یادی از سرزمین آب و آتش
سخت است برای ما که برخی رفتارها را ببینم از مردم خودمان در جایی غیر دیارمان چرا که انگار روح جمعی ما بروز می کند بی غل و غش و دل آدم گر می گیرد از کردارمان؛ و اینها هم نمی دانم چرا جایی گفته نمی شود و یا کمتر بر گفته می آید. مردم ما یا به سبب جنگی است که «صدام عفلقی» بر ایشان روا داشت با عراقی ها خوش رفتار نیستند یا فکر می کنند مدینه رفته اند و هر غیر ایرانی عربی، سنی است؛ و هر سنی هم وهابی و هر وهابی دشمنی است برای یک شیعی که شنیده اند آنجا چه می کنند با پیروان علوی. شاید یکی باید باشد که بگوید ببیند اینجا مغازه ها چقدر راحت پول منقوش به سید یگانه دوران را از شما قبول می کنند؛ حتی بقالی های کوچک هم. اما همه اش این نیست. نگاههای اخم آلود و غرلندهای زیرلب ایرانیها که همین ها بودند که جوانان ما را کشتند را راحت می شود در حرم ها هم دنبال کرد، کافی است کمی دقیق باشی. نگاه که اینطور باشد راحت می شود آب معدنی سعودی را در نجف و کربلا هورت کشید و یا جین ترک و حتا لباس سوری را در بغداد پیدا کرد. هرچه باشد رییس جمهور حال و باحال-بس که شوخ طبع است- عراق رفیق صمیمی اسد پدر بوده و جوری باید جایی نشان دهد این مساله را؛ و همه اینها یعنی واردات اجناس ما که بیخ گوش عرب عراقی هستیم هم به جهت تمدنی و هم فرهنگی و لابد خیلی چیزهای دیگر، خیلی کمتر است از ترکهایی که خوب نقش بازی می کنند در بلبشوی منطقه.
حرفهایی می زنم. حتی کسی نیست به جوان زائر سید جوانان اهل بهشت بگوید که نمی شود پنج صف جلوتر از امام، اقتدای به جماعت کنی! کسی نیست. دیر رسیدم برای نماز و با اکراه می نشینم جایی که حس می کنم خبری از جمع و جماعت نیست. اذان که می گویند می بینم با صدای مکبر خم و راست می شود و حسابی هم مواظب است که عقب نیفتد. خیلی این پا و آن پا کردم که چه کنم و آخر دست صدایش می کنم که برادر اقتدای به که کردی؟ می گردد دنبال امام جماعت و وقتی پیدایش نمی کند عقب را نشانش می دهم که او کجا و ما کجاییم. خیلی راحت می گوید دلت پاک باشد و کفشهایش را بر می دارد و می رود و من می مانم و بهت و حیرتم. باید یکبار هم ماجرای حرم سیدنا ابالفضل را مرور کنم.
***
مگر در وصفت نگفته اند: «یا من الاجابه تحت قبتک»؟ و مگر من نخواندم آنجا: «و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم»؟ چرا خبری نیست؟ نکند باید دست به دامان کاشف کُرَب بشوم؟
راستی، حالا که فکر می کنم کم کم یادم می افتد که بس که غرق ضریحت بوده ام فراموش کردم سر راست کنم و تحت قبه ات را نظاره کنم…
میم .آقاسی