مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

قرآن سبز

05 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر

جلد قرآن‌سبز بود. وقتي‌مهدي‌قرآن‌را گرفت‌، رو به ‌همه‌ فرياد زد:

ــ ديديد گفتم‌سبز، مال‌ِ منه‌، اين‌يعني ‌انتخاب‌…

منطقه عملياتي‌ منتظر بچه‌ ها بود. و بچه ‌ها از زير قرآن‌ رد مي‌شدند و قرآن ‌را براي ‌همراهي‌ مي‌گرفتند. مهدي ‌وقتي ‌قرآن‌ِ با جلد سبز را گرفت‌، دوباره ‌برگشت ‌و آخر صف ‌ايستاد. بچه ‌ها اعتراض ‌كردند:

ــ تو كه ‌قرآن ‌گرفتي‌.

ــ اونايي ‌كه ‌انتخاب ‌مي‌شَن‌ بايد دو تا قرآن ‌بگيرند.

اين ‌را با خنده‌ گفت‌. درون‌صف‌ با بچه ‌ها شوخي‌ مي‌كرد. دوباره ‌قرآن‌گرفت‌. جلو رفتم‌ پيشاني‌بندي ‌به ‌دست ‌گرفته ‌بود و قرآن‌ ها را به ‌بازو مي‌بست‌.

ــ اين ‌ديگه ‌چه‌ رسميه‌؟

وقتي ‌مطمئن ‌شد كه‌ قرآن ‌ها محكم‌ بسته‌ شده‌اند، رو به ‌من ‌كرد و گفت‌:

ــ تير هيچ‌وقت‌ به ‌قرآن‌ نمي ‌خوره‌، پس‌ دست ‌هاي ‌من ‌قطع ‌نخواهند شد، تير كه ‌آمد، مطمئناً به ‌قلبم ‌خواهد نشست‌. مي‌خواهم‌ توي ‌اون ‌لحظات ‌آخر، با اين ‌دست‌ ها، قلبم ‌رو لمس‌ كنم‌.

چهره‌اش ‌حاكي ‌از حالات ‌دروني ‌خاصي‌ بود، كه ‌نصيب ‌هركس ‌نمي ‌شد. نور مي ‌باريد از چهره‌اش‌. دوباره‌ خنده ‌اي ‌كرد و زد به ‌پشت ‌من‌. بچه ‌ها گوشه ‌و كنار نشسته ‌بودند و وصيت ‌مي‌نوشتند. و او اين‌كار را چند روز قبل ‌انجام ‌داده ‌بود. در حالي ‌كه ‌بچه ‌ها را يك ‌به ‌يك ‌زيرنظر گرفته ‌بود، لُپ‌ من ‌را گرفت ‌و گفت‌:

ــ وقتي ‌گلوله ‌به ‌قلبت ‌بنشينه‌، پرپر شدنت ‌زيباتر مي‌شه‌. اينو ديشب‌ ديدم‌….

و حرفش‌را نا تمام ‌رها كرد و كوله‌ پشتي‌ اش‌ را برداشت‌:

- مهدي ديشب چه ديدي ؟

مثل ‌اينكه ‌رازي ‌را ناخواسته ‌فاش ‌كرده ‌باشد، پشيمان‌ بود. مي‌خواست‌ فكر مرا از آن ‌حرف ‌دور كند، دوباره ‌پرسيدم‌:

ــ مهدي‌، ديشب ‌چه ‌خواب ‌ديدي‌؟

ــ هيچي ‌بابا، شتر ديدي‌، نديدي‌…

و با سرعت ‌از من‌دور شد. وِل ‌كن‌ِ قضيه‌ نبودم‌. به ‌دنبالش‌ حركت ‌كردم‌. كنار نخلي ‌متوسط‌ او را به ‌دام ‌انداختم‌.

ــ تو ديگه ‌كي ‌هستي‌؟ اينقدر پيله ‌نكن‌.

ــ نگاه ‌كن‌، من‌ بايد بفهمم‌ كه‌…

ــ اي‌ بابا… باشه‌، ديشب‌ خواب ‌ديدم ‌كه‌، بنده ‌عاصي ‌گنهكاري‌ به ‌اسم ‌آقا مهدي‌، آماج ‌رگبار دشمن‌ قرار گرفته‌، همه‌ گلوله ‌ها به ‌يك ‌جا مي‌خوردند، اونم ‌قلب ‌آقا مهدي‌… حالا فهميدي‌؟

و ساكت ‌شد.

ــ خب‌، بقيه‌ش‌؟

ــ بقيه‌ش‌؟… هيچي‌، قطره‌خوني‌ هم ‌از قلب ‌اين‌ آقا مهدي ‌بادمجان‌ بَمي ‌روي ‌زمين‌ نريخت‌… حالا ديگه ‌فهميدي‌؟…

منتظر جواب‌ دادن ‌من ‌نشد، پريد ميان ‌بچه ‌ها….

و درست ‌روز بعد از عمليّات ‌بچّه ‌ها گفتند، او را در ميان ‌راه ‌ديده‌اند. نقش ‌بر زمين‌. در حالي‌ كه ‌با چشماني‌ باز قلبش‌ سوراخ ‌سوراخ ‌شده ‌بود…

(  نام شهيد :  مهدی عبدالله زاده   -   راوي :  همرزم شهید )

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: بدون موضوع, دلنوشت های طلاب لینک ثابت

نظر از: شاید بنده [بازدید کننده]
شاید بنده

به خاطر قطره اشکی که گوشه چشمم لونه کرد ممنون!

1390/10/05 @ 19:03


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس