از نزدیك هم از داخل و هم از خارج این كنترل بر او اعمال گردد، تا آنكه كم كم راه براى نابود ساختن وى به شیوه هاى مخصوصى هموار شود. مثلا همانگونه كه گفتیم یكى از انگیزههاى مامون در تزویج دخترش این بود كه در زندگى داخلى امام مراقبى را بگمارد كه هم مورد اطمینان او باشد و هم جلب اعتماد بنماید.(1)
مامون مىخواست امام چنان به او نزدیكى پیدا كند كه براحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته، مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاثیر نیروى شخصیت امام، علم، حكمت و درایتش قرار نگیرند.
از این مهمتر آنكه مامون مىخواست امام را از شیعیان و دوستانش نیز جدا سازد تا با قطع رابطهشان با او به پراكندگى افتند و دیگر نتوانند دستورهاى امام را دریافت نمایند.
همزمان با آنكه مامون مىخواست خود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم علیه بنىعباس مصون بدارد، همچنین مىخواست از احساسات مردم نسبت به اهل بیت - كه پس از برافروختن شعله جنگ بین او و برادرش پیوسته رو به تزاید نهاده بود - نیز به نفع خویشتن و در راه مصالح حكومت عباسى، بهره بردارى كند.
دكتر شیبى مىنویسد: «امام رضا پس از ولیعهد شدن دیگر تنها پیشواى شیعیان نبود، بلكه اهل سنت، زیدیه و دیگر فرقههاى متخاصم شیعه، همه بر امامت و رهبرى وى اتفاق كردند» (2) .
نظام حكومتى در آن ایام نیاز به شخصیتى داشت كه عموم مردم را با خشنودى به سوى خود جلب كند.
در برابر آن افراد كم لیاقت و چاپلوسى كه بر سر خوان حكومت عباسى فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصیتى عظیم یك نیاز مبرم بود. بویژه آنكه به لحاظ منطق در برابر هجوم علماى سایر ادیان با شكست مواجه مىشدند. هنگام بروز ضعف و پراكندگى در دستگاه دولتى، متفكران سایر ادیان بر فعالیتخود بسى افزوده بودند.
بنابراین، حكومت در آن ایام به دانشمندان لایق و آزاداندیش نیاز داشت نه به یك مشت آدم چاپلوسى و خشك و تهى مغز.
هدف ششم
اوضاع پر آشوب آن زمان كه آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ایجاب مىكرد كه ذهن آنان را به طرقى از حقیقت آنچه كه در متن جامعه مىگذرد، منصرف گردانند. تا بدین وسیله و با توجه به رویدادهاى مهم مشكلات حكومت و ملت كمتر احساس شود.
بنابر آنچه كه گفته شد دیگر براى مامون طبیعى بود كه مدعى شود - چنانكه در سند ولایتعهدى مدعى شده - كه هدف از تمام كارها و اقداماتش چیزى غیر از خیر امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتى در كشتن برادرش نمىخواسته فقط به ریاست و حكومت دستیابد، بلكه بیشتر هدفش تامین مصالح عمومى مسلمانان بوده است.
دلیل بر این ادعا آن است كه چون خیر ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسیان و تسلیم آن به بزرگترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نكرد و با طیب خاطر، به گفته خویش، این عمل را انجام داد. بدین وسیله، مامون كفاره گناه زشتخود را كه قتل برادر بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام مىشد، پرداخت.
با این عمل رابطه امت را با خلافت استوار كرده اعتمادشان را در این راه جلب نمود، بگونهاى كه دل و دیده مردم متوجه آن گردید. مردم بدین امر دل بسته بودند كه دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود.
در نتیجه، مامون با این شگرد توانسته بود براى هر اقدامى كه در آینده ممكن بود انجام دهد، حمایت مردم را جلب كند هر چند كه آن اقدام نامانوس و یا نا معقول جلوه نماید.
مامون مىخواستبا انتخاب امام رضا به ولیعهدى خویش، شعله شورشهاى پى در پى علویان را كه تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستى همینگونه هم شد، چون پس از انجام بیعت تقریبا دیگر هیچ قیامى صورت نگرفت، مگر قیام عبدالرحمن ابن احمد در یمن، و تازه انگیزه آن ظلم والیان آن منطقه بود كه به مجرد دادن قول رسیدگى به خواستهایش، او نیز بر سرجاى خود نشست.
در اینجا چند نكته را هم باید افزود:
الف: موفقیت مامون تنها در فرو نشاندن این شورشها نبود، بلكه اعتماد بسیارى از رهبران و هواخواهانشان را نیز به سوى خود جلب كرد.
ب: به علاوه، بسیارى از این رهبران و پیروانشان با مامون بیعت هم كردند. اساسا بیشتر مسلمانان كه تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند. این خود بدون تردید یكى از بزرگترین آرزوهاى مامون بود.
ج: بیشتر قیامهایى كه بر ضد مامون صورت مىگرفت، از سوى اولاد حسن بود، بویژه آنانى كه آیین زیدیه را پذیرفته بودند. لذا او مىخواست كه در برابر ایشان ایستادگى كرده، براى همیشه خود و آیینشان را به نابودى كشاند.
هدف نهم
پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام رضا(علیه السلام) پیروزى دیگرى هم براى مامون به ارمغان آورد. آن اینكه بدینوسیله توانست از سوى علویان اعتراف بگیرد كه حكومت عباسیان از مشروعیتبرخوردار است. این موضوع را مامون نیز خود به صراحت گفته بود: «ما او را ولیعهد خود قرار دادیم تا. . . ملك و خلافت را براى ما اعتراف كند. . . ».
جنبه منفى این اعتراف از نظر مامون آن بود كه امام رضا(علیه السلام) با پذیرفتن این مقام اقرار مىكرد كه خلافت هرگز به تنهایى براى او نیست و نه براى علویان بدون مشاركت دیگران. بنابراین، مامون دیگر خوب مىتوانستبا همان سلاحى كه علویان در دست داشتند، با خودشان مبارزه كند. از آن پس دیگر دشوار بود كه كسى دعوت به یك شورش را علیه حكومتى كه اینگونه به مشروعیتش اعتراف شده بود، اجابت كنند.
تازه مامون به نحوى برداشت كرده بود كه از این اعتراف منحصر بودن حكومتبراى عباسیان را نتیجه بگیرد و براى علویان هرگز بهرهاى نبود. ولیعهدى امام رضا(علیه السلام) فقط جنبه لطف و گشادهدستى داشت و به انگیزه ایجاد پیوند میان خاندان عباسى و علوى صورت مىگرفت. هدف آن بود كه زنگار كدورتها از دل مردم بخاطر آنچه كه از سوى رشید و اسلافش بر سر ایشان آمده بود، زدوده شود.
مامون، به گمان خود، از امام رضا قانونى بودن اقدامات خود را در مدت ولایتعهدى، بطور ضمنى تایید گرفت، و همان تصویرى را كه خود مىخواست از حكومت و حاكم در برابر دیدگان مردم قرار داد. وى در تمام محافل تاكید مىكرد كه فقط حاكم اوست و اقداماتش نیز چنین و چنان است. دیگر كسى حق نداشت آرزوى حكمران دیگرى بكند حتى اگر به خاندان پیغمبر تعلق مىداشت.
بنابراین، سكوت امام در برابر اعمال هیات حاكمه در ایام ولایتعهدى، بعنوان رضایت و تایید وى تلقى مىشد. در آن صورت، مردم براحتى مىتوانستند هیتحكومتخود امام یا هر علوى دیگرى كه ممكن بود روزى بر سر كار آید، پیش خود مجسم كنند. حال اگر قرار است كه شكل و محتوا و اساس یكى باشد و فقط در نام و عنوان اختلافى رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چیزى كه وجود خارجى ندارد، یعنى حكومتى برتر و حكمرانانى دادگسترتر، بگردند.
پس از دستیابى به تمام هدفهایى كه مامون از ولیعهدى امام رضا(علیه السلام) منظور كرده بود، نوبتبه اجراى بخش دوم برنامه جهنمیش فرا مىرسید. آن اینكه آرام آرام و بى آنكه شبههاى برانگیزد به نابود ساختن علویان از طریق نابودى بزرگترین شخصیت ایشان، اقدام كند. او باید این كار را بكند تا براى همیشه از منشا خطر و تهدید علیه حكومتش، رهایى یابد.
مامون تصمیم گرفت كه نظر مردم را از علویان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان بزداید، ولى البته به گونهاى كه احساساتشان را هم جریحهدار نكرده باشد.
اجراى این هدف از آنجا شروع شد كه مامون كوشید تا امام رضا(علیه السلام) را از موقعیت اجتماعى كه داشت، ساقط گرداند. كم كم كارى كند كه به مردم بفهماند او شایستگى براى جانشینى وى را ندارد. این موضوع را مامون نزد حمید بن مهران و گروهى از عباسیان به صراحتبازگو كرد.
مامون گمان مىكرد كه اگر امام رضا را ولیعهد خویش گرداند، همین رویداد به تنهایى كافى خواهد بود تا موقعیت اجتماعى امام در هم بشكند و ارجش پیش مردم فرو بیفتد. زیرا مردم هر چند به زبان نگویند، ولى عملا این بینش را پیدا مىكنند كه امام با پذیرفتن مقام ولیعهدى ثابت كرده كه اهل دنیاست.
مامون مىپنداشت كه اگر ولیعهدى را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمینان مردم را نسبتبه وى جریحهدار ساخته است، چه تفاوت سنى میان آن دو نیز بسیار بود، یعنى امام بیست و دو سال از مامون بزرگتر بود و چون قبول ولایتعهدى را چنان سنى غیر طبیعى مىنمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و دنیا پرستى امام رضا(علیه السلام) مىكردند.
امام رضا(علیه السلام) نیز خود این نقشه مامون را دریافته بود كه در جایى مىگفت: «. . . مىخواهد مردم بگویند: على بن موسى از دنیا رو برگردان نیست. . . مگر نمىبینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است؟!. . . ».
پىنوشتها:
(1) بحار / 49 / ص 139 - مستند الامام الرضا / 1 / ص 77 و 78 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 153.
(2) الصلة بین التصوف و التشیع / ص 256.
منبع : زندگى سیاسى امام هشتم، ص 94 ؛ سید جعفر شهیدى
مامون به خط و انشاى خویش عهدنامه ولایت عهدى امام رضا (علیه السلام) را نوشت و بر آن نیز شاهد گرفت امام رضا (علیه السلام) نیز به خط شریف خود بر این عهدنامه نگاشت و این عهدنامه را عموم مورخان یاد كردهاند. على بن عیسى اربلى در كشف الغمة مىنویسد: در سال 670 یكى از خویشانم از مشهد شریف آن حضرت بدینجا آمد و با وى عهدنامهاى بود كه مامون به خط خویش آن را نوشته بود. در پشت این عهدنامه خط امام (علیه السلام) بود. پس جاى قلمهاى وى را بوسیدم و چشمم را در بوستان كلامش گردش دادم و دیدن این عهدنامه را از الطاف و نعمتهاى الهى پنداشتم و اینك آن را حرف به حرف نقل مىكنم آنچه به خط مامون در این عهدنامه نوشته شد، چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این نامهاى است كه عبد الله بن هارون رشید، امیر مؤمنان، آن را به ولى عهد خود على بن موسى بن جعفر نگاشته است. اما بعد همانا خداوند عز و جل دین اسلام را برگزید و از میان بندگان خود پیغمبرانى برگزید كه به سوى او هدایتگر و رهنما باشند و هر پیغمبر پیشین به آمدن پیامبر پس از خود نوید داده و هر پیامبر بعدى پیامبر پیش از خود را تصدیق كرده است. تا این كه دوره نبوت پس از مدتى فترت و كهنه شدن علوم و قطع گردیدن وحى و نزدیك شدن قیامتبه محمد (صلی الله علیه وآله) خاتمه یافت.
پس خداوند به وجود او سلسله پیغمبران را پایان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امین گرفت و كتاب عزیز خود را بر او نازل فرمود چنان كتابى كه از پیش رو و پشتسر باطل را بدان راه نیست و تنزیلى است از جانب خداوند حكیم و ستوده (1) كه در آنچه حلال و حرام كرده و بیم و امید داده و بر حذر داشته و ترسانیده و امر و نهى كرده هرگز تصور باطلى نمىرود تا حجتى رسا بر مردم بوده باشد و هر كس كه راه گمراهى و هلاكتسپارد از روى بینه و دلیل و آن كس كه به نور هدایت زندگى جاویدان یافته از روى بینه و دلیل باشد، و یقینا خداوند شنواى داناست (2) . پس پیامبر (صلی الله علیه وآله) ، پیغام خدا را به مردم رسانید و آنان را به وسیله آموختن حكمت و دادن پند و اندرز و مجادله نیكو به سوى خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گیرى با دشمنان دین مامور شد تا این كه خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود براى وى برگزید.
چون دوران نبوت پایان یافت و خدا وحى و رسالت را به محمد (صلی الله علیه وآله) خاتمه داد و قوام دین و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قیام به حق خداى تعالى در طاعتى است كه به وسیله آن واجبات و حدود خدا و شرایع اسلام و سنتهاى آن برپا شود و جنگ و ستیز با دشمنان دین انجام گردد. بنابراین بر خلفاست كه درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دین و بندگانش قرار داده استخدا را فرمان برند و بر مسلمانان است كه از خلفا پیروى كرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنیت راهها و حفظ خونها و اصلاح در میان مردم و اتحادشان از راه دوستى كمك و یارى كنند. و اگر بر خلاف این دستور عمل كنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعهشان آشكار و شكست دین و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه كلمه و زیان دنیا و آخرت حاصل مىشود.
پس بر كسى كه خداوند او را در زمین خود خلافت داده و بر خلق خویش امین كرده استسزاوار است كه خود را در راه كوشش براى خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضایت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام كارهایى كند كه با احكام خدا و مسئولیتى كه در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالتحكم كند همان گونه كه خداوند عز و جل به داوود مىفرماید:
اى داوود ما تو را در روى زمین خلیفه قرار دادیم پس میان مردم به حق حكم كن و از هواى نفس پیروى مكن كه تو را از طریق خدا گمراهتسازد و كسانى كه از راه خدا گمراه مىشوند براى آنان عذاب سختى است زیرا كه روز حساب را فراموش كردهاند.(3) و نیز خداوند عز و جل فرمود: پس سوگند به پروردگارت هر آینه تمام مردم را از آنچه انجام مىدهند بازخواست خواهیم كرد. (4)
و نیز در خبر است كه عمر بن خطاب گفت: اگر در كرانه فرات برهاى تباه گردد مىترسم كه خداوند مرا از آن مؤاخذه كند و سوگند به خدا كه هر كس در مورد مسئولیت فردىیى كه بین خود و خداى خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظیمى قرار گرفته پس چگونه استحال كسى كه مسئولیت اجتماعى را به عهده دارد؟در این امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبتبه سوى اوست كه توفیق عصمت و نگهدارى كرامت فرماید و به چیزى هدایت كند كه در آن ثبوت حجت است و به خشنودى و رحمتخدا رستگارى فراهم آید.
و در میان امت آن كه از همه بیناتر و براى خدا در دین و بندگان او خیرخواهتر از خلایقش در روى زمین استخلیفهاى است كه به اطاعت از كتاب او و سنت رسولش عمل كند و با تمام كوشش، فكر و نظرش را درباره كسى كه ولى عهدى او را بر عهده مىگیرد به كار برد و كسى را به رهبرى مسلمانان برگزیند كه بعد از خود آنها را اداره كند و با الفت جمعشان كند و پراكندگیشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهى و ضدیت میان یكدیگر نگه دارد و وسوسه و نیرنگ شیطان را از آنان دفع كند.
زیرا خداوند پس از خلافت مقام ولى عهدى را متمم و مكمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاى خود در استوار داشت آن الهام فرموده كه كسى را براى این كار انتخاب كنند كه سبب زیادى نعمت و مشمول عافیتشود. و خداوند مكر و حیله اهل شقاق و دشمنى و كوشش تفرقهاندازان و فتنه جویان را درهم شكند.
از موقعى كه خلافت به امیر مؤمنان رسیده است تلخى طعم آن را چشیده و از سنگینى بار خلافت و تكالیف سخت آن آگاه شده و وظیفه مشكلى را كه خلیفه در مورد اطاعتخدا و مراقبت دین باید انجام دهد، دانسته است. از این رو همواره در مورد آنچه كه موجب سرفرازى دین و ریشه كن كردن مشركان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه كتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بیدار نگهداشته و بسیار اندیشه كرده است.
اندیشه در این مسئله او را از آرامش و راحت و از آسایش و خوشى بازداشته است زیرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد كرد آگاه است و دوست دارد كه به هنگام دیدار خدا، در امر دین و امور بندگانش خیرخواه بوده باشد و براى ولى عهدى كسى را برگزیند كه حال امت را مراعات كند و در فضل و دین و پارسایى و علم از دیگران برتر باشد و در قیام به امر خدا و اداى حق او بیشتر از دیگران به وى امید بسته شود.
از این رو براى رسیدن به این مقصود شب و روز به پیشگاه خدا مناجات كرد و از او استخاره كرد كه در انتخاب ولى عهد كسى را به او الهام فرماید كه خشنودى و طاعتخدا در آن باشد و در طلب این مقصود، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و على بن ابى طالب دقت نظر كرد و در احوال مشهورترین آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصیت بسیار بررسى كرد، تا آن كه به رفتار و كردار همگى آگاه شد و آنچه درباره آنان شنیده بود به مرحله آزمایش درآورد و خصوصیات و احوال آنها را مكشوف داشت و پس از طلب خیر از خدا و بجاى آوردن كوشش فراوان در انجام فرمایشهاى الهى و اداى حق او درباره بندگان و شهرهایش و تحقیق در افراد آن دو خاندان، كسى را كه براى احراز این مقام انتخاب كرد على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب است.
زیرا كه فضل والا و دانش سودمند و پاكدامنى ظاهر و زهد بىشائبه و بىاعتنایى او به دنیا و تسلیم بودن مردم را درباره وى از همه بهتر و بالاتر دید و براى او آشكار شد كه همگى زبانها در فضیلت او متفق و سخن مردم دربارهاش متحد است و چون همیشه به فضیلت از زمان كودكى و جوانى و پیرى آشنا و آگاه بود لذا پیمان ولى عهدى و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نیك مىداند كه این كار را براى از خود گذشتگى در راه خدا و دین و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهایى در روزى كه مردم در آن روز در پیشگاه پروردگار عالمیان بهپا خیزند، انجام داد.
اكنون امیر مؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتكارانش را دعوت مىكند كه ضمن اظهار سرور و شادمانى در امر بیعت پیشدستى كنند و بدانند كه امیر مؤمنان طاعتخدا را بر هواى نفس درباره فرزند و اقوام و نزدیكان خویش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا كرد. زیرا كه او مورد پسند و رضاى امیر مؤمنان است.
پس اى خاندان امیر مؤمنان و كسانى كه از فرماندهان و نظامیان و عموم مسلمانان در شهر هستید به نام خدا و بركاتش و به حسن قضاى او درباره دین و بندگانش براى امیر مؤمنان و براى على بن موسى الرضا پس از او بیعت كنید. چنان بیعتى كه دستهاى شما باز و سینههایتان گشاده باشد و بدانید كه امیر مؤمنان این كار را براى اطاعت امر خدا و براى خیر خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشید كه مرا بدین امر ملهم كرد و آن در اثر حرص و اصرارى بود كه مرا به رشد و صلاح شما بود و امیدوار باشید كه این كار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع پراكندگى و محكم كردن مرزها و قوت دین و سركوبى دشمنان و استقامت امور شما موثر است و فایده آن به شما بازمىگردد و بشتابید به سوى طاعتخدا و فرمان امیر مومنان كه اگر بشتابید موجب امنیت و آسایش است و خدا را در این امر سپاس گزارید كه اگر خدا خواهد بهره آن را خواهید دید».
این نامه را عبدالله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست خود نگاشت.
پىنوشتها:
1 - فصلت / 42
2 - انفال / 42
3 - ص / 26
4 - حجر / 93 - 92
تلویزیون روشن بود. کسی صحبت میکرد،آخر حرفهایش بود که گفت، از پیامبر پرسیدند شما زیباتری یا یوسف(ع) ؟
حضرتش (ص) لبخند زد و فرمود که ملاحت من از برادرم یوسف (ع) بیشتر است.
کاری به صحت این روایت و این که چقدر درست است، ندارم، که نه علم حدیث شناسی دارم و نه حدیث معتبر و غیر معتبر را میشناسم.
اما در اعتبار این روایت شک نمیکنم، که همین چند کلمه، همین ملاحت بیش از یوسف پیامبر (ع) ، دلم را جور دیگری کرد…
که پیامبر (ص) کمی که نه،کمی بیشتر از کمی برایم غریبه بود.
تصویری از او توی ذهنم داشتم و توی خلوتها و تنهاییهایم هرگز نشده بود که مخاطب حرفهایم باشد.
اصلا انگار خیلی با بقیه معصومین (ع) تفاوت داشت…
که من خیلی وقتها شده بود با امام رضا (ع) حرف بزنم، برای امام زمان (عج) نامه بنویسم و انتظار بکشم برای رسیدن محرم امام حسین (ع) …
اما پیامبر (ص) همیشه برایم دور بود. دور از ذهن و تصور ، فرو رفته در هالهای از نور.
کسی که به خودم جرات حرف زدن با او را نمیدادم…
که هر جه شنیده بودم از ابلاغ رسالتش بود و پیامبر آخر و حبیب خدا بودنش.
و این کلمهها مرا هی از پیامبر (ص) دور و دورتر کرد.
کسی که بیشتر حسم نسبت به او احترام بود تا علاقه، تا دوست داشتن!
و بیشتر برایم یک پیامبر الهی اولوالعزم و بزرگ بود تا پدر که خودش فرمود من پدر این امتم…
اما وقتی شنیدم که ملاحت همین پیامبر بزرگ الهی اولوالعزم از یوسف (ع) که در ذهن من قهرمان خوبیها بود، بیشتر است ؛ دلم غنج رفت برای دیدن این پیامبر (ص) ، برای ملاقاتش، برای این که رو به رویش بنشینم و فقط نگاهش کنم.
اویس و ماجرای غریبش و عشق نادیدهاش همیشه برایم دور از ذهن بود … اما همان جا یادم افتاد به اویس و حس کردم عشقش و دوست داشتنش بیشتر قشنگ است تا شگفتانگیز!
که شاید اویس ندیده، این ملاحت را فهمیده بود. ملاحتی که حتما هم در چهره پیامبر (ص) بوده و هم در قلبش.
هم در راه رفتنش و هم در حرف زدنش….
فکرش را بکن، دلم برای پیامبری که هرگز ندیده بودم،تنگ شد، خیلی تنگ…تنگ یک تصویر…
تنگ نشستن رو به روی دوست خدا…حبیب خدا…درست مقابل ملیحتر از یوسف (ع) ….دلم برای این فضا تنگ شد…برای این تصویر…برای این دیدن…زیارت یک چنین پیامبری!
بعد از آن گشتم، دنبال کسی شبیه پیامبر (ص) …که وقت دیدنش انگار کنی که مقابل پیامبر نشستهای…گشتم، تا این که جایی خواندم یا شنیدم که هرکس برود مشهد و امام رضا (ع) را زیارت کند، کانه پیامبر را زیارت کرده 2 … انگار پیامبر (ص) را دیده. وقتی که نگاه کند به ضریح امام رضا (ع)، انگار به ملاحت رسول الله نگاه کرده …. برای لمس ضریح امام (ع) که دست و پا بزنی، مثل این است که دست و پا میزنی برای بودن کنار پیامبر (ص) …
دلتنگ لبخند و لطافت و ملاحت پیامبر (ص) که شدی… برو پایین پای امام رضا (ع) بنشین، که انگار در این نشستن پایین پا، ادب قشنگی هست که در بودن بالای سر امام (ع) نیست…انگار اصلاً بالای سر حضرت (ع) باید دو رکعت نماز زیارت بخوانی فقط و زیارت هفت حدیث و و و … اما پایین پا که باشی میتوانی بنشینی و فقط نگاه کنی و در لبخند و لطافت و ملاحت حضرتش (ع) سیر کنی… و کیست که نداند نگاه به وجه خدا ، ثوابش کم از خواندن زیارت نامه نیست….
ز. نوری لطیف
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَیءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ(القصص/88)
معبود دیگری را با خدا مخوان، که هیچ معبودی جز او نیست؛ همه چیز جز ذات (پاک) او فانی میشود؛ حاکمیت تنها از آن اوست؛ و همه به سوی او بازگردانده میشوید / 88 قصص
حارث است. از شاگردان امام (ع). میگوید: خدمت ابو عبدالله جعفر بن محمد (ع) بودم . شخصی از آن حضرت (ع) از معنای این آیه پرسید.
امام(ع) فرمودند: دیگران چه میگویند؟ عرض کردم میگویند: هر چیزی هلاک میشود جز صورت خدا.
حضرتش (ع) فرمودند: خداوند منزه است. اینان سخن سختی گفتهاند. بلکه مقصود از آیه این است که هر چیزی در معرض فنا و نیستی است مگر آن وجه و طریقی که باید از آن طریق به سعادت فائز شوند.
و ما - اهل بیت - هستیم آن وجهی که امر شده که باید بدان توجه نمایند.
اصول کافی، کلینی
سابقة تشيع در ميان ايرانيان به دوران رسول اعظم الهي ميرسد. با آنکه دوران پيشوايان پاک شيعه به لحاظ حاکميت دشمنان کينه توز اسلام و اهلبيت:از سياهترين بسترهاي تاريخ تشيع به شمار ميايد. اما بهرههاي علمي و معنوي ايرانيان از رهبران معصوم و ياري آنان در مآخذ تاريخي چشمگير است. اين ريشة اعتقادي که برگرفته از حس حقجويي و آزاد منشي ايراني است، چنان استقبالي[1] را از امام رضا عليه السلامدر شهرهاي ايراني به نمايش گذاشته است. که در بستر تاريخ به عنوان يک سند افتخار جاويدان خواهد ماند. وصف ياران ايراني امام رضا و حتي آوردن نام همة آنان در يک نوشتار دشوار است. از اين رو در اين نوشته به معرفي آن دسته از ياران ايراني حضرت امام رضا عليه السلام که آغاز نامشان با حرف الف باشد، به گونهاي کوتاه بسنده ميشود.
1. ابراهيم بن محمد همداني – مولي همداني[2]
معروفيت او به اين نام از آن روست که حضرت امام رضا عليه السلام در نوشته از وي به مولي همداني ياد ميکند. وي از دلباختگان امامت و ولايت به شمار ميايد؛ زيرا نام مولي همداني در زمرة ياران سه معصوم ديده ميشود.[3] و اين افتخاري است که او را از ديگر همگنان خود برجسته ميسازد. پس از شهادت امام رضا عليه السلام از امام جوادعليه السلام بهره ميبرد. و پس از آن حضرت نيز در گروه ياران امام عليالنقيعليه السلام جاي ميگيرد. ابراهيم بن محمد در زمرة وکلاي امام هاديعليه السلام است.[4] او چهل بار به زيارت خانه خدا ميرود. کشّي درکتاب رجال خود، در ذيل أحمد بن اسحاق تصريح دارد که محمد بن مسعود، علي بن محمد، محمد بن أحمد، محمد بن عيسي، ابو محمد رازي و أحمد بن ابوعبدالله برقي، برخي ديگر، همگي از ابراهيم بن محمد همداني و ايوب بن نوح و أحمد بن ضمره و احمد بن اسحاق به عنوان ثقه ياد ميکنند. همچنين در ذيل سخن از ابراهيم بن محمد همداني مينويسد: حديث کرد برايم أحمد بن محمد، از ابراهيم بن محمد همداني که گفت: « حضرت ابوجعفر – امام جواد به پدرم نوشت که براي ايشان توطئهاي که سميع – (از دشمنان تشيع) در حقم مرتکب ميگردد «بنويسم» براي حضرت نوشتم. امام با خط مبارک خود براي من نوشتند: «اندوهگين مباش، خداوند تو را در برابر ستمکاران ياري ميکند، من نيز تو را به ياري پروردگار بشارت ميدهم. پاداش معنويت هم نزد خداوند کريم محفوظ است. پس آفريدگارت را فراوان ستايش نما و هرگز از يادش غافل مباش.[5]
2. ابراهيم بن اشعري قمي
وي نخست پروانة شمع وجود موسي بن جعفر است. پس از شهادت آن حضرت در زمره ياران امام علي بن موسي الرضا عليه السلامدر ميايد و نزد حضرتش به کسب دانش و تهذيب نفس ميپردازد.[6]
او از ويژه عالماني است که پرورش شخصيت او مرهون تلاش امام معصوم ميباشد و براي همين از هردو بزرگوار روايت ميکند. با همکاري برادرش فضل بن محمد کتابي مينويسد که حسن بن علي بن فضّال از آن روايت مينمايد.[7]
3. ابراهيم بن ابيمحمود خراساني، معروف به مولي خراساني
از اين رو که ايراني است و هم شخصيتي برجسته دارد. در کشورهاي عربي به مولي خراساني شناخته ميشود. از ياران موسي بن جعفرعليه السلام شمرده ميشود. اما پس از شهادت آن حضرت در صف ياران امام علي بن موسي الرضا عليه السلامقرار ميگيرد.[8] عالماني چون نجاشي و شيخ طوسي موثقش ميخوانند. کتابي هم داشته که أحمد بن عيسي آن را روايت ميکند.[9]
4. ابراهيم بن سلام نيشابوري (ابن سلامه)
وي راوي حديث و از وکلاي امام به شمار مي ايد. برخي صلاحيتش را انکار ميکنند و براي همين نيز به سمت وکالتش از سوي امام هم به ديده ترديد مينگرند. حديثش را هم معتبر نميدانند. اما بزرگاني چون شيخ طوسي، علامه حلي، نه در صلاحيتش ترديد دارند، و نه اعتبار روايتش، وکالتش از سوي امام را نيز تاييد ميکنند و سمت وکالت از جانب معصوم را بر صلاحيت و درستي گفتارش دليل ميآورند.[10]
بيشک ابراهيم بن سلام(سلامه) نيشابوري در زمره ياران فرهيختة امام رضا عليه السلام است، زيرا غالب سخنان منفي که درباره شخصيتهاي برجستة شيعي در تاريخ اسلام به چشم ميايد. بر اساس شايعات و انگيزه هاي سياسي دشمنان اهل بيت:رخ مينمايد. با کمي ژرف بيني در تاريخ روشن ميشود که شخصيت هاي شيعي هرچه برجسته تر و در خدمت به اهداف اهلبيت:به توفيقاتي فزونتر دست يابند، تبليغات دشمنان نيز در تخريب چهره آنان حجم و گسترش بيشتر خواهد داشت.
5. ابوخالد سجستاني
از ياران امام رضا عليه السلام، راوي حديث است.[11] شيخ طوسي بر اين مطلب تاييد دارد. چون شهادت حضرت موسي بن جعفرعليه السلام در زندان هارون مظلومانه و محرمانه رخ مينمايد. نخست بسياري از شيعيان و حتي نزديکان امام شهادتش را باور نميکنند. اما با گذشت زمان هريک از راهي شهادت امام را به عنوان يک واقعيت تلخ ميپذيرند به جزگروهي که در آرزوي رسيدن به رفاه و لذايذ دنيا با اموال و وجوهات شرعي، در دام نيرنگ حکومت عباسي گرفتار ميايند و امامت امام هشتم را انکار مينمايند. بقيه نزد امام رضا عليه السلامميروند و به امامتش ايمان ميآورند. از اين رو عدم پذيرش شهادت امام کاظم عليه السلاماز سوي ياران خالص آن بزرگوار را ميتوان دليل برديد باز و ذهن کاوشگر آنان دانست، نه ترديد در امامت امام رضا عليه السلام شيخ ابوالعباس کشي نيز، ابوخالد سجستاني را در زمرة همين دسته از ياران امام معرفي کرده و نقل ميکند که ابو خالد سجستاني به گمان اينکه امام موسي بن جعفرعليه السلام زنده است. به جمع واقفيه ميپيوندد و سپس با بهره از دانش ستاره شناسي که بيشک نزد امام آموخته است، به شهادت امام کاظم عليه السلاميقين مينمايد و در صف ياران امام رضا عليه السلام در ميايد.[12]
6. ابوطاهر بن حمزة بن اليسع قمي
او ثقه و راوي حديث است. نجاشي او را از ياران امام رضا و راوي حديث آن حضرت ميداند.[13]
7. أحمد بن عامر
يار فرهيختة امام رضا عليه السلام است.[14] جد بزرگوارش «وهب بن عامر» از مردان جاويد تاريخ تشيع به شمار ميايد. به سال 61 هجري درياري امام حسينعليه السلام به شهادت ميرسد. أحمد بن عامر راوي حديث نيز هست، پسرش عبدالله بن أحمد از وي روايت ميکند.[15]
8. ادريس بن عبدالله اشعري قمي
دانشمند و داراي کتاب است. از زکريا حسين بن عثمان و برادرش عبدالملک از او روايت ميکنند. دانش او مرهون بهره گيري از حضرت امام صادق عليه السلام، امام کاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلاماست.[16] بيشک فردي که دانش خود را از سه معصوم آموخته باشد. در گفتار ثقه و در رفتار و کردار نيز قابل الگوگيري است.
9. ادريس بن حسين اشعري قمي
اين راوي ثقه شمرده ميشود. نزد امام رضا عليه السلامشرفياب ميگردد و به فراگيري دانش ميپردازد و از آن حضرت روايت ميکند.[1عليه السلام ]
10. ادريس بن يقين
وي اهل خراسان و از ياران امام رضا عليه السلاماست.[18]
پيش از امام رضا عليه السلامنيز چندي به محضر حضرت موسي بن جعفرعليه السلام ميرسد و از آن حضرت بهره ميگيرد. اما بيشترين دوران بهرهگيري او نزد امام رضا عليه السلاماست. شيخ طوسي هم او را در شمار ياران ابوالحسنعليه السلام نام ميبرد.[19]
11. اسحاق بن ابراهيم حضيني
در شمار ياران امام رضا عليه السلاماست، توسط حسن بن سعيد اهوازي نزد هشتمين پيشواي شيعيان ميرسد و از آن حضرت بهره علمي و معنوي ميبرد. در زمره روات حديث است. از امام رضا عليه السلامروايت ميکند.
علي بن مهزيار اهوازي و پسرش حسن بن علي اهوازي از او روايت ميکنند. برخي وثاقتش را تاييد ميکنند.[20]
12. اسحاق بن آدم
از شيفتگان علي بن موسي الرضا عليه السلامدر شهر قم به شمار ميرود. کتابي هم داشته که در حال حاضر در دست نيست. محمد بن ابيالخطاب آن را روايت ميکند.[21] به گفته ابوالعباس فضل بن حسان دالاني، کتاب اسحاق ابن آدم، مورد نقل محمد بن الحسين بن ابيالخطاب نيز هست.[22]
13. ادريس بن زيد
يار امام رضا عليه السلام، جليل القدر و درست گفتار است.[23] شيخ صدوق در کتاب من لايحضره الفقيه به دو طريق از او روايت ميکند.[24]
ابوجریر(25)؛ زکریا بن ادریس قمی
محدث، عالم و شخصیتی وارسته از تبار شیعیان راستین اهل بیت وحی(ع) بود که در سده دوم هجری، (26) در شهر قم میزیست و از بزرگان آن دیار به شمار میرفت.
او از خاندان بزرگ اشعری - که پیشگام نشر و ترویج تشیع در شهر قم بودند. - شمرده میشد و نیاکانش از برگان طایفه به حساب میآمدند و بارها مورد توجه خاص امامان معصوم(ع) بودند. امام صادق(ع)آنگاه که «عمران بن عبدالله» عموی ابوجریر، به خدمت ایشان رسید، چنین فرمود: «هذا نجیب من قوم نجباء.» این شخص فردی نیک نژاد و از طایفه نیک نژاد است.(27) و نیز وقتی که دیگر عموی وی «عیسی بن عبدالله» به دیدار حضرت شتافت، امام(ع)در وصف او فرمود: «منّا اهل البیت.» او از ماست.(28)
پسر عمویش «زکریا بن آدم» نیز از خواص یاران امام رضا(ع)بود که آن حضرت بارها از او تعریف و تمجید نمود.
پدرش «ادریس بن عبداللّه» روایت گری موفق و عالمی پرهیزگار بود که به حضور امامان عصر خود به ویژه حضرت امام جعفر صادق(ع)نائل آمد و با نقل روایت از آنان، در شمار یاران و راویان قابل اعتماد ایشان جای گرفت. عالمان شیعی شخصیت والای او را همواره ستودهاند.
زکریا بن ادریس در میان چنین خانوادهای، که همگی از پیروان راستین مکتب ولایت بودند، پرورش یافت و درس عشق و دلدادگی به مکتب را از ایشان، به ویژه پدر بزرگوارش، فرا گرفت.
عصر ابوجریر
فضای جامعهای که «زکریا بن ادریس» در آن زندگی میکرد، از آن جهت که با عصر سه تن از امامان معصوم - امام صادق، کاظم و رضا(ع) - مصادف بود، بسیار درخشنده و سازنده مینمود. وی نیز از این فرصت کمال استفاده را برای ایجاد رابطه بیشتر با امامان و کسب فیض از ایشان برد؛ اما اوضاع سختی که به وسیله زمامداران حکومت غاصب عباسی بر ضد شیعیان به وجود آمده بود، باعث گردید فضای جامعه آن روزگار به تیرگی و سیاهی گرائیده و عرصه بر پیروان مکتب تشیع تنگ گردد؛ ولی زکریا بن ادریس همانند بسیاری از شیعیان واقعی هرگز مرعوب اوضاع دشوار آن روزگار نگردید؛ بلکه با تقویت رابطه خود با پیشوایان دین به مقابله با دسیسههای دشمنان تشیّع پرداخت. آنچه از منابع و روایات موجود به دست میآید، این است که وی به حضور امامان رسیده و سخنان ایشان را نقل نموده است؛ اما چگونگی آن سفرهایی که در این باره داشته است، حتی نوع مبارزات او بر ضد دستگاه ظالم عباسی، مطلبی است که هیچ گزارشی از آن در دست نیست.
پیوند با ولایت
شیرینترین فرازهای زندگی ابوجریر لحظاتی بود که او شرفیاب پیشگاه امامان محبوب خود میشد و پیوندش را با خاندان وحی محکم مینمود. ثمرههای این پیوند مقدس را میتوان به بخشهای ذیل تقسیم کرد:
1- دلدادگی به ولایت:
ابوجریر شیدای ولایت بود و اوج دلدادگی خود را آنگاه که به خدمت امام رضا(ع)رسید، با گفتن جملههای شیوا و رسا، صادقانه آشکار ساخت. وی در محضر امام(ع)چنین لب به سخن گشود: «جُعِلتُ فداک، قد عرفت انقطاعی الی ابیک ثمّ الیک…»، جانم به قربانت! شما آگاهید که من، تنها به شما و پدر عزیزتان گرویدهام و از غیر شما بریدهام.»(29) با دقت در این جمله پرمعنا به خوبی در مییابیم که زکریا بن ادریس در آن اوضاع آشفته که بعضی شیعه نماها امامت حضرت رضا(ع)را قبول نداشتند و بر امامت حضرت کاظم(ع)توقف کرده بودند، از روی صدق و صفا خدمت امام رضا(ع)رسید و خالصانه اعلام وفاداری کرد. دلدادگیش به خاندان وحی را اثبات کرد.
2- در سلک یاران امام:
ابوجریر به اعتراف بسیاری از دانشمندان رجال شناس در شمار یاران سه تن از امامان شیعه(ع) جای داشت و به این درجه مفتخر گردید.
شیخ طوسی(ره) (م 460ه) از او در میان اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع) نام برده است.(30)
3- مشمول دعای امام(ع) :
ابوجریر، زکریا بن ادریس همچون بسیاری از پیروان مکتب تشیع، از عنایت و توجه خاص امامان خود بی بهره نبود و از بالاترین افتخارات وی همین بس که در آخرین شب زندگانیش حضرت رضا(ع)جویای حال او شد و برایش رحمت فرستاد.
پسر عمویش زکریا بن آدم گفت: «در شبی که آخر عمر ابوجریر بود، وقتی بر حضرت رضا(ع) وارد شدم، ایشان حال ابوجریر را از من پرسید و برایش طلب رحمت کرد. فَسَألِنی عنه و تَرَحَّم علیه. »(31)
بدون شک «زکریا بن ادریس» نزد امام رضا(ع)منزلت بالایی داشته که حضرت او را مورد توجه قرار داد و مشمول دعای خیر خود گردانید.
4- تشنه وظیفه:
در اوضاع دشواری که شیعه گری جرم به حساب میآمد، ابوجریر پیوسته در جستجوی تکلیف و تشنه شناخت وظیفه بود. وی به منظور رفع این عطش بارها نزد امامان معصوم(ع) میشتافت و از دریای ژرف معارف ایشان سیراب میگردید و راه نجات طلب میکرد. از جمله - با توجه به اینکه، بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» در نماز، از نشانههای شیعه است. - چنان چه کسی در آن روزگار خفقان «بسم الله الرحمن الرحیم» را در نماز بلند میخواند، شیعه بودنش آشکار میشد و باعث آزار و اذیت او از سوی دشمنان تشیع میگشت، از این رو «زکریا بن ادریس» به نزد امام کاظم(ع)شتافت و با طرح مسئله، کسب تکلیف نمود، حضرت(ع)در جواب، امر به تقیه کرد و فرمود: «… لا یَجهَر ؛ بلند نخواند.»(32)
زکریا بن ادریس از این روش به دنبال شناخت وظیفه بودن در مسائل مهمتری، نظیر مسئله رهبری و امامت، نیز پیروی کرد و به درستی وظیفه خودش را به انجام رساند. که توضیح بیشتری در این زمینه را در بخش بعدی میخوانیم.
مبارزه با جریان انحرافی واقفیه
پس از شهادت امام کاظم(ع) برخی از مردم بر اثر دنیا خواهی، توطئه جدیدی بر ضد شیعه و ولایت امامان معصوم(ع) به اجرا گذاشتند که میتوانست در راستای سیاست شوم نظام منحوس عباسیان - مبنی بر نفی رهبری امامان شیعه از صحنه اجتماع - قرار گیرد. طراحان این توطئه که از شیعیان حضرت کاظم(ع) نیز به شمار میآمدند، چنین شایعه کردند که: امام کاظم(ع) نمرده است. او، همان مهدی قائم«عج» است که زنده است. برخی از شیعیان سست عنصر و کم مایه نیز، با شنیدن این خبر، بی هیچ تحقیق و جستجویی آن را باور کرده و به آنها گرویدند و به این وسیله، فرقه گمراه «واقفیه» شکل گرفت.
مرحوم کشی (رجال نویس سده چهارم هجری) با نقل روایتهای زیاد در مذمت فرقه واقفیه به انگیزه پلید پایه گذاران آن اشاره میکند و مینویسد:
«زمانی که حضرت کاظم(ع) در زندان عباسیان به سر میبرد، دو تن از شیعیان را در شهر کوفه وکیل اخذ خمس و زکات گردانید. آن دو که مبلغ فراوانی از این راه در اختیار داشتند، بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت(ع)حرص و طمع و دنیاطلبی شان باعث شد شهادت امام را انکار کنند و در میان شیعیان شایع سازند که: امام موسی کاظم(ع)زنده است. زیرا او همان مهدی قائم(ع) است. برخی شیعیان نیز بدون تحقیق به گفته آنها اعتماد کردند و با آنان هم عقیده شدند. آن دو تن هنگام مرگ وصیت کردند که اموال را به وارثان امام کاظم(ع)برگردانند که این مطلب پرده از نیت پلید آنها برداشت و مردم دانستند که انگیزه آنان تنها دست یازی به داراییهای غیر مشروع بوده است.»(33)
در چنین اوضاعی «زکریا بن ادریس» شجاعانه و از روی اخلاص، در حالی که از انحراف فرقه واقفیه به خوبی آگاه بود،
به منظور مقابله با آنان خدمت امام رضا(ع)رسید و پس از گفتن کلماتی شیوا در دلبستگی خود به امام(ع)سؤال هایی مهمی را درباره مسئله امامت و عقائد واقفیه مطرح ساخت که حضرت نیز با پاسخ به آنها، خط بطلان بر افکار و اندیشه این جماعت گمراه کشید. مضمون پاسخهای حضرت را میتوان در این جمله خلاصه کرد که: امام کاظم(ع)به شهادت رسیده است و من تنها جانشین و امام بعد از او هستم.(34)
به این ترتیب ابوجریر نقش خود را در افشاگری از جماعت منحرف واقفیه به خوبی ایفا کرد و با حضور خود نزد امام رضا(ع) مبارزاتش را بر ضد مخالفان امامت تکمیل کرد؛ وظیفهاش را در آن اوضاع حساس به شایستگی شناخت و عملی ساخت.
تجلیل عالمان از ابوجریر
رجال شناسان شیعه شخصیت والای «زکریا بن ادریس» را با واژههای زیبا و پرمعنایی مانند: وَجْهٌ (بلند مرتبه)، حَسَنٌ (فردی نیکو)، مُعْتَمَدٌ (قابل اعتماد) و… به شایستگی ستودهاند. آنان هر گاه به نام این محدث ارزشمند شیعی میرسیدند، از مقام بلند وی به خوبی تجلیل مینمودند و دیدگاهشان را درباره چهره قابل اطمینان او بیان میکردند.
شیخ صدوق(ره) (م - 381ه) در کتاب «من لا یحضره الفقیه» بخش مشایخ، در وصف ابوجریر چنین مینویسد: «… ابی جریر بن ادریس، صاحبُ موسی بن جعفر(ع) ….ابوجریر زکریا بن ادریس یار و همدم امام کاظم(ع)بود.(35)
مرحوم علامه تستری آنگاه که این جمله را از شیخ صدوق(ره) نقل میکند، در تأکید بر آن مینویسد:«… معنای این توصیف کمتر از توثیق نیست؛ بلکه بالاتر از آن است.»(36)
شیخ مفید(ره) (متوفی - 413ه) در کتاب «الاختصاص» به روایتی که حضرت امام رضا(ع) به ابوجریر رحمت میفرستد، اشاره میکند و شخصیت قابل اعتماد و موجّه او را میستاید.(37)
نجاشی(38)، شیخ طوسی(39)، علامه حلّی(40) و دیگر بزرگان علم رجال نیز هر یک ضمن معرفی این محدث پرتلاش، در ردیف راویان قابل اطمینان، به ستایش مقام و منزلتش پرداخته.
استادان ابوجریر
خاندان وحی، استادان بزرگ زکریا بن ادریس بودند و زکریا از خزائن علوم و معارف ایشان فیضهای فراوانی نصیبش شد. او در پیشگاه چهار امام (امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع)) زانوی دانش اندوزی بر زمین زد و از خرمن وجود مبارک ایشان خوشههای معرفت چید. وی بیشتر به محضر امام رضا(ع)رسید به طوری که تعداد روایات وی از آن امام، هفت مورد، گواه این مطلب است؛ بعد از آن، از محضر امام کاظم(ع)پنج روایت و امام صادق(ع)سه و در نهایت از حضرت امام محمد باقر(ع)یک حدیث روایت کرد.
با توجه به منابع و روایات موجود، استادان روایی زکریا بن ادریس، همه از امامان بزرگوار(ع) بودند؛ امّا از دیگر اساتید احتمالی وی گزارشی به دست نیامده است. تنها در یک مورد از «صبغ بن نیاته» روایت نقل کرده است.(41) البته از جزئیات حضور زکریا نزد اصبغ بن نباته خبری در دست نیست و مرحوم محقق اردبیلی در جامع الرواة(42) و مرحوم خوئی در معجم رجال الحدیث(43) تنها به متن روایت او از «اصبغ بن نباته» اشاره کردهاند.
شاگردان ابوجریر
شخصیتهای بزرگی، همچون: صفوان بی یحیی، محمد بن ابی عمیر، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و… نزد «زکریا بن ادریس» حاضر شدهاند و با استفاده از محضر درس او به شاگردی و نقل روایت پرداختند. با آنکه اشخاص زیادی (حدود ده نفر) از ابوجریر حدیث نقل کردهاند، روایت این سه تن - به ویژه «صفوان بن یحیی» - از وی، میتواند دلیل دیگری بر مقام و منزلت والای او به حساب آید؛ زیرا در بین دانشمندان رجال، مشهور است که: این سه بزرگوار فقط از افراد ثقه و قابل اعتماد روایت میکردند.(44) از این رو، «زکریا بن ادریس» که از مشایخ (استادان) روائی آنها به شمار میرود، وثاقت و وجاهت فزونتری خواهد داشت.
ابوالحسن ربّانب صالح آبادی
بدون تردید یکی از رجال فرزانه و سرآمد در علم حدیث، یونس بن عبدالرحمن است. کوششها و تلاشهای مقدّس و پیگیر او در حوزه نشر حدیث و معارف اهل بیت عصمت و طهارت و استوار کردن بنیادهای عقیدتی تشیع راستین و اسلام ناب، در تاریخ ماندگار خواهد بود، از این رو معرفت و آشنایی با این چهره فرهیخته و خردمند بر پژوهشگران و اندیشمندان معارف اسلامی کاری بایسته و در خور اهمیّت است.
سیمای یونس بن عبدالرحمن
اسم او: یونس، کنیهاش: ابومحمد، معروف به «مولی آل یقطین»(45) و نسبتش، قمّی است. این که در چه سالی قدم به عرصه وجود نهاد، چندان روشن نیست؛ ولی جمعی از دانشوران شیعی نوشتهاند که او در دوران زمامداری هشام بن عبدالملک چشم به جهان گشود.(46)
از این اشاره تاریخی میتوان به طور تقریبی مشخص کرد که این محدّث فرزانه، در کدام سده و در چه سالی به دنیا آمده است. مورخان نوشتهاند؛ هشام بن عبد الملک که یکی از خلفای بنی امیه بود، بعد از این که برادرش یزید عبد المک در سال 105ه. ق از دنیا رفت، به خلافت و حکومت رسید. بنابراین آغاز حکومت او در سال 105ه. ق است و بعد از بیست سال حکومت و سلطنت در سال 125ه. ق مرد.(47)
بر این اساس میتوان گفت که یونس بن عبد الرحمن بین سالهای 105تا 125ه. ق و نیمه اول از سده دوم هجرت چشم به جهان گشود.
قمی بودن
این محدّث به عنوان قمی، آن چنان معروف نیست؛ ولی بنابر دلایل و شواهد او اهل قم است، البته ممکن است او برای فرا گرفتن معارف دین، از قم به مدینه هجرت کرده و تا آخر عمر در جوار قبر مطهّر پیامبر اکرم(ص)ماندگار باشد. به چند دلیل میتوان قمی بودن وی را ثابت کرد:
- 1جالب است این نکته را بدانیم که چند نفر از کسانی که از خرمن دانش وی فیض بردهاند، قمی هستند، همانند: عبد العزیز مهتدی قمی که از ناحیه حضرت رضا(ع)وکیل و نماینده بود و به حضرت عرض کرد: من همیشه نمیتوانم به محضر شما شرفیاب شودم برای فرا گرفتن احکام دینی؛ نیازهای دینی خود را از چه کسی اخذ کنم؟ امام در جواب فرمود: از یونس بن عبد الرحمن.(48)
عباس بن معروف قمی، محمّد بن خالد برقی قمّی، ریّان بن شبیب - هم که ساکن قم بودند. - و احمد بن محمد خالد برقی قمی نیز از محضرش استفاده کردند و اینها نشانه قمی بودن اوست، لذا او را در اصل قمی میدانند.
- 2استاد جعفر سبحانی که احاطهاش بر علم رجالشناسی مورد عنایت محققان است، به مؤلّف این مقاله فرمود: به نظر میرسد یونس بن عبد الرحمن، قمّی است.
- 3عبدالقادر بن طاهر بغدادی (متوفّای 429ه. ق)، در کتاب معروف خود، هنگامی که نام گروهها و فرقههای شیعه را ذکر میکند، مینویسد: «از این طائفه است «یونسیّه» که به یونس بن عبدالرحمن قمّی منسوب اند.»(49) و سمعانی در کتاب معتبر خویش چنین مینگارد: «یونسیّه گروهی از شیعه هستند که به یونس بن عبدالرحمن قمی، مولی آل یقطین نسبت داده میشوند.»(50) و شهرستانی نیز در ملل و نحل این مطلب را مورد عنایت قرار داده است.(51)
اساتید
یکی از دلایل رشد و بالندگی این استوانه فقه و حدیث شیعه، داشتن استادانی برجسته بود که در درجه اول، امامان معصوم(ع) قرار داشتند. وی نهایت بهره و فیض را از وجود بابرکت آنان برد و بعد از امامان، اساتید بزرگی داشته که تعداد آنان حدوداً به 25نفر میرسد و نام بردن همه آنان در این نوشتار چندان ثمر بخش نخواهد بود؛ ولی به عنوان نمونه، به ذکر چند نفر از شاخصترین آنان بسنده میکنیم:
1- عبدالله بن سنان: محدّث و فقیه فرزانه که به گفته نجاشی: مسئولیت بیت المال را در حکومت منصور و مهدی و هادی و هارون الرشید به عهده داشت. او روایتگری مورد اطمینان و از اصحاب و یاران ما و جلیل القدر است که هیچ گونه طعنی بر او روا نیست.(52)
2- عبدالله بن مسکان: از نیکان و ستارهای درخشان در آسمان علم و روایت و از اصحاب اجماع و محدّثی بسیار بزرگوار و مورد اطمینان است.(53)
3- هشام بن سالم: محدّثی است که به طور کامل مورد توجه و اعتماد است و از یاران حضرت صادق و حضرت موسی بن جعفر(ع) به شمار میرود.(54)
4- هشام بن حکم: همان کسی است که با عمرو بن عُبید در مسجد بصره پیرامون مسئله امامت و رهبری جامعه اسلامی مناظره کرد و او را از نظر استدلال و دلیل محکوم کرد.(55) میگویند در اصل اهل کوفه بود، ولی در بغداد به شغل تجارت پرداخت. از نظر روایت بسیار مورد اعتماد و از منظر اعتقاد به ولایت ائمه شیعی، بسیار پایبند و معتقد و در حقیقت یک شیعه راستین بود. وی در سال 179ه. ق در کوفه چشم از جهان فرو بست.(56)
5- حمّاد بن عیسی: از راویان امام کاظم و حضرت رضا(ع) و از اصحاب اجماع است.(57)
6- حمّاد بن عثمان رواسی: از اصحاب اجماع و شخصی مورد اطمینان است.(58)
7- علی بن رئاب: جلیل القدر و محلّ اطمینان و اعتماد و صاحب کتاب و اصلی بزرگ است.(59)
8- حارث بن مغیره: یار سه معصوم (حضرت امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع)) و صاحب جایگاه رفیع و بلندی نزد رجال نویسان شیعی است.(60)
شاگردان
تربیت شاگردان کارآمد یکی دیگر از نکات مثبت در زندگی یونس بن عبد الرحمن است. وی در این عرصه به توفیقات زیادی دست یازید و با پرورش شاگردان بسیار قدمهای بلندی در راه نشر حدیث و معارف اهل بیت برداشت.
او دانش خود را از کوثر زلال و ناب امامان معصوم(ع) فرا گرفته بود؛ لذا یافته هایش رابه افراد لایق و مستعد میآموخت. در این راستا جمعی از دین باوران و دانش پژوهان، پروانه وار دور شمع وجودش را گرفتند و از محضرش بهره بردند. تعداد شاگردان او را تا چهل و پنج نفر نوشتهاند، که عدهای از آنان بدون تردید، از نخبگان و فرزانگان حوزه حدیث و معارف شیعه محسوب میشوند.(61) به نام چند تن از آنان اشاره میکنیم:
1- محمد بن عیسی بن عبید یقطینی: بیشترین رویاتی که عیسی بن عبید نقل کرده، از یونس بن عبد الرحمن است. او از کسانی است که کتابهای یونس را گزارش داده و میگویند در روزگار خود، از نظر فضل و علم، نظیر نداشت و محلّ اعتماد و اطمینان است.(62)
2- عبد العزیز مهتدی قمی: از وکلا و خاصّان حضرت رضا(ع)بود و در قم زندگی میکرد. او مورد عنایت و اطمینان است.(63)
3- حسن بن علیّ الوشاء: یاز امام رضا(ع)و از چهرهای برجسته و شاخص شیعه است. احمد بن محمد بن عیسی قمی میگوید:
«هنگامی که برای طلب حدیث به کوفه رفتم، در آن جا با حسن بن علیّ الوشاء ملاقات کردم…»
تا این که از قول استادش حسن بن علیّ وشاء نقل میکند.
«من در این مسجد نهصد محدّث و استاد حدیث را دیدم که هر یک میگفت: حدیث کرد مرا، جعفر بن محمّد(ص)(64)
4 - عباس بن معروف قمی: از برجستگان حوزه حدیث، اهل قم و مورد اطمینان است. (65)
5- محمد بن خالد برقی قمی: پدر احمد بن محمد بن خالد است. محمد بن خالد را از یاران موسی بن جعفر و امام رضا و امام جواد(ع) شمردهاند و به او اعتماد دارند.(66)
6- ریان بن شبیب: ساکن قم و از یاران حضرت رضا(ع)بود. او موثّق و مورد اطمینان است.(67)
7- احمد بن محمد بن خالد برقی: صاحب کتاب محاسن.(68)
معرفی آثار
یکی از نشانههای عظمت شخصیّت علمی یونس بن عبد الرحمن کتابها و تصنیفاتی است که از خود به یادگار گذاشت. او در این عرصه از پرتلاشترین و فعّالترین محدثان و فقیهان شیعی است. تراجم نویسان بزرگ شیعه کتابهای فراوانی را از او نقل کردهاند؛ حتی شخصیّت برجسته شیعی، فضل بن شاذان میگوید: یونس بالغ بر یک هزار کتاب در رّد مخالفان شیعه تألیف کرد.(69)
مرحوم نجاشی میگوید: او کتابهای فراوانی دارد. آن گاه به ترتیب کتاب هایش را نام میبرد: «کتاب السهو، الادب، الزکاة، جوامع الآثار، فضل القرآن، کتاب النکاح، الحدود، الصلوه، العلل الکبیر، التجارات و کتاب یوم و لیلة.(70)
جناب شیخ طوسی هم در این زمینه مینگارد: او دارای کتاب و تألیفات فراوانی است، همانند: کتابهای حسین سعید اهوازی؛ بلکه بیشتر از آنها.(71)
صحابی امام
یونس بن عبد الرحمن از جمله دلباختگان و شیفتگان خاندان پیامبر گرامی اسلام است. او اخلاص و ارادت خویش را به پیشگاه مقدّس امامان شیعه ابراز میکرد و در این راه هرگز احساس خستگی نمیکرد.
تمام گزارش دهندگان تراجم و دانشمندان شیعی او را از یاران حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا(ع) میدانند.(72) شیخ طوسی در یک مورد او را از یاران امام موسی بن جعفر(ع)و در جای دیگر از یاران و اصحاب حضرت امام رضا(ع)میداند.(73) همچنین نوشتهاند: یونس در دو موقعیت توفیق ملاقات با امام صادق(ع)را یافت؛ اولین بار در کنار قبر رسول اکرم(ص) در مدینه و یک بار هم هنگام سعی بین صفا و مروه. خودش میگوید: برای من ممکن نشد از امام(ع)حدیثی و روایتی بپرسم.(74)
یونس از منظر امام(ع)
در میان یاران و صحابه امامان شیعه(ع) افراد نادری پیدا میشوند که از ناحیه امام و حجت خدا، مانند یونس مورد ستایش قرار گرفته باشند؛ البتّه بر محقّق اندیشمند این نکته مخفی نیست که این ستایشها و ثناها به آن بعد روحی، معنوی و علمی بر میگردد که در این راوی بزرگوار تجلّی یافته است. وی در پاسداری از مرزهای ولایت ناب و دفاع از حوزه معرفت دینی بر مبنای حکومت نبوی و علوی، تلاشی فراوان از خود نشان داد.
موقعیت علمی و حدیثی
فضل بن شاذان نیشابوری میگوید: عبد العزیز مهتدی که از نیکان و خوبان قم بود ،به من گزارش داد؛ از حضرت رضا(ع)پرسیدم: من در هر موقعیّتی نمیتوانم به حضور شما مشرّف شوم؛ برای فرا گرفتن مسائل و احکام دینی خود، از چه کسی سؤال کنم؟ امام در جواب فرمود: از یونس بن عبد الرحمن.(75)
از همین راوی خبر دیگری روایت کردهاند که گفت: از حضرت رضا(ع)پرسیدم: آیا یونس بن عبد الرحمن نزد شما مورد اطمینان و اعتماد هست تا احکام دین را از او فرا گیرم؟ امام فرمود: بله.(76)
از این گزارش تاریخی، نهایت اعتماد امام معصوم(ع)به یونس اثبات میشود و با توجه به این روایت است که تمام عالمان و فقیهان متفکر شیعه، برای حجّت بودن گزارش دهندگان روایات و آثار اهل بیت عصمت و طهارت، به وثاقت و مورد اعتماد بودن روایتگر اخبار و احادیث، بسنده کردهاند.
راویانی همانند یونس که ائمه دین، شیعیان را برای فرا گرفتن آموزههای دینی و روایات آل پیغمبر(ع) به آنان ارجاع دادهاند، بین یاران امامان تنها چند نفر هستند؛ ابان بن تغلب، محمد بن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر، زکریا بن آدم، عثمان بن سعید و محمد بن عثمان بن سعید.(77)
جناب نجاشی بعد از نقل روایت فوق از عبد العزیز چنین اظهار نظر میکند: این کلام امام، شأن و فضیلت والایی در حقّ یونس است.(78)
بهشتی
محمد بن یونس میگوید: حضرت امام رضا(ع) سه بار، برای یونس بهشت را ضمانت کرد. از امام جواد(ع)نیز نقل میکند که آن بزرگوار از طرف خود و پدران گرامی اش بهشت را برای یونس بن عبد الرحمن ضمانت کرد.(79)
پي نوشت ها:
1. کشف الغمه، علي بن عيسي اربلي، ج 2، ص 308.
2. خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 2عليه السلام 7.
3. قاموس الرجال، شيخ محمدتقي ششتري، ج 1، ص 189.
4. جامع الروات، ج 2، ص 21؛ التحرير الطاووسي، شيخ حسن (صاحب معالم)، ص 1عليه السلام ؛ ايظاء الاشتباه، علامه حلي، ص 2عليه السلام 7.
5. اعيان الشيعه، محمد امين، ج 2، ص 224.
6. الفهرست، شيخ طوسي، ص 41.
7. اختيار معرفةالرجال، کشي، ص 554؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 203.
8. التحرير الطاووسي، ص 21؛ کتاب الرجال، ابن داود حلي، ص 48.
9. رجال نجاشي، ص 25؛ الفهرست، شيخ طوسي، ص 41.
10. رجال شيخ طوسي، ص 361؛ رجال علامه حلي، ص 4؛ جامع الرواة، ج 1، ص 21.
11. رجال طوسي، ص 396؛ اختيار معرفة الرجال، ص 614.
12. رجال الطوسي، ص 396؛ اختيار معرفة الرجال، ص 614؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 346؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 21.
13. رجال نجاشي، ص 318؛ جامع الروات، ج 2، ص 396.
14. رجال نجاشي، ص عليه السلام 3؛ رجال شيخ طوسي، ص 365.
15. جامع الروات، ج 1، ص 51؛ رجال ابن داود، ص 38؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 128.
16. الفهرست، ص 42؛ رجال نجاشي، ص 84؛ جامع الروات، ج 2، ص 25.
17. رجال ابن داود، ص 4عليه السلام ؛ معجم رجال الحديث، ج 2؛ ص 14؛ جامع الروات، ص عليه السلام
18. رجال شيخ طوسي، ص 398.
19. جامع الروات، ج 1، ص عليه السلام 8؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 15.
20.رجال شيخ طوسي، ص 398؛ اختيار معرفةالرجال، ص 552؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 34.
21. الفهرست، ص 15؛ رجال ابن داود، ص 54.
22. رجال النجاشي، ص 53؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 30.
23. جامع الروات، ج 1، ص 36.
24. معجم رجال الحديث، ج 3، ص 10.
25. ابوجریر به ضم جیم و فتح را نیز گفته شده است. (رجال علامه، ص 76رقم ).8
26. از تاریخ دقیق ولادت او گزارشی در دست نیست؛ اما این احتمال ممکن است داده شود که چون رجال شناسان او را از یاران امام صادق(ع)شمردهاند، بنابراین با توجه به تاریخ شروع امامت آن حضرت ( 114ه) زمان ولادت وی به قبل از سال (114ه) بر میگردد. این احتمال با تنها روایتی که ابوجریر از امام محمد باقر(ع) ( بحار 3/170/96 ) و نیز از اصبغ بن نباته نقل کرده است، قوت مییابد؛ زیرا شروع امامت حضرت باقر(ع)سال ( 95ه) و شهادت ایشان ( 114ه) بود، اصبغ بن نباته نیز از یاران حضرت علی(ع)بود که به نقل آقا بزرگ تهرانی در الذریعه 362/15بعد از یکصد هجری وفات یافت.
27. تنقیح المقال، ج 2ص .184
28. معجم الثقات، ص ( .93به نقل از رجال کشی، ص ).281
29. کافی، ج 1ص 380ح .1
30. رجال شیخ طوسی، ص 377 365 200و .396
31. رجال کشی، ص 616رقم .1150
32. وسائل الشیعه، ج 6ص 69ح ( .7348محمد بن الحسن با سناده… عن ابی جریر زکریا بن ادریس القمی قال: سألتُ اباالحسن الأول، عن الرجل یصلی بقوم یکرهون ان یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم؟ فقال: لا یَجْهَر.)
33. رجال کشی، ص 329/390و همان .759/404
34. کافی، ج 1ص 380ح …( .1عن ابی جریر القمی، قال: قلت لأبی الحسن(ع)جُعِلتُ فداک قد عَرَفْتَ انقطاعی الی ابیک ثم الیک، ثم حَلَفْتُ له و حق رسول الله(ص)و حق فلان و فلان، حتی انتهیت الیه، بانّه لایخرج منی ما تخیرنی به الی احد من الناس و سألته عن ابیه، أحیّ هو او میت؟ فقال: قدواللّه مات. فقلت: جعلت فداک ان شیعتک برون ان فیه سنة اربعة انبیاء. قال: قدوالله الذی لا اله الّا هو ملک. قلت: هلاک غیبة او هلاک موت؟ قال: هلاک موت. فقلت: لعلّک منی فی تقیة؟ فقال: سبحان اللّه. قلت: فأوصی الیک؟ قال: نعم. قلت: فأشرک معک فیها احداً؟ قال: لا، قلت: فعلیک من اخوتک امام؟ قال: لا. قلت فأنت الامام؟ قال: نعم.)
35. من لا یحضره الفقیه، ج 4ص .471
36 .قاموس الرجال، ج 4ص .193
37 .الاختصاص، ص .85روایت مذکور در بخش پیوند با ولایت به تفصیل آمده است.
38 .رجال نجاشی، ص 173رقم .457
39 .رجال طوسی، ص 377 365 200و .396
40 .رجال علامه حلّی، ص 76رقم .8
41 .الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 15ص .362وی از یاران ویژه علی(ع)بود و به قول آقا بزرگ تهرانی در «الذریعه» تا بعد از یکصد هجری زنده بود.
42 .جامع الرواة، ج 1ص .371
43 .معجم رجال الحدیث، ج 21ص .81
44 .کلیات فی علم الرجال، ص .205
45 .رجال کشی، ج 2ص 777فهرست شیخ طوسی، ص 181رجال نجاشی، ص 311و الانساب سمعانی، ج 13ص .350
46 .رجال نجاشی، ص 311و تنقیح المقال، ج 3ص .338
47 .حیوة الحیوان دمیری، ج 1ص 102و فرهنگ معین، ج 6بخش اعلام، ص .2278
48 .رجال کشی، ج 2ص 778و .786
49 .الفَرق بینَ الفِرَق، ص .180
50. الانساب، ج 13اواخر جلد.
51. الملل و النحل، ج 1ص .188
52. رجال نجاشی، ص .148
53. همان.
54. همان، - 305
55. رجال کشی، ج 1ص .550
56 .رجال نجاشی، ص 305و رجال کشی، ج 1ص .526
57 .رجال کشی، ج 2ص 830و نجاشی، ص .104
58 .رجال نجاشی، ص 106و رجال کشی، ج 2ص .830
59 .فهرست شیخ طوسی، ص .87
60 .رجال نجاشی، ص 101جامع الروات، ج 2ص 357و تنقیح المقال، ج 3ص .374
61 .تنقیح المقال، ج 2ص .374
62 .نجاشی، ص .235
63 .رجال کشسی، ج 2ص .779
64 .رجال نجاشی، ص .29
65 .همان، ص .200
66 .رجال شیخ طوسی، ص 386و .404
67 .رجال نجاشی، ص .118
68 .تنقیح المقال، ج .339 3
69 .ر - ک: رجال کشی، ج 2ص .710
70 .رجال نجاشی، ص .313
71 .فهرست شیخ طوسی، ص .181
72 .خلاصه علامه، ص .184
73 .رجال شیخ طوسی، ص 343و .395
74 .رجال کشی، ج 2ص 780و نجاشی، ص .343
75 .رجال کشی، ج 2ص .779
76 .همان، ص .884
77 .وسائل الشیعه، ج 18ص 110 - 107اصول اصلیه، سید عبدالله شبّر، ص 138و رجال نجاشی، ص .7
78 .رجال نجاشی، ص .312
79 .رجال کشی، ج 2ص .779
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالاتر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام میروند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیهالسلام میآیند.
«أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟»
به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه السلام اذن دخول دادهاند و وارد شوید.
اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.
زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالاتر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام میروند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیهالسلام میآیند.
بسیاری از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس،- هم همین طور - کسی مادرش را به کول میگرفت و به حرم میبرد. چیزهای عجیبی را میدید.
ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ماشاءالله! به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غدهای داشت و میبایستی مورد عمل جراحی قرار میگرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه علیهاالسلام را در خواب دید که به وی فرمود: «غده خوب میشود. احتیاج به عمل ندارد!» ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است.
همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه السلام بشمرید. حضرت علیه السلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه السلام به کسی فرمودند: «از بعضی گریهها ناراحت هستم!»
یکی از بزرگان میگوید، من به دو چیز امیدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخواندهام. بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان میخوانند که گویی شاهنامه میخوانند. قرآن کریم موجودی است شبیه عترت.
ثانیاً در مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداء گریه کردهام.
حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمة الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند: در روز عاشورا مقداری از گِلِ پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم و از عینک هم استفاده نکردم!
پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد.
«در آن زمان شما کجا بودید؟ فرمودند: کربلا بودم.»
این جمله دو معنی دارد:
معنی اول این که حضرت رضا علیه السلام آن روز به کربلا رفته بودند.
معنی دوم یعنی این حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسین علیه السلام ریختند و ضریح را خراب کردند و در آن جا آتش روشن کردند!
کسی وارد حرم حضرت رضا علیه السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه میباشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین - سلام الله علیهم - را یک یک با سلام ذکر میفرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان- سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء- میباشد.
حرف آخر این که: عمل کنیم به هر چه میدانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمیدانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم.
در همین حرم حضرت رضا علیه السلام چه کراماتی مشاهده شده است. کسی در رؤیا دید که به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عیسی و حضرت مریم علیهماالسلام از آنجا وارد حرم شدند. تختی گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کردند.
روز بعد آن کس در بیداری به حرم مشرف گردید. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت میباشد! حضرت عیسی و حضرت مریم علیهماالسلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختی نشستند و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کردند. زیارت نامه میخواندند. همین زیارت نامه معمولی را میخواندند! پس از خواندن زیارتنامه از همان بالای گنبد برگشتند. دوباره وضع عادی شد و قیل و قال شروع گردید حال آیا حضرت رضا علیه السلام وفات کرده است؟
حرف آخر این که: عمل کنیم به هر چه میدانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمیدانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم.
منبع: کتاب به سوی محبوب، و کتاب برگی از دفتر آفتاب. آیة الله بهجت
بنابر وصیت امام حسن علیه السلام قرار شد تا حضرتش را پیش از دفن به کنار مرقد شریف رسول خدا صلی الله علیه وآله بیاورند تا تجدید عهدی شود. پس از آن، بدن مطهر را به کنار قبر فاطمه بنت اسد (مادر امیرالمومنین) در بقیع منتقل کرده و در آنجا به خاک بسپارند.
حامیان سقیفه چون این خبر شنیدند به گمان اینکه مسلمین قصد خاکسپاری امام مجتبی علیه السلام در کنار رسول خدا صلی الله علیه وآله را دارند راه بر آنان بستند و مانع رسیدن آنها به کنار آن قبر شریف شدند.
بین دو گروه سخنانی رد و بدل شد که یکی از آن سخنان به لحاظ گوینده اش بسیار حائز اهمیت است.
آن سخن که گوینده اش عایشه است وقتی بر زبان رانده شد که او برای منع مشایعت کنندگان از نزدیک کردن بدن مطهر به قبر شریف رسول خدا صلی الله علیه وآله و بیان ناراحتی خود و نیز اعلام برائت از اهل بیت علیهم السلام سوار بر قاطری در مقابل جمعیت ایستاده بود. عایشه امام حسین علیه السلام و سایر مشایعت کنندگان را با لحن خاصی که از عبارت هویداست خطاب قرار داد و به آنها گفت:
«مَا لِی وَ لَكُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَیْتِی مَنْ لَا أُحِبُّ» (1)؛ ما را با شما چه کار؟! می خواهید کسی را وارد خانه من کنید که من هیچ محبت و ارادتی نسبت به او ندارم؟
نکات مهم در این عبارت
عایشه با این عبارت «بیتی ؛ خانه من» مدعی شد که محل دفن رسول خدا صلی الله علیه وآله، خانه و ملک شخصی اوست و کسی حق ندارد بدون اجازه او، وارد آن شود.
اینکه کسی بدون اجازه صاحب خانه نباید وارد خانه و ملک شخصی او شود؛ سخن حقی است؛ اما این سخن ربطی به این جریان نداشت. او باید اول مالکیت خود را ثابت می کرد؛ بعد مانع ورود دیگران به خانه اش می شد. محلی را که او ادعای مالکیتش را کرد، خانه رسول خدا صلی الله علیه وآله بوده که پس از رحلت آن حضرت، می بایست بین ورثه او تقسیم می شد.
براساس حکم خدا: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ ؛ اگر فرزند داشتید [بعد از مرگ شما] یک هشتم از اموالتان به زنانتان می رسد»(2) زن یا زنان متوفی یک هشتم از اموال او را به ارث می برند؛ چون پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله فرزند گرامی او یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها در قید حیات بودند؛ بنابراین می بایست تنها یک هشتم از اموال بین تمام زنان آن حضرت تقسیم می شد؛ با این حساب سهم عایشه یک رقم بسیار ناچیزی می شد؛ نه تمام خانه آن حضرت و یا سهم قابل توجهی که او ادعا کرد.
عایشه گفت: « تُرِیدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَیْتِی مَنْ لَا أُحِبُّ » می خواهید کسی را وارد خانه من کنید که من هیچ علاقه و محبتی به او ندارم. و به این ترتیب آن حال درونی خود را نسبت به اهل بیت و عترت پیامبر خدا علیهم السلام به شکلی صریح، اعلام کرد.
او نسبت به کسی این سخن را می گوید و حتی از بردن نام مبارکش هم خودداری می کند که خداوند متعال، مودت او را اجر رسالت پیامبرش قرار داده است.
« قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ؛ بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشى جز مودّت و محبت نزدیكان [یعنى اهل بیتم] را نمىخواهم.»(3)
او نسبت به کسی این سخن را می گوید که آیه تطهیر بر پاکی و عصمتش شهادت می دهد.
«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً » (4)
او خطاب به امام حسین علیه السلام و درباره امام حسن علیه السلام چنین با بی مهری سخن می گوید که رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره آنها فرمود:
مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ خَلَّدَهُ فِی النَّارِ (5)؛ هر کس حسن و حسین علیهماالسلام را دوست بدارد محبوب من است و هر کس که محبوب من باشد محبوب خداست و هر کس را که خدا دوست بدارد وارد بهشتش می کند و در مقابل کسی که نسبت به آنها بغض داشته باشد مبغوض من است و مبغوض من مورد نفرت خداست و هر کس که مبغوض خدا باشد برای همیشه در جهنم عذاب خواهد شد.
ابن مسعود می گوید:
كَانَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه وآله یُصَلِّی فَجَاءَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَارْتَدَفَاهُ فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا أَخْذاً رَفِیقاً فَلَمَّا عَادَ عَادَا فَلَمَّا انْصَرَفَ أَجْلَسَ هَذَا عَلَى فَخِذِهِ وَ هَذَا عَلَى فَخِذِهِ وَ قَالَ مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ.(6)
وقتی رسول خدا صلی الله علیه وآله مشغول نماز می شد حسنین علیهماالسلام می آمدند و بر پشت آن حضرت سوار می شدند هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله مىخواست سر بر دارد آنها را به آرامى مىگرفت و بر زمین مىگذارد. همین که به سجده می رفت باز آنها بر پشت حضرت قرار مىگرفتند و بالاخره وقتی از نماز فارغ می شد یكى را بر زانوى راست و دیگرى را بر زانوى چپ می نشاند و مىفرمود كسى كه مرا دوست می دارد باید این دو یادگار مرا نیز دوست بدارد.
به راستی چه اشکالی داشت، فرزند رسول خدا، پاره تن او، یکی از دو سرور جوانان اهل بهشت (7) و کسی که خدا و رسولش در صحنه های گوناگون از او به عظمت یاد کردند در کنار جد شریفش و در محلی که بنابر قوانین ارث مال شخصی خود آن امام بود به خاک سپرده شود؟
این امر که ممکن نشد، بماند؛ اندیشمندان و آزاد اندیشان عالمان به این سوال پاسخ دهند که چرا اجازه نزدیک کردن بدن مطهر فرزند رسول خدا به قبر شریف آن حضرت را هم نداند؟!
پی نوشت:
1. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 18 و روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج1، ص: 168 و كشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج1، ص: 586
2. آیه 12سوره نساء
3. آیه 23 سوره شوری
4. آیه 33 سوره احزاب : طحاوی دانشمند بزرگ اهل سنت در کتاب مشکل الآثار خود در شرح و حل این آیه پنج تن آل عبا که امام حسن علیه السلام نیز یکی از آنها است را مصادیق این آیه می داند. مشکل الآثار للطحاوی ج2ص259
5. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 28 . این روایت را ترمذی در سننش 5: 656/ ذ ح 3769 از أسامة بن زید و ابن أثیر در أسد الغابة 2: 11 و المتقی الهندی فی كنز العمّال 13: 666/ 37697 نقل کرده اند و نیز ابن عساكر از مسند حصین بن عوف الخثعمی در تاریخ دمشق- ترجمة الإمام الحسین علیه السلام-: 95 بدون جمله (و أحبّ من احبهما) روایت کرده است.
6. همان . نظیر این روایت را بیهقیّ در سننش 2: 263 و ابن عساكر در تاریخ دمشق- شرح حال امام حسن علیه السلام ذکر کرده اند.
7. اشاره به حدیث مشهور و مقبول بین تمام مسلمانان : الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة
ا.پیشگر
بُخاری که معتبرترین کتاب اهل سنت به نام اوست در کتاب حدیثی خود، احادیثی را از ابن عباس نقل می کند که در آنها یکی از غم انگیزترین صحنه های تاریخ اسلام بازگو شده است؛ ماجرایی که متاسفانه برخی از صحابه آن را به وجود آوردند و با خلق آن، قلب رسول خدا صلی الله علیه وآله را در آخرین روزها و یا ساعات عمر شریفش به درد آوردند.
ماجرا از این قرار است:
«لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ قَالَ ائْتُونِی بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ»؛ زمانی که بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله شدت گرفت؛ فرمود: برگه ای برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.
«قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا»؛ بلا فاصله عُمَر گفت: بی تردید درد و بیماری بر پیامبر چیره شده و کتاب خدا نزد ما هست و همان ما را کفایت می کند.
با توجه به قبل و متن این سخن؛ منظور عُمَر این می شود: با وجود کتاب خدا در دست ما دیگر نیازی نیست رسول خدا چیزی بنویسد و ما را از گمراهی حفظ کند، خصوصا که او الآن در فشار درد و مریضی است و (معاذالله) اعتباری به سخنان او نیست.
پس از این سخنی که عُمَر در کنار رسول خدا صلی الله علیه وآله و با اشاره به ایشان بر زبان راند، بین حاضران اختلاف افتاد؛ برخی با او همنوا شدند و با آوردن برگ نوشته و قلم مخالفت کردند و برخی هم برای اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با نظر عُمَر مخالفت کردند و خلاصه در بین جمع حاضر اختلاف بالا گرفت و سر و صدا زیاد شد.
«فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ»
چون وضعیت بدین شکل اسفناک تبدیل شد، رسول خدا [با ناراحتی] فرمود: «قُومُوا عَنِّی وَ لَا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ»؛ بلند شوید و بروید و پیش من بگو مگو نکنید.(1)
ابن سعد (متوفی 230) بدون اشاره به نام کسی که در برابر امر رسول خدا صلی الله علیه وآله مخالفت کرد؛ جریان را اینگونه از ابن عباس نقل می کند:
پیامبر روز پنجشنبه سخت دردمند شد. سعید که راوی این روایت از ابن عباس است می گوید: [بعد از این جمله] ابن عبّاس به گریه افتاد و گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه یى! درد پیامبر و بیماریش سخت شد و فرمود: دوات و قلم و ورقى بیاورید تا از براى شما نامه یى نوشته شود كه پس از آن هرگز گمراه نشوید. سخن رسول خدا که تمام شد؛
«فقال بعض من كان عنده إن نبی الله لیهجر!»
یكى از كسانى كه آن جا بود گفت: پیامبر هذیان مىگوید.
«فقیل له: أ لانأتیك بما طلبت؟ قال: أ و بعد ما ذا؟ »
سپس كسى به حضرت عرض کرد: آنچه مىخواستید بیاوریم؟ فرمود: حالا و پس از این حرف؟
ابن عباس سخن خود را اینگونه به پایان می برد: «فلم یدع به» و دیگر ورق و قلم نخواست.(2)
طبری (متوفی 310) نیز همین احادیث را با تفاوت های جزئی به نقل از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل كرده است.(3)
همین حدیث را شیخ مفید در ارشاد(4) ، طبرسی در اعلام الوری(5) و بسیاری دیگر از بزرگان و علما در كتاب های خویش با اختلافات جزئی در مطالب ذكر كرده اند.
اما چند نکته درباره این ماجرای تأسف برانگیز:
نکته اول
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله قصد نوشتن چه مطلب مهمی را داشت؟
پاسخ این سوال مهم را می توان با دقت در سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله و قرار دادن آن در کنار دیگر سخنان آن حضرت به خوبی به دست آورد.
در کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله این عبارت به چشم می خورد « لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ » یعنی بعد از آن گمراه نشوید. معلوم می شود که اگر حضرت این توصیه را نکند و آن نامه را ننویسد بعد از او مردم، دچار گمراهی خواهند شد. با قرار دادن این عبارت در کنار عبارت « لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً » در حدیث ثقلین که با عبارتهای نزدیک به هم بارها از رسول خدا شنیده شد(6) به خوبی این نتیجه به دست می آید که حضرت برای تاکید بیشتر به خصوص در مقابل آن عده که دور بسترش جمع شده بودند قصد مکتوب کردن آن حدیث را داشت.
و اما کسانی که معتقدند محتوای آن نامه هیچگاه به مردم ابلاغ نشد؛ بدانند که نقص بزرگی را خواسته یا ناخواسته متوجه رسول خدا صلی الله علیه وآله می کنند؛ زیرا معنای چنین اعتقاد باطلی این است که مردم، نیازمند برنامه مهمی برای هدایت بودند ولی پیامبر صلی الله علیه وآله هیچگاه به آنها ابلاغ نکرد. پر واضح است که چنین سخنی از ساحت رسالت به دور است.
چرا حضرت آن نامه را در فرصت دیگر ننوشتند؟
سوال این است که چرا رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از بیرون کردن آن عده دوباره برگه و قلم طلب نکردند و آنچه را می خواستند بنویسند؛ ننوشتند؟
پاسخ به این سوال را در چند بند بیان می کنیم:
1. طبق آنچه گذشت، رسول خدا صلی الله علیه وآله قصد بیان مطلب جدیدی را نداشتند و فقط می خواستند در آخرین ساعات عمر شریفشان مفاد حدیث ثقلین را تاکید بیشتری کنند.
2. با حوادثی که بعد از رحلت آن حضرت رخ داد به نظر می رسد مخاطب ویژه حضرت همان افراد و کسانی بودند که در آن مجلس حضور داشتند بنابراین بعد از امتناع آنها از پذیرش و نیز پراکنده شدن آنها دیگر دلیلی برای نوشتن وجود نداشت.
3. جمله ای که عُمَر در جلسه بر زبان راند و بر ذهن حاضرین القاء کرد؛ فضا را برای پذیرش آن نامه خراب کرد؛ این را می توان از سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله فهمید، زمانی که به آن شخصی که قصد آوردن برگه و قلم را داشت فرمود: حالا؟! بعد از این حرف؟!
مگر می شود کسی که فرستاده خداست – معاذالله- هذیان بگوید؟
به راستی مگر می شود پیامبری که در مقام هدایت؛ جز به تعلیم وحی سخن نمی گوید «مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى» (نجم/3 و 4)؛ در مقام هدایت و نوشتن نامه ای برای جلوگیری از انحراف امت؛ - معاذالله- هذیان بگوید؟! این نمی شود جز آنکه گوینده آن سخن، «وحی» را هذیان بداند!!
پی نوشت ها:
1. بخاری ج1 ص194 . حدیث دیگر: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ - رضى الله عنهما - قَالَ لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه و سلم – و َفِى الْبَیْتِ رِجَالٌ فیهم عمر بن الخطاب، قَالَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه و سلم - « هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ » . فَقَالَ عمر إِنَّ النبی - صلى الله علیه و سلم - قَدْ غَلَبَ علیهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ . فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ فَاخْتَصَمُوا ، مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قَرِّبُوا یَكْتُبُ لَكُمْ النبی صلی الله علیه و سلم كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ . وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ما قال عمر، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الاِخْتِلاَفَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم- «قُومُوا». قال عبید الله فكان ابن عباس یقول إن الرزیة كل الرزیة ما حال بین رسول الله صلى الله علیه و سلم و بین أن یكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم بخاری (مصحح: البغا) ج5 ص2146 (نرم افزار الشاملة)
2. الطبقاتالكبرى، ج2، ص187
3. تاریخ الطبری، بیروت، موسسه الاعلمی، ج2، ص437
4. الارشاد، ج1، ص184
5. اعلام الوری، ص136
6. حضرت رسول در آن اجتماع بزرگ غدیر به مسلمانان فرمود: إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض الارشاد، شیخ مفید(ره)، ج1، ص 176
ا.پیشگر
امام حسن علیه السلام و خبر از غیب
در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود: 1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از روزهای ماه را نام برد و فرمود در آن روز از طرف معاویه هدایایی به آنان خواهد رسید. درست در همان روز فرستاده معاویه هدایایی برای آنان آورد. 2) روزی امام حسن به افراد خانواده اش فرمود:«من با زهر شهید میشوم.» پرسیدند:«چه کسی تو را مسموم می سازد؟» فرمود:«یکی از زنان یا کنیزانم.» گفتند:«از خود دورش کن، و از خانه ات خارجش ساز.» فرمود:«مگر قضای الهی قابل تغییر است؟ اگر او را از خود دور کنم، باز هم کشته شدن من به دست اوست، زیرا تقدیر الهی چنین رقم خورده است.» چیزی نگذشت که جعده، همسر امام، به دستور معاویه، امام را با سّمی که در شیر ریخته بود، به شهادت رساند. 3) روزی امام حسن علیه السلام در جایی نشسته بود که کسی وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه ات آتش گرفت!» امام فرمود:«نه، خانه من آتش نگرفته است.» پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه همسایه شما آتش گرفت، و ما یقین کردیم آتش به خانه شما هم سرایت میکند اما این اتفاق نیفتاد و آتش خاموش شد.» در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از روزهای ماه را نام برد و فرمود در آن روز از طرف معاویه هدایایی به آنان خواهد رسید. درست در همان روز فرستاده معاویه هدایایی برای آنان آورد.
2) روزی امام حسن به افراد خانواده اش فرمود:«من با زهر شهید میشوم.» پرسیدند:«چه کسی تو را مسموم می سازد؟» فرمود:«یکی از زنان یا کنیزانم.» گفتند:«از خود دورش کن، و از خانه ات خارجش ساز.» فرمود:«مگر قضای الهی قابل تغییر است؟ اگر او را از خود دور کنم، باز هم کشته شدن من به دست اوست، زیرا تقدیر الهی چنین رقم خورده است.» چیزی نگذشت که جعده، همسر امام، به دستور معاویه، امام را با سّمی که در شیر ریخته بود، به شهادت رساند.
3) روزی امام حسن علیه السلام در جایی نشسته بود که کسی وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه ات آتش گرفت!» امام فرمود:«نه، خانه من آتش نگرفته است.» پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه همسایه شما آتش گرفت، و ما یقین کردیم آتش به خانه شما هم سرایت میکند اما این اتفاق نیفتاد و آتش خاموش شد.»
الگوی بزرگواری
روزی یكی از مردم شام وارد مدینه شد و دید امام حسن علیه السلام بر اسبی سوار است ، شروع كرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام علیه السلام چیزی به او نگفت . وقتی بدگوئی او به پایان رسید آن حضرت جلو رفت و بر او سلام كرد و خندید و فرمود: ای پیرمرد گمان می كنم در اینجا غریب باشی و شاید اشتباه گرفته ای . اگر از آنچه گفتی طلب عفو كنی تو را می بخشیم و اگر از ما در خواستی داشته باشی عطا خواهیم كرد، اگر راهنمائی بخواهی تو را راهنمائی می كنیم و اگر كاری داشته باشی برای تو انجام می دهیم ، اگر گرسنه باشی تو را سیر خواهیم كرد و اگر عریان باشی تو را خواهیم پوشاند، اگر نیازمند باشی تو را غنی می كنیم و اگر مسكن بخواهی تو راجای خواهیم داد، اگر هر حاجتی داری بر آورده می كنیم و اگر مسافری به سوی ما بیا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز می گردانیم زیراما جای وسیع و مال فراوان داریم . وقتی آن مرد این سخنان امام علیه السلام را شنید گریه كرد و گفت : اشهدانك خلیفه اللّه فی ارضه ، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته (شهادت می دهم كه تو خلیفه خدا در زمین او هستی خدا بهتر می داند كه رسالتش را در چه كسی قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا در نزد من بودید اما الان تو بهترین خلق خدا نزد من می باشی و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانی كه درمدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گردید.
لباس زیبا برای نماز
گویند هنگامی كه امام حسن مجتبی علیه السّلام برای نماز آماده می شد، بهترین لباسهای خود را می پوشید. از آن حضرت پرسیدند: چرا بهترین لباسهای خود را می پوشید؟ امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: انّ اللّه جمیل و یحب الجمال ، فاتحمل لربّی و هو یقول : خذو زینتكم عند كل مسجد. همانا خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد، پس من نیز لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارم می پوشم و هم او فرمود: به هنگام رفتن در مسجد خود را به زینت دربرگیرید. بر همین اصل ، طبق روایات مستحب است كه انسان ، برای نماز نیكوترین جامه خود را بپوشد، خود رامعطّر كند و با رعایت نظافت و در كمال طهارت به نماز و راز و نیاز با خدای بزرگ بپردازد.
پاسخ محكم به معاویه
زمان خلافت معاویه بود، او با دسیسه های گوناگون بر مناطق اسلامی مسلط شده بود، آن گونه كه خود را بی رقیب می دانست (چرا كه حضرت علی (علیه السلام) به شهادت رسیده بود و امام حسن (علیه السلام) را نیز به انزوای تحمیلی در مدینه كشانده بودند). معاویه سفری به حجاز كرد، در این سفر به مدینه وارد شد، و در مسجد در میان جمعیت به منبر رفت و سخنرانی كرد، در این سخنرانی به ناسزاگوئی و دهن كجی به مقام مقدس علی (علیه السلام) پرداخت . امام حسن (علیه السلام) در بین سخنرانی معاویه ، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری مبعوث نكرد مگر اینكه در دودمان او وصی قرار داد، و هیچ پیامبری نبود مگر اینكه دشمنی از مجرمین داشت ، و بی گمان علی (علیه السلام) وصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من پسر همین علی (علیه السلام) هستم ، اما تو (ای معاویه) پسر صخر هستی ، جد تو حرب است ولی جدّ من رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (علیه السلام) است ، جدّه من حضرت خدیجه (علیه السلام) است ، و جدّه تو نثیله است (با توجه به اینكه هند و نثیله به ناپاكی مشهور بودند) . آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسبا و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا: پس خداوند لعنت كند آن كس را كه در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگی پست است ، و پیشتاز كفر بوده و غافل از یاد خدا است . …همه حاضران در مسجد گفتند: آمین . معاویه سرافكنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر پائین آمد.
شیعه حقیقی
مردی به امام حسن علیه السلام گفت : من از شیعیان شما هستم .
امام علیه السلام فرمود: ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست می گوئی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع كه از آن بهره مند نیستی برگناهان خود نیفزا و به نگو من از شیعیان شما هستم . بلكه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیكی و بسوی نیكی هستی .
شفاعت دو کودک
عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حسن و حسین (علیه السلام) كودك بودند شخصی گناهی كرد و از شرم آن گناه ، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی آمد تا اینكه آن شخص ، حسن و حسین (علیه السلام) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار كرد و با همان حال به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: من گنهكارم ، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده ام تا مرا ببخشید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی كه آن منظره را دید، آنچنان خندید كه دستش را بر دهانش گذاشت ، سپس به آن مرد گنهكار فرمود: برو جانم تو آزاد هستی آنگاه به حسن و حسین فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره نساء نازل شد: … ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروالله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما: و اگر گنهكاران كه بر اثر گناه به خود ستم كردند، به نزد تو (ای پیامبر) می آمدند و از خدا طلب آمرزش می كردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می كرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
داوری امام حسن (علیه السلام)
عصر خلافت امام علی (علیه السلام) بود، قصابی را كه چاقوی خون آلود در دست داشت ، در خرابه ای دیدند و در كنار او جنازه خون آلود شخصی افتاده بود، قرائن نشان می داد كه كشنده او همین قصاب است ، او را دستگیر كرده و به حضور امام علی (علیه السلام) آوردند. امام علی (علیه السلام) به قصاب گفت : در مورد كشته شدن آن مرد، چه نظر داری ؟ قصاب گفت : من او را كشته ام .
امام بر اساس ظاهر جریان ، و اقرار قصاب ، دستور داد تا قصاب را ببرند و به عنوان قصاص ، اعدام كنند. در این حال كه ماءمورین ، او را به قتلگاه می بردند، قاتل حقیقی با شتاب به دنبال ماءمورین دوید و به آنها گفت : عجله نكنید و این قصاب را به حضور امام علی (علیه السلام) بازگردانید. ماءمورین او را به حضور علی (علیه السلام) باز گرداندند، قاتل حقیقی به حضور علی (علیه السلام) آمد و گفت : ای امیر مؤمنان ! سوگند به خدا، قاتل آن شخص این قصاب نیست ، بلكه او را من كشته ام . امام به قصاب فرمود: چه موجب شد كه تو اعتراف نمودی من او را كشته ام ؟ قصاب گفت : من در یك بن بستی قرار گرفتم كه غیر از این چاره ای نداشتم ، زیرا افرادی مانند این ماءمورین ، مرا كنار جنازه بخون آغشته با چاقوی خون آلود بدست دیدند، همه چیز بیانگر آن بود كه من او را كشته ام ، از كتك خوردن ترسیدم و اقرار نمودم كه من كشته ام ، ولی حقیقت این است كه من گوسفندی را نزدیك آن خرابه كشتم ، سپس ادرار بر من فشار آورد، در همان حال كه چاقوی خون آلود در دستم بود، به آن خرابه برای تخلّی رفتم ، جنازه بخون آغشته آن مقتول را در آنجا دیدم ، در حالی كه دهشت زده شده بودم ، برخاستم ، در همین هنگام این گروه به سر رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر نمودند. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: این قصاب و این شخص كه خود را قاتل معرفی می كند را به حضور امام حسن (علیه السلام) ببرید تا او قضاوت نماید. ماءمورین آنها را نزد امام حسن (علیه السلام) آوردند و جریان را به عرض رساندند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: به امیر مؤمنان علی (علیه السلام) عرض كنید، اگر این مرد قاتل ، آن شخص را كشته است ، در عوض جان قصاب را حفظ نموده است ، و خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فكانّما احیا الناس جمیعا.
و هر كس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است كه گوئی همه مردم را نجات بخشیده است (مائده 32). آنگاه هم قاتل و هم آن قصاب را آزاد نمود، و دیه مقتول را از بیت المال به ورثه او عطا فرمود. به این ترتیب ، ارفاق و تشویق اسلام شامل حال آن قاتل شد كه مردانگی كرد و موجب نجات یك نفر بی گناه گردید، و با این كار جوانمردانه اش ، تا حدود زیادی گناه خود را جبران نمود.
شجاعت امام حسن (علیه السلام)
جنگ جمل در بصره بین سپاه علی (علیه السلام) و سپاه طلحه و زبیر، در گرفت ، آتش جنگ شعله ور گردید، امیر مؤمنان علی (علیه السلام) پسرش محمّد حنفیّه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: با این نیزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفیّه به سوی دشمن حركت كرد، ولی در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ، و نتوانست كاری انجام دهد، عقب نشینی كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (علیه السلام) بر جهید و نیزه را از او گرفت و به میدان شتافت و مقداری با دشمن جنگید و باز گشت ، در حالی كه نیزه اش خون آلود بود. محمّد حنفیّه وقتی كه دلاوری امام حسن (علیه السلام) را دریافت ، صورتش (از شرمندگی) سرخ شد، امام علی (علیه السلام) به محمّد حنفیّه فرمود: لا تانف فانّه ابن النبی و انت ابن علی .
سرافكنده نباش ، زیرا حسن (علیه السلام) پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است تو پسر علی هستی .
گل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
حافظ ابونعیم اصفهانی از ابوبكر روایت می كند كه گفت : پیامبر (صلی الله علیه وآله) در نماز بود، وقتی كه به سجده رفت ، امام حسن (علیه السلام) كه كودك بود آمد و بر پشت جدش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشست ، رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسن (علیه السلام) پائین آمد، بعد از نماز ابوبكر به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) عرض كرد: ای رسول خدا چطور در نماز این چنین به این كودك مدارا می كنی پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید: این كودك گل من است، و این پسرم آقا است .
پاسخ به سوال یهودی
امام حسن(علیه السلام) در عین اینكه پارسا و عابد بود و بیست بار پیاده از مدینه به مكه برای انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود. روزی با لباس خوب و تمیز سوار بر قاطر زیبا از منزل بیرون آمد، و با شكوه و نورانیت خاصی در كوچه های مدینه می گذشت و به بیرون شهر می رفت . یك نفر یهودی نزدیك آمد و عرض كرد: سوالی دارم ، امام فرمود: بپرس . او گفت : جدت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: الدنیا سجن المومن و جنه الكافر: دنیا برای مؤ من ، زندان است و برای كافر بهشت . ولی اینك می بینم تو از مواهب دنیا بهره مندی ولی من در سختی هستم ! امام حسن (علیه السلام) فرمود: این تصور تو غلط است كه مؤ من باید از همه چیز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جایگاه پست جهنم برای كافر را مقایسه كنی ، و با دنیای مؤ من و كافر بسنجی بخوبی درمیابی كه سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دست كه دنیا برای مؤ من زندان است و برای كافر بهشت می باشد.
دعای خیر امام حسن (علیه السلام)
امام حسن (علیه السلام) چندین بار از مدینه پیاده به مكه برای انجام حج رفت در یكی از این سفرها كه از مدینه به سوی مكه راه افتاد، پاهایش بر اثر پیاده روی روی ریگهای خشك و سوزان ، ورم كرد. شخصی به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمی سوار می شدید، پاهایتان بهتر می شد. امام فرمود: خیر وقتی به منزلگاه بعدی رسیدیم ، مرد سیاه چهره روغن فروشی پیدا می شود كه فلان روغن را دارد آن را برایم بخر، به پاهایم می مالم خوب می شود. عده ای عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدایت در پیش منزلی سراغ نداریم كه در آنجا روغن بفروشند. امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتی نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پیدا شد، امام فرمود: نزد او بروید و روغن را خریداری كنید نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت : برای چه كسی می خواهید؟ گفتند برای امام حسن (علیه السلام). روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببرید وقتی كه او را به حضور امام حسن (علیه السلام) بردند به امام عرض كرد: من نمی دانستم روغن را برای شما می خواهند و من حاجتی به تو دارم و آن اینكه دعا كن خداوند فرزند نیكوكار و پرهیزكاری به من بدهد، من وقتی از وطن بیرون آمدم همسرم نزدیك زایمانش بود. امام حسن (علیه السلام) فرمود: خداوند پسر سالمی كه پیرو ما است به تو خواهد داد. وقتی روغن فروش به منزلش رفت ، دید خداوند پسر سالمی به او داده است . همان پسر وقتی بزرگ شد به سید حمیری معروف گردیده و از شیعیان راستین و شاعران آزاده بود كه در هر فرصتی از امامان اهلبیت (علیهم السلام دفاع و حمایت می نمود، و فضائل علی (علیه السلام) را به قصیده در آورده بود و می خواند و هنگام مرگ علی (علیه السلام) ببالینش آمد. نام او اسماعیل بن محمد بود امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و این نام زیبنده تو است زیرا تو سید شاعران هستی . روزی اشعاری درباره مصائب امام حسین (علیه السلام) در حضور امام صادق (علیه السلام) خواند، قطرات اشك از دیدگان امام سرازیر شد و صدای گریه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (علیه السلام) امر به خودداری كرد.
معیار ارزش
روزی معاویه به امام حسن (علیه السلام) گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟ او گفت : بخاطر اینكه مردم دور من اجتماع كرده اند.
امام فرمود: هیهات ، هیهات (چقدر این سخن تو دور از حقیقت است) ای فرزند جگر خوار! آنان كه به دور تو جمع شده اند دو دسته اند: 1 - از روی زور و اجبار، در دور تواند
2 - از روی آزادی و اختیار، دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند. اما دسته دوم ، گنهكارند و از فرمان خدا نافرمانی كرده اند. حاشا كه من به تو بگویم : من بهتر از تو هستم زیرا در تو خوبی نیست تا من خوب تر از تو باشم ، ولی بدان كه خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نیك انسانی دور است .
نیرنگ معاویه
معاویه برای جذب مردم به حكومت طاغوتی خود می گفت : بنی هاشم ، به سخاوت معروفند وقتی كه دست از سخاوت و بخشش بردارند شباهت خود را به قوم خویش از دست می دهند زبیری ها به شجاعت معروفند، وقتی كه دست از شجاعت بكشند، شباهت خود به قوم خویش را از دست می دهند. قبیله مخزومی به تكبر معروفند، وقتی كه دست از این صفت بردارند به قومشان شباهت ندارند. و بنی امیه به حلم و بردباری معروف است ، اگر از آن دست بكشند از شباهت به قوم خود، دست كشیده است . امام حسن (علیه السلام) وقتی این گفتار را (توسط افرادی) شنید فرمود: معاویه چه زیركانه سخن گفته است ؟ (و چه نیرنگی به كار برده) خواسته با این بیان ، بنی هاشم همه اموال خود را به دیگران ببشخند و در نتیجه تهیدست شوند و همین فقر باعث فلاكت آنها گردد. و زبیری ها، دست به شمشیر ببرند و همدیگر را بكشند و سرگرم آن شوند و مخزومی ها نیز با تكبر خود مردم را از خود برانند، در نتیجه همگی مورد خشم مردم شوند، ولی بنی امیه محبوب مردم گردند. به این ترتیب امام (علیه السلام) با افشاگری نقشه معاویه را نقش بر آب كرد.
طاغوت شكن
پس از شهادت امام علی (علیه السلام) معاویه كم كم بر همه جهان اسلام مسلط شد، روزی با دارو دسته خو2د به كوفه آمد، طرفدارانش به او گفتند: حسن بن علی(علیه السلام) در نظر مردم كوفه بسیار محترم و محبوب است ، خوب است شما به منبر بروی و در و خطبه خود كاری كنی كه آن حضرت از چشم مردم بیفتد. امام حسن (علیه السلام) از جریان آگاه شد، در مسجد پیش دستی كرد و قبل از سخنرانی معاویه برخاست و خطاب به مردم كرد و فرمود: ای مردم آیا اگر شما همه جهان را بگردید كسی را غیر از من و برادرم حسین (علیه السلام) می یابید كه جدش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) باشد؟ ما برای حفظ خونهای مردم دست از جنگ كشیدیم و حكومت در دست این طاغوت - اشاره به معاویه - قرار گرفت و این جز فتنه ای تا وقتش نمی یابم . معاویه گفت : منظورت چیست ؟
امام حسن (علیه السلام) فرمود: منظورم همان است كه خدا خواسته است . معاویه به خشم آمد و بالای منبر رفت و در خطبه خود از علی (علیه السلام) و آل علی (علیه السلام) بدگویی كرد. امام حسن (علیه السلام) از پای منبر برخاست و خطاب به معاویه فرمود: ای فرزند زن جگر خواره آیا امیر2مؤ منان(علیه السلام) را سبب می كنی به او ناسزا می گویی با اینكه پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: كسی كه به علی (علیه السلام) ناسزا بگوید به خدا ناسزا گفته و خداوند چنین فردی را تا ابد وارد دوزخ می كند. آنگاه امام از روی بی اعتنایی به معاویه پشت كرد و به طرف منزل آمد و دیگر به آنجا برنگشت.
ترحم بر حیوانات
نجیح گوید: حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگی روبروی او قرار گرفته بود، هر لقمه ای كه می خورد یك لقمه هم به آن سگ می داد. عرض كردم : یابن رسول اللّه ! این سگ را از خود دور نمی كنی ؟ حضرت فرمود: رهایش كن زیرا من از خداوند حیا می كنم كه جانداری به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم .
خوش برخوردی
امام حسن علیه السلام دوستی شوخ طبع داشت . روزی به خدمت او رسید. امام علیه السلام فرمود: شب را چگونه صبح كردی ؟ او در جواب گفت : یابن رسول اللّه ! شب را بر خلاف رضای خود و خدا و شیطان به صبح آوردم . امام علیه السلام خندید و فرمود چگونه ؟ عرض كرد: خدای عزوجل دوست دارد كه او را اطاعت كنم و مرتكب معصیت او نشوم و من چنین نیستم و شیطان دوست دارد معصیت خدا كنم و او را اطاعت نكنم و این چنین هم نیستم و خودم دوست دارم هرگز نمیرم و این گونه نمی باشم . از این داستان استفاده می شود كه امام علیه السلام با همه ابهت و بزرگی كه داشتند به گونه ای با دیگران برخورد می كردند كه آنها براحتی در محضر او بلكه با خود او شوخی می كردند و حضرت گوش می دادند و می خندیدند.
جود و بخشش
روزی مردی در برابر امام حسن علیه السلام ایستاد و گفت : ای پسر امیر المؤ منین ! به خدائی كه به تو نعمت بخشیده است قسم می دهم كه حق مرا از دشمنم بگیری كه بسیار مستبد و ظالم است ، نه به پیر مرد احترام می گذارد و نه به كودك رحم می كند. امام علیه السلام كه تكیه داده بود با شنیدن سخنان او از جا حركت كرد و گفت : دشمن تو كیست تا حقت را از او بگیرم ؟ آن مرد گفت : فقر. امام علیه السلام مدتی سر به زیر انداخت ، آنگاه سرش را بسوی خادم خود بلند كرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بیاور. خادم پنجاه هزار درهم آماده كرد. امام علیه السلام فرمود: همه را به آن مرد بده ، سپس به او فرمود: به همان قسمهائی كه به من دادی قسمت می دهم كه هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آیی .
قطع رابطه با دشمن
معاویه كه مروان بن حكم را فرماندار مدینه قرار داده بود روزی برای او نامه نوشت كه دختر عبداللّه بن جعفر(برادر زاده امیر المؤ منین علیه السلام) را برای پسرش یزید خواستگاری كند و اضافه كرده بود كه هر مقدار پدرش مهریه تعیین كند می پذیرم و هر اندازه بدهی داشته باشد می پردازم ضمن اینكه این وصلت سبب صلح بین بنی هاشم و بنی امیه خواهد شد. مروان را بدنبال عبداللّه بن جعفر فرستاد تا دختر او را به عقد یزید در آورد اما عبداللّه گفت : اختیار دختران ما با حسن بن علی علیهماالسلام است و باید با او صحبت كنی . مروان نزد امام علیه السلام رفت تا برای یزید خواستگاری كند. امام علیه السلام فرمود: هر كس را می خواهی جمع كن تا نظر خود را در آن جمع بیان كنم . بزرگان طایفه بنی هاشم و بنی امیه جمع شدند آنگاه مروان برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت : معاویه به من دستور داده است تا زینب دختر عبداللّه بن جعفر را برای یزد بن معاویه خواستگاری كنم و گفته است : هر اندازه پدرش مهریه تعیین كند می پذیرم و هر مقدار پدرش قرض داشته باشد ادا می كنم و این وصلت سبب صلح دو طایفه بنی امیه و بنی هاشم می گردد. یزید بن معاویه همسر بی نظیری است و به جان خودم سوگند افتخار شما به یزید بیش از افتخار یزید به شماست ، یزید كسی است كه به بركت چهره او از ابر طلب باران می شود! سپس سكوت كرد و در جائی نشست . امام حسن علیه السلام پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: اما در مورد مهریه كه گفتی هر مقدار پدرش تعیین كند، ما بیش از سنت پیامبر اكرم صلی اللّه علیه و آله كه برای دختران و خویشاوندان تعیین می كرد نمی خواهیم . اما درباره ادای قرض پدرش ، چه وقت زنان ما قرضهای پدرانشان را ادا كرده اند كه زینب چنین كند؟ اما درباره صلح طایفه بنی هاشم و بنی امیه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست ، بنابراین بخاطر دنیا با شما صلح نخواهیم كرد. و اما اینكه افتخار ما به یزید بیش از افتخار یزید به ما است اگر ارزش حكومت بر مردم بیش از ارزش نبوت از سوی خداوند است ما به یزید افتخار می كنیم اما اگر نبوت ارزش بیشتری از حكومت دارد او باید به وجود ما افتخار كند. اما این كه گفتی به بركت چهره یزید از ابر طلب باران می شود این حرف جز برای اهلبیت رسول اللّه صحیح نمی باشد و تنها به بركت چهره آنها طلب باران می شود. نظر ما بر این است كه دختر عبداللّه را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم و من هم اكنون او را به عقد قاسم در آوردم و مهریه او را یك زمین مزروعی در مدینه قرار دادم كه ده هزار دینار آن را می خرند و این زمین برای آنها كافی است . مروان گفت : آیا این گونه با ما صحبت می كنید؟
امام حسن علیه السلام فرمود: هر یك از این پاسخها در برابر هر یك از سخنان شماست . مروان كه در انجام ماموریت خود شكست خورد مسائلی كه گذشته بود را طی نامه ای به معاویه اطلاع داد.
توجه به خدا
امام حسن علیه السلام وقتی وضو می گرفت اعضای بدنش می لرزید و رنگش زرد می شد. گفته شد چرا به هنگام وضو اعضای بدن شما می لرزد و رنگ چهره شما زرد می شود؟ حضرت فرمود: حق است بر هر كسی كه در برابر پروردگار می ایستد رنگش زرد شود و اعضایش به لرزه در آید. و هر گاه به درب مسجد می رسید سر خود را بالا می كرد و می گفت : الهی ضیفك ببابك یا محسن قداتاك المسیئی ، فتجاوز عن قبیح ماعندی بجمیل ما عندك یا كریم . خدایا مهمان تو به درب خانه توست ، ای نیكوكار! گنهكار بسوی تو آمد پس به خوبیهای خود از بدیهای من در گذر.
سر سفره امام مجتبی (علیه السلام)
عربی كه صورتش خیلی زشت و قبیح منظر بود سر سفره امام حسن مجتبی آمد و از روی حرص تمام غذا را خورد و تمام كرد. امام حسن علیه السلام كه كرامتش برای همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسید: تو عیال داری یا مجردی ؟ گفت : عیالمندم ، فرمود: چند فرزند داری ؟ گفت : هشت دختر دارم كه من به شكل از همه زیباترم ، اما ایشان از من پرخورترند. امام تبسم فرمود: و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند: این قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد.
غذاي بهشتي
قبيصه روايت مي كند كه 0 با حسن بن علي(علیه السلام)مي رفتيم وآن جناب روزه بود (البته روزه در سفر جايز نيست وشايددر همان روز حركت روزه بوده اند واز مدينه بيرون رفته اند )وهيچ توشه وآبي وهيچ چيزي جز مركب سواري همراهش نبود0
وقتي شفق (بقيه نور خورشيدكه در طرف مغرب تا حدود يك ساعت ونيم از شب باقي است)پنهان شد ونماز عشا راخواند0درهاي آسماني باز شدوقنديل هايي آويخته شد وفرشته هايي غذاهاوميوه ها وتشت هاوآفتابه ها را آوردند0وغذاهاچيده شدوازهرگرم وسردي آوردندوما هفتاد نفربوديم0باآن جناب خورديم تاهمه سيرشديم و بدون آن كه چيزي كم شوددوباره بالارفت.
درخت خشك رطب داد
صفار وقطب راوندي و ديگران از حضرت صادق (علیه السلام)روايت كرده اند كه ((امام حسن (علیه السلام)در يكي از سفرها كه به عمره ميرفت.مردي از فرزندان زبير در خدمت آن حضرت بود و به امامت آن حضرت اعتقاد داشت در يكي از منازل بر سر آبي فرود آمدند نزديك آن آب درختان خرما بود كه از بي آبي خشك شده بودند براي آن حضرت زير درختي فرش انداختند و براي فرزندان زبير در زير درخت ديگردر برابر آن جناب آن مرد نگاهي به بالاي كرد وگفت :اگر اين درخت خشك نشده بود از ميوه آن ميخورديم .حضرت فرمود رطب ميخواهي ؟گفت :بلي . حضرت دست به سوي آسمان بلند كرد و دعايي كرد آن مرد نفهميد ناگاه آن درخت به اعجاز آن جناب سبز شد برگ آورد ورطب در آن به وجود آمد شترباني كه همراه ايشان بود گفت :به خدا سوگند جادو كرد .حضرت فرمود : واي بر تو اين جادو نيست حق تعالي دعاي فرزند پيغمبر خود را مستجاب كرد .))پس آن مقداررطب از آن درخت چيدند كه براي همه اهل قافله بس بود .
پاسخ نیكی
انس بن مالك گوید: كنیزی از امام حسن (علیه السلام) شاخه گلی را به حضور آن حضرت آورد و اهداء نمود، امام حسن (علیه السلام) آن شاخه گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم من به حضرت عرض كردم ، با اهداء یك شاخه گل ناچیز او را آزاد كردی ؟ امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را (در قرآن) چنین ادب كرده و فرموده : اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها؛ هر گاه كسی به شما تحیت گوید، پاسخ آن را به طور بهتر بدهید سپس فرمود: تحیت بهتر همان آزاد كردن او است .
منابع:
چهل داستان درباره نماز و نمازگزاران / يدالله بهتاش
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي
داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي
قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام) / محمد رضا اکبري
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
«كريم»، در زبان و فرهنگ اسلامى، نژاد و اصيل1، خوش خوى و خوش روى2، پاكدامن و عفيف،3 جوانمرد و با مروّت، بخشاينده، بلند همّت و بزرگوار، خيرخواه و مهربان، نيكوكار، نيك نفس و نيكونهاد و در يك كلمه، جامع همه ارزشها4 است. و اين همه در امام حسن مجتبى عليهالسلام گرد آمده بود و به حقيقت، دوست و دشمن به او كريم مىگفتند.5 و در ميان شيعيان و پيروان اهلبيت به «كريم اهلبيت عليهمالسلام » شهره است.
او، نژاده بود و كريم الطرفين و داراى پدر و مادر و اجداد و عموهايى شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بيهقى نقل كرده است:
«معاويه روزى نزد جماعتى از اشراف قريش و مردمانى ديگر، گفت:
«اخبرونى بأكرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛6 به من خبر دهيد كدامين انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دايى، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژادهتر و بزرگزادهتر است.»
مالك بن عجلان به سوى حسن بن على عليهماالسلام اشاره كرد و گفت: او اكرم و اصيلترين مردم است؛ چه، پدرش علىبن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ، عمويش جعفر طيّار، عمّهاش امّهانى دختر ابوطالب، دايىاش قاسم فرزند پيامبر، خالهاش زينب دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ، جدّش رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم و جدّهاش خديجه دختر خويلد است.
مردم ساكت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: آيا دوستى بنىهاشم تو را به سخن باطل واداشت؟
مالك بن عجلان گفت: چيزى جز حقيقت نگفتم و هركس خرسندى مردم را با ناخرسندى خدا پىجويد، به آرزويش در دنيا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنىهاشم تازهترين شاخهاند…، آيا چنين نيست اى معاويه!
گفت: به خدا سوگند! چنين است.7
امام حسن عليهالسلام كريم الوجه بود و زيبا روى. از جهت منظر، پيكر اخلاق و بزرگوارى به رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم شبيهتر از او نبود. شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد:
«كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هيئاة و هدياً و سؤدداً».8
و نوشتهاند: امام حسن عليهالسلام داراى رخساره سفيد آميخته به اندكى سرخى، چشمانى سفيد، گونهاى هموار؛ محاسنى انبوه، گيسوانى مجعّد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانهاى عريض، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه نه چندان بلند و نه كوتاه، سميايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين چهرهها بود. چنان كه شاعر سروده:
«هيچ زيبايى و حُسنى به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنكه او را از آن زيبايى بهرهاى خاص برد.
پيشانى او در زير طرهى گيسويش بدان مىمانست كه ماه تهامى تاجى از شام تاريك بر سر نهاده است.»9
پاكدامن
امام مجتبى عليهالسلام زكىّ، پاكدامن، عفيف و پارسا بود. از خشيت خدا، دلش به لرزه مىآمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران مىگريست. گَرد گناه، شرك و پليدى ساحت قدسش را نيالود. حضرتش از اهلبيت نبوت و به نصّ آيه تطهير10، معصوم، پاك و پاكيزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وى بسان يوسف صدّيق، فرشته خوى بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملك كريم»11
و طبيعى بود كه زنان، به تعبير عبداللّه بن زبير، از او نشكيبند12 و به جهت پيوند نزديك او با پيامبر و ملاحت و جمال بىمانندش مهرش را در دل بپرورانند.
ولى يوسف خاندان محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، چون ماه كنعان، انديشه گناه و هوس، ذرهاى خاطرش را مشغول نكرد و غبارى بر دامن كريمانهاش ننشست. روايت شده:
«امام عليهالسلام در حال نماز بود كه زنى زيبا روى بر او وارد شد. حضرت نمازش را كوتاه كرد و گفت: آيا نيازى دارى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيست؟ زن گفت: برخيز؛ من به ديدار تو آمدهام و بىشوهرم.
امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پاى مىفشرد و امام او را با گريه از خود مىراند و مىگفت: واى بر تو از من دور شو! و گريه امام بالا گرفت. زن چون چنين ديد، به گريه درآمد. امام حسين عليهالسلام وارد شد و چون آن صحنه را ديد، گريستن گرفت و هركس كه مىآمد، او نيز به گريه درمىآمد. زن از خانه برون رفت و مردم نيز خانه را ترك گفتند. امام حسين عليهالسلام مدتى به خاطر احترام برادر در اين باره چيزى نپرسيد.
روزى امام حسن عليهالسلام گريان از خواب برخاست و حسين عليهالسلام گفت: چرا گريانى؟ فرمود: دوش خوابى ديدم و تا من زندهام، به كسى باز نگو.
حسين عليهالسلام گفت: باشد. فرمود: يوسف را ديدم و به او مىنگريستم. چون زيبائيش را ديدم، گريستم. مرا در ميان مردم نگريست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدايت، چرا مىگريى؟ پس گفتم: ياد آوردم از يوسف و همسر عزيز (مصر) و از آنچه كشيدى از او و ماجراهاى زندان و سوختن دل يعقوبِ پيرمرد؛ از اين خاطرات گريهام گرفت و از آن در شگفتم. يوسف گفت: چرا از ماجراى زنى بيابانىِ ابواء شگفت زده نشدهاى؟!»
«مجتبى، كريم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انسانى خود را امانتى خدايى مىشمرد كه پاسداشت آن ديگر شرافتها را پاس مىدارد. پستى و لئامت و فرومايگى در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّيت و زبونى در خيالش نمىگنجيد. كرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانيده و دنيا در ديدگانش اندك و پست مىنمود و آن را به چيزى نمىگرفت. فرزند على عليهالسلام هماره اين سفارش پدر را آويزه جان داشت:
«و اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الى الرغائب فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش كه به پستى تن دردهى هرچند كه تو را به آنچه خواهى، رساند. زيرا تو نمىدانى در برابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مىدهى، چه عوض و بهايى به دست آورى. بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد آفريده.»
چه هيچ خير جاى عزّت و كرامت نفس را پر نمىكند و زندگى بدون عزّت نفس و آزادگى، مرگ واقعى است. از اين رو امام حسن عليهالسلام كرنش در برابر ستمكاران روزگارش را ننگ و ذلّت مىشمرد و مرگ انسانيت:
به او گفته شد: در تو بزرگ بينى است. فرمود: لا، بل فىّ عزّة قال اللّه تعالى: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»14
نه؛ اين عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براى رسول و مؤمنان.»
ابومحمد، كريم بود و به انسانها به ديده كرامت و بزرگى مىنگريست، چه او انسان را موجودى كرامتمند دانست «لقد كرّمنا بنىآدم»15 و تلاش مىكرد كرامت، بزرگى و عزّت نفس را در آنها تقويت كند و اين، رقيب فرعون منشِ او پسر هند بود كه با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد مىكرد و آنان را كوچك و حقير مىشمرد و براى آنكه مردم از او كوركورانه پيروى كنند، آنان را نخست از خود تهى مىساخت و آنان را در جهالت و پستى نگاه مىداشت تا خطرى برايش ايجاد نكنند. و با خُرد كردن شخصيتشان، آنان را به صورت ابزارى براى مقاصد شوم خود درآورده تا برايش بجنگند و كوركورانه موانع را از سر راه سلطهاش بردارند. ولى امام حسن عليهالسلام مردم را بزرگ مىشمرد و سعى مىكرد بر آگاهى و دانش آنها بيفزايد و آنان را به كرامت نفس و گوهر نفيس انسانيت خود توجه دهد؛ چه معاويه در دامن حرب، ابوسفيان و هند پرورش يافته بود و حسن عليهالسلام در دامان محمد، على و فاطمه عليهمالسلام و پيامبر رفتارش با مردم كريمانه بود؛ زيرا چه او با كرامتترين مردم بود: « وكان اكرم الناس»16، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بيشترين ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا مىداشت. در مناسبات اجتماعى با مردم بىپيرايه و بىتكلّف بود، مردم را احترام مىكرد و شخصيت مىداد. به آنان سلام مىكرد و به عيادت مريض مىرفت و جنازه را مشايعت مىكرد و دعوت بردگان را اجابت مىكرد و ذرّهاى تكبّر و اشرافيت در وجودش نبود و امام حسن عليهالسلام افزون بر آن كه اين مكارم اخلاق را در خردسالى از جدّش ديده بود، بزرگتر كه شد، از سيرت پيامبر و پدرش على عليهالسلام مىپرسيد. و در موردى حضرت از چگونگى مجلس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيد. و على عليهالسلام پاسخ داد:
«پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مجلسش بهره هركس را عطا مىكرد و چنان با كرامت با مردم برخورد مىكرد كه هيچ كس گمان نمىبرد از او گرامىتر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حياء، راستى و امانت بود. در آن قيل و قال نبود. انسانها در مجلس پيامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامى مىداشتند و با كوچكتر مهربان بودند… پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هماره خوشرو و خوشخوى و نرم بود و خشن و درشتخو و سبكسر و فحّاش و عيبجو نبود.»17
و كودك، اينها را در خاطر داشت و از سيرت جدّش تجاوز نمىكرد. رفتار اماممجتبى عليهالسلام با مردم مهربانانه بود، آنان را كوچك نمىشمرد، عزّت نفس و كرامت آنان را پاس مىداشت. به كهنسالان مهربان بود، بدون تحقير و عيبجويى اشتباهشان را گوشزد مىكرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش يكسان بود. امام با آنكه هيچ كس در قدر و منزلت به او نرسيد، چنان كه «در وقت نشستن كسى به احترام او از برابرش عبور نمىكرد.»18
و اگر در راه از مركبش پياده مىشد همگان به او تأسّى مىكردند و پياده در ركابش مىرفتند.19 و بزرگى چون: ابن عباس برايش ركاب مىگرفت.20 ولى او با فرودستان مهربانانه مىنشست. با آنان غذا مىخورد. ابن شهرآشوب از كتاب فنون نقل كرده:
«روزى حسن عليهالسلام بر گروهى مستمند گذشت و آنان پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مىخوردند. چون او را ديدند، گفتند: اى پسر دختر رسول خدا! بيا با ما هم غذا شو. بىدرنگ از مركب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متكبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد. بدانان غذا و پوشاك داد.21
صلح براى پاسدارى از كرامت مؤمنان
صلح امام حسن عليهالسلام با معاويه، براى حراست از كرامت، عزّت و حُرمت خون مؤمنان بود نه تسليم و سازش و زبون كردن آنان. و به تعبير رهبر معظّم انقلاب «اين صلح، پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ بود.»22 و مايه بركت و صيانت جامعه علوى از نابودى. برخى از دوستان نادان، جاهلانه امام را به خوارنمودن مؤمنان متهم داشتند و سليمان بن صُرَد كه در جريان صلح در كوفه نبود، نزد حسن بن على عليهماالسلام آمد و گفت: «سلام برتو اى خواركننده مؤمنين!»
و امام پاسخ داد:
«اگر من در امر دنيا سختكوش و براى رسيدن به آن، در تلاش و زحمت مىبودم، معاويه كسى نبود كه از من نيرومندتر و نستوهتر باشد و من نيز جز اينكه اكنون مىبينيد، رأى و نظرى مىداشتم».23
چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگى دنيا تن به صلح نداد، كه او چونان على عليهالسلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناكترين نبردهاى جمل، صفّين و نهروان دوش به دوش پدرش على عليهالسلام در معركه فرو مىرفت و نبرد مىكرد. صلح او به خاطر ترس از نابودى اسلام و جامعه علوى بود؛ زيرا چه سپاهيانش اندك بودند و سستى، نفاق، ناهمگونى و دودستهگى آنان را در معرض پاشيدگى قرار داده بود و دشمنش معاويه از هيچ جنايت رويگردان نبود و ريشه كن كردن حزب علوى و يكسره كردن كار را، در سر داشت و از رادمردترين و همگونترين سربازان برخوردار بود. امام عليهالسلام ميان دو خطر قرار داشت: فاجعه شكست همراه با ذلّت و خوارى و يا از دست دادن حكومت. و امام دومى را برگزيد و از اين رو به سليمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پى دنيا بودم، معاويه زيركتر از من نبود. ولى من در پى پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از اين ترسيدم كه در روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهى كنند كه براى چه خون آنان ريخته شده است».24
چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقية السيفِ وفاداران على عليهالسلام كشته خواهند شد و فرجام كار نيز با تسليم بدون قيد و شرط در برابر معاويه، وليد و فسّاق بنىاميه و بنىمروان رقم خواهد خورد و عزّت، كرامت و شرافت مؤمنان پايمال منافقين خواهد شد. ولى امام به تبعيت از جدّش در ماجراى «صلح حديبيّه»، شرايطى را براى صلح پيش روى دشمن نهاد كه اگر او را پاس مىداشت، خون، جان، مال و كرامت شيعيان على عليهالسلام حفظ مىشد و نيروها براى فرصتى ديگر باقى مىماندند. و اگر معاويه آن را مىشكست، فتنهاى را كه در جامعه ايجاد شده بود و معاويه خود را به خليفه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و كاتب وحى و قرآن و سنّت شهره كرده بود، مىشكست و چنين شد. معاويه با زير پا نهادن شرايط صلح و گفتن اين جمله «من براى نماز و روزه با شما نجنگيدم و بدين خاطر به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم… و اكنون هر عهدى كه با كسى بستهام، زير اين دو پاى من است.»25 نقاب اسلام گرايى را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونين و افتخارآفرين كربلا باز كرد:
«ماجراى حسين عليهالسلام در كربلا به سال 61 هجرى، قوىترين تيرى بود كه امام حسن عليهالسلام در كمان نهاده و به دست برادرش حسين عليهالسلام سپرد تا دشمن مشترك خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن عليهالسلام پس از گذشت مدتى كمتر از يك قرن، در چهره حريف فاتح و غالبى نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است. گامهايى موفق، سياستى متصائد و پيشتاز، در عين آرامش و فروتنى و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستى. مگر عظمت جز اين، چيز ديگرى است؟»26
گذشت و بردبارى
انسان كريم، بردبار و حليم است، و امام مجتبى عليهالسلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر كژ انديشان و معاندانى چون فسّاق بنى اميه چونان كوه مىايستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمىكرد و خطرهاى راه را به جان مىخريد. حضرت ملحق كردن زياد بن ابيه زنازاده را توسط معاويه به پدرش ابوسفيان، نپذيرفت و از شمشير خونريز زياد، هراسى به دل راه نداد:
«سعيد بن ابى سرح از شيعيان على عليهالسلام بود. چون زياد به كوفه آمد، وى را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن عليهالسلام پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى كرد، اموالش را مصادره و خانهاش را خراب كرد. امام نامهاى به زياد نوشت و خواستار آزادى زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناى خانهاش گرديد و زياد، پاسخى تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه زياد به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:
«من الحسن بن فاطمة الى زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، همانا رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناكار سنگ است.»
ماجراى مناظره امام حسن و پاسخهاى دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است.28 ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، كه روى از تعصّب كور و جهالت نادانان به او رسيده بود، مهربانانه و كريمانه در مىگذشت و اين آيه فرا روى او بود:
«… والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن… كسانى هستند كه شهادت به باطل نمىدهند. و هنگامى كه با لغو و بيهودگى رو به رو مىشوند، بزرگوارانه از آن مىگذرند.
ماجراى برخورد امام حسن عليهالسلام با پيرمرد شامى ـ كه تحت تأثير تبليغات گمراه كننده بنىاميه عليه بنىهاشم، به امام حسن عليهالسلام دشنام مىداد ـ نمونهاى از بردبارى حضرت و براى ما در بردارنده درسهاى بزرگ است. مبرّد در كامل از مردى از اهل شام نقل كرده است:
«وارد مدينه شدم، ديدم مردى سوار استرى است كه در نيكوروئى و آرامش و لباس و مركب، از او بهتر نبود. دلم به سوى او متوجه شد. از ديگران در بارهاش پرسيدم. به من گفته شد: اين، حسن بن على بن ابىطالب عليهمالسلام است. سينهام از بغض و حسد على آكنده شد كه چنين فرزندى دارد. به سوى او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابىطالب هستى؟ گفت: من فرزندِ فرزند اويم.
پس به او و پدرش دشنامها دادم. چون سخنم به پايان رسيد، گفت: گمان مىبرم غريبى؟
گفتم: آرى.
گفت: به نزد ما بيا. اگر نيازمند منزل هستى، به تو جا مىدهيم و اگر محتاج باشى، كمكت مىكنيم و اگر مشكلى دارى، آن را مىگشائيم.
از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روى زمين كسى محبوبتر از او نزد من نبود.»30
امام، مالك نفس خود بود و خوشنودى و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونى خود غلبه مىكرد و با كرامت با حوادث و ماجراها برخورد مىكرد:
«انه سئل عن الحلم، فقال: هو كظم الغيظ و ملك النفس؛31 از امام از معناى حلم پرسيدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حكومت برنفس.»
گذشت كريمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود كه دشمنان نيز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حكم در نبرد جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از او نزد اميرمؤمنان عليهالسلام شفاعت كردند و حضرت او را رها كرد.32
مروان كه به پيمان شكنى معروف بود، دست از دشمنى برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن عليهالسلام بر فراز منبر در حضور امام به على عليهالسلام بدگويى مىكرد و كريم اهلبيت براى پاسداشت آرامش و پيشگيرى از درگيرى، سكوت كرده و خشم خود را فرو مىبرد.
سيوطى گزارش كرده است: «پس از مرگ حسن بن على عليهماالسلام مروان در تشييع جنازه امام مىگريست. حسين عليهالسلام به او گفت: آيا بر او مىگريى؟ و تو دل او را خون كردى و چه بسيار جرعههاى غصه و اندوه به او چشاندى! مروان گفت: من اين كارها را نسبت به كسى مىكردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»33
و توصيه امام حسن عليهالسلام به امام حسين عليهالسلام در باره گذشت از همسرش جعده، كه او را به نقشه معاويه زهر داده بود، عالىترين نمونه كرامت و گذشت حضرت مىباشد.34
او مىفرمود كه سخى، ايمان به روز واپسين دارد و از دادههاى خداوند براى خود در آنجا ذخيره مىسازد؛ ولى بخيل، چون باور به سراى واپسين ندارد، عطاياى خود را تلف مىشمارد:
«و سئل عن البخل، فقال: هو ان يرى الرجل ما انفقه تلفا و ما امسكه شرفاً؛35 از معناى بخل پرسيدند، حضرت فرمود: بخل آن است كه مرد انفاق خود را تلف و تباهى بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارايى.»
به امام مجتبى عليهالسلام گفته شد: چرا شما هرگز نيازمند را نا اميد نمىكنيد گرچه سوار بر شتر باشيد؟
فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدايم و مىخواهم خداوند مرا محروم نكند و شرم دارم كه با چنين اميدوارى، سائلان را نااميد كنم. خداوندى كه به من نعمت سرشار عنايت مىكند و دوست دارد كه من هم بىدريغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، او نيز عنايتش را از من كوتاه كند.
آن گاه امام حسن عليهالسلام اين شعر را خواند:
اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً
بمن فضله فرض علىّ معجّل
و من فضله فضل على كل فاضل
و افضل ايام الفتى حين يُساُلُ36
بر او بر من واجب است و از آن جهت كه او سبب بركت بر من شده، بر من برترى دارد. و نيكوترين روزهاى جوانمردان روزى است كه از آنان كمك بطلند.
مورّخان از سخاوتهاى امام، داستانها گفتهاند و دوست و دشمن از عطاياى حضرت خاطرهها نوشتهاند و اين دهشها نام امام را به «كريم اهلبيت عليهمالسلام » شهره كرده است. از جمله، مدائنى روايت كرده است:
«حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به راه حجّ مىرفتند. توشه و پول آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمهاى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مىكرد. از او آب طلبيدند. گفت: اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غدا خواستند. گفت: همين گوسفند را داريم؛ بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند. سپس همان جا خوابيدند. هنگام رفتن، به پير زن گفتند: ما از قريشيم، به حجّ مىرويم. چون بازگشتيم نزد ما بيا، با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند.
شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت، گفت: واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىكشى؛ آنگاه مىگويى از قريش بودند!
روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد. از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على عليهماالسلام او را ديد و شناخت. پيش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت: نه. گفت: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزارگوسفند و هزار دينار به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسين بن على عليهماالسلام فرستاد؛ آن حضرت نيز به همان اندازه به او بخشيد و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد؛ او نيز عطايى همانند آنان به او داد».37
«روزى غلام سياهى را ديد كه گرده نانى در پيش نهاده، يك لقمه مىخورد و يك لقمه به سگى كه آنجاست، مىدهد. از او پرسيد: چه چيز تو را به اينكار وا مىدارد؟ گفت: شرم مىكنم كه خودم بخورم و به او ندهم. حسن عليهالسلام به او فرمود: از اينجا حركت نكن تا من برگردم…
و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خريد؛ باغى را هم كه در آن زندگى مىكرد، خريده، سپس غلام را آزاد كرد و باغ را بدو بخشيد».38
پاسداشت مرزهاى سخاوت
سخاوت و دهشهاى امام در مرز قرآن و سنّت انجام مىگرفت و از آن تجاوز نمىكرد. در روزگار خلافت و يا سرپرستى صدقات اميرمؤمنان عليهالسلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرايط ويژه خود، با حساب و كتاب به صاحبان آن رد مىكرد.
بخششهاى امام در دوره مدينه، از دارائيهاى شخصى خويش نيز جهت كسب خرسندى خداوند بود.
چند ويژگى از بخششهاى امام حسن(علیه السلام)
1. دهشهاى امام براى خدا بود. بى مزد و منّت مىبخشيد. بخشش خود را هيچگاه به ياد نمىآورد و انتظار سپاس و تشكر نيز از گيرندگان نداشت. خدا محورى، اساس و كارهاى نيك او بود. از اين رو گفتهاند: «او سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و در دو نوبت براى خدا از تمام اموالش گذشت.»39
2. امام به كرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروى مردم را بيش از دادههاى خود مىشمرد. درماندگان را صاحب اصلى آن مىدانست و كرم و بخشش پيش از پرسش، معنى مىكرد:
«والكرم العطية قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل؛40 كرم، عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكى از روى ميل و اطعام به جا.»
امام چه بسيار پيش از پرسشِ نيازمند مىبخشيد و يا به نيازمند مىگفت كه حاجت خود را بنويسد. و يا در هراس از شرمندگى نيازمند، از او روى پنهان مىساخت. بيهقى در المحاسن روايت كرده:
«مردى حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نياز خود را بنويس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواستهاش به او بخشيد. يكى از حاضرين گفت: اين نامه او چقدر پربركت بود اى پسر رسول خدا! فرمود: بركت آن براى ما بيشتر بود. زيرا ما را از اهل نيكى ساخت. مگر نمىدانى كه «نيكى» آن است كه بىخواهش به كسى چيزى دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاى ناچيزى است در برابر آبروى او. شايد پرسنده شبى را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نمىدانسته كه آيا در برابر بيان حاجتش دست ردّ به سينه او خواهى زد يا شادىِ پذيرش به او خواهى بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواستهاش به او ببخشى، در برابر آبرويى كه نزد تو ريخته، بهاى اندكى به او دادهاى».41
«عربى نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد. بيست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادى كه حاجتم را بگويم و مديحهاى در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعارى انشاء كرد بدين مضمون:
بيم فرو ريختن آبروى آن كس كه از ما چيزى طلب مىكند، ما را وا مىدارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم».42
«مردى نزد امام حسن عليهالسلام اظهار فقر و پريشانى كرد و در اين باره شعرى سرود. امام حسن عليهالسلام خزانهدار خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟
گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و من از او خجالت مىكشم. خازن گفت: ديگر چيزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: آن را به فقير بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مىكند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و از او عذر خواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را نداديم. و لكن به قدر آنچه بود، داديم. و حضرت شعرهايى را در پاسخ سرودههاى مرد فرمود.43
3. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادى ورود درآمد خويش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.
«ابوهاشم قتاد گويد: من از بصره براى حسن عليهالسلام كالا مىآوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مىكرد. و چه بسا من از مجلس بر نمىخواستم كه همه را مىبخشيد و مىفرمود كه پدرم به من گفت كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛44 فريب خورده (در معامله) نه ستايش مىشود و نه اجر مىبرد.»
بخششهاى امام مصداق «انفاق» بود و انفاق يعنى پركردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هداياى او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعى تعلّق مىگرفت. از اين امام در جواب پرسش از مفهوم كردم. بخشش و اطعام به جا را كرم شمرد: «والكرم… والاطعام فى المحل».
سيره عملى امام، گواه اين نكته است:
«روزى مردى از امام حسن عليهالسلام درخواست كمك كرد. حضرت به او گفت:
«ان المسألة لاتصلح الاّ فى عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نياز و درخواست كمك جز در سه مورد شايسته نيست: فقرى كه آدمى را زمينگير كند، فشار وحشتناك و شكننده و بدهى سنگين و ناگوار (مانند ديد).»
مرد گفت: سؤالم به خاطر يكى از اين سه موضوع است.
امام صد دينار به او بخشيد. مرد نياز را نزد حسين عليهالسلام برد و امام پس از كاوش از علت درخواست كمك، به او 99 دينار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست كمك كرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دينار داد.
مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسين رفتم. ماجرا را بازگو كرد.
عبداللّه گفت: واى برتو! مرا با آن دو مقايسه مىكنى؟ آنان چهرههاى درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».45
در مورد ديگر نيز امام حسن عليهالسلام پس از كاوش از انگيزه تقاضاى نيازمند، به او پنجاه دينار بخشيد.46
اداى دين آبرومندان، يكى از موارد احسان امام بود. بيهقى نوشته است:
«حسن بن على عليهماالسلام يكى از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زيد (صحابى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ) نزد او آمد.
اسامه مىگفت: واى بر رنجها و اندوه من!
امام گفت: پسر عمو! چه چيز دل تو را به درد آورده است؟
گفت: پسر پيامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهى براى اداى آن نيست.
حضرت گفت: اداى دين تو، بر عهده من.
اسامه گفت: خداوند تو را در مسئوليت خود كمك كند. خداوند مىداند رسالت و نبوّت خود را در كجا قرار دهد».47
4. اگر در نزد امام چيزى نبود كه به نيازمند بپردازد، با زبانى خوش و كريمانه، او را خوشنود مىساخت و ظريفانه، آبروى او را نگهمىداشت. او رفتار جدّش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براى مردم باز مىگفت:
« كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛48 پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هماره وقتى كسى از او حاجتى مىخواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه مىكرد.»
و امام حسن عليهالسلام نيز با نيازمندان رويه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مىپيمود.
«مردى از امام چيزى درخواست كرد كه در توانايى حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداى خواسته تو را داشتيم، بهره و سود ما بيشتر از تو بود و مىبايست از تو تشكر مىكرديم. پس اينك كه از تشكر و سپاس از تو محروم شديم، ما را از عذرى كه برايمان در نظر مىگيرى، محروم مكن».49
پي نوشت :
1. النهاية فى غريب الحديث، ابن اثير، ج 4، ص 168.
2. مجمع البيان، ابوعلى طبرسى، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمكتبةالحياة.
3. النهاية، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسيط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزى، ج 1، ص 280.
4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.
5. النهاية، ج 4، ص 167؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226، دارصادر. حديث (مكارم الاخلاق عشر).
6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226.
7. الامام المجتبى، ابومحمدالحسن بن على(ع)، عن كتب اهل السنّه، حسن مصطفوى، ص 18، چاپ علميه، قم.
8. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شيخ مفيد، ج 11، كنگره هزاره شيخ.
9. كشف الغمه، علامه ابىالحسن اربلى، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شيخ راضى آل ياسين، ترجمه سيد علىخامنهاى، ص 39، مؤسسه انتشاراتى آسيا.
10. احزاب/ 33. 11. يوسف / 31.
12. البداية و النهاية، ابن اثير، ج 8، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.
17. سيره ابن كثير، ج 2، ص 612.
18. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
19. مناقب آل ابىطالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.
20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.
21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.
22. فى رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، علامه سيد محسن امين، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.
23. صلح امام حسن(ع)، پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنهاى.
24. حياة الامام الحسن بن على(ع)، باقرشريف القرشى، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.
25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 16، دارالفكر (4 جلدى).
26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.
27. فى رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذكرة الخواص، ابن جوزى، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. كامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حياةالامام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 73.
33. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، ص 73؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفكر.
34. حياةالامام الحسن بن على(ع)، ج 2، ص 473.
35. كشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقايق پنهان، احمد زمانى، ص 419، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
37. فى رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214، مطبعه روضةالشام، (7 جلدى)؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 6، ص 34، دارالكتب العلميه.
39 و 40. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهلبيت(ع)، قم.
41. الامام المجتبى(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بيهقى، ص 55، بيروت.
42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 16.
43. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 272 با (تلخيص)، جاويدان.
44. الامام المجتبى(ع)، ص 242، به نقل از تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214.
45. عيون الاخبار، ابن قتيبه دينورى، ج 3، ص 141، دارالكتاب العربى.
46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
47. الامام المجتبى(ع)، ص 88.
48. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 227.
49. الامام المجتبى(ع)، ص 248.
ع . رضوى
1ـ قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى عَلَیْهِ السَّلام :
یَا ابْنَ آدْم! عَفِّ عَنِ مَحارِمِ اللّهِ تَكُنْ عابِداً، وَ ارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَكَ تَكُنْ غَنِیّاً، وَ أحْسِنْ جَوارَ مَنْ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً، وَ صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحبُّ أنْ یُصاحِبُوكَ بِهِ تَكُنْ عَدْلاً.([1])
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! نسبت به محرّمات الهى عفیف و پاكدامن باش تا عابد و بنده خدا باشى. راضى باش بر آنچه كه خداوند سبحان برایت تقسیم و مقدّر نموده است، تا همیشه غنى و بى نیاز باشى. نسبت به همسایگان، دوستان و همنشینان خود نیكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى. با افراد (مختلف) آنچنان بر خورد كن كه انتظار دارى دیگران همانگونه با تو بر خورد نمایند.
2ـ قالَ(علیه السلام): وَ نَحْنُ رَیْحانَتا رَسُولِ اللّهِ، وَ سَیِّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنّهِ، فَلَعَنَ اللّهُ مَنْ یَتَقَدَّمُ، اَوْ یُقَدِّمُ عَلَیْنا اَحَداً.([2])
امام حسن مجتبی (علیه السلام) به دنباله وصیّتش در حضور جمعى از أصحاب فرمود: و ما دو نفر ـ یعنى حضرت و برادرش امام حسین (علیهما السلام) ـ ریحانه رسول اللّه (صلى الله علیه وآله وسلم) و دو سرور جوانان اهل بهشت هستیم، پس خدا لعنت كند كسى را كه بر ما پیشقدم شود یا دیگرى را بر ما مقدّم دارد.
3ـ قالَ(علیه السلام): وَ إنّ حُبَّنا لَیُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنى آدَم، كَما یُساقِطُ الرّیحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.([3])
فرمود: همانا محبّت و دوستى با ما (اهل بیت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) سبب ریزش گناهان ـ از نامه اعمال ـ مى شود، همان طورى كه وزش باد، برگ درختان را مى ریزد.
4ـ قالَ(علیه السلام): لَقَدْ فارَقَكُمْ رَجُلٌ بِالاْمْسِ لَمْ یَسبِقْهُ الاْوَّلُونَ، وَ لا یُدْرِكُهُ أَلاْخِرُونَ.([4])
پس از شهادت پدرش امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام)، در جمع اصحاب فرمود: شخصى از میان شماها رفت كه در گذشته مانند او نیامده است، و كسى در آینده نمى تواند هم تراز او قرار گیرد.
5ـ قالَ(علیه السلام): مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ كانَتْ لَهُ دَعْوَهٌ مُجابَهٌ، إمّا مُعَجَّلهٌ وَإمّا مُؤجَلَّهٌ.([5])
فرمود: كسى كه قرآن را ـ با دقّت ـ قرائت نماید، در پایان آن ـ اگر مصلحت باشد ـ دعایش سریع مستجاب خواهد شد ـ و اگر مصلحت نباشد ـ در آینده مستجاب مى گردد.
6ـ قالَ(علیه السلام): إنّ هذَا الْقُرْآنَ فیهِ مَصابیحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.([6])
فرمود: همانا در این قرآن چراغ هاى هدایت به سوى نور و سعادت موجود است و این قرآن شفاى دل ها و سینه ها است.
7ـ قالَ(علیه السلام): مَنَ صَلّى، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إلى طُلُوعِ الشّمسِ كانَ لَهُ سَتْراً مِنَ النّارِ.([7])
فرمود: هر كه نماز ـ صبح ـ را به خواند و در جایگاه خود بنشیند تا خورشید طلوع كند، برایش پوششى از آتش خواهد بود.
8ـ قالَ(علیه السلام):إنَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْماراً لِخَلْقِهِ، فَیَسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ إِلى مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا، وَقَصَّرَ آخَرُونَ فَخابُوا.([8])
فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود میدان مسابقه قرار داد. پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از یكدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجّهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمایند.
9ـ قالَ (علیه السلام): مَنْ أدامَ الاْخْتِلافَ إلَى الْمَسْجِدِ أصابَ إحْدى ثَمان: آیَهً مُحْكَمَهً، أَخاً مُسْتَفاداً، وَعِلْماً مُسْتَطْرَفاً، وَرَحْمَهً مُنْتَظِرَهً، وَكَلِمَهً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدى، اَوْ تَرُدُّهُ عَنْ الرَّدى، وَتَرْكَ الذُّنُوبِ حَیاءً اَوْ خَشْیَهً.([9])
فرمود: هركس جایگاه ـ عبادات ـ خود را در مسجد قرار دهد یكى از هشت فایده شاملش مى گردد: برهان ونشانه اى ـ براى معرفت ـ، دوست و برادرى سودمند، دانش واطلاعاتى جامع، رحمت و محبّت عمومى، سخن و مطلبى كه او را هدایت گر باشد، ـ توفیق إجبارى ـ در ترك گناه به جهت شرم از مردم و یا به جهت ترس از عقاب.
10ـ قالَ (علیه السلام): مَنْ أكْثَرَ مُجالِسَه الْعُلَماءِ أطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَ ذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّیادَهِ فى نَفْسِهِ، وَكانَتْ لَهُ وَلایَهٌ لِما یَعْلَمُ، وَ إفادَهٌ لِما تَعَلَّمَ.([10])
فرمود: هر كه با علماء بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه مى یابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند دیگران را هدایت نماید.
11ـ قالَ(علیه السلام): تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیُوتِكُمْ.([11])
فرمود: علم و دانش را ـ از هر طریقى ـ فرا گیرید، و چنانچه نتوانستید آنرا در حافظه خود نگه دارید، ثبت كنید و بنویسید و در منازل خود در جاى مطمئن قرار دهید.
12ـ قالَ(علیه السلام): مَنْ عَرَفَ اللّهَ أحَبَّهُ، وَ مَنْ عَرَفَ الدُّنْیا زَهِدَ فیها.([12])
فرمود: هركس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و كسى كه دنیا را بشناسد آن را رها خواهد كرد.
13ـ قالَ(علیه السلام): هَلاكُ الْمَرْءِ فى ثَلاث: اَلْكِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ; فَالْكِبْرُ هَلاكُ الدّینِ،، وَبِهِ لُعِنَ إبْلیسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّهِ. وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.([13])
فرمود: هلاكت و نابودى دین و ایمان هر شخص در سه چیز است: تكبّر، حرص، حسد. تكبّر سبب نابودى دین و ایمان شخص مى باشد و به وسیله تكبّر شیطان ـ با آن همه عبادت ملعون گردید. حرص و طمع دشمن شخصیّت انسان است، همان طورى كه حضرت آدم (علیه السلام) به وسیله آن از بهشت خارج شد. حسد سبب همه خلاف ها و زشتى ها است و به همان جهت قابیل برادر خود هابیل را به قتل رساند.
14ـ قالَ(علیه السلام): بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ أرْبَعُ أصابِع، ما رَأَیْتَ بَعَیْنِكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَقَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیْكَ باطِلاً كَثیراً.([14])
فرمود: بین حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است، آنچه كه را با چشم خود ببینى حقّ است; و آنچه را شنیدى یا آن كه برایت نقل كنند چه بسا باطل باشد.
15ـ قالَ(علیه السلام): ألْعارُ أهْوَنُ مِنَ النّارِ.([15])
فرمود: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از معصیت و گناهى كه موجب آتش جهنّم شود.
16ـ قالَ(علیه السلام): إذا لَقى أحَدُكُمْ أخاهُ فَلْیُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.([16])
فرمود: وقتى انسان برادر مؤمن ـ و دوست ـ خود را ملاقات نمود، باید پیشانى و سجده گاه او را ببوسد.
17ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ اللّهَ لَمْ یَخْلُقْكُمْ عَبَثاً، وَلَیْسَ بِتارِكِكُمْ سُدًى، كَتَبَ آجالَكُمْ، وَقَسَّمَ بَیْنَكُمْ مَعائِشَكُمْ، لِیَعْرِفَ كُلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ، وأنَّ ماقَدَرَ لَهُ أصابَهُ، وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ یُصیبَهُ.([17]) وَ قالَ: مَنْ عَبَدَ اللّهَ، عبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.([18])
فرمود: خداوند شما انسان ها را بیهوده و بدون غرض نیافریده و شما را آزاد، رها نكرده است. لحظات آخر عمر هر یك معیّن و ثبت مى باشد، نیازمندى ها و روزى هركس سهمیّه بندى و تقسیم شده است تا آن كه موقعیّت و منزلت شعور و درك اشخاص شناخته گردد. و نیز فرمود: هر كسى كه خداوند را عبادت و اطاعت كند، خداى متعال همه چیزها را مطیع او گرداند.
18ـ قالَ(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَیَّ! لا تُواخِ أحَداً حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ، فَإذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخِبْرَهَ، وَ رَضیتَ الْعِشْرَهَ، فَآخِهِ عَلى إقالَهِ الْعَثْرَهِ، وَ الْمُواساهِ فىِ الْعُسْرَهِ.([19])
به بعضى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با كسى دوستى و برادرى بر قرار نكن مگر آن كه او را از هر جهت بشناسى و مورد اطمینان باشد، پس هنگامى كه چنین فردى را یافتى در همه امور با او باش.
19ـ سُئِلَ(علیه السلام): عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ أنْ یَرىَ الرَّجُلُ ما أنْفَقَهُ تَلَفاً، وَما أمْسَكَهُ شَرَفاً.([20])
از حضرت پیرامون بُخل سؤال شد؟ در جواب فرمود: معناى آن چنین است كه انسان آنچه را به دیگرى كمك و انفاق كند فكر نماید كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخیره كرده و نگه داشته است خیال كند برایش باقى مى ماند و موجب شخصیّت و شرافت او خواهد بود.
20ـ قالَ(علیه السلام): تَرْكُ الزِّنا، وَكَنْسُ الْفِناء، وَغَسْلُ الاْناء مَجْلَبَهٌ لِلْغِناء:([21])
فرمود: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت كردن راهرو و درب منزل، و شستن ظروف سبب رفاه و بى نیازى مى گردد.
21ـ قالَ(علیه السلام):السِّیاسَهُ أنْ تَرْعى حُقُوقَ اللّهِ، وَحُقُوقَ الاْحْیاءِ، وَحُقُوقَ الاْمْواتِ.([22])
فرمود: ـ مفهوم و معناى ـ سیاست آن است كه حقوق خداوند و حقوق موجودات زنده و حقوق مردگان را رعایت كنى.
22ـ قالَ(علیه السلام): ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إلاّ هُدُوا إلى رُشْدِهِمْ.([23])
فرمود: هیچ گروهى در كارهاى ـ اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و … ـ با یكدیگر مشورت نكرده اند مگر آن كه به رشد فكرى و عملى و… رسیده اند.
23ـ قالَ(علیه السلام): اَلْخَیْرُ الَذّى لا شَرَّفیهِ: ألشُّكْرُ مَعَ النِّعْمَهِ، وَالصّبْرُ عَلَى النّازِلَهِ.([24])
فرمود: آن خوبى كه شرّ و آفتى در آن نباشد شكر در مقابل نعمت ها و صبر و شكیبائى در برابر سختى ها است.
24ـ قالَ(علیه السلام): یَابْنَ آدَم! لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْكَ لِما بَیْنَ یَدَیْكَ، فَإنَّ الْمُؤْمِنَ بَتَزَوَّدُ وَ الْكافِرُ یَتَمَتَّعُ.([25])
فرمود: اى فرزند آدم از موقعى كه به دنیا آمده اى، در حال گذراندن عمرت هستى، پس از آنچه دارى براى آینده ات (قبر و قیامت) ذخیره نما، همانا كه مؤمن در حال تهیّه زاد و توشه مى باشد; ولیكن كافر در فكر لذّت و آسایش است.
25ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ مَنْ خَوَفَّكَ حَتّى تَبْلُغَ الاْمْنَ، خَیْرٌ مِمَّنْ یُؤْمِنْكَ حَتّى تَلْتَقِى الْخَوْفَ.([26])
فرمود: همانا كسى تو را ـ در برابر عیب ها و كم بودها ـ هشدار دهد تا آگاه و بیدار شوى، بهتر است از آن كسى كه فقط تو را تعریف و تمجید كند تا بر عیب هایت افزوده گردد.
26ـ قالَ(علیه السلام): القَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّهُ وَإنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَالْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ الْمَوَدَّهُ وَإنْ قَرُبُ نَسَبُهُ.([27])
فرمود : بهترین دوست نزدیك به انسان، آن كسى است كه در تمام حالات دلسوز و با محبّت باشد گرچه خویشاوندى نزدیكى هم نداشته باشد. و بیگانه ترین افراد كسى است كه از محبّت و دلسوزى بیگانه باشد گرچه از نزدیك ترین خویشاوندان باشد.
27ـ وَسُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّهِ؟ فَقالَ(علیه السلام): شُحُّ الرَّجُلِ عَلى دینِهِ، وَإصْلاحُهُ مالَهُ، وَقِیامُهُ بِالْحُقُوقِ.([28])
از حضرت (علیها السلام) پیرامون مُروّت و جوانمردى سؤال شد، فرمود: جوانمرد كسى است كه در نگهدارى دین و عمل به آن تلاش نماید، در اصلاح اموال و ثروت خود همّت گمارد، و در رعایت حقوق طبقات مختلف پا بر جا باشد.
28ـ قالَ(علیه السلام): عَجِبْتُ لِمَنْ یُفَكِّرُ فى مَأكُولِهِ كَیْفَ لایُفَكِّرُ فى مَعْقُولِهِ، فَیَجْنِبُ بَطْنَهُ ما یُؤْذیهِ، وَیُوَدِّعُ صَدْرَهُ ما یُرْدیهِ.([29])
فرمود: تعجّب مى كنم از كسى كه در فكر خوراك و تغذیه جسم و بدن هست ولى درباره تغذیه معنوى روحى خود نمى اندیشد، پس از غذاهاى فاسد شده و خراب دورى مى كند. و عقل و قلب و روح خود را كارى ندارد ـ هر چه و هر مطلب و برنامه اى به هر شكل و نوعى باشد استفاده مى كند ـ .
29ـ قالَ(علیه السلام): غَسْلُ الْیَدَیْنِ قَبْلَ الطَّعامِ یُنْفِى الْفَقْرَ، وَبَعْدَهُ یُنْفِى الْهَمَّ.([30])
فرمود: شستن دست ها قبل از طعام فقر و تنگدستى را مى زداید و بعد از آن ناراحتى ها و آفات را از بین مى برد.
30ـ قالَ(علیه السلام): حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ.([31])
فرمود: كسى كه عادت سؤال و حالت پرس و جو دارد مثل آن است كه نصف علم ها را فرا گرفته باشد.
31ـ قالَ(علیه السلام): إنّ الْحِلْمَ زینَهٌ، وَالْوَفاءَ مُرُوَّهٌ، وَالْعَجَلهَ سَفَهٌ.([32])
فرمود: صبر و شكیبائى زینت شخص، وفاى به عهد علامت جوانمردى، و عجله و شتابزدگى (در كارها بدون اندیشه) دلیل بى خردى مى باشد.
32ـ قالَ(علیه السلام): مَنِ اسْتَخَفَّ بِإخوانِهِ فَسَدَتْ مُرُوَّتُهُ.([33])
فرمود: كسى كه دوستان و برادرانش را سبك شمارد و نسبت به آن ها بى اعتناء باشد، مروّت و جوانمردیش فاسد گشته است.
33ـ قالَ(علیه السلام): إنّما یُجْزى الْعِبادُ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.([34])
فرمود: همانا در روز قیامت بندگان به مقدار عقل و درك و شعورشان مجازات مى شوند.
34ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ الْقُرْآنَ فیهِ مَصابیحُ النُّورِ، وَ شِفاءُ الصُّدُورِ، فَیَجِلْ جالَ بَصَرُهُ، وَ لْیَلْجَمُ الصِّفّهَ قَلْبِهِ، فَإنَّ التَّفْكیرَ حَیاهُ الْقَلْبِ الْبَصیرِ، كَما یَمْشی الْمُسْتَنیرُ فىِ الظُّلُماتِ بِالنُّورِ.([35])
فرمود: همانا در قرآن چراغ هاى روشنائى بخش; و شفا بخش دردها و گرفتارى هاى درونى وجود دارد، پس كسى كه (خود را) با قرآن جلى دهد چشمانش قوى و روشن مى گردد; وقلب و درون خویش را صفا خواهد داد، چون كه تفكّر و اندیشه (در قرآن سبب) حیات قلبِ آگاه مى باشد، همچنان كه شخص روشن دل در تاریكى ها به وسیله نور چراغ حركت مى نماید و راه مى رود.
35ـ قالَ(علیه السلام): ألْمِزاحُ یَأْكُلُ الْهَیْبَهَ، وَ قَدْ أكْثَرَ مِنَ الْهَیْبَهِ الصّامِت([36])
فرمود: مزاح و شوخى ـ هاى زیاد و بیجا ـ شخصیّت و وقار انسان را از بین مى برد، و چه بسا افراد ساكت داراى شخصیّت و وقار عظیمى مى باشند.
36ـ قالَ(علیه السلام): أللُؤْمُ أنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَهَ.([37])
فرمود: از علائم پستى شخص، شكر نكردن از ولى نعمت است.
37ـ قالَ(علیه السلام): لَقَضاءُ حاجَهِ أخ لى فِى اللّهِ أحَبُّ مِنْ إعْتِكافِ شَهْر.([38])
فرمود: هر آینه برآوردن حاجت و رفع مشكل دوست و برادرم، از یك ماه اعتكاف، در مسجد ـ و عبادت مستحبّى، نزد من ـ بهتر و محبوب تر است.
38ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ الدُّنْیا فى حَلالِها حِسابٌ، وَ فى حَرامِها عِقابٌ، وَفِى الشُّبَهاتِ عِتابٌ، فَأنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزَلَهِ المیتَهِ، خُذْمِنْها مایَكْفیكَ.([39])
فرمود: چیزهاى دنیا اگر حلال باشد حساب و بررسى مى شود و اگر از حرام به دست آید عذاب و عقاب دارد و اگر حلال و حرام آن معلوم نباشد سختى و ناراحتى خواهد داشت. پس باید دنیا (و موجوداتش) را همچون میته و مردارى بشناسى كه به مقدار نیاز و اضطرار از آن استفاده كنى.
39ـ قالَ(علیه السلام): وَ اعْمَلْ لِدُنْیاكَ كَأنَّكَ تَعیشُ أبَداً، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ كَأنّكَ تَمُوتُ غدَاً.([40])
فرمود: در دنیا ـ از نظر اقتصاد و صرفه جوئى و… ـ چنان برنامه ریزى كن مثل آن كه مى خواهى همیشه دوام داشته باشى، و نسبت به آخرت به نوعى حركت و كار كن مثل این كه فردا خواهى مُرد.
40ـ قالَ(علیه السلام): أكْیَسُ الْكَیِّسِ التُّقى، وَ أحْمَقُ الْحُمْقِ الْفُجُورَ، الْكَریمُ هُوَ التَّبَرُّعُ قَبْلَ السُّؤالِ.([41])
فرمود: زیرك ترین و هوشیارترین افراد، شخص باتقوا و پرهیزكار مى باشد; أحمق و نادان ترین افراد، كسى است كه تبه كار و اهل معصیت باشد; گرامى ترین و باشخصیّت ترین افراد، آن كسى است كه به نیازمندان پیش از اظهار نیازشان، كمك نماید.
پي نوشت :
[1] ـ نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 79، ح 33، بحارالأنوار: ج 78، ص 112، س 8.
[2] ـ كلمه الإمامُ الْحَسَن (علیه السلام): 7، ص 211.
[3] ـ كلمه الإمامُ الْحَسَن (علیه السلام): 7، ص 25، بحارالأنوار: ج 44، ص 23، ح 7.
[4] ـ إحقاق الحقّ: ج 11، ص 183، س 2 و ص 185.
[5] ـ دعوات الرّاوندى: ص 24، ح 13، بحارالأنوار: ج 89، ص 204، ح 21.
[6] - بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ضمن ح 6.
[7] ـ وافى: ج 4، ص 1553، ح 2، تهذیب الأحكام: ج 2، ص 321، ح 166.2
[8] ـ تحف العقول: ص 234، س 14، من لا یحضره الفقیه: ج 1، ص 511، ح 1479.
[9] ـ تحف العقول: ص 235، س 7، مستدرك: ج 3، ص 359، ح 3778.
[10] ـ إحقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2.
[11] ـ إحقاق الحقّ: ج 11، ص 235، س 7.
[12] - كلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 140.
[13] ـ أعیان الشّیعه: ج 1، ص 577، بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6.
[14] - تحف العقول: ص 229، س 5، بحارالأنوار: ج 10، ص 130، ح 1.
[15] ـ كلمه الإمام حسن (علیه السلام): ص 138، تحف العقول: ص 234، س 6، بحارالأنوار: ج 75، ص 105، ح 4.
[16] ـ تحف العقول: ص 236، س 13، بحارالأنوار: ج 75، ص 105، ح 4.
[17] - تحف العقول: ص 232، س 2، بحار الأنوار: ج 75، ص 110، ح 5.
[18] ـ تنبیه الخواطر، معروف به مجموعه ورّام: ص 427، بحار: ج 68، ص 184، ضمن ح 44.
[19] - تحف العقول: ص 164، س 21. بحار الأنوار: ج 75، ص 105، ح 3.
[20] ـ أعیان الشّیعه: ج 1، ص 577، بحارالأنوار: ج 75، ص 113، ح 7.
[21] ـ كلمه الإمام حسن (علیه السلام): ص 212، بحارالأنوار: ج 73، ص 318، ح 6.
[22] ـ همان مدرك: ص 57.
[23] ـ تحف العقول: ص 233، أعیان الشّیعه: ج 1، ص 577، بحارالأنوار: ج 75، ص 105، ح 4.
[24] ـ تحف العقول: ص 234، س 7، بحارالأنوار: ج 75، ص 105، ح 4.
[25] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: ص 79، س 13، بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6.
[26] ـ إحقاق الحقّ: ج 11، ص 242، س 2.
[27] ـ تحف العقول: ص 234، س 3، بحارالأنوار: ج 75، ص 106، ح 4.
[28] ـ تحف العقول: ص 235، س 14، بحارالأنوار: ج 73، ص 312، ح 3.
[29] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام)، ص 39، بحارالأنوار: ج 1، ص 218، ح 43.
[30] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 46.
[31] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام) : ص 129.
[32] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام) : ص 198.
[33] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام) : ص 209.
[34] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام) : ص 209.
[35] ـ نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 73، ح 18، بحارالأنوار: ج 78، ص 112، س 15.
[36] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 139، بحارالأنوار: ج 75، ص 113، ح 7.
[37] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 139، بحارالأنوار: ج 75، ص 105، ح 4.
[38] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 139.
[39] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 36، بحارالأنوار: ج 44، ص 138، ح 6.
[40] ـ كلمه الإمام الحسن (علیه السلام) ص 37، بحارالأنوار: ج 44، ص 138، ح 6.
[41] ـ إحقاق الحقّ : ج 11، ص 20 س 1، بحارالأنوار: ج 44، ص 30.
وصیت نامه اول
( بسم الله الرحمن الرحیم )
همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد
ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - و امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن .
اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .
فاطمه احمدیان، معاونت فرهنگی مدرسه علمیه الزهرا (س) کوی نصر تهران گفت:کلاس اخلاق عمومی این مدرسه برای نیمسال دوم، از روز چهارشنبه 19 بهمن با حضور حجت الاسلام و المسلمین سید حسن علوی آغاز می شود.
احمدیان افزود: علت تشکیل نشدن این کلاس در این یک ماه آغاز، امتحانات ترم اول طلاب بوده است.
وی ضمن قدردانی از مدیریت مدرسه، استقبال طلاب، اساتید و کادر اجرایی مدرسه را خوب ارزیابی کرد و گفت: حاج آقا علوی در این کلاس به تدریس کتاب شریف” منیة المرید می پردازند و مطالبی که ارائه میدهند بسیار مفید و کاربردی ست.
گفتنی ست علاقه مندان می توانند cd های مباحث ارائه شده را از معاونت فرهنگی مدرسه الزهرا(س) کوی نصر تهیه نمایند.
مریم صداقتی( رابط خبری مدرسه)
در “لا اله” هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در “الا” تشدید را محکم ادا کن تا اگر چیزی باقی مانده از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آنگاه “الله” را بگو تا همه دلت را تصرف کند
حاج آقا دولابي
اربعین در راه
راه شرمنده زینب
زینب از شوق وصال
غرق در عطر و شمیم گل یاس
یاس هم دل نگران عباس
آه …عباس همان ساقی آب
آب هم در تب و تاب ….
نکند باز که شرمنده شود
اربعین در راه است
و عزیز دل زهرا، مهـــــــدی
به گمانم که دعاگوی دل عمه سادات شده.
حال ای عمه سادات بگو
چه کسی فکر دل مهدی زهــــرا باشد!؟
مریم صداقتی
…لذا رمز پایداری و ماندگاری نهضت عاشورای اباعبدالله الحسین علیهالسّلام همین عشق و اخلاصی است که در حرکت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام وجود داشت. این روح حرکت اباعبدالله الحسین است. منتها این روح پیکری هم دارد، نهضت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام روح مجرّد نیست، پیکر این نهضت همان حرکت علیه ظلم و فساد حاکمیّت است.
قیام در راه امر به معروف و نهی از منکر، أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی[۱].
این پیکرهاش است، آن روح باید در این پیکره بیاید: أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لا ینْتَهَى عَنْهُ: باید در این پیكره بیاید: لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَإِنِّی لا أَرَى الْمَوْتَ إِلاّ سَعَادَةً وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلاّ بَرَما؛[۲] حرکت ضدّ ظلم، ضدّ ستم، ضدّ دیکتاتوری، ضدّ رانت خواری، ضدّ فامیل بازی در پستهای حکومت اسلامی، ضدّ بده بستانهای کاسبکارانه در عرصهی سیاست با حقوق ملّت، ضدّ غارت اموال بیتالمال، ضدّ خوردن مال محرومین با دست پیدا کردن پست و مقامهای حکومتی، حرکت بر ضدّ اینها، اگر آن روح در آن نباشد، این حركت نفسانی است و ارزشی ندارد.
آن روح عشق و اخلاص اگر در چنین پیکرهای نباشد باز آن روح هم هیچ خاصیتی ندارد. این روح باید در این پیکره وارد شود. لذا عرفان عاشورا در حماسهی عاشورا تجلّی میکند و حماسهی عاشورا ظهور عرفان عاشوراست. این دو جدای از هم نیست…*
[۱]- مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹.
[۲]- حرّانی، تحف العقول، ص ۲۴۵.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
پیش نوشت:
سخنی با وبلاگنویسان ارزشی نویس …
مطلب از آنجا شروع می شود که ما وبلاگ نویسان درد ِ دین داشتن را با دین ِ درد داشتن اشتباه گرفتیم … درد دین داشتن یعنی دغدغه دین و ترویج آن و ممانعت از ترویج انحراف در دین داشته باشیم اما دین ِ درد یعنی دینی داشته باشیم که سراسر درد است و هیچ جای شادی برای آن تعریف نمی کنیم …
راستی کدام یک صحیح تر است ؟!
وقتی حضرت آقا درجه افسری جنگ نرم را به عنوان یک دانشجو بر دوشمان گذاشت به عنوان یک سرباز برای دفاع از اسلام در این آشفته بازار فرهنگی چه کردیم ؟!
از همان هایی شدیم که پای پست هایمان ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند را نوشتیم و سخن رهبرمان را درباره افسری جنگ نرم و وظایفی که بر دوشمان نهاده برای انتشار دین فراموش کردیم؟!
کار بعضی هایمان از وبلاگ نویسی شده در حوزه مهدویت متن های ادبی دلتنگی برای آقا و چرا نیامدی و انتظار هایی که نمی دانم حتی آوردن کلمه اش برای خودمان خنده دار نیست؟! … وقتی امام می فرمایند اگر شیعیانمان به اندازه آب خوردنی ما را می خواستند ظهور وقوع پیدا می کرد بدانیم خیلی کارمان لنگ است … اما در حوزه حماسه حسینی و عاشورا هم کار وبلاگنویسان شده روضه خوانی … آخر برادر من ! خواهر من ! چقدر روضه ؟!! در این شکی نیست که حماسه عاشورا به واسطه همین روضه ها صدها سال است که دست به دست شده و به ما رسیده … اما باور کنید روضه زیاد خواندن هم برای خواننده قساوت قلب می آورد وقتی در هفته ده ها بار روضه علی اصغر را برایت خوانند بار یازدهم گریه ات نمی آید … منتظری یک چیز جدیدی به روضه اضافه کنند تا دلت بسوزد و اشکی روان شود … مگر یک نوزاد را به چند نحوه و چند گویش می توان شهید کرد تا هر بار چیز جدیدی بدهد؟!!
شور و شعور دو بال یک پرنده اند که به اندازه مساوی از هر دو باید بهره جست … !
این پست را نوشتم چون دلم می سوزد ، برای خودم ، برای تو ، برای حضرت آقا که یک تنه در مقابل دشمنان ایستاده به تنهایی و برای حضرت صاحب زمانمان -عج- که انتهای جاده ی انتظار نشسته منتظر سیصدو سیزده نفر که به پایان راه برسند …
ما کجای این راهی که انتهایش آقایی منتظرمان است هستیم ؟ از همان هایی هستیم که نه تنها خودمان اول جاده نشستیم و هیچ تلاشی برای حرکت نمیکنیم و فقط کارمان شده پست هایی که جمعه ها در وبلاگمان ثبت میکنیم که آقا جمعه هم گذشت و تو نیامدی و نه تنها خود را مشغول به این حرف ها کرده ایم که جمعی دیگر را هم درگیر جملات زیبایی که تاثیر زودگذر دارد کرده ایم؟ ( و وقتشان را که میشد در نقل یک حدیث و انتقال یک مفهوم دینی گرفت به حرف های احساسی ادبی که محتوایی ندارد گرفته ایم؟!)
یا از آنهایی که خودمان بسم الله حرکت را گفته ایم و راهی جاده انتظار شده ایم اما قصد نداریم با تلنگر ها دیگران را هم همراه خود کنیم؟
یا گروه سومی که نه تنها در جاده خودشان در حرکتند با بصیرت دهی هایشان جمعی را به سمت انتهای جاده با خود می برند تا انشاءالله 313 نفری که باید به خط پایان برسند را زودتر برسانند …
…اینکه کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، واقعیتش همین است، در زندگی ما در معرض فدا کردن خودمان و آنچه به آن تعلّق و دلبستگی داریم در راه محبوب هستیم. این کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست. واقعاً تا کجا ایستادهایم؟ چه چیزمان را حاضریم بدهیم؟
شاهدش هم این است که به محض اینکه مشکلی پیش میآید، برای شغلمان مشکل پیدا میشود، برای داراییمان مشکل پیدا میشود، لطمهای به آبرویمان وارد میشود، تهمتی در جامعه به ما میخورد و امثال اینها میبینید چه شکلی به هم میریزیم و بعضی وقتها العیاذ بالله به زمین و آسمان بد و بیراه میگوییم. تا كجا ایستادهایم؟
شاهد عشق و محبّت و ولایت، آمادگی برای فداکاری است، ادّعای عشق و محبّت زیاد است. دیدید دیگر چه خوب قرآن رسوا کرد، افراد میآمدند خدمت رسول الله هر كسی میگفت: یا رسول الله من کار خصوصی دارم با شما، مینشست در گوشی با پیامبر صحبت میكرد، حالا حرفهای بیربط و وقت پیامبر را میگرفتند، پیامبر هم که یکپارچه شرم و حیا و ادب بودند، به روی خودش نمیآورد امّا اذیت که میشد منتها به روی خودش نمیآورد، تحمّل میکرد.
آیه نازل شد و خدا امر کرد که اگر کسی بخواهد با پیامبر نجوا کند، در گوشی صحبت کند باید قبل از این صحبت در گوشی، مبلغی را در راه خدا صدقه دهد. باور میکنید از فردا یک نفر هم نیامد با پیامبر کار داشته باشد و درگوشی حرف بزند، تنها فردی که به این آیه عمل کرد كه سنّی و شیعه هم نقل كردند، امیرالمؤمنین علیهالسّلام است. حضرت امیر رفت صدقه داد، آمد نشست بغل دست پیامبر و صحبت خصوصی با پیامبر كرد.
این محک است، صدقه دادن که چیزی نبود، پولی بدهند بیایند با پیامبر صحبت خصوصی کنند، حاضر نشدند، دلشان نیامد از پولشان بگذرند. تا كجا ایستادهایم؟ تا پای چه چیزی ایستادهایم، حاضریم چه چیزمان را بدهیم. خودمان به خودمان برگردیم.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون:[1] به بِر نمیرسید، به حقیقت خوبی و نیکی نمیرسید مگر اینکه از آنچه که دوست دارید انفاق کنید. جانت را دوست داری، جانت را انفاق کن. آبرو و حیثیتت را دوست داری آن را. پست و مقامت را دوست داری، پست و مقام را. پول و ثروتت را دوست داری، پول و ثروتت. فرزندت را دوست داری، فرزندت. هرچه را دوست داری، اگر میخواهی برسی، باید اینها را انفاق کنی.
این است که عرض کردم خلاصه اینکه ما در عشق به اهل بیت سخنرانی کنیم، شعر بگوییم، مدّاحی کنیم، اینها هیچ کدام نیست. آنجایی که میگذریم از چیزهایی که به آنها دلبستگی داریم، آن شاهد عشق واقعی به اهل بیت علیهالسّلام است و کسی که اینطور شود به آنها ملحق میشود و جزو اهل بیت میشود. نمونهاش هم سلمان فارسی است. مگر سلمان منا اهل البیت نشد، او فانی شد از خودش، او گذشت از خودش، شد منا اهل البیت.
هرکس دیگر هم اینطور شود منا اهل البیت میشود، گفت:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام عشق
کسی که اینطور شود جاودانه میشود، همیشگی میشود، دیگر میرا نخواهد بود، چون وجه الله میشود. وجه الله هم که شد یبْقى وَجْهُ رَبِّكَ[2] میشود. باقی ماندنی میشود…*
[1]- سورهی آلعمران، آیهی 92.
[2]- سورهی الرّحمن، آیهی 27.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ (54 المائده)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر که از شما از دین خویش دست بردارد، (چه باک!) پس به زودی خداوند گروهی از مردم را می آورد که آن ها را دوست دارد و آن ها او را دوست دارند. در برابر مومنان ذلیل هستند و در برابر کافران عزت دارند، در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش سرزنش کنندگان نمی هراساند. این فضل خداست که به آن که بخواهد می دهد و خدا توسعه دهنده ی بسیار اگاه است.
پیرمرد را از زمانی که خیلی کوچک بودم در نماز جمعه و راهپیمایی ها خوب یادم هست، با لباس پلنگی و سر بند و سیمینوف، بیسکوییت پخش می کرد و شعار می داد و همه تکرار می کردند. «ما شاء الله حزب الله» بزرگ تر که شدم مستندهای جنگ و روزنامه ها مرا با حاجی بخشی آشناتر کرد؛ و موج تهمت و تخریب های علیه حزب الله و شخص او بیشتر و بیشتر. بعدها هم که وارد فعالیت های انقلابی شدیم، گاهی او و گاهی شیخ مصطفی رهنما میان ما می آمدند و با همان شور جوانی شعار می دادند و ما هم تکرار می کردیم. کاندید شدن او در انتخابات و تلاش تلویزیون برای تمسخر او که به پای ان اشک ریختیم و…همه و همه از او برای ما خاطره ها آفرید. بار ماقبل آخر که او را دیدم سیزدهم آبان بود و بچه ها دستش را بوسیدند و او هم توصیه کرد که درسمان را خوب بخوانم و بار آخر روز قدس 1389 به شوخی گفتم ماشاالله حاجی بخشی و او هم برای ما شعار داد و با خیل کثیری از مردم تکرار کردیم. این چند ماه به مناسبت های مختلفی در ذهنم آمده بود، با بچه ها برویم عیادتش، اما نشد. صبح که پیامک شهادتش رسید، یکه خوردم….. او برای حزب الله هم پدر بود هم رسانه…و حزب الله دوباره یتیم شد.
مسئلهى زن و خانواده براى كشور، جزو مسائل درجهى يك است
… اولاً نقش و سهم بانوان در نظام، يك نقش فوقالعاده و ممتاز است؛ همچنان كه در اصل انقلاب، نقش بانوان ممتاز بود. حالا شايد جوانهاى عزيزى كه در جلسه هستند و در دوران مبارزات نبودند يا در دوران انقلاب نبودند، نميدانند آنجا چه اتفاقى افتاد؛ جز از طريق گزارشهائى كه همهاش هم متأسفانه ناقص است. همهى گزارشهائى كه از دوران مبارزه و دوران انقلاب بيرون آمده، گزارشهاى ناقص و يكجانبه و كوتاه است… آن كسانى كه سابقه دارند، ميدانند كه زنان، هم در دوران مبارزه نقش داشتند، هم بخصوص در همان دوران انقلاب…
متاسفانه امروزه خانوادهها محصولات شیرین و شكر زیادی را در رژیم غذایی خود گنجاندهاند كه این موضوع عواقب زیادی برای سلامت آنها به همراه دارد.
استاد شهيد مرتضي مطهري، 42 سال پيش در سخناني درباره ارتباط قيام امام حسين عليه السلام با موضوع وجوب آزادسازي فلسطين از اشغال رژيم صهيونيستي که به دستگيري وي انجاميد، پيش بيني جالبي کرده بود که اين روزها محقق شده است.
به گزارش گروه بين الملل مشرق، قضيه از اين قرار است که رژيم صهيونيستي کارگروهي را تشکيل داده تا موضوع درخواست غرامت صد ميليارد دلاري از ايران را مورد بررسي قرار دهد. منابع اطلاع رساني خبر دادند که وزارت خارجه رژيم صهيونيستي به دنبال ايجاد يک پرونده ساختگي قضائي براي جمهوري اسلامي ايران است تا به بهانه آنچه “سرنوشت نامعلوم صدها کشته و مفقود يهودي در داخل ايران” خوانده است، از کشورمان 100 ميليارد دلار غرامت بگيرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
جنس بعضی کارها ارزشمند است. یعنی می ارزد برای دیدنشان و تبلیغشان و حتی تعریف کردنشان به دیگران وقت صرف کرد آن هم بدون احساس اتلاف وقت. بیشتر فیلم های نمایش داده شده در جشنواره ی مردمی فیلم عمار امسال از این جنس بودند.
به نظرم مهارنشده، بنیاد دفاع از دموکراسی، در وطن خويش غریب، دوپینگی ها، ارتش پنجم و حاج اکرام از قوی ترین آثار نمایش داده شده در این چند روز بودند.
«جذابیت» و «تازگی» موضوعات پرداخته شده در این آثار به همراهِ « دغدغه ی مقدس» عناصری بودند که توانایی اقناع مخاطب مذهبی را داشتند.همان عناصری که در اکثر قریب به اتفاق آثاررسانه ی ملی فاقد مفهوم هستند! راز استقبال از برنامه ی « راز» رسانه ی ملی هم شاید در همین«دغدغه ی مقدس» نهفته شده باشد.
حاشیه های جشنواره 1: نمیدونستیم تو سینما هم میشه نماز خونه پیدا کرد! روز اول که فهمیدیم نماز خونه هست و میشه نماز اول وقت خوند، کلی ذوق کردیم ! ولی کاش مسئولین محترم جشنواره وقت نماز چند دقیقه ای پخش فیلم رو متوقف می کردن تا شاید … شاید!
حاشیه های جشنواره2: روز آخر خانوم میان سالی وسط پخش فیلم منو گیر اندختن و پرسیدن: آخر برنامه شام هم میدن؟! گفتیم؟ جان؟! نه حاج خانوم شام نمیدن! گفتن: کیک و ساندیس چی؟ میدن؟ گفتیم: نه والله! اینجا ما میایم فقط فیلم میبینیم! ایشون محض اطمینان چند باری سوالاتشون رو تکرار کردن و ماهم جواب ها رو! تا آخر برنامه نشستن و وقتی مطمئن شدن خبری نیست تشریف بردن!
پ.ن1: گفتنیست مستند حاج اکرام را ندیدیم ولی اطلاعات سابقمان راجع به عظمت این شخصیت برای ارزشمند دانستن این فیلم کفایت می کند.
پ.ن2: می دانیم که می دانید که وقت امتحانات است و فرصت نوشتن مفصل راجع به تک تک فیلم های نام برده شده نیست! این پست صرفا تشکری بود از سازندگان، برگزارکنندگان و عوامل جشنواره مردمی عمار. خداقوت!
پروانه رامیان
گفته بودم که “جانستان کابلستان” را در یک روز خواندم و در آن غرق شدم؟؟
عالی بود و کم نظیر. روایتی از مکانی نزدیک که غریب واقع شده. روایتی پرطمطراق از آدمهایی آشنا. روایتی از پایتخت فرهنگی ایران. روایتی از مردمانی زجردیده و ستم کشیده. روایتی از غربتی قریب.
و این روایت با مشکلات نویسنده که کسی جز رضا امیرخانی نبود، ادغام شده بود. کسی که به کشوری ناامن همچون افغانستان با زن و بچهاش سفر میکند و آنها را در هرات رها میکند و برای زیارت و سیاحت به مزار شریف میرود و در آنجا زار و نزار میشود. برای یک روز میرود و هفت روز….
بخوانید تا بدانید
در روایات اسلامی آمده كه :
((نماز صبح از میان نمازها این امتیاز دارد كه ملائكه شب و ملائكه روز آن را مشاهده می كنند.زیرا نماز صبح اگر در اول وقت خود انجام شود دقیقاً در لحظه ای انجام شده است كه ملائكه شب جای خود را به ملائكه روز می دهند. و هر دو گروه از فرشتگان شاهد اقامه آن خواهند بود.بنابراین نماز صبح كه در اول وقت خوانده شود در دو پرونده ثبت می شود.))
(وسایل شیعه/ج۳/ص۱۵۶/بحار/ج۸/ص۷۳)
…محبّت و عشق به این نیست که ما بنشینیم به سر و کلّه خودمان بزنیم و گریه كنیم، این بزرگ است، خدا میداند که یک قطره اشک بر مصائب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام چه عظمتی دارد، امّا همهاش این نیست.
محبّت به اباعبدالله الحسین علیهالسّلام این نیست که ما بنشینیم مدیحه بسراییم و تعریف کنیم، مدّاحی کنیم، همهاش این نیست، چون اگر این بود دشمنان اهل بیت هم این را کردند.
خود معاویه شعرهایی در توصیف عظمت امیرالمؤمنین علیهالسّلام و اهل بیت علیهمالسّلام دارد، از خود معاویه است.
از عمروعاص یک شعر است که در رادیو معارف خیلی قشنگ هم این گروههای تواشیح خواندند:
بآل محمد عرف الصواب
و فی ابیاتهم نزل الكتاب
هم حجج الله علی العباد
خیلی شعر زیبایی است، این شعر از عمروعاص راجع به اهل بیت عليهمالسّلام است. ظاهراً امام صادق علیهالسّلام فرمود: اگر غیر عمروعاص هر کس دیگری این شعر را گفته بود من بهشت را برای او تضمین میکردم، من بهشت را به عنوان صلهی شعر او میدادم و تضمین میکردم. امام معصوم راجع به یك شعر اینگونه میگویند.
امام شافعی (به اصطلاح اهل سنّت، محمّد بن ادریس شافعی) یکی از چهار رهبر اهل سنّت است در مذاهب فقهیشان، اشعار عجیب و غریبی راجع به اهل بیت حتّی امیرالمؤمنین در اواخر عمرش دارد:
و مات الشافعی و لیس ادری
علی ربه ام ربه الله
من محمّد بن ادریس شافعی دارم میمیرم، در حالی که هنوز نتوانستهام بفهمم علی ربّ من است یا الله ربّ من است.
بنابراین محبّت واقعی به مدیحه سرایی نیست، محبّت واقعی در آن صحنهای ظهور میکند که انسان بخواهد از همهی هستیاش بگذرد، واقعاً ما چقدر راجع به اهل بیت آمادگی گذشتن داریم، آمادگی داریم از چیزهایی بگذریم، از آسایشمان، از ثروتمان، از پست و مقاممان، از وجاهت و آبرویمان، از جانمان، از فرزندانمان، از خانوادهمان، از عزیزانمان، چقدر پایش ایستادهایم، چقدر حاضریم خرج کنیم.
خداوند در قرآن فرمود: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَكُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِم: مردم گمان میکنند به صرف اینکه گفتند ایمان آوردیم، از اینها پذیرفته میشود؟ اینها را نمیآزماییم، محک نمیزنیم؟ میدانید ایمان چیزی جز عشق نیست. اسلام این است که ظاهراً انسان احکام دینی را انجام دهد، امّا ایمان عشق است، عشق به خدا، عشق به اولیاء خدا.
فرمود: آدمها گمان میکنند به صرف اینکه ادّعا کردند ما مؤمن شدیم از اینها پذیرفته میشود، محک زده نمیشوند، نه هم اینها و هم کسانی که قبل از اینها بودند را ما محک زدیم، فَلَیعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیعْلَمَنَّ الْكاذِبین:[1] تا معلوم شود چه کسی در ادّعای عشق و محبّت صادق است و چه کسی نیست…
[1]- سورهی عنكبوت، آیات 2 و 3.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
دوباره کاروان بار سفر بسته …
صدای گام های خسته از دل تاریخ به گوش می رسد
عمه به امام زمانش اقتدا می کند و احرام عشق می بندد به نیت زیارت کعبه دل….
عرفاتش نینوا
مشعرش تل زینبیه
سعیش بین الحرمین
حرمش کربلا
و کعبه اش مزار شش گوشه نگار
اما منا ….
عمه جان برای قربانی چه چیز به منا می بری !؟
آخرین قربانیت را که “شام ” از تو گرفت
از نگاهت خواندم …
” دل ” خود را بهر قربانی آورده ای.
سفر به خیر عمه سادات.
خواهشی دارم …
دل من را نیز در وقت سفر هم ره خویش ببر
وبه هنگام طواف یاد دلخستگی ما هم باش
مریم صداقتی
…خود اباعبدالله الحسین علیهالسّلام ولیّ اعظم خدا کمالش در چیست؟ در قربان شدن در راه خود خداست. وقتی اباعبدالله در راه خدا قربان میشود، به چه تبدیل میشوند؟ اصحاب تبدیل شدند به اباعبدالله الحسین علیهالسّلام و اباعبدالله الحسین علیهالسّلام در راه خدا قربانی میشوند، دیگر اینجا زبان اجازهی اظهار ندارد.
در ثواب زیارتهای اباعبدالله الحسین علیهالسّلام مکرّر دیدهاید که فرمودند: هر کس امام حسین علیهالسّلام را زیارت کند: کمن زار الله فی عرشه:[1] مثل کسی است که خدا را در عرش خدا زیارت کرده است. فرمودند: اگر کسی در عرفه یا با معرفت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام را زیارت کند، یخالطه الله بنفسه: این عبارت اصلاً قابل ترجمه نیست، اینها عبارات معصومین است.
اباعبدالله ولی اعظم خدا وقتی در راه خدا قربان میشود، دیگر غیر خدایی نمیماند.
حالا میبینید که مگر خدا پیر میشود؟ مگر خدا میمیرد؟ مگر خدا کشته میشود؟ مگر خدا کهنه میشود؟ کسی که از خود خالی شد، یکپارچه خدایی شد، این دیگر میرا نیست، جاودان است.
پس رمز جاودانگی عاشورا در همین عنصر عشق است و شاهد عشق قربان شدن است.
چون میدانید آدم دیوانه که نیست، خودش را قربان یکی دیگر کند، برای چه من بروم خودم را قربانی یکی دیگر کنم؟ اگر مؤمن کمالش در قربان شدن است، حالا گوسفند را به زور بردند مسلخ سرش را بریدند. آن گیاه را گوسفند آمد به زور خورد، آن خاک را گیاه به زور بلعید و جزو پیکر خودش کرد؛
امّا انسان اختیار دارد، آدم عاقل میرود خودش را فدای یکی دیگر کند، قربانی یکی دیگر کند، اینجا، آنجایی است که عشق به کار میآید، یعنی تنها چیزی که میتواند توجیه کند که من همهی هستی خودم را قربان دیگری کنم، بی هیچ چشمداشتی، هیچ چیزی نخواهم، فقط بخواهم قربان او شوم. تنها چیزی که میتواند این حرکت را توجیه کند عشق است. لذا اباعبدالله الحسین علیهالسّلام بزرگترین تجلّی عشق را به منصهی ظهور گذاشت، و حقیقت عشق را در داستان کربلا تفسیر کرد…*
[1]- شیخ صدوق، امالی، ص 120.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
…همانطور كه میدانید رمز تکامل در آفرینش قربان شدن در راه موجود اشرف و عالیتر از خویش است. خاک خودش را فدای گیاه میکند تبدیل میشود به گیاه زنده.
گیاه خودش را فدای حیوان میکند و غذای حیوان میشود. همان مواد گیاه تبدیل میشود به پیکر حیوان.
حیوان زنده را قربانی میکنند، غذایی میشود انسان مؤمنی میخورد تبدیل میشود به پیكر انسان.
خب این انسان هم برای اینکه به موجود اشرف تبدیل شود باید قربانی شود، در راه چه كسی؟ در راه ولیّ خدا.
وقتی در راه ولی خدا قربانی میشود تبدیل به خود ولی خدا میشود. لذا روز عاشورا هفتاد و سه امام حسین در میدان است، اصحاب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام چون فانیاند در اباعبدالله الحسین علیهالسّلام خودی ندارند دیگر، از خودشان خالی شدند و پر شدند از امام حسین علیهالسّلام، لذا هر کدامشان یک امام حسینند.
در موقع رجعت همهی آدمها علینما و حسیننما میشوند، یعنی به هر کسی نگاه میکنی امام حسین را میبینی، حضرت امیر را میبینی. این در دوران رجعت است. همین حقیقتی که در عاشوراست، در دوران رجعت ظهور پیدا میکند.
این عشق بود که اصحاب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام را در اباعبدالله الحسین علیهالسّلام فانی کرد. لذا هر کدامشان در حدّ خودش یک اباعبدالله علیهالسّلام شدند. شاهدش هم این است كه در آن لحظهای که اباالفضل العبّاس با یاری برادر بزرگوارشان امام حسین به صف چند هزار نفری پاسداران شریعهی فرات زدند و آنها را قلع و قمع کردند و پیش میرفتند، پیغام آمد از عمر سعد که اگر همینطور بایستید این دو برادر تمام شما را میکشند، بین این دو برادر فاصله بیندازید. خوب لشکر بین این دو برادر فاصله انداخت، امام حسین را یک طرف کشیدند، حضرت اباالفضل را هم یک طرف.
حضرت اباالفضل به شریعهی فرات نزدیکتر بودند، جنگیدند و جنگیدند، صف را شکافتند، وارد شریعهی فرات شدند، مشک را از آب پر کردند، بعد دست را در آب کردند و دو کف مبارکشان را به صورت یک کاسه درآوردند، از آب پر کردند و آب را جلوی صورتشان آوردند، اینجا عبارت مقتل این است:
فذکر عطش الحسین: وقتی نگاه اباالفضل العبّاس به این آب افتاد، یاد لبهای خشکیدهی برادر بزرگوارش اباعبدالله الحسین علیهالسّلام افتاد و آب را روی آب ریخت و از شریعه بیرون آمد.
چرا ذکر عطش الحسین؟ آدم وقتی آب را جلوی صورتش میگیرد، عکس خودش در آب میافتد امّا اباالفضل چنان فانی در اباعبدالله الحسین علیهالسّلام است که وقتی عکس اباالفضل در آب میافتد، عکس امام حسین با آن لبهای خشکیده و ترک خوردهاش را میبيند.
اصحاب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام فانی در اباعبدالله الحسینند، لذا هرکدامشان یک حسینند.
پس کمال اصحاب اباعبدالله در فانی شدن در اباعبدالله الحسین علیهالسّلام است، در قربان شدن در راه امام حسین علیهالسّلام و تبدیل شدن به ایشان است…*
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
“منی” که کنارش ” تو ” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست …
الهی وربی من لی غیرک
س.حسینی
کافی بود کلمه سارا به نشانه خطاب از دهان محسن بیرون بیاید تا سارا آب دستش است زمین بگذارد و به سوی محسن بشتابد!رابطه سارا و محسن سالها بود چنین عاشقانه دنبال می شد و بعد از ازدواج روز به روز محبتشان بیشتر شده بود … عشقشان بین فامیل زبانزد بود …
وقتی محسن سارا را صدا می زد ، سارا هر کاری داشت رها می کرد و حرف محسن را گوش می داد و ثانیه را برای سخن گفتن با او از دست نمی داد !
.
.
.
بچه مذهبی بود … حداقل ادعایش را در جمع داشت … اصل دینش توحید بود و یگانه پرستی … معشوقش باید خدا می بود و بس … اما … درست لحظه اذان که معشوق صدایش می کرد ، بی توجه مشغول هر کاری بود به همان کار ادامه می داد … گاهی سر کلاس درس بود و گاهی مشغول صحبت کردن با تلفن … گاهی ارباب رجوع داشت و گاهی وسط خیابان …
بچه مذهبی بود … و حداقل ادعایش را در جمع داشت !
.
.
.
مقام معظم رهبری مد ظله : وقتی ندا می آید حی علی الصلوة ، این خیلی تجاهر و وقاحت می خواهد که خدا شما را به نماز بخواند و شما چشم در چشم دیگران بدوزید و توجه نکنید … (كتاب يك سبد گل محمدي،محسن حدادي،ص96)
پس نوشت:
گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ … در خانه اگر کس است یک حرف بس است
انا کل شیء خلقناه بقدر ( سوره 54 آیه 49)
ما هر موجود را با اندازه گیری آفریده ایم.
شاید اتفاق افتاده باشه شما هم در مورد قضا و قدر الهی براتون سئوال پیش بیاد مطلبی رو در کتاب گفتار فلسفی تهرانی خوندم که به صورت خلاصه می نویسم تا شما هم استفاده کنید:
قضا و قدر الهی بر دو قسم است:
1- قضا و قدرهایی است که به طور حتم و جبر و بدون اختیار ما اجرا می شود
2- مقدراتی که خداوند در اختیار و اراده ی ما قرار داده است.
مثلا زبان یک عضو بدن ماست و مقدرات بسیاری دارد. یکی از مقدرات زبان این است که خون در عروقش جریان دارد و مقدر دیگرش آنکه سخن می گوید. گردش خون در عروقش تحت اراده ی ما نیست اما مقدر دیگرش یعنی سخن گفتن در اختیار ماست .
سرنوشت ما در دست خود ماست زیرا قضا و قدر الهی درباره ی ما اراده و اختیار ماست. چه بسیار مردم پست و فرومایه که با تنبلی و تن پروری از انجام وظایف و فعالیت های لازم خود شانه خالی می کنند و بدبختی های خود را به حساب قضا و قدر و سرنوشت الهی می گذارند در حالی که سرنوشت آنها آزادی بوده و از آزادی خود سوء استفاده کرده اند و با دست خودشان، خود را بدبخت نموده اند.
مثالی در مورد خودکشی:
اگر کسی بر بالای بام مسجدی برود که خود را با سر روی سنگفرش مسجد بیفکند و بگوید اگر مقدر است که بمیرم می میرم حتی اگر خود را از بام نیندازم و اگر مقدر است بمانم می مانم حتی اگر خود را پایین بیندازم. این گفته درست نیست، زیرا خداوند در این مورد چند مقدر حتمی و جبری دارد و یک مقدر اختیاری. مقدرات جبری عبارتند از:
1- قضا و قدر الهی سنگفرش مسجد را سخت و محکم آفریده است
2- قضا و قدر الهی جمجمه ی انسان را از استخوان نازک و شکننده آفریده است.
3- قضا و قدر الهی به زمین قوه ی جاذبه داده است
4- قضا و قدر الهی چنین مقدر کرده که اگر کسی خود را از بلندی به زمینی سخت پرت کند جمجمه اش شکسته و مغزش متلاشی شود
5- قضا و قدر الهی بر این است که اگر کسی مغزش متلاشی شد فورا بمیرد. اینها قضا و قدرهای حتمی بود
6- قضا و قدر الهی بر این است که بشر دارای اراده و اختیار باشد بتواند خود را از بام پرتاب کند و بمیرد یا راه پله ها را انتخاب کند و بماند.
پس به کسی که به قصد انداختن خود بر روی بام ایستاده است باید گفت مقدر خداوند درباره ی مرگ و حیات شما تابع اراده و اختیار شماست. اگر افتادن از بام را انتخاب کنی مقدر است که بمیری و اگر پله ها را انتخاب کنی مقدر است که بمانی و در دو صورت قضیه روی قضا و قدر الهی است.
خداوند در قرآن فرموده است:
در کتاب زبور پس از هر کتاب آسمانی نوشتیم که وارث کره ی زمین مردان صالح و شایسته هستند.
این قضای قطعی و غیر قابل تخلف خداوند است که مردان صالح وارث حکومت زمین باشند ولی رسیدن به مقام صلاح و شایستگی ، یعنی قدر این قضای حتمی در اختیار خود مردم است که می توانند با اراده و اختیار خود از نبی اکرم(ص) پیروی کنند و به مقام صلاحیت و شایستگی برسند و وارث زمین شوند یا از آزادی خود سوء استفاده کنند و با بی ایمانی و بی عملی و تن پروری خود را به ذلت و خواری بکشانند و بدبخت باشند.
فبادِروا العَمَل،
و خافوا بَغتَةَ الأجَل؛
فإنّه لا یُرجی مِن رَجعَة العُمرِ ما یُرجی مِن رَجعَة الرِّزق…
به سوی عمل بشتابید،
و از مرگ ناگهانی بترسید؛
زیرا امیدی به بازگشت عمر نیست آن سان که به بازگشت روزی هست…
نهج البلاغه ی همیشه جاری امیر بیان - خطبه ی یک صد و سیزدهم.
…امام زمان علیهالسّلام در زیارت ناحیهی مقدّسه در مورد صبر اباعبدالله الحسین علیهالسّلام خطاب به جدّ بزرگوارشان میفرمایند:
لَقَد عَجَبَت مِن صَبرِكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ: و ملائکهی آسمان در برابر صبر تو ای حسین شگفت زده شدند. این صبر و پایداری؛
آن روح رضامندی نسبت به آنچه محبوب میکند كه فرمود: رضا الله رضانا اهل البیت: آنچه محبوب ما میپسندد همان مورد پسند ماست، ما در برابر محبوب از خودمان سلیقهای نداریم. راضیایم به آنچه او میكند. این هم میوهی آن عشق است. همانطور که صبر میوهی عشق است، رضا هم میوهی عشق است.
روح توكّل اباعبدالله به خدای متعال كه در صحنهی عاشورا به احدی اتّکا ندارد. شب عاشورا حضرت به همهی اصحابش که فرمود: بروید، حتّی به اهل بیتش هم فرمود: بروید، به برادرش گفت: بروید، به پسرش فرمود: بروید. به احدی اتّکا ندارد، او اتّکائش صرفاً به خدای متعال است. این روح توکّلی که در عاشورا مشاهده میشود این هم میوهی عشق است. او به هیچ چیز اتّکا ندارد جز خدای متعال.
این روح تسلیم که در برابر حضرت حق تسلیم مطلق است، هرچه محبوب امر میکند، بیدرنگ پذیرای آن است. امامت میکند بر ابراهیم خلیل که پرچمدار آیین تسلیم و اسلام است.
این تسلیم هم میوهی عشق است، همهی اینها میوهی عشق است، از آن اخلاص گرفته تا این صبر تا آن رضا، تا آن توکّل، تا این تسلیم، تا این تفویض، تمام این مقامات بلند عرفانی را که شما جلوههای پرشکوه آن را در داستان عاشورا میبینید، تمام اینها همه میوههای عشق اباعبدالله الحسین علیهالسّلام به خدای متعال و عشق اصحاب اباعبدالله الحسین علیهالسّلام به ایشان است…*
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
·
امام حسن مجتبی (ع) فرمود: “خدا عبدش را در خلقش مخفی کرده است"،
یعنی قشنگها را مخفی کرده است؛
شما احتیاطاً به همهی خلق احترام بگذار، سلام کن، شاید به عبدِ خدا برخورد کردی!!!
حاج اسماعیل دولابی
ارزش واقعی انسان به چیست؟
این کلام از جناب علامه نقل به مضمون است، علامه محمد تقی جعفری (رحمه ا الله علیه) میگفتند:
عده ای از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».
برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه ی آن است. اما معیار ارزش انسان ها در چیست.
هر کدام از جامعه شناسان صحبت هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. بعد وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد.
کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه ی خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبت های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن ها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه می فرمایند:
«قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» «ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی است که دوست می دارد.»
وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند . . .
حضرت علامه در ادامه می گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!» . چقدر بدش می آید؟ در واقع می فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی ارزش است!
اینجاست که ارزش و مفهوم «ثار الله» معلوم می شود. ثار الله اضافه ی تشریفی است . خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه ی خدای متعال است.
نیره . ب
…یک پلّهی دیگر بالاتر میرویم، برای اینکه خودمان را بسنجیم در عبادات و سلوکمان ببینیم که چقدر خالی هستیم. نماز شب میخواند برای اینکه به قرب خدا، به وصال الهی برسد، درست است، امّا میخواهد خودش به قرب و وصال برسد، این هم نفسانی است، ببینید عرصهی اخلاص چقدر ظریف است.
اخلاص آن جایی است که اصلاً بساط نیّت جمع میشود، در آغاز شرط صحّت عبادات نیّت است، چون اگر ما بدون نیّت نماز بخوانیم، نمازمان نماز نیست، نیّت شرط اصلی درست بودن عبادت است. امّا این برای تا میانههای راه است.
ولی اواخر راه وجود نیّت مانع است، یعنی هرچه بخواهی، چه دنیا، چه آخرت، چه مقامات معنوی و کشف و کرامات بخواهی، چه حتّی قرب و وصال بخواهی، مانع است. یک جایی میرسد که سالک قبیح است برایش که نیّت کند، دیگر نیّت در مورد او معنی نخواهد داشت. لذا آنجایی که میگوید: قربة الی الله نماز میخوانم اوّل باید بگوید، نیمهی اوّل راه حتماً باید بگوید، امّا یک جایی خواهد رسید روزی که همین نیّت قربة الی الله هم در عبادتش نقص باشد. گفت:
وصال و قرب چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر از این تمنّایی
حالا دیدید به کدام افقها در وادی اخلاص راه پیدا کردید، یعنی کلاً آنجا عبد و سالک حضور ندارند. وجه الله یعنی این، یعنی کسی که از غیر خدا خالی است، لذا فرمود:
من تیغ از پی حق میزنم
بندهی حقّم نه مامور تنم
یعنی من نیامدم به میدان که به خودم خدمت کنم، نه به خاطر اینکه چیزی به دست بیاورم. حتّی قرب حتّی وصال، بندهی حقّم نه مأمور تنم، این اخلاص امیرالمؤمنین علیهالسّلام است که به اباعبدالله الحسین علیهالسّلام به ارث رسیده است و در صحنهی کربلا پرشکوهترین مظهر اخلاص را شما میبینید و گفتیم آن چیزی که اخلاص ایجاد میکند، محبّت و عشق است. آن است که اخلاص ایجاد میکند چون عاشق هیچ چیزی جز معشوق نمیبیند حتّی وصال معشوق هم منتفی است، این هم حاکی از دوگانگی است، حاکی از این است که منی میبیند، عاشق برای خودش چیزی نمیخواهد، عاشق نه چیزی از معشوق میخواهد، نه حتّی خود معشوق را برای خودش میخواهد، چون اگر معشوق را برای خودت میخواهی، در واقع خودت را میخواهی، عاشق خودش را فدای معشوق میخواهد، عاشق میخواهد همهی هستی خودش را در راه معشوق قربان کند.
زبان حال ابیعبدالله را که یک شاعری سروده:
تركت الخلق طرّا فی هواكا
و أیتمت العیال لكى أراكا
همهی خلق را، تمامشان را یکسره در هوای عشق تو ای خدای بزرگ ترک کردم، و همهی زن و بچّهام را در راه دیدار تو یتیم کردم،
و لو قطّعتنى فی الحبّ إربا
لما حنّ الفؤاد إلى سواكا
اگر در راه عشق و محبّت خودت مرا قلم قلم کنی و ریز ریزم کنی، دل من سوی به غیر از هوای تو محال است پر بکشد. هر چه هم به سر من بیاوری. گفت:
از تو ای دوست نگسلم پیوند
گر مرا بگسلند بند از بند
این عشق اباعبدالله الحسین علیهالسّلام و اصحابش است که این خلوص را ایجاد کرد و حرکت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام جنبهی وجه اللّهی پیدا کرد.
بنابراین جواب سؤال را پیدا کردیم، رمز ماندگاری حرکت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام در خلوص و عشقی است که در این حرکت وجود دارد، نه در عظمت جنایات کربلا و نه در عظمت شهامتها و شجاعتهایی است که در صحنهی كربلا دیدید. آنچه سبب پایداری و جاودانگی حماسهی عاشوراست، این عشق است و تمام کمالاتی است که در تحلیل عاشورا با آنها مواجه میشوید.
تمام آن کمالات مثل روح صبر و مقاومتی که اباعبدالله الحسین علیهالسّلام و اهل بیت و اصحاب بزرگوارشان جلوهی آن بودند…*
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
…اخلاص بسیار بزرگ است، رمز جاودانگی عاشورا در اخلاصی است که در این حرکت وجود دارد. هیچی نمیخواهند، آمدند که خودشان را فقط در راه رضایت حق قربانی کنند، نه پست، نه مقام میخواهند. در سخنرانی امام حسین علیهالسّلام در منا که در اواخر حکومت معاویه قبل از به درک واصل شدن او بود. امام حسین علیهالسّلام آخوندها و روشنفکران و تحصیلكردهها را در منا جمع کردند، حضرت در آنجا تأکید کرد:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یكُنِ الَّذِی كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ: خدایا میدانی ما در این حرکتی که در پیش داریم، هدفمان رقابت بر سر قدرت و منصب نیست، تنافس یعنی مسابقه دادن، چون موقع مسابقه دادن آدم نفس نفس میزند، به این حالتی که آدم دارد میدود تا از رقیبش جلو بزند میگویند تنافس، حضرت فرمود: ما رقابت بر سر پست و مقام نداریم که من بخواهم از دست رقیبم در بیاورم، وَ لا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَام:[1] و نه در طلب به دست آوردن حطام دنیوی هستیم (امکانات مادّی و دنیوی)، این اخلاصی که در حرکت ابیعبدالله است این رمز جاودانگی است، این همان اخلاصی است که از پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین عليهالسّلام به ارث برده است.
مولانا آن داستان رویارویی امیرالمؤمنین علیهالسّلام با عمروبن عبدود در جنگ احزاب نقل کرده است:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دغل
حالا داستان را بیان میکند:
در قضا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
میدانید كه در جنگ احزاب، بزرگترین و نامدارترین پهلوان جاهلیّت از طرف کفّار به میدان آمد (عمرو بن عبدود) و هل من مبارز طلبید، از اصحاب پیامبر صلّیاللهعليهوآله هیچ کسی جرأت نکرد که به میدان رود، پیامبر فرمودند: چه كسی جواب این مرد را میدهد؟ احدی جرأت نکرد جواب او را دهد، چون آدم بسیار قدرتمندی بود.
در آن زمان امیرالمؤمنین علیهالسّلام كه در سنین نوجوانی (اوایل جوانی) بودند، قدم جلو گذاشتند. و از پیامبر اجازهی رفتن به میدان گرفتند بعد که به میدان آمدند، خوب اصلاً ظاهر این دو با هم تناسبی نداشت امّا در نبرد و مبارزهی عجیبی که بین این دو در گرفت، امیرالمؤمنین علیهالسّلام با ترفندی، ضربهای زدند و پای عمرو را قطع کردند، حضرت نشستند روی سینهاش که سرش را جدا کنند، سر عمرو اگر جدا میشد و روی نیزهها میرفت، روحیهی سپاه شرک و سپاه احزاب در هم میشکست و پیروزی مسلمانان قطعی میشد، داستان را یادتان است:
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
او خدو انداخت بر رویی كه ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
او جسارت كرد و آب دهان انداخت. از دور کسی این ماجرا را نمیدید، امّا همه دیدند که امیرالمؤمنین علیهالسّلام از روی سینهی عمرو بلند شدند و کناری رفتند و دور از میدان دقایقی را قدم زدند، بعد دوباره روی سینهی عمر نشستند و سر او را جدا کردند و بر نیزهها كردند. بعد از جنگ از امیرالمؤمنین علیهالسّلام سؤال کردند، در حالی كه میدانستی که هر لحظه سر عمرو زودتر بر سر نیزهها رود، پیروزی سپاه اسلام تحقّق پیدا میکند، این چه بود که از روی سینهی عمرو بلند شدی و قدم زدی؟ چرا به تأخیر انداختی؟ امیرالمؤمنین علیهالسّلام چه فرمود؟ گفت:
من تیغ از پی حق میزنم
بندهی حقّم نه مأمور تنم
اینکه محرّک انسان در فعّالیتهایش فقط رضای الهی باشد، چیزی جز رضایت محبوب نخواهد. نه اینكه دنیا را بخواهد چون روی آوردن به دین هم میتواند انگیزههای دنیوی داشته باشد، یک وقت من نماز شب میخوانم چون میگویند هر کس نماز شب بخواند خدا طول عمر و وسعت رزق میدهد. یعنی عبادت میکنم برای همین دنیا. یک وقت نماز شب میخوانم چون میگویند هر کس نماز شب بخواند، خدا سختی جان دادن را از او بر میدارد، قبرش وسعت پیدا میكند و نورانی میكند. سختی حساب پس دادن عالم برزخ را از او بر میدارد، در بهشت برین او را جا میدهد و نعمتها و جایگاههای عظیم بهشتی را روزی او میکند.
با این انگیزهها نماز شب میخواند، خوب این هم انگیزههایش نفسانی است، نه نفر سومی میآید او هم نماز شب میخواند چون نماز شب کلید باز شدن درهای مکاشفات است، اگر کسی نماز شب بخواند چشم باطنش باز میشود، اگر کسی نماز شب بخواند به سرّ ضمیر دیگران آگاه میشود، اگر کسی نماز شب بخواند چشم باطنش باز میشود، اگر كسی نماز شب بخواند از گذشته و آینده خبردار میشود، اگر كسی نماز شب بخواند میتواند تصرّفاتی در این عالم بکند، میتواند طیّ الارض کند، میتواند خوارق عاداتی بکند، نماز شب میخواند برای کرامات، برای مکاشفات. این هم انگیزهاش نفسانی است…
[1]- سید رضی، نهج البلاغه، ص 189.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
دخترک هر روز پياده به مدرسه مي رفت و بر مي گشت . با اينكه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان ابري بود ، دخترک طبق معمولِ هميشه ، پياده به سوي مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر كه شد ، هوا بدتر شد و طوفان و رعد و برق شديدي درگرفت.
مادر دختر كه نگران بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد، يا اينكه رعد و برق بلايي بر سر او بياورد، تصميم گرفت كه با اتومبيل به دنبال دخترش برود . با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شد و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.
اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود، با تعجب دید که با هر برقي كه در آسمان زده ميشود ، او مي ايستد و به آسمان نگاه مي كند و لبخند مي زند و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار مي شود.
زمانيكه مادر به كنار دخترش رسید ، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد :
” چكار مي كني ؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي و به آسمان نگاه می کنی؟" دخترك پاسخ داد:
«من سعي مي كنم صورتم قشنگ بنظر برسد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس مي گيرد!»
در طوفانهای زندگی لبخند رو فراموش نکنیم…
از میون 9 شکل زیر، تصویر مورد علاقهتون رو انتخاب کنید. حواستون باشه که رنگ و شکل، هر دو براتون خوشایند باشه. بعد توضیح مربوط به هر شکل رو، توی ادامه مطلب بخونید و ببینید چه شخصیتی دارید!! ١. معقول و سازگار
در زندگی به رفتار و عشق ساده و بی پیرایه اهمیت می دهید. دیگران به شما اعتماد می کنند. به دوستان نزدیک خود امنیت و آرامش می دهید. اطرافیان به عنوان شخصی خونگرم و با محبت شما را تحسین می کنند. از موارد پیش پا افتاده و کلیشه ای دوری می نمایید. لباس و پوشش شما ساده ولی آراسته است…
٢. تحلیلگر، قابل اعتماد و متکی به خود
حساسیت کنونی شما همیشگی است. همیشه تمایل دارید که اطراف خود را با چیزهای زیبایی محصور کنید تا مورد توجه دیگران قرار گیرید. فرهنگ نقش مهمی در زندگی شما دارد. خود را با وقار و کم نظیر می دانید و به سطح فرهنگی افرادی که با آنها در ارتباط هستید، اهمیت می دهید...
٣. آسودهخاطر، سرحال و بانشاط
عاشق زندگی آزاد هستید و سعی می کنید که حداکثر استفاده و لذت را ببرید. اعتقاد دارید که هر فرد فقط یک بار زندگی می کند. نسبت به مسائل مختلف بسیار کنجکاو و صادق هستید هیچ چیز برایتان بدتر از مقید بودن و محدود کردن نیست. همیشه آماده و مشتقاق رویدادهای غیر منتظره هستید…
۴. مستقل و نامعلوم
خواستار زندگی آزاد و بدون وابستگی هستید تا خودتان مسیر زندگی را مشخص سازید. تمایل هنرمندانه ای در کار و فعالیت های خود دارید. به آزادی خود اعتقاد دارید و بعضی اوقات کارهایی می کنید که برخلاف موردی است که از شما انتظار می رود. شیوه زندگی شما بسیار فرد گرایانه است. برطبق عقاید و باورهای خود زندگی می کنید و از تقلید خوشتان نمی آید…
۵. درونگرا، حساس و متفکر
ترجیح می دهید تنها باشید تا این که بحث و گفت و گوی کلیشه ای با دیگران داشته باشید. رابطه ی محکمی با دوستان خود دارید و این کار به شما یک آرامش درونی را که به آن احتیاج دارید، تقدیم می کند. از سطحی بودن بیزارید. می توانید برای مدت طولانی تنها باشید و خیلی کم خسته می شوید…
۶. عملگرا، متکی به خود و ماهر
مسئولیت زندگی خود را به عهده می گیرید و به رفتار و کار خود بیشتر از شانس اهمیت می دهید. مسائل مختلف را به صورت عملی و ساده حل می کنید. نگاه واقع بینانه ای به اتفاقات روزمره زندگی دارید و سعی دارید مسائل را بدون تزلزل حل کنید…
٧. آرام و محتاط
شما شخص بی تکلف، راحت و محتاطی هستید. به راحتی دوست پیدا می کنید اما از خلوت خود لذت می برید. بعضی اوقات دوست دارید تنها باشید تا به معنای واقعی زندگی بیندیشید و لذت ببرید. به آرامش احتیاج دارید، بنابراین به مکان های مخفی زیبایی می روید. اما گوشه گیر نیستید با این کار آرام می شوید و سپاسگزار زندگی خواهید بود…
٨. عاطفی، خیالپرداز و احساساتی
شخصی بسیار حساس هستید. از دید منطقی و عاقلانه به مسائل نمی نگرید. احساس تنها چیزی است که برایتان مهم است. همچنین رؤیا و آرزو در زندگی تان با اهمیت می باشد. نسبت به افرادی که احساسات و عواطف را نادیده می گیرند و فقط منطق برایشان مهم است، بی اعتنا هستید، و اجازه نمی دهید که احساسات و روحیه شما محدود شود…
٩. فعال و اجتماعی
به ریسک در زندگی علاقه مندید. دوست دارید کارهای متفاوت و جالبی انجام دهید و یا از دیگران بیاموزید. از یکنواختی زندگی بیزارید و دوست دارید نقش فعالی در کارها داشته باشید مایلید در همه کارها پیشقدم باشید…
|
وقتي سيب زميني را بصورت پخته از آتيش بيرون مي آوريد ظرف يک ساعت در معده هضم خواهد شد.
پیش نوشت:
به بهانه نامه موهوم عبدالکریم سروش به مقام عظمای ولایت
در آستانه نه دی طرفداران جنبش معدوم سبز (اعم از زن و مرد) تمرین انشا می کنند و به هر بهانه ای توهمات و خزعبلات ذهنی خود را به روی کاغذ می آورند تا به اصطلاح بگویند جنبشی که برای ما مدت هاست مرده هنوز نفس می کشد … و همین حرف های بی پایه و اساسشان مصداق ” لیطمئن قلبی” مان می شود که مطمئن تر شویم تا جنبش معدوم سبز بادکنکی بیش نبود که در پشت القاب دروغین برخی دکتر ها و حتی آیت الله ها جا خوش کرده بود.
وقتی تئورسین این جنبش که به دکتر سروش معروف است و ما نمی دانیم دکترای خود را در کدام مکتب شیطان اخذ کرده است ، خودکاری با جوهر اسرائیلی بدست می گیرد و در حالی که خود تندیس بی ادبی ست در اوج گستاخی و بی ادبی به زعم خودش میخواهد درس ادب بدهد ، آدم باید “اعوذبالله من شر الشیطان الرجیم عبدالکریم” ، سر دهد …
آدمی که بوی تعفن از پس ِ نوشته هایش که نماد تفکرات فاسدش است بلند است و آن را به کلام انوری و حافظ می آراید تا با آن خوراک تهی مغزان را فراهم کند … کسی که نوریزاد را حر میخواند و همسر شهید حمید باکری هم که شاگرد مکتب اوست آن را تکرار میکند …!
همین آدم می آید و در نامه به مقام عظمای ولایت امام خامنه ای مدظله العالی می نویسد : “ولايت فقيه البته نه شرعاً اعتبار دارد نه عقلاً وکثيری از فقها وعقلا با آن مخالفند” و البته قبل تر از آن منتظری را اعظم و افقه فقیهان می خواند !!
برای چنین کسی که خانه اش از پای بست ویران است (وقتی افقه فقها را منتظری می داند) چطور میتوان توضیح داد نظر مرحوم بحرالعلوم را که درباره ولایت فقیه می گوید : تمام اختيارات حكومتى معصومين(عليهم السلام)، در عصر غيبت، به فقيه جامع الشرائط تفويض شده است . یا سخن شیخ انصاری که در این باره می گوید : اطلاِ ادله حكومت فقيه، به ويژه روايت نصب فقيه كه از امام عصر ـ روحى له الفداء ـ وارد شده است، فقيه را در زمره اولى الامر قرار داده است كه اطاعت از آنان را خداوند، بر ما واجب نموده است.
برای چنین کسی چگونه می توان روایت کرد داستان "عتاب بن اسيد” حاکم بیست و یک ساله شهر مکه را که پس از فتح مکه ، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وی را حاکم آنجا قرار داد و تمامی تصمیم گیری ها را به ایشان سپرد و در نامه ای خطاب به مردم و بزرگان مکه نوشت: او (عتاب بن اسيد) در دوستي ما و دوستي دوستان و دشمني دشمنان ما بزرگتر است. از اين رو، او را امير شما قرار داديم. هر كس او را پيروي كند، خوشا به حالش و كسي كه با او مخالفت كند، خدا او را از رحمتش دور ميكند…
برای چنین کسی که قبلا پيامبر اسلام را همانند شاعري دانسته بود كه الهامات الهي را با دانش محدود به عصر خود به صورت قرآن درآورده نه می توان از پیامبر گفت و نه از حدیث استعانت جست … برای وی حتی نمی توان برای داشتن این اظهارات متاسف بود … اینجا تنها جای تاسف برای کسانی ست که سروش را دکتر می خوانند و همین طور کسانی که رد پای تفکرات فاسد سروش در پشت نامه هایشان مشهود است .
ز.هدایتی
شهید مهدی آقاجانی :
ای مردم ! پشتیبان امام و انقلاب باشید،که این انقلاب به همت خون هزاران شهید به این جا رسیده است. بدانید، که اگر صحنه را ترک نمایید، دشمنان در کمینگاه ایستاده اند و آماده اند تا از کوچکترین لغزش شما استفاده کنند و ضربه محکمی بر پیکر انقلاب وارد کنند.
در خدمت امام باقر(ع) بودم و خانه پر از جمعیت بود که ناگاه پیرمردی که بر عصای خود تکیه می کرد آمد تا آنکه کنار در اطاق ایستاد و رو کرد به امام باقر(ع) و گفت: ” السلام علیک یابن رسول الله و رحمة الله و برکاته"، ای فرزند رسول خدا ! درود و رحمت و برکات خداوندی بر شما باد. سپس ساکت شد و منتظر جواب ماند.
امام(ع) سلام او را به همان گونه پاسخ داد، آنگاه پیرمرد روی خود را به اهل مجلس کرد و به آنها سلام نمود و ساکت ماند تا آنکه جمعیت همگی سلام او را پاسخ گفتند.
سپس رو کرد به امام باقر(ع) و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! مرا نزدیک خود جای بده، خدا مرا فدایت گرداند. بخدا قسم! براستی من شما را دوست دارم و هر کس شما را دوست داشته باشد دوست دارم، و بخدا قسم این دوستی ام بخاطر طمع دنیوی نیست، و من براستی با دشمنان شما دشمنم، و از آنها بیزارم و نفرت دارم، و بخدا قسم این دشمنی و نفرت بخاطر انتقامجوئی یا کدورتی شخصی که بین من و او باشد نیست، و بخدا قسم حلال شما را حلال می دانم و حرام شما را حرام می دانم، و منتظر امر شما و دولت کریمه شما هستم، آیا امیدوار باشم و شما نسبت به من امیدی دارید؟ خداوند مرا فدای شما گرداند.
امام باقر(ع) از پشت سرش به او نگاه می کرد و او می رفت، سپس رو به اهل مجلس کرد و فرمود:هر که دوست دارد یکی از اهل بهشت را ببیند به این شخص نگاه کند
امام باقر (ع) فرمود: بسوی من بیا، و او را کنار خود نشانید سپس فرمود: ای پیرمرد! شخصی خدمت پدرم علی بن الحسین (علیهم السلام ) رسید و از آن حضرت همین سئوال تو را پرسش نمود، پدرم به او فرمود:
اگر با این حال از دنیا رفتی بر رسول خدا، امیرالمومنین، امام مجتبی ، امام حسین و علی بن الحسین(علیهم السلام ) وارد می شوی و دلت خنک می شود و قلبت خشنود و چشمانت روشن می گردد و هنگامی که جان به حلقومت می رسد فرشتگان با آغوش باز و با دسته های گل به استقبال تو می آیند. و اگر زنده ماندی آنچه باعث روشنی چشمان تو است خواهی دید و در مقامات عالی بهشت با ما خواهی بود.
پیرمرد شگفت زده گفت: الله اکبر، ای ابوجعفر! اگر بمیرم بر رسول خدا و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و علی بن الحسین (علیهم السلام ) وارد می شوم… و همان مطالبی را که امام (ع) فرموده بود تکرار کرد. سپس پیرمرد صدا را به گریه بلند کرد و گریه راه گلویش را گرفته هق هق می کرد تا نقش زمین گردید، اهل مجلس از مشاهده حال این پیرمرد و گریه های او همه ناله کردند.
امام باقر(ع) با انگشتان مبارک اشک از گوشه های چشم پیرمرد پاک کرد و آنها را فرو ریخت.
پیرمرد سربلند کرد و به امام باقر(ع) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! دست مبارک خود را بده تا ببوسم خداوند مرا فدای شما گرداند . آنگاه دست امام(ع) را گرفت و بوسید و شکم خود را برهنه نمود و دست امام(ع) را بر آن گذاشت و بعد از آن از جا برخاست و خداحافظی کرد.
امام باقر(ع) از پشت سرش به او نگاه می کرد و او می رفت، سپس رو به اهل مجلس کرد و فرمود:هر که دوست دارد یکی از اهل بهشت را ببیند به این شخص نگاه کند. *
بیشتر آدم! ها محکومند.
محکومند که مادر باشند و شب و روز دلواپس باشند.
محکومند که مثلا دائی باشند و دلشان پَر بکشد برای خنده های خواهرزاده.
یا مثلا عمه باشند که اتوماتیک وار عاشق بچه ی داداشش است.
یا معلم، که عاشق تک تک بچه های کلاس است که جدول ضرب را از بر شده اند و بلدند شعرهای کتاب فارسی شان را از حفظ برایش بخوانند.
یا حتی باغ بان که سر و کارش با گل و برگ و بوته و خار است …
گفتم که بیشتر آدم!!! ها محکومند.
محکومند که دوست داشته باشند. حالا کَس یا چیزش، زیاد مهم نیست.
مهم محکومیتی است که روح خیلی هاشان ازش بی خبر است. اسم بی خبری اش را هم گذاشته اند غریزه! یا حتی محبت…
حالا می خواهی بگوئی که تو هم محکومی؟
عزیزِ حیِّ لایزال؛ تو که خودت قاضی بودی. تو خودت حُکم محکومیت«مان» را بریده ای!
تو گفته ای که آدم! باشیم و عاشق باشیم.
تو دیگر چرا؟
دلت به چیِ «من» خوش است؟ راست و حسینی بگو به چیِ «مان» دلتو خوش کرده بودی؟!!
چرا گفتی: «کَتَبَ عَلی نَفسِه الرَّحمه»؟ چرا قولمان دادی که مهربانمان باشی؟ که دوست مان داشته باشی! که نزدیکمان باشی! که عاشقمان باشی! که دلت برایمان پَر بکشد. که ما پُر رو بازی در بیاریم و طاقچه بالا بذاریم برات!
…الحق که چه دلِ خجسته ای داری؛ تـــو!
س . حسینی
…امام حسین علیهالسّلام از لحظهای که از مکّه به کربلا حرکت میکنند در مسیر اصحابشان را سرند میکنند، از همان لحظهی اوّل كه میخواهند حركت كنند، میفرمایند: مَنْ كَانَ فِینَا بَاذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیرْحَلْ مَعَنَا:[۱] کسی که میخواهد خون قلب خودش را در راه خدا و ما اهل بیت بذل کند و برای قربانی شدن در راه خدا آماده است، او باید با ما بیاید (حرکت کند).
یعنی از همان لحظهی اوّل میگویند اشتباه نکنید این راهی نیست که شما در آن دنیا به دست آورید، چرا؟ چون آنهایی که با انگیزهی دنیاطلبی میخواهند همراه ابیعبدالله حرکت کنند از همان اوّل منصرف شوند. در بین راه هم ابیعبدالله علیهالسّلام مکرّر اشاره میکردند به اینکه پیشاروی ما مرگ، شهادت و کشته شدن است. از داستان یحیی بن زکریا یاد میکردند که در پستی دنیا همین بس که سر پسر پیامبر خدا را برای یک زن بدکارهای به ارمغان بردند. اشاره میکردند که خلاصه داستان کشته شدن و شهادت است، تا کسانی که انگیزههای غیر الهی دارند حذف شوند.
هنگامی كه بین راه خبر کشته شدن مسلم و هانی را آوردند، امام حسین علیهالسّلام بلافاصله اصحاب را جمع کردند و فرمودند: ببینید مسلم و هانی کشته شدند، پیشاروی ما شمشیرهای آماده است، فکر نکنید پست و مقامی در انتظار است. برای اینکه هرگونه انگیزهی غیر الهی حذف شود و یکپارچه انگیزهی خدایی شود، حرکت جنبهی وجه اللّهی پیدا کند. آنچه که جنبهی وجه اللّهی به یک انسان میدهد و انسان را از غیر خدا خالی میکند، محبّت و عشق است. آنچه که سبب میشود كسی از هرچه غیر دوست خالی شود، عشق و محبّت است. چون محبّت و عشق فانی شدن محبّ و عاشق در معشوق و محبوب است. عاشق، کاسب نیست، عاشق، برای به دست آوردن سود كاسبكارانه حرکت نمیکند، برای مصونیت از زیان حركت نمیكند، محرّک او اینها نیست. چرا كه توجّه عاشق چنان در محبوب فانی است كه اصلاً خودش را نمیبیند، طبیعتاً وقتی خودش را ندید محرّک او سود و زیان نیست، آنچه که برای عاشق مطرح است، فقط رضایت محبوب است. لذا حرکت این آدم خالی از انگیزههای نفسانی است، ببینید قرآن کریم چقدر بر فی سبیل الله بودن جهاد یا فی الله بودن جهاد تأکید میکند.
میشود با یک ظالم یا دیکتاتور جنگید با انگیزهی انتقام ظلمهایی كه به من كرده بگیرم یا اینکه حقّ مرا که خورده از حلقومش بیرون بکشم، مبارزات ضدّ ستم اینگونه وجود دارد، امّا انگیزهی این مبارزات نفسانی است یعنی چون حقّ مرا خورده میروم دمار از روزگارش در میآورم، چون به من ظلم کرده و زور گفته میروم از او انتقامم را میگیرم و تلافی میكنم. این جهاد ولو با كافر و ظالم است امّا این جهاد، جهادی نیست که خداوند امر کرده است. جهاد فی سبیل الله و جهاد فی الله مورد تأکید قرآن است. چه موقع جهاد، جهاد فی سبیل الله میشود؟ وقتی كه اصلاً انگیزهی نفسانی در آن نباشد، اینکه برم دق دلیام خالی کنم، برم حقّم رو بگیرم اینها نمیشود. خالص برای رضای حضرت حق…
[۱]- مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 367.
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان
یک سالی می گذشت ازآن روزی که خسته و مانده زیر سایه ی درختی نشسته بود تا کمی استراحت کند،کم کم داشت پا به سن می گذاشت و خستگی هایش طولانی تر شده بود.از آن دور،روی شاخه ی درختی پرنده ای رادید که طعمه از دهان خود می گیرد و در دهان جوجه هایش می گذارد؛دلش لرزید،شکست،خرد شد؛همانجا چشمهایش را بست و از ته دل از خداوند فرزندی تقاضا کرد..
***
چشم ههایش را باز کرد، خواب خوبی ندیده بود،زمزمه ی وعده ها و حرف ها ذهنش را به هیاهو کشانده بود و دلش در طوفانی مهیب دست و پا میزد و او را در گرداب خیال غرق می کرد..چشمهایش اما ساحلی آرام بود که هر از چند گاهی موجی در آن نهیب می زد و مرواریدی از آغوش دریا به ساحل چشمانش هدیه می داد و «حَنّا» لحظه به لحظه در آغوش کشیدنِ قلب دومی را که در درونش می تپید انتظار می کشید:
«پسری درست و بابرکت که کور مادرزاد و پیس را درمان می کند و مرده را به اذن خدا زنده می کند و او رسولی از رسولان بنی اسرائیل خواهد بود..»
قند می خواست در دلش آب شود که باز تلخیِ تشویشِ نگاهِ آن شبِ عِمران،شیرینیِ آرامش را از او سلب می کرد: «ایکاش این نذر را نمی کردی حنّا،اصلا فکر کرده ای اگر فرزند دختر باشد چه کار باید کرد؟تو نذر کرده ای و مسئولی،من اینبار نگرانم حنّا..نگران..»
***
بعد از خوابی که عِمران برایش تعریف کرده بود آنقدر ذوق داشت که نذر کرده بود فرزندش را به خدمت خانه ی خدا بگمارد از خدا خواسته بود که او را «محرَّر» بپذیرد(1)،آزاد و رها…
***
و خدا می داند که در آن لحظات در دل حنّا چه می گذشت..
توی دلش با عمران حرف می زد:
کاش بودی و مرا در این التهابِ اضطراب تنها نمی گذاشتی،کاش بودی و این استیصال مرا در مقابل سوال های بی جواب پناهی بودی،مرهم این زخمی که با زبانه ی هُرمِ این لحظات،جگرم را سوخته تر می کند،زلالِ گوارای چشمهایت بود که تمام غمهای عالم را در خود فرو می برد و تلألو مهرو نوازشت را نثار می کرد،کجایی که مثل همیشه با لبخندِآرامت، اشوب از دلم بشویی و دست به آسمان بری بگویی:«پناه بر خدایی که موسی را از دل نیل گذر داد و ما را هم از دلِ این مصیبت به امان بَرد…»
و سرانجام عطر مریم در خانه ی عمران پیچید…
حنّانه،خواهر حنّا و همسر زکریا،به سختی نگاه پر مهر و حسرت بارش را از طفل جدا کرد و او را در آغوش حنّا گذاشت.حنّا گلِ رویش را بویید و بوسید و سرمست او را در آغوشش فشرد و رو به آسمان کرد و عرضه داشت:
«پروردگارا!من او را دختر آوردم و خدا از آنچه او به دنیا آورده بود داناتر بود،و پسر همانند دختر نیست، من او را مریم نام می گذارم و او و فرزندانش را از وسوسه شیطانِ رانده شده در پناهِ تو قرار می دهم!»(2)
آرام صورتش را روی صورتِ معصومانه ی مریم گذاشت و تمام دلتنگی هایش را روی گونه های مریم گریه گرد،مریم چشمانش را باز کرد و هم نوا با حنّا،غریبیِ تازه ی نامأنوس با این دنیا را با صدای کودکانه اش فریاد زد..
«آرام باش آرامِ جانم؛ بندِ دلم را گسیختی دلبندم؛برقِ چشمت نورِ چشمم؛نگاهم کن مریم من! من به پیغمبر چشمان تو ایمان دارم..»
حنّا،مریم را میان پارچه ای سفید پیچید او را محکم در آغوشش گرفت و با زکریا به سمت بیت المقدس رفت…
«خداوند مریم را به طرز نیکویی پذیرفت و به طرز شایسته ای (نهال وجود) اور ا رویاند..»(3)
1-سوره ال عمران-آیه 36
2-سوره ال عمران-آیه 36
3-سوره ال عمران-آیه 37
با مدد از کتاب های:
زن در آینه ی جلال و جمال-علامه جوادی آملی
قصه های قرآنی-محمد محمدی اشتهاردی
عطیه .چ
پيش نوشت: ملت! سلام عليكم! شنيده بوديم خداوند روزي رسان هست ولي نشنيده بوديم پست وبلاگ رسان هم باشد!مشغله ي درسي و امتحاني و زندگي و مسائلي از اين دست مدتيست فكرمان را كور كرده بود و حس نوشتن نداشتيم كه رفيقي پيامك داد: دوستي كه نخواست نامش فاش شود مطلبي نوشته و مي خواهد شما در وبلاگ وزينتان ثبت بفرماييد!هل قَبِلتُ! ماهم با كله گفتيم: قَبِلتُ! و بدين سان ما براي اولين بار با يك پست عاريه اي بروز شديم. اما قابل توجه رفيقي كه نخواست نامش فاش شود! بنده مسئوليتي در قبال كامنت ها و جواب هاي احتمالي نخواهم داشت و چون آدماي مهم {شخص خودم!} وقت ندارند و از اين حرفا! لطفا خودتان سربزنيد و در صورت نياز جواب كامنت ها را بدهيد. البته قبلش به آن رفيقمان بگوييد كه بهمان بگويد با چه اسمي نظر مي دهيد .شايان ذكر است در نوشته تان هيچ گونه دخل و تصرفي ننموديم الا تصحيح چند غلط املايي! تيتر هم كه نداشتيد خودمان از الكي يك تيتري زديم كه زده باشيم! نيازي به تشكر و اين حرفا هم نيست! اسمتان را هم مشتاق نيستيم بدانيم! از افعال معكوس هم استفاده نكرديم!
اين هم از نوشته ي دوست دوستمان!
از مصلا خارج می شدم که چشمم بهش افتاد. آمد جلو و خیلی گرم سلام داد، دست دادیم و گرمتر ازسلامش حالم را پرسید و این که چکار می کنم و ازاین حرفها! داشتم خوشحال میشدم که دم خودم گرم، بالاخره یکی منو کشف کرد! ایول، ایول، بابا ایول! اما ای دل غافل! رفت سراغ اصل مطلب،بی معطلی؛
_بابای من کاندیدای مجلس شده (خطاب به من)، کارت مونده (خطاب به بغل دستیش) اینم کارت هاش(خطاب به من) آدرس ستاد هم اینجاست. اونجام انشااللّه در خدمتیم. رزومه اش رو اگر بخونید واقعاً…
_واقعا شیفته ش می شیم(من گفتم با خنده)
_بله(جواب داد با خنده)
_یه کاری برا ما بکنند ما در خدمتشون هستیم(من گفتم با خنده)
_تشریف بیارید دفتر ببینیم چکار می شه کرد(جواب داد با خنده) …
… و خداحافظ.
دو قدم نرفته بودم که باز یک دوست ارزشی دیگر با همان سبک مذکور احوالپرسی کرد و اتفاقا اون هم کارتهای تبلیغاتی بابای دوست ارزشی اولمون رو پخش می کرد و می گفت من می شناسموشون، واقعا آدم مطمئنیه.
_آخه تبلیغات شروع شده (پرسیدم با تعجب)
_از فردا دیگه، بابا دیگران شام میدن(اون گفت با هیجان)
_خب اگه شام و ناهار مي دین ما هم بیاییم(من گفتم با خنده)
_این چه حرفیه(اون گفت با تعجب)
فردایش که دیروزِ همین امروز بود، تازه ثبت نام از کاندیداها شروع می شد.
اول
اولین بار در کتاب مطالعات اجتماعی راهنمایی خوانده بودم که وظیفه ی اصلی نمایندگان مجلس، قانون گذاری است. اما قانون را می گذارند تا اجرا شود و الا قانون گذاری که فی نفسه خیری نیست. انتظار قانون مداری از قانون گذاران بیش از دیگران است. اما گاهی اوقات حس خدمت رسانی آنقدر نماینده های آینده یا همان کاندیداهای نمایندگی حال را واله می کند که دیگر قانون هم نمی تواند در برابر عجله ی این جماعت برای خدمت رسانی دوام بیاورد. همین جا دیر نشده بگویم که من از کارهای تبلیغاتی ماه ها پیش کاندیداها آنقدر چیز جدیدی نمی دانم که اینجا بنویسم تا شما هم مستفیض شوید، اگر می دانستم هم نمی نوشتم. مقصود فقط تذکر یک معضل است نه شمردن مصادیق آن.
دوم
کاندیداهای محترم و عزیزتر از جان! خواهش می کنیم روی افزارهای تبلیغاتی تان متمسک به اسماءخدا و ائمه نشوید. در دل مبارک و شیفته به خدمتتان متمسک و متوسل شوید ما راحت تریم. اولا اینکه ما با این تراکتها و کارتهایی که یک طرفش عکس و رزومه ی شماست و طرف دیگرش دعا و ذکر و … چکار کنیم؟ توی جعبه ی اسامی متبرکه بیندازیم؟ در این صورت اولا در اولا این که، جعبه کم میاوریم. دوما در اولا این که دل من یکی نمی آید در بین اسامی متبرکه عکس تبلیغاتی شما باشد (ببخشید که زیادی صریح شد).دوما اینکه شما چه اصراری دارید که حتما در تبلیغاتتان دعا و آیة الکرسی و ذکر ایام هفته و … بیاورید؟ اگر قصد دارید با این کار به عموم ملت تفهیم بفرمائید که شما اهل این جور چیزها هم هستید و کلا آدم خوب و متدین و مومنی هستید، برای اثبات این کار راههای عاقلانه تری هم وجود دارد؛ اولا در دوما این که تائید صلاحیت شما از طرف شورای نگهبان تا اندازه ای(لااقل به همان اندازه ای که لازم دارید) موید این مطلب است(هر چند تبلیغات قبل تر از همه چیز شروع شده) دوما در دوما اینکه ” کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم( و تبلیغاتکم و کارت و تراکتکم)". شما سابقه ی خودتان را شفاف و صادقانه برای ما ملت بیان بفرمائید، آنقدر عقل تو کله ی مبارکمان مانده که تشخیص بدهیم چی به چیه؟
در آخر:چطور می شود به کسانی اعتماد کنی و به عنوان نمایندگان خودت به مجلس بفرستی که قانون بنویسند و بر اجرایش نظارت بکنند اما خود به قانون احترام نگذارند؟ این در مکتب اسلام است که انجام به تکلیف در هر حالت مساوی با پیروزی است؛ به قول شهید همت ” چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم” چرا؟ چون عمل به تکلیف می کردند. پس سوال دوم اینکه اگر هدف از شرکت در انتخابات خدمت رسانی است، چه اصراری در پیروزی در آن است؟ آنهم به هر قیمتی؟!
و سوال سوم و آخرم اینکه؛ به نظر شما کسی با «دیکتاتوری تبلیغات» حاکم بر انتخابات، آیا می تواند قانونی عمل کند و در انتخابات رای بیاورد؟ اگر نه پس چرا قوه قانون گذاری فکری به این وضعیت نمی کند و اگر آری پس چرا این شیوه اینقدر غریب است؟
حكمت433: پايان لذت ها و بر جاي ماندن تلخي ها را به ياد آوريد.
پروانه رامیان
دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده معظم شهدا از زمانیکه امام جمعه تهران شدند
این کار را شروع کردند و همچنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان
تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد. تقریباً
محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند. تکتک این
محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده سه شهید و دو شهید نداریم که
ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم
شهدا من بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده
شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد. بعضیهایش
خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید
شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن
بچهشان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آنها با افتخار میگویند، ولی ما
که مینشینیم نگاه میکنیم، آن خستگی را احساس میکنیم.
بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال
خانواده شهید «خرسند»، در نازیآباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر
خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان اینقدر قدرتمند،
باصلابت و بانجابت با آقا صحبت میکرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.
این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدمهایی که در راه خدا در کشور ما
از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و…
صبح روز کریسمس آقا فرمودند خانة چند ارمنی و آشوری اگر برویم خوب است. ما
آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهایشان زدیم که آنها از ما بیخبرتر
بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا
را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محلهها پیدا کردیم و با
این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده
پیدا کردیم. در خانهها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمانها
ما میرویم سلام میکنیم و میگوییم از هیئت آمدیم، از بسیج، پایگاه ابوذر،
بالاخره یک چیزی میگوییم و کارتی نشان میدهیم. بین ارمنیها بگوییم که از
بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش… بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند.
کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم.
امشب شب کریسمس که شب عید شماهاست میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن
بفرستیم.
برای نماز مغربوعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت
کرد به ما ابلاغ میکنند، میرویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای اینکه ما
توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره
پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بیسیم گفتم به
گوشم. گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کمتر از سه
چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی در را
باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمیفهمد که. بالاخره
وارد شدیم. چون کار باید میکردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده
بودیم، کارگردان و اینها بروند تو.
کارگردان رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی
حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بیسیم
اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای که بود به این خانم چون
احیا بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند
مشرف میشوند منزل شما.
گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟
من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید ـ، تا اسم آقا
را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد
کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که
مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.
دخترها گفتند: چه شد؟
گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که
مقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.
*تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد*
اینها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند
آوردند. بیسیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم.
نگهبانی هم که باید کنار در میایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتیمان را انجام
دادیم. آقا از ماشین پیاده شد. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.
گفتم: بفرمایید.
گفت شما؟
نه اینکه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه کارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غش
کرده.
گفت: کس دیگری نیست؟
یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم
آقا شما بفرمایید داخل.
گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم.
حفاظت معنی و مفهوم خودش را اینجا از دست میدهد. مهمتر از حفاظت این است.
بدون اذن صاحبخانه وارد خانه کسی نمیشود. رهبر نظام است باشد.
ضدحفاظتترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی
چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان
را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.
من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید
تعارف کنید بیایند داخل.
لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه میایستم تا بیایند.
چند دقیقهای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را
بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم.
چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از
دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و
خوشامد گفت. بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت میرسیم. رفتند
بیرون.
آقا من را صدا کرد گفت اینها پدر ندارند؟
گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم.
گفت بزرگتر ندارند؟ برادر ندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟
گفتند، مرده.
گفتیم، برادر؟
گفتند، یکی داشتیم شهید شده.
گفتیم، بزرگتری، کسی؟
گفتند، عموی ما در خانة بغلی مینشیند.
فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو
را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی
و لباسها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافهات
تابلو است.
در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود
خدمت رسیدیم.
این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟
خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة
برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش
گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی میکنند؟
بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده اینجا، اینها چون
بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.
او را داخل که بردیم و آقا را که دید، تقریباً مُرد. یک نیمه جنازه را یدک
کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. اینها به خودی خود زبانشان با ما
فرق میکند. سلام علیک هم که میخواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی
بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و درنهایت یک همدمی را برای آقا مهیا
کردیم.
*آقا چایی و شیرینیشان را خورد*
رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم.
رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا
تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند:
مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان،
عموی بچهها را آوردند.
دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟
گفتند: دانشجو هستند.
آقا خیلی تحسینشان کرد و با اینها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر
سؤال کرد که آب، شربت، چیزی برای خوردن آقا بیاورم؟
اینها همهاش درس است. من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا
میخورد یا نمیخورد؟ نمیدانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا
اینها میگویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟
آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب
اگر چیزی بیاورند ما میخوریم.
بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم
چایی، هم آبمیوة شما را میخورم.
اینها رفتند چایی، آبمیوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی
خانة مسلمانها اینطوری است. یک نفر چند تا میوه پوست میکند میدهد دست آقا،
آقا هم دعا میکند. همانجا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید
آن خوراکی را تقسیم میکنیم، همه یک قسمتی از این میوه میخورند که آقا به آن
دعا کرده. توی ارمنیها هم همین کار را باید میکردیم؟ واقعاً نمیدانستیم.
چایی آوردند، آقا خورد، آبمیوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد.
آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنیها نشستند و با اینها صحبت کردند. مثل بقیة
جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمیبینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید
ببینم.
توی خانة مسلمانها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست.
میپریم و میآوریم. اینها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم
متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس
دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همینجوری نگاه
میکردند، شروع کردند به صحبت کردن، همینجوری صفحهها را ورق میزدند تا تمام
شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟
یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از
شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من
بگویید.
ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان
«بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش F۱۴،
بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را
توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج
میدهد. هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا میآید و بقیهاش
را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور هواپیما منهدم میشود. هواپیما
لاشهاش توی خاک ایران میافتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار
نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به
زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.
ارمنیای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها
بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است.
دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض
کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم،
ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به
دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان
مینشینیم، ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما
توی ظرف آنها آب نمیخوریم. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را
میشنویم. من تا الآن نمیفهمیدم بعضی چیزها را.
میگفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ـ را
بین درودیوار گذاشتهاند، سینهاش را سوراخ کردهاند. میخ، مسمار به سینهاش
خورده. نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع).
دستش را بستند و در دورة ۲۵ ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهیمدم یعنی چی.
گفتند، د ر ۲۵ سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما
میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم. ولی امروز
فهمیدم که علی(ع) کیست.
امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و
به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما
نیامده است، شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیمهایش
میرفت چهقدر بزرگ است.
از ورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و ۲۵ سال حکومت غصب شدهاش و
زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟
*بعد از بازگشت، حضرت آقا پاسداران را توبیخ کردند*
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه، به اندازة چند کتاب از
اینها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوهشان را
خورد. بعضی از دوستهای ما نخوردند. کاتولیکتر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر
نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزباللهیتر از آقا هستم دیگر.
با آنها خداحافظی کردیم و بهسمت دفتر بهراه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا
فرمودند: این بچهها را بگویید بیایند.
آمدند. گفتند: این کار احمقانه چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده
بودیم. وقتی خانهشان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به آنها محسوب
میشود. نمیخواستید داخل نمیآمدید.
تقسيم بندي افراد به چپ، راست، سنتي و مدرن، افسانه، غيرواقعي و مزخرف است
تقسيماتي كه خارجيها از مردم ميكنند، اغلب خلاف واقع و دروغ است. عدّهاي «راست»، عدّهاي «چپ»، عدّهاي «سنتي»، عدّهاي «مدرن»… اينها همهاش حرفهاي بيربط و مزخرفي است كه خارجيها القا ميكنند. البته يك عدّه آدمهاي ساده هم در داخل، بدشان نميآيد كه بگويند ما جزو فلان دسته هستيم! خيال ميكنند كه اين يك افتخار است. نه آقا! جزو ملت ايران باشيد. جزو تودهي انقلابي مردم باشيد. جزو اين جماعت و ملت دينباور باشيد. اسمهاي چپ و راست و قديم و جديد و امثال اينها، افسانه است. اينها واقعيت ندارد. به دليل اينكه هيچ كدام از اين گروههايي هم كه آنها ذكر ميكنند، هيچ تفكّر مدوّني ارائه نكردهاند. دسته بندي گروهها با ارائه تفكّرِ مدوّن امكانپذير ميشود. در شرايط فعلي، گروههاي موجود چه تفكّر مدوّني دارند كه ادّعا شود اين با آن، اين تفاوت را دارد! كه اين مدرن است، اين نميدانم چپ است، اين راست است! اينها حرفهاي بيمعني است. حرفهاي بيربطي است كه خارجيها و تبليغات بيگانه، عنوان ميكنند.
بيانات در ديدار پرسنل و فرماندهان ارتش 28/1/75
سخت است برای ما که برخی رفتارها را ببینم از مردم خودمان در جایی غیر دیارمان چرا که انگار روح جمعی ما بروز می کند بی غل و غش و دل آدم گر می گیرد از کردارمان؛ و اینها هم نمی دانم چرا جایی گفته نمی شود و یا کمتر بر گفته می آید. مردم ما یا به سبب جنگی است که «صدام عفلقی» بر ایشان روا داشت با عراقی ها خوش رفتار نیستند یا فکر می کنند مدینه رفته اند و هر غیر ایرانی عربی، سنی است؛ و هر سنی هم وهابی و هر وهابی دشمنی است برای یک شیعی که شنیده اند آنجا چه می کنند با پیروان علوی. شاید یکی باید باشد که بگوید ببیند اینجا مغازه ها چقدر راحت پول منقوش به سید یگانه دوران را از شما قبول می کنند؛ حتی بقالی های کوچک هم. اما همه اش این نیست. نگاههای اخم آلود و غرلندهای زیرلب ایرانیها که همین ها بودند که جوانان ما را کشتند را راحت می شود در حرم ها هم دنبال کرد، کافی است کمی دقیق باشی. نگاه که اینطور باشد راحت می شود آب معدنی سعودی را در نجف و کربلا هورت کشید و یا جین ترک و حتا لباس سوری را در بغداد پیدا کرد. هرچه باشد رییس جمهور حال و باحال-بس که شوخ طبع است- عراق رفیق صمیمی اسد پدر بوده و جوری باید جایی نشان دهد این مساله را؛ و همه اینها یعنی واردات اجناس ما که بیخ گوش عرب عراقی هستیم هم به جهت تمدنی و هم فرهنگی و لابد خیلی چیزهای دیگر، خیلی کمتر است از ترکهایی که خوب نقش بازی می کنند در بلبشوی منطقه.
حرفهایی می زنم. حتی کسی نیست به جوان زائر سید جوانان اهل بهشت بگوید که نمی شود پنج صف جلوتر از امام، اقتدای به جماعت کنی! کسی نیست. دیر رسیدم برای نماز و با اکراه می نشینم جایی که حس می کنم خبری از جمع و جماعت نیست. اذان که می گویند می بینم با صدای مکبر خم و راست می شود و حسابی هم مواظب است که عقب نیفتد. خیلی این پا و آن پا کردم که چه کنم و آخر دست صدایش می کنم که برادر اقتدای به که کردی؟ می گردد دنبال امام جماعت و وقتی پیدایش نمی کند عقب را نشانش می دهم که او کجا و ما کجاییم. خیلی راحت می گوید دلت پاک باشد و کفشهایش را بر می دارد و می رود و من می مانم و بهت و حیرتم. باید یکبار هم ماجرای حرم سیدنا ابالفضل را مرور کنم.
***
مگر در وصفت نگفته اند: «یا من الاجابه تحت قبتک»؟ و مگر من نخواندم آنجا: «و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم»؟ چرا خبری نیست؟ نکند باید دست به دامان کاشف کُرَب بشوم؟
راستی، حالا که فکر می کنم کم کم یادم می افتد که بس که غرق ضریحت بوده ام فراموش کردم سر راست کنم و تحت قبه ات را نظاره کنم…
میم .آقاسی
در حدیث است که خداوند ۴چیز را در ۴ چیز مخفی کرده است .
رضایت خود را در اعمال صالح ٬ پس همه ی اعمال صالح را انجام بده تا عملی را که رضایت الهی را در بر دارد انجام داده باشی .
سخط و غضب خود را در معاصی ٬ پس از همه ی معاصی پرهیز کن تا از عملی که موجب غضب الهی است مصون مانده باشی .
لیله القدر را در شب های سال ٬ پس همه ی شب ها را قدر بدان تا لیله القدر را هم درک کرده باشی .
اولیاء خودش را بین مردم ٬ پس به همه ی مردم احترام بگذار تا حرمت اولیاء خدا را نگاه داشته باشی !
پ.ن : دو خط آخر ِ بالا را خوب بخوانیم و عمل کنیم !
ح.الف
تازه مسلمان و اهل آمریکاست. عاشق امام خمینی و دکتر چمرانه. تا چند وقت پیش کاتولیک بوده و قصد دارد باقی عمرش رو بعنوان یک دانشجوی مسلمان وقف دفاع از خدا و اسلام کند.
داشتیم صحبت می کردیم، برای اینکه غافلگیرش کرده باشم گفتم: راستی کریسمس مبارک!
بفهمی نفهمی دمغ شد، گفت: ” نه! کریسمس مبارک نیست. کریسمس روز کاپیتالیسمه! مسیحی ها با دنیاشون خوشن، فقط خدا رو برای این می خوان که بیشتر بهشون بده، اونو نمی پرستن خودشون رو می پرستن، حتی لاقل روز کریسمس با خدا خلوت نمیکنن در حالیکه باید اینجوری باشه. فقظ به خورد و خوراک و پول فکر میکنن همین…”
طوری یک نفس این حرف ها رو زد که پیش خودم فکر کردم چه کار خبطی کردم کریسمس را تبریک گفتم. برای آنکه نشان داده باشم غافلگیر نشده ام گفتم: باشه… حرفی نیست. جدی که نگفتم! ولی تو هم خوب سخنرانی می کنی ها!
ف . ت
مرحله مدرسه ای جشنواره قرآنی مدارس علمیه خواهران مدیریت استان تهران و البرز برگزار شد.
معاونت فرهنگی مدرسه علمیه الزهرا(س) کوی نصر تهران گفت: مرحله مدرسه ای جشنواره قرآنی طلاب مدارس علمیه خواهران مدیریت استان تهران و البرز درتهران برگزار شد.
فاطمه احمدیان، معاونت فرهنگی مدرسه علمیه الزهرا(س) کوی نصر تهران گفت: جشنواره قرآنی طلاب مدارس علمیه خواهران مدیریت استان تهران و البرز درتهران به میزبانی این مدرسه برگزار شد.
وی افزود: در این جشنواره 158 طلبه خواهر پایه های اول و دوم از 23 مدرسه علمیه به رقابت می پردازند.
احمدیان گفت: 2 نفر از طلاب مدرسه علمیه الزهرا (س) نیز از شرکت کنندگان در مسابقه می باشند.
وی در ادامه افزود:6 داور در 3 گروه داوری از ساعت8 صبح الی 17 عصر به ارزیابی طلاب می پردازند.
گفتنی است جشنواره روز دوشنبه پنجم دی در مدرسه علمیه الزهرا(س) کوی نصر تهران واقع در واقع در کوی نصر تهران، نبش خیابان فاضل شرقی،پلاک19 در حال برگزار می باشد.
مریم صداقتی( رابط خبری مدرسه)
یکبار جایی نوشته بودم : ” یکی از تاسف برانگیزترین موقعیت ها این است که به خاطرعدم آشنایی با کتابهای خوب ، همین طور الکی و بدون شناخت قبلی کتابی را از کتابفروشی بخرید . “
این عقیده مدت ها با من بود . یک دفترچه ی مخصوص دارم که از هرجایی که گیربیاورم اسامی کتاب های مفید را می نویسم و اغلب کتابفروشی رفتن های من خلاصه می شود به اینکه یک لیست ده تا بیست تایی کتاب را بگیرم دستم و یکی یکی از فروشنده سوال کنم .
اما یک چیز دیگر هم هست که البته باید اول به یک ثبات در خواندن برسی و بعد شروعش کنی . یکی از لذت های عمیق زندگی این است که یکبار بدون هیچ اسم کتاب قبلی بروی نمایشگاه کتاب یا نصف روزت را بگذاری برای سرزدن به چندکتاب فروشی معروف و بزرگ شهرتان . بعد سر فرصت و حوصله بین قفسه ها راه بروی و یکی یکی کتاب ها را نگاه کنی . روی جلد ، پشت جلد . مقدمه را بخوانی ، صفحات میانی را نگاه کنی ، روی طراحی جلد دقیق شوی ، در پستوهای ذهنت دنبال اسم نویسنده بگردی ، مترجم ، ناشر … آخرش هم کلی با خودت کلنجار بروی که این کتاب را بخرم یا نه ؟
و همین طور کتاب های بعدی … وقتی به پیشخوان کتابفروشی می رسی دستت پر باشد از ده پانزده کتابی که تا به حال نه اسمشان را جایی شنیده بودی نه سابقه ی آشنایی داشتی .
دیگر همین مانده که برسی خانه و یکی یکی کتاب ها را شروع کنی . احتمالا از خواندن بیشترشان چهره ات جور خاصی درهم می رود که مثلا ارزش خریدن نداشت ، بی محتوا بود… حتی اگر این قضیه چندبار تکرار شود حسابی هم از دست خودت و کسی که این برنامه را پیشنهاد داده عصبانی شوی که این بدون شناخت کتاب خریدن دیگر چه صیغه ای بود و همه ی پول هایم را ریختم سطل زباله و …
اما صبر کن ! کافیست آن وسط برسی به یک کتاب خوب . یک کتاب که دوستش داشته باشی ، از خواندنش لذت ببری ، با صفحاتش ، با افکار نویسنده اش احساس آشنایی کنی … یک کتاب از آن ها که بعدش بگویی چه خوب شد خواندمش !
آن وقت تمام ناراحتی کتاب های به درد نخور قبلی از ذهنت پاک می شود . احساس یک کشف شیرین به تو دست می دهد . این کتاب را هیچ کس به تو معرفی نکرده بود ، تعریفش را در هیچ وبلاگ و نشریه ای یا از زبان هیچ دوستی نشنیده بودی …
اما حالا تو می توانی شروع کننده ی این راه باشی و کتاب را به خیلی ها و خیلی جاها معرفی کنی و ته دلت غنج برود که من کشفش کردم !
حتی مهم نیست اگر بعدا معرفی اش را خیلی جاها ببینی و از زبان خیلی ها بشنوی(که درباره ی کتابهای خوب اغلب این اتفاق می افتد) مهم این است که تو از از روی دست آنها ننوشته ای ، خودت به جواب مسئله رسیده ای ، خودت کشفش کرده ای . و اینکه بقیه ی جاها هم از کتاب تو (!) تعریف کنند عیبی که ندارد هیچ خوشحال ترت هم می کند …
کشف یک کتاب هرچند زمان ببرد و به این آسانی ها نباشد اما لذتی دارد که می ارزد هرچند وقت یکبار بدون هیچ لیست و اسم مشخصی سری به کتابفروشی ها بزنی و در ذهنت بگویی : آمده ام برای کشف یک کتاب خوب !
صاد
جلد قرآنسبز بود. وقتيمهديقرآنرا گرفت، رو به همه فرياد زد:
ــ ديديد گفتمسبز، مالِ منه، اينيعني انتخاب…
منطقه عملياتي منتظر بچه ها بود. و بچه ها از زير قرآن رد ميشدند و قرآن را براي همراهي ميگرفتند. مهدي وقتي قرآنِ با جلد سبز را گرفت، دوباره برگشت و آخر صف ايستاد. بچه ها اعتراض كردند:
ــ تو كه قرآن گرفتي.
ــ اونايي كه انتخاب ميشَن بايد دو تا قرآن بگيرند.
اين را با خنده گفت. درونصف با بچه ها شوخي ميكرد. دوباره قرآنگرفت. جلو رفتم پيشانيبندي به دست گرفته بود و قرآن ها را به بازو ميبست.
ــ اين ديگه چه رسميه؟
وقتي مطمئن شد كه قرآن ها محكم بسته شدهاند، رو به من كرد و گفت:
ــ تير هيچوقت به قرآن نمي خوره، پس دست هاي من قطع نخواهند شد، تير كه آمد، مطمئناً به قلبم خواهد نشست. ميخواهم توي اون لحظات آخر، با اين دست ها، قلبم رو لمس كنم.
چهرهاش حاكي از حالات دروني خاصي بود، كه نصيب هركس نمي شد. نور مي باريد از چهرهاش. دوباره خنده اي كرد و زد به پشت من. بچه ها گوشه و كنار نشسته بودند و وصيت مينوشتند. و او اينكار را چند روز قبل انجام داده بود. در حالي كه بچه ها را يك به يك زيرنظر گرفته بود، لُپ من را گرفت و گفت:
ــ وقتي گلوله به قلبت بنشينه، پرپر شدنت زيباتر ميشه. اينو ديشب ديدم….
و حرفشرا نا تمام رها كرد و كوله پشتي اش را برداشت:
- مهدي ديشب چه ديدي ؟
مثل اينكه رازي را ناخواسته فاش كرده باشد، پشيمان بود. ميخواست فكر مرا از آن حرف دور كند، دوباره پرسيدم:
ــ مهدي، ديشب چه خواب ديدي؟
ــ هيچي بابا، شتر ديدي، نديدي…
و با سرعت از مندور شد. وِل كنِ قضيه نبودم. به دنبالش حركت كردم. كنار نخلي متوسط او را به دام انداختم.
ــ تو ديگه كي هستي؟ اينقدر پيله نكن.
ــ نگاه كن، من بايد بفهمم كه…
ــ اي بابا… باشه، ديشب خواب ديدم كه، بنده عاصي گنهكاري به اسم آقا مهدي، آماج رگبار دشمن قرار گرفته، همه گلوله ها به يك جا ميخوردند، اونم قلب آقا مهدي… حالا فهميدي؟
و ساكت شد.
ــ خب، بقيهش؟
ــ بقيهش؟… هيچي، قطرهخوني هم از قلب اين آقا مهدي بادمجان بَمي روي زمين نريخت… حالا ديگه فهميدي؟…
منتظر جواب دادن من نشد، پريد ميان بچه ها….
و درست روز بعد از عمليّات بچّه ها گفتند، او را در ميان راه ديدهاند. نقش بر زمين. در حالي كه با چشماني باز قلبش سوراخ سوراخ شده بود…
( نام شهيد : مهدی عبدالله زاده - راوي : همرزم شهید )
همهی زمانها عاشورا و همهی مکانها کربلاست و ما باید نقش حسینی خودمان را پشت سر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام ایفا کنیم. در همین زیارت عاشورا گفتیم ما دو بار از خدا میخواهیم: ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین.
هم در سجده میخواهیم، هم در حین زیارت که خدایا ما را در راه امام حسین عليهالسّلام ثابتقدم بدار پس باید در عاشورای زمان و کربلای زمین خودمان پشت سر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام حرکت کنیم باید حسین عاشورای زمان و کربلای زمین خودمان باشیم.
هر کسی در زمین شخصی خودش در چنین موقعیتی قرار دارد و دیدید در صحنهی روز عاشورا هم سه گروه بیشتر وجود نداشتند: یک گروه عمر سعد و لشکر عمر سعدند، اینها دنیاطلبند، اینها پلیدترین و جنایتکارترین بشر تاریخ خلقتند.
یک گروه هم اباعبدالله الحسین عليهالسّلام و اصحاب بزرگوارشان هستند، اینها هم اولیاء اللهاند. سمبل همهی فضیلتها و کرامتها.
سوم کسانی که وقتی اباعبدالله الحسین عليهالسّلام مکّه را ترک کرد، آنها مُحرم شدند و رفتند دور کعبه بگردند وقتی پیکر مطهّر اباعبدالله الحسین عليهالسّلام در صحنهی کربلا قطعه قطعه میشد، آنها مشغول ذکر و عبادت خودشان بودند، مشغول تقدّس و زهد جاهلانهی خودشان بودند.
پس سه گروه در همین عاشورای زمان ما هم وجود دارد. یک راه، راه امام حسین است. با همهی فضیلتها، شجاعتها، شهامتها، ایثارها، صبرها و بزرگواریها.
راه دوم، هم راه عمر سعد است با همهی پستیها. راه سوم هم راه آدمهای بزدل است، راه آدمهای جاهل است، آنهایی که کنج خلوتهای خانقاهها و محافل صوفیانه را انتخاب کردند برای اینکه از ایفای رسالتهای الهی خودشان بگریزند. آنهايی كه نقش حسینی خودشان را ترک کردند و پناه بردند به کنج خانقاهی و مشغول سماع درویشی و لذتهای نفسانی و شخصی خودشان هستند. پس ما باید خوب دقّت کنیم.
نه راه دنیاطلبان را باید برویم، نه راه کسانی که به ظاهر دنیا گریزند امّا فی الواقع آنها از حسین گریختهاند، به خلوت خانقاه و جلسات و محافل عارفانه و صوفیانهی منحرف خوشان پناه بردند. در صحنهی عاشورا امام حسین عليهالسّلام مگر غیر از این است که هفتاد دو یار دارد، هرکدام ما در صحنهی جهاد باطنی خودمان، چون یک جهاد اصغر داریم، جهاد بیرونی است. یک جهاد اکبر داریم، جهاد درونی و باطنی است، یک جهاد اعظم هم داریم. این جهاد اصغر و جهاد اکبر را همه میدانند، جهاد اصغر، جنگ با دشمنان خداست در بیرون، جهاد اکبر جنگ با جنود شیطان است در درون، با جنود جهل است در درون. در این جهاد و نهضت حسینی که هر کسی باید در درون خودش برپا کند، آن هفتاد دو لشکر چه کسانی هستند؟
آنها هفتاد و دو خصلت شایستهای است که یک مؤمن دارد، در حدیث جنود عقل و جهل در کافی امام صادق عليهالسّلام فرمود: عقل هفتاد و دو لشکر دارد، جهل هم هفتاد و دو لشکر دارد. اینها در وجود انسان با هم میجنگند. در واقع این هفتاد دو تن یاران مؤمن در صحنهی جهاد اکبر همان خصلتهای نیکوی او هستند که آنها را یکی یکی به میدان میفرستد و در جهاد اکبر حرکت حسینی خودش را با این یاران، یعنی با این خصائل نیکویی که در باطنش دارد، ایفا میکند.
یکی یکی اینها را خرج میکند و به میدان میفرستد و آنها را در راه خدا خرج میکند.
انشاءالله خدا توفیق بدهد که برای این جهاد اکبر و جهاد درونی هم ما لشکریان خودمان را تجهیز کنیم یعنی آن خصائل نیکو را و آن هفتاد و دو لشکر عقل را در خودمان جمع کنیم تا بتوانیم نقش شایستهی خودمان را ایفا کنیم.*
* بخشی از سخنرانی استاد مهدی طيّب در جلسهی اهل ولاء
به کوشش مهتاب ابیان