مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

به مناسبت سالروز شهادت شهید نواب صفوی

27 دی 1395 توسط الزهرا (س) نصر

 

سید مجتبی میرلوحی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت.با رحلت پدر،دايی سيد مجتبي سر پرستي خانه ايشان را بر عهده مي گيرد. سيد مجتبي عشق و علاقه زيادي به دروس اسلامي دارد ولي دايي وي با او مخالفت مي کند.سيد مجتبي دست از عقيده خويش بر نمي دارد و در مسجدي که در خاني آباد است شروع به فراگيري درسهاي حوزه مي کند و همزمان در مدرسه آلمانيها به دروس جديد مي پردازد. او در فرصت هاي مناسب آنچه فهميده به همکلاسي هاي خويش مي گويد و اوضاع سياسي و فرهنگي و اقتصادي را براي آنان شرح مي دهد. سيد در سال 1321 تحصيلات خود را به پايان برده و در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام مي شود. وي شبها جلساتي براي کارگرها دائر مي کند و وظايف ديني و اجتماعي شان را گوشزد مي کند.سيد سيماي زشت استعمار را در کارها و فعاليت هاي آنان نشان مي دهد و مي گويد: «اين چيست که در چند جاي شهر مي نويسند"ورود ايراني و سگ ممنوع” آنان ايرانيان را در رديف سگ قرار داده اند در حالي که خودشان زير دست ما هستند.»
شش ماه از ورود سيد مجتبي به شرکت نفت نگذشته بود که يک انگليسي به کارگري ايراني حمله مي کند و وي را زخمي ميکند. همان شب جلسه اي تشکيل مي شود و قرار مي گذارند که صبح قبل از کار در پالايشگاه جمع شوند. سيد مجتبي شروع به سخنراني مي کند و چنين مي گويد: «چون ما مسلمان هستيم و قصاص يکي از احکام ضروري ماست ، يا بايد آن انگليسي اينجا بيايد و در جلوي همه از اين برادر عذر خواهي کند و يا اگر اين کار را نکرد ، عين کتکي را که به اين برادر زده را به او ميزنيم». هنوز سخنان سيد به پايان نرسيده بود که کارگران به خشم آمده ، به سالن آن انگليسي رفته، و آنجا را خراب کردند. پليس دخالت مي کند و با دخالت پليس، انگليسي متواري مي شود. چند نفر از کارگران دستگير مي شوند ولي سيد موفق به فرار از معرکه مي شود و شبانه راهي نجف مي شود.
شهيد نواب صفوي در دي ماه 1326 با نيره السادات ازدواج کرد و سه دختر حاصل سه سال زندگي مشترک آنها بود که دختر سوم پس ازشهادت نواب به دنيا آمد.

 نظر دهید »

عشق زیر روسری

26 اسفند 1394 توسط الزهرا (س) نصر

دراز کشیده بودم روی تخت و همان طور که سرم را کرده بودم تو صفحات کتاب به همسر گفتم : «برام مداد بیار لطفا!» با تعجب نگاهم کرد که: تو زیر کتاب رمان هم خط می کشی؟ و من همه سطرهای خط کشیده شده کتاب را جلو چشمش ورق زدم: همه رمانا نه، بعضی رمانا.


سطرهایی که زیرش خط کشیده بودم، صرفا جنبه آموزشی نداشتند، یا توصیفات زیبایی نبودند، بیشترشان شاید روایت یک حس مشترک بود. مثل وقت هایی که کسی چیزی می گوید و آدم با ذوق پشت سرش تکرار می کند: دقیقا! دقیقا! خب، این حسی بود که من بعد خواندن خیلی از پاراگراف های «عشق زیر روسری» داشتم و در خواب هم نمی دیدم یک روز خیلی از دغدغه ها و افکار و عقاید و حتی خاطراتی که از پروسه خسته کننده پیدا کردن نیمه گمشده(!) دارم اینقدر شبیه یک دختر مسلمان متمول انگلیسی متولد لندن با رگ و ریشه آفریقای هندی باشد که حتی نمی دانم شیعه ست یا سنی.

نویسنده کتاب در «عشق زیر روسری» ماجرای خودش را با قضیه ازدواج می نویسد. از وقتی دختری نوزده ساله بود و علی بیست و چهارساله به عنوان اولین خواستگار وارد خانه شان شد تا نزدیکی های سی سالگی و بالاخره پیدا کردن نجم. در این بین از خودش، زندگی اش، اجدادش، دینش، آداب و رسوم کشورش، عادات مسلمانان اطرافش، نظرش نسبت به اتفاقات مختلف…. و همه این ها حرف می زند و اغلب این حرف ها با اینکه کتاب را کاملا از حالت داستانی بیرون آورده و خواننده را بی حوصله می کند، بیشتر وقت ها حرف های خوبی است که لذتی از جنس دیگر دارد. بیشتر از هرچیز دیگر درباره ازدواج می گوید. تحلیل و تجربه هایش از آدم های مختلف، شرایط مختلف، روش های مختلف همسریابی، معیارها و کلی چیز ضروری دیگر. درحدی که به عقیده من کتابش کاملا قابلیت معرفی شدن با عنوان یکی از کتاب های راهنمایی ازدواج برای مجردها را دارد. و با همه اختلاف های فرهنگی و قومی و ملیتی، من به ندرت مطلب اشتباه یا نادرستی در آن دیدم. شاید یکی از علت های ذوق زده شدنم هم همین بود. اینکه یکی دارد اینقدر خوب در این زمینه حرف می زند!

شلینا زهرا جان محمد، آدمی است که خوب فکر می کند، عقل قوی ای دارد، تحلیل هایش ریشه ای و دقیق است و اینطور که از کتاب برمی آید از همان نوزده سالگی تا حد زیادی تکلیفش با خودش روشن بوده، با این حال حدود یک دهه تب و تاب ازدواج و ملاقات با خواستگارهای مختلف، او را به پختگی تحسین برانگیزی می رساند. دیدگاهش نسبت به خدا، آدم ها، جهان طبیعت و حتی ازدواج تغییر می کند و در طول داستان خواننده همراه افکار و گفتگوهای درونی او در این تحولات بزرگ می شود.


«عشق زیر روسری» با همه خط کمرنگ داستانی اش که آن را از حالت رمان درآورده و شبیه اتوبیوگرافی یا همچین چیزی کرده بود، با هم برایم شیرین بود. بعد مدتها یک کتاب خوب خواندم و با اینکه کمتر حوصله منبر رفتن های طولانی بین داستان را دارم - چیزی که این کتاب مالامال از آن بود!- یک روز کامل بابت خواندنش مشعوف بودم. شاید بیشتر از خود داستان بابت حس های مشترکی که خواندم، حرف های خوب و نتیجه گیری های خوب تری که خواندم… و همه من را به این نتیجه رساند که در اولین فرصت باید این کتاب را به مجردهای اطرافم هدیه کنم!


بقلم صاد

 2 نظر

شیعیان نیجریه

26 آذر 1394 توسط الزهرا (س) نصر


العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
باد شدیدی که این چند روز وزیده آنتن را خراب کرده. برای فهمیدن ادامه ی اتفاقات نیجریه دست به دامن اینترنت می شوم. می خواهم سرچ کنم “کشتار شیعیان نیجریه". کشتار را که تایپ می کنم یک منو از انواع کشتار باز می شود. کشتار در میانمار، کشتار داعش، کشتار در سوریه، کشتار در عراق، کشتار در عربستان… بی اختیار روی کشتار داعش کلیک می کنم. یک صفحه ی بلندبالا باز می شود. فقط عکس است و یکی دو جمله کوتاه توضیح بالای آن. انگار عقلم را از دست داده باشم. شروع می کنم به دیدن. به اواسط صفحه که می رسم عکس هایی ست از کشتار کودکان. صفحه را می بندم. زانوهایم را بغل می کنم و اشک می ریزم.
ناهار از گلویم پایین نرفت. به هم ریخته ایم. چه خبر شده توی این کره ی خاکی!؟ از دست من چه کاری ساخته است؟! تنها چیزی که انسان را امیدوار می کند برای نجات، برای نابودی این همه ظلم و جنایت، تصور آمدن منجی ست. همان منجی و موعودی که دعا کردن برای آمدنش صرفا و صرفا یک عادت شده برای همچو منی! چرا باور نداریم که “دعا” موثر است. باید طلب کرد او را. باید عطش مان برای آمدنش آن قدر زیاد باشد که خواب شب را ترجیح ندهیم به رکعتی نماز حاجت و دعا. خواب آلودگی جمعه صبح ها از بی خیالی ست نه کسری خواب و خستگی. از این غفلتی که بدجور عادی شده و ریشه دوانده در زندگی ام خسته ام.

برای نیازی که مختص چهار روزه ی دنیایمان است دعا و نذر و نیاز و عجز و انابه داریم اما برای آمدن آن آقایی که یاور مظلومانی ست که جز او یاوری ندارند، جدی نیستیم. عجیب است. خیلی عجیب است…



انار بانو

 4 نظر

مختار قاتل امام حسین(ع) را چگونه مجازات کرد

10 آذر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

حجت‌الاسلام والمسلمین ابوفاضل رضوی اردکانی نویسنده کتاب «ماهیت قیام مختار بن ابی عبید ثقفی» با تکیه بر روایات معتبر، اقوال و نظریات علمای بزرگ اسلام و کمک‌گرفتن از علم رجال و تاریخ، با روش نقد و تحلیل و جرح و تعدیل، ابعاد شخصیتی مختار ثقفی را به صورت همه‌جانبه بررسى کرده و ثابت کرده است که او مردى پاک، فداکار، معتقد به امامت ائمه هدى(ع) بوده و قیامش با اذن و اجازه و رضایت کامل امام معصوم و دخالت مستقیم اهل بیت پیامبر(ص) همراه بوده است. در این کتاب ـ که از مطالب مستند و مستدل بهره برده و از پرداختن به مطالب موهون و افسانه‌گونه، مانند بعضى از مقاتل و مختارنامه‌ها پرهیز کرده ـ روشن شده است که مختار نه کیسانى بوده و نه بنیانگذار این مکتب است و نه ادعاى باطل داشته، بلکه کلیه این اتهامات از جانب دشمنان اهل بیت(ع) و راویان و مورخان وابسته به طاغوت مطرح شده است.
 

در ادامه بخش‌هایی از این کتاب را مرور می‌کنیم.

* چه کسی سر از بدن امام جدا کرد

در روز عاشورا پس از آنکه امام حسین(ع) تنها شد و جنگ‌های زیادی کرد، ضربات زیادی از نیزه و شمشیر بر بدن مقدس حضرت(ع) وارد شد، شمر و سنان بن انس با 10 نفر از نیروهای پیاده به سوی خیمه امام حسین(ع) هجوم بردند که امام با دست خود اشاره به آنان کرد و آن جمله معروف را فرمود که «اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید، لااقل آزاد مرد باشید، به زن و بچه من چه کار دارید؟» و عمر سعد دستور داد آنان متعرض خانواده حضرت نشوند.

ادامه »

 نظر دهید »

آیا امکان بجا آوردن زیارت اربعین قبل از اربعین وجود دارد؟

02 آذر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

در باره امکان بجا آوردن زیارت اربعین قبل از اربعین از حضرت آیت اله مکارم شیرازی استفتا شده است که متن استفتا و پاسخ آن بدین شرح است :

متن استفتاء:

1- با توجه به اینکه در ایام اربعین حسینی ازدحام زوار باعث محدویت‌های فراوانی برای سفر به کربلا می‌شود، اگر کسی در روزهای قبل از اربعین(20 صفر) زیارت کند و برگردد یا مثلاً فردای اربعین به کربلا برسد، از ثواب زیارت اربعین و عمل به روایت امام حسن عسکری(ع) محروم می‌شود؟

2- در ایام اربیعن به علت ازدحام شدید، ورود به حرم حسینی(ع) و گاهی بین‌الحرمین بسیار دشوار و برای برخی ناممکن است، و گاهی موجب اذیت دیگران می‌شود. در این شرایط زوار چگونه باید زیارت اربعین را به‌جا بیاورند تا مشمول حدیثی که «زیارت اربعین از نشانه‌های مؤمن است» بشوند؟ آیا خواندن زیارت از محدودۀ اطراف حرم کافی است؟

پاسخ معظم له:

1و2- در صورتی که اجتماع آنها در یک روز اسباب مشکلاتی می شود و واقعاً نیت زائر درک اربعین باشد ثواب اربعین را دارد.

بین مردم عراق مشهور است که بر اساس نظر ایت الله سیستانی و برخی علمای دیگر مدت زیارت اربعین ده روز است. از ده تا بیست صفر و کسی که در این مدت زیارت کند, ثواب زیارت اربعین را برده.

 نظر دهید »

جای عباس تو خالی ست، ولی ما هستیم

01 آذر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

مرضیه فرمانی از شاعران کشورمان برای مدافعان حرم اهل بیت علیهم السلام شعری سروده است.


دل که پابند قوانین محبت بشود-

عاشق آل علی باشد و قسمت بشود-

کوله بار سفرم بسته و میخواهم که

دل در این معرکه آماده خدمت بشود

آمدم دل بسپارم به حرم، جان بدهم

حاجتم می‌شود این بار اجابت بشود؟

قدر یک در دل ساده فقط سفره دل

پیش تو باز شده…کاش که فرصت بشود…

سر سپردیم به تیغ و به همین دل بستیم

زیر چتر تو فقط شیعه شفاعت بشود

جای عباس تو خالی ست، ولی ما هستیم

که از این خاک و از این صحن حفاظت بشود

کاشکی این سفر آخر من باشد …کاش…

قسمتم در حرم این بار شهادت بشود


 1 نظر

نکاتی که خوب است زنان در پیاده‌روی اربعین رعایت کنند

27 آبان 1394 توسط الزهرا (س) نصر

اربعین، زمان وصل است؛ هنگامه شور و غوغا؛ موعد احساس است، بعد از چهل روز عزاداری عقلانی. میلیون‌ها عاشق، از سراسر جهان عازم نورانی‌ترین نقطه عالم می‌شوند تا نوای «اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین» خود را به گوش جهانیان برسانند.

 پیاده‌روی اربعین، حماسه است؛ حماسه عاشقی در سکوت، حماسه صبر و استقامت، حماسه ایثار و محبت، حماسه تحمل دشواری‌ها برای رسیدن به محبوب خدا؛ و شاید به این دلایل و هزاران دلیل نادانسته دیگر است که امام حسن عسکری علیه‌السلام، زیارت اربعین را یکی از پنج علامت مؤمنین بیان کرده‌اند.

در این مسیر سخت، زنان نیز همراه و هم‌پای مردان، به راه می‌افتند؛ به عشق درک مسیر و به شوق دیدار حرم مولا، اما آ‌ن‌چه که مهم است، رعایت نکاتی ساده برای سلامت طی‌کردن این مسیر معنوی است؛ مسیری که سختی‌های خود را دارد، ولی لازم است به بهترین شکل ممکن طی شود تا هم به راحتی به پایان شیرین خود برسد و هم حظ معنوی لازم از آن برده شود.

نکاتی که در ذیل بدان اشاره می‌شود نکاتی عمومی و بعضاً خاص زنان است که عمل به آن، طی این طریق را هموارتر خواهد ساخت.

آمادگی برای سفر
1. به خاطر داشته باشید که این مسیر، مسیری هموار نیست و قصد شما هم سفر تفریحی یا زیارتی صرف نیست. در این سفر، مسیر مهم‌ترین مرحله سفر است؛ پس لازم است اقدامات امنیتی مناسب را اندیشیده باشید. از مهم‌ترین این اقدامات، ثبت‌نام در یک کاروان معتبر و همراهی با آن است. بنابه توصیه وزارت خارجه و سازمان اوقاف، سفر انفرادی به عتبات برای مردان نیز ممکن است با مشکلات و خطراتی همراه باشد، و این در مورد زنان به مراتب بیشتر خواهد بود.

2. معاون عتبات عالیات مرکز پزشکی حج و زیارت توصیه کرده است، 10روز پیش از آغاز سفر واکسن مننژیت بزنید؛ اگر با کودکانتان عازم این سفرید حتماً این توصیه را جدی بگیرید.

3. تمام لوازم مورد نیاز خود را در یک کوله پشتی که حمل آن برایتان سخت نباشد، قرار دهید. دقت داشته باشید که این بار را تا انتهای سفر خودتان باید حمل کنید، پس فقط ضروریات را به همراه داشته باشید.

4. بردن خوراکی، با وجود موکب‌های فراوانی که در مسیر وجود دارد، حمل بار اضافی است. تنها مقداری خشکبار برای تأمین انرژی ازدست‌رفته‌تان کافی است. البته اگر با کودکتان عازم این مسیرید، حتماً لوازم و خوراکی‌های ضروری و مورد نیاز را به همراه داشته باشید؛ شاید بعضی از غذاها را دوست نداشته باشد.

5. برداشتن داروهایی ضروری (فشارخون، دیابت، قلب و…)، به همراه تعدادی مسکن و قرص سرماخوردگی، پماد ضدحساسیت، شل‌کننده عضلات، پماد ضدعرق‌سوزی و در صورت نیاز باند هم خوب است. البته به خاطر آب‌وهوای سرد و آفتاب تند روز عراق، کرم ضدآفتاب و نرم‌کننده هم به همراه داشته باشید و ترجیحاً از پوشیه یا چادرهای نقاب‌دار برای جلوگیری از سوز عصرگاهی و آفتاب ظهر استفاده کنید. به همراه داشتن چتر، خصوصاً از نوع بزرگ و دست‌وپاگیر آن چندان توصیه نمی‌شود.

6. برای خودتان و بیشتر برای کودکانی که به همراه دارید، حتماً لیموترش و نمک را فراموش نکنید؛ چکاندن چند قطره آب لیمو بر روی غذاهای گوشتی تا حد زیادی از مسمومیت احتمالی آن‌ها جلوگیری کرده و مانع مشکلات بعدی خواهد شد. به همراه داشتن مقداری عسل، در بطری‌های نوشابه هم مفید خواهد بود.

7. اگر به خاطر کودکتان مجبور به آوردن باری بیشتر از حجم کوله‌تان هستید، بهترین راه‌حل به همراه آوردن کالسکه کودکتان است. این کار باعث می‌شود هم از زحمت بغل‌کردن او در امان باشید و هم مقداری از بار را بر روی کالسکه به دنبال خود بکشید.

8. در صورت به همراه بردن کودکان با خود، حتماً نام و نام خانوادگی والدین، نام کاروان و شماره تماسی از خود را در برگه‌ای نوشته و به گردن کودک آویزان کنید.

9. به همراه داشتن ملحفه و ماسک هم در طول مسیر بی‌فایده نخواهد بود؛ در صورتی که جا دارید و احساس نیاز می‌کنید، یک پتوی سفری کوچک یا کیسه‌خواب هم برای مواقع اضطراری احتمالی به همراه داشته باشید.

10. حتماً‌ 2 الی 3 چفیه و یک حوله متوسط (استخری کوچک) بیاورید. چفیه علی‌رغم فضای اندکی که اشغال می‌کند، کاربردهای زیادی دارد. پوشاندن سر و گردن، خشک‌کردن دست و صورت و انداختن روی بالش‌های خواب و استفاده به جای سجاده و حتی حوله، از موارد مصرفی چفیه است؛ اگر راحتید می‌توانید چند چفیه را جایگزین خیلی از لوازمتان کنید.

11. لوازمی مانند قاشق و چنگال و یک چاقوی کوچک و استکان یا لیوان کوچک نشکن و دسته‌دار، مسواک و خمیردندان کوچک سفری و صابون کوچک ترجیحاً مایع، ژل ضدعفونی‌کننده و چند شامپوی کوچک هتلی، مهر و جانماز جمع‌وجور، دستمال‌کاغذی خصوصاً دستمال مرطوب و لوازم بهداشتی ضروری را نیز فراموش نکنید. دقت داشته باشید که بیشتر سرویس‌های بهداشتی مسیر، آفتابه دارند؛ درصورتی‌که با این شیوه راحت نیستید، لازم است که مقداری شلنگ به همراه خود داشته باشید.

12. اگر سفربرو حرفه‌ای هستید، قرآن و مفاتیح و قلم دفتر، همراه جدانشدنی شما خواهند بود؛ هرچند امروز روز، تلفن‌های همراه بسیاری از این اقدامات را انجام می‌دهد، اما گاهی فرد با دست گرفتن قرآن راحت‌تر است. می‌توانید از تلفن همراهتان به عنوان پخش‌کننده صوتی برای شنیدن سخنرانی، مداحی، دعا و قرآن در طول مسیر پیاده‌روی استفاده کنید؛ پس حتماً پیش از سفر آن را به هرآن‌چه دوست دارید مجهز کنید.

13. پوشیدن چادری که حرکت با آن راحت باشد، مانند چادر عربی، لبنانی یا ملی، به حمل کوله و حرکت بهتر در مسیر کمک خواهد کرد؛ البته اگر جهت اطمینان یک دست چادر اضافه هم به همراه داشته باشید، ضرر نخواهید کرد. علاوه بر چادر از روسری‌های نخی که در طول مسیر اذیتتان نکند و در برابر سرما و گرما فشار اضافه وارد نکند، استفاده کنید. اگر پوشیه ندارید می‌توانید پارچه مشکی نرم مستطیلی که جلوی صورت را بگیرد تهیه کرده و کش دوخته و چیزی شبیه پوشیه درست کنید. سعی کنید لباس‌های گرمی که به همراه می‌برید هم لباس‌هایی دکمه‌دار یا زیپ‌دار باشد که پوشیدن و درآوردن آن به راحتی انجام بگیرد.

14. کفش مناسب، از ضروریات غیرقابل انکار سفر است. کفشی به همراه داشته باشید که پاشنه بلند یا تختی بیش از حد آن موجب آزارتان نشود. کفش‌های کتانی معمولی علی‌رغم آن‌که راحت به نظر می‌رسند شاید بهترین گزینه نباشند؛ بهتر است کفش چرمی‌ای که مدتی استفاده شده و نه خیلی گشاد و نه خیلی چسبان باشد، برای این راه بپوشید. با این وجود اگر حس می‌کنید با دمپایی راحت‌ترید، یک دمپایی لاستیکی نرم و منعطف هم به همراه داشته باشید. به همراه داشتن دمپایی و گذاشتن آن در یک نایلون محکم، در مواقع استفاده از سرویس بهداشتی و وضوگرفتن هم می‌تواند کمک خوبی باشد، اما مهم‌تر از همه این‌ها، عادت به پیاده‌روی است؛ حتماً قبل از سفر کمی تمرین پیاده‌روی داشته باشید.

15. به توصیه یک پزشک زنان، خانم‌ها حتماً باید از اکنون برای استفاده از داروهای ضدبارداری برای کنترل عادات ماهیانه خود برنامه‌ریزی کرده و استفاده از این داروها را تحت نظر پزشک آغاز کنند تا برای زیارت اماکن مقدسه با مشکل مواجه نباشند؛ چراکه برای برخی از بانوان استفاده از قرص مؤثر نیست و باید از داروهای تزریقی استفاده کنند تا دوره‌های ماهانه آن‌ها طی سفر قطع شود. این پزشک تأکید کرد که اگر بانوان در طول مسیر دچار لکه‌بینی یا مشکلات مشابه شدند، نباید داروهای خود را بدون مشورت با پزشک قطع کنند یا میزان مصرف دارو را افزایش دهند؛ چراکه لکه‌بینی بسیار ساده با مصرف غلط داروهای ضدبارداری موجب خونریزی بسیار زیاد می‌شود.

16. لباس زیر خود را از جنس نخی تهیه کنید که هم سبک‌تر است و هم عرق‌گیر مناسبی است؛ سعی کنید چند دست از آن را به همراه داشته باشید تا در صورت اضطرار، به راحتی آن را تعویض کنید. دقت داشته باشید که در آن‌جا شرایط شست‌وشو و خشک‌کردن وجود ندارد؛ پس درصورتی‌که با فرزندانتان به سفر می‌روید، به تعداد مناسب و مقدار کافی، برای آن‌ها لباس و ملزومات بردارید.

17. توجه داشته باشید که به همراه داشتن مدارکی مانند کارت ملی و شناسنامه و… در عراق لزومی ندارد، اما جهت اطمینان و برای مواقع لزوم، حتماً یک کپی از مدارک خود و پاسپورت و ویزا به همراه داشته باشید. دقت داشته باشید که مدارک و پول‌های خود را در یک مکان و در دسترس قرار ندهید و بیش از هرچیز مراقب گذرنامه‌تان باشید.

18. مسلماً به همراه داشتن لوازمی مانند شارژ تلفن و هدفون آن را فراموش نخواهید کرد، اما بهتر است برای راحتی شارژ و دسترسی بهتر، یک سه راهی نیز همراه داشته باشید.

19. علاوه بر تمام این موارد، فراموش نکنید که این سفر یک سفر معنوی- ترویجی است؛ پس به همراه داشتن تعدادی اقلام فرهنگی و مذهبی از ضرورت‌های تبلیغی این سفر است. ممکن است در طول مسیر با افرادی مواجه شوید که از شما درخواست عکسی از رهبر انقلاب یا امام خمینی (ره) را دارند. دست خالی بودنتان در این شرایط تأسفی بی‌بازگشت را به همراه خواهد داشت.

در طول مسیر
1. آیت‌الله مجتبی تهرانی (ره) توصیه‌هایی را به افرادی که عازم زیارت بودند و نزد ایشان می‌آمدند داشتند. ایشان برای سفر عتبات فرمودند: «هرکجا سوار ماشین یا هواپیما شدی یا سفر مجددی داشتی مثلاً از نجف به کاظمین بروی، 100 صلوات، 100 الله‌اکبر، 100 مرتبه یا اباالحسن الرضا علیه‌السلام، 6 مرتبه سوره توحید و یک مرتبه آیه‌الکرسی بخوان.» و توصیه داشتند که «قبل از این‌که وارد حرم امام معصوم علیه‌السلام شوی بسیار استغفار کن تا پاک به دیدار امام علیه‌السلام بروی و از درب صحن که وارد شدی، صلوات برای آن امام زیاد بفرست.

همچنین فرمودند که زیر قبه امام حسین علیه‌السلام دعا مستجاب است. در حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز حاجت مخصوص بخواه و به ایشان بگو آقا من شما را دوست دارم و این حب را نزد شما به امانت می‌گذارم تا شب اول قبر به من برگردانی؛ و بعد فرمودند بر کسانی که در حق تو بد کرده‌اند، بیشتر دعا کن؛ این کار رنگی از اولوهیت دارد. این توصیه را راجع به عتبات از ایشان گرفتم.»

2. نجف را با اجازه‌گرفتن از امیرمؤمنان علیه‌السلام به سمت کربلا، ترک کنید و از آغاز مسیر، ستون به ستون به نیت افرادی که به این افتخار نایل نشدند، امام، رهبر، شهدا، مراجع و التماس دعا گفته‌ها و نگفته‌ها، حرکت کنید، مرور کردن مخاطبان گوشی تلفن همراهتان کمک خوبی به این امر خواهد بود.

3. علاوه بر بعد معنوی این مسیر، فراموش نکنید در سفرهای دسته‌جمعی، عاملی که موجب استفاده بهتر از سفر و کاهش خستگی روحی و جسمی می‌شود، همراهی با سایر افراد و هماهنگی با برنامه‌ها و تصمیمات جمعی است؛ عاملی که علاوه بر بعد اجتماعی، اخلاقی و اسلامی نیز است. درنتیجه سعی کنید در این زمینه نهایت همکاری را با مدیران کاروان خود داشته باشید؛ خصوصاً در مواقع توقف و استراحت میان روز و شب.

4. با هم‌کاروانی‌ها و دوستان خود عمودهایی را معین کنید تا در صورت گم‌کردن یکدیگر و عدم آنتن‌دهی تلفن‌ها بتوانید در آن عمودها، یکدیگر را بیابید؛ فقط دقت داشته باشید که عددهای رند، بسیار شلوغ هستند.

5. این نکته را فراموش نکنید که این تنها زیارتی است که در آن مسیر حرکت، هدف است و نه رسیدن. پس صحنه‌های زیبا و فوق تصور اطرافتان را خوب بینید و با دل و جان لمس کنید و اجازه دهید آرام‌آرام، زنگارهای جان و دلتان را بشوید و صاف و صیقلی‌تان کند. برای همین تا جای ممکن، در مسیر حرکت خودتان باشید و خودتان، حتی از سروکله زدن با فرزندانتان هم تا حد ممکن اجتناب کنید؛ این صحنه‌ها تکرارناشدنی است.

6. پیاده‌روی، تمرین صبر است و خودداری؛ در طول مسیر از مناقشه و جدل و گفتگوی بی‌نتیجه سیاسی و تفرقه‌افکنی میان شیعه و سنی پرهیز کنید. به خاطر داشته باشید که گذشت و ایثار از نشانه‌های مؤمن است که در این سفر باید بروز پیداکند. خستگی شما، خستگی اطرافیانتان نیز است، کمی مهربان‌تر بودن، کمی به فکر بودن، کمی کوتاه‌آمدن، راه‌های تعالی در این مسیر آسمانی را هموارتر خواهد کرد. حواستان به دلی که خادمان و میزبانان‌تان با تمام وجود در طبق اخلاص نهاده‌اند، باشد؛ مبادا دلشان را بشکنید و طوری برخورد کنید که گردی بر دل شیشه‌ای‌شان بنشیند؛ آن‌ها در برابر ما وظیفه‌ای ندارند، اما ما در برابر آن‌ها موظفیم که تمام ادب انسانی را به کار بریم.

7. بهترین مسیر حرکت، از کنار جاده و از مسیر غیرآسفالت است؛ با دمپایی یا کفش و حتی پابرهنه هم که باشید، مسیر خاکی کناره، خستگی کمتری برایتان خواهد داشت و پاهایتان کمتر اذیت می‌شود.

8. در طول مسیر تنوع غذایی و پذیرایی فراوان است، شما می‌توانید با توجه به نیاز بدنی و حساسیت‌های جسمی‌تان غذا و آذوقه مورد نیازتان را انتخاب کنید، اما سعی کنید از امتحان کردن غذاهایی که به آن‌ها عادت ندارید اجتناب کنید و مصرف برنج را کمتر کرده و به سمت مواد پروتئینی و میوه بروید تا سیستم گوارشی‌تان مشکل پیدا نکند. اگر در استفاده از لوازم تعارف‌شده وسواس دارید؛ به‌نحوی‌که میزبانان‌تان ناراحت نشوند از آن‌ها بخواهید که در لیوان و ظرف خودتان از شما پذیرایی کنند.

9. برای جلوگیری از گم‌شدن احتمالی، نقشه مسیرها را در گوشی خود ذخیره کرده و به همراه داشته باشید و محل قرارهایتان را ترجیحاً پیش از ورودی شهرها بگذارید تا مجبور نشوید در شلوغی و نابلدی مسیر و کوچه‌های بدون نام و عنوان، به دنبال دوستان خود بگردید.

10. تهیه یک سیم‌کارت عراقی، هم از هزینه‌های تماس شما می‌کاهد و هم آنتن‌دهی بهتری دارد؛ این کار را می‌توانید از مراکز مورد اطمینان در ایران یا بعد از ورود به عراق تهیه کنید. به محض تهیه سیم‌کارت هم شماره آن را به دوستان و هم‌کاروانیان و خانواده منتظر خود بدهید.

11. در طول مسیر، نکات ایمنی را رعایت کنید: از دادن اطلاعات فردی به افراد غریبه خودداری کنید. از ابتدا لوازم زینتی و گران‌قمیت با خود نیاورید تا در مسیر دغدغه مراقبت از آن را نداشته باشید. در صورت مفقودشدن پول‌ها و لوازم‌تان در مدت اقامت در موکب، مسئول موکب یا مسئولین ایرانی را خبر کنید. در صورت وقوع انفجار از ازدحام و تجمع در آن نقطه بپرهیزید؛ چراکه معمولاً انفجار دومی هم به دنبال دارد؛ در چنین وضعیتی بیش از هرچیز مراقب کودکان باشید، مبادا خاطره‌ای بد در ذهنشان جای بگیرد. به تذکرات نیروهای نظامی و امنیتی ایرانی و عراقی گوش دهید. در مبادی ورودی و ایست بازرسی‌ها، کوله‌پشتی‌تان را به سمت جلو آورده و مراقب آن باشید.

نقطه پرواز
1. در این مسیر تقرب و کمال، رسیدن به نینوا، آغاز راهی جدید است؛ زائر باید در این مدت سفر، هر آن‌چه که باید و می‌توانست را از مسیر به دست می‌آورد، اینجا تنها نقطه پرواز است؛ بال را در مسیر می‌دهند. به همین خاطر است که در زیارت امام حسین علیه‌السلام گفته‌اند: «زُر وانصَرِف» زیارت کن و سریع برگرد.

2. فرصت حضور در این مکان نورانی، آن هم در ایام اربعین اباعبدالله علیه‌السلام فرصت مغتنمی است که باید از تک‌تک لحظات آن بیشترین استفاده را کرد. پس وقت خود را به گشتن در مغازه‌های اطراف حرم، نگذرانید و در یکی از دو حرم معتکف شوید و از این زمان بهره ببرید. انتخاب این‌که ابتدا قدم به کدام حرم مطهر بگذارید، با دلتان است و احساس صیقل یافته‌تان در این چند روز؛ بگذارید دل انتخاب‌کننده باشد.

3. به یاد داشته باشید که اصرار بر حضور در حرم‌ها و زیارت از نزدیک، در شلوغی این ایام، نه تنها ضرورتی ندارد که حتی گاه با اعمال حرامی نیز همراه خواهد بود؛ در نتیجه به یک سلام‌دادن از دور قناعت کنید و از افتادن در مسیرهایی که ناگزیر از تنه‌زدن به مردان و برخورد با آن‌ها هستید، اجتناب کنید. باورکنید زیارت، آن‌هم از نزدیک و با این شرایط، عملی مستحب است و حفظ حجاب، با تمام ضوابط و گستردگی مفهومی آن، عملی واجب.

آیت‌الله سیستانی نیز در مورد پیاده‌روی بانوان تأکید دارند: بانوان باید حجاب و پوشش کاملی داشته باشند و در اقدامات و پوشش رعایت عفاف را بکنند. آنان باید از پوشش تنگ و اختلاط با مردان به شدت خودداری ورزند و اقدامی انجام ندهند که با عظمت این مراسم مغایر باشد.

4. اگر اصرار بر دیدن مراسم اربعین و حضور در حرم دارید، توصیه می‌شود که از شب قبل به داخل حرم رفته و بیرون نیایید؛ چراکه پیش از اذان صبح تا اذان ظهر، درب‌های حرم کاملاً بسته می‌شود. هرچند توصیه می‌شود زیارت را تا فردای اربعین که زوار عراقی به شهرهای خود باز می‌گردند به تعویق اندازید.

5. این سفر، آغاز مسیری است از زیارت تا…، قدر فرصت به‌دست‌آمده را بدانید و حال و هوای ایجاد شده را نگهدارید.



منتشر شده در مهرخانه

 نظر دهید »

چرا جمهوری اسلامی ایران مخالف ارتباط با مستکبران است؟

13 آبان 1394 توسط الزهرا (س) نصر

به مناسبت یوم الله 13 آبان و به تبعیت از مقام معظم رهبری

روز 13 آبان، سالگرد تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام است که در نتیجه آن ارتباط با آمریکا وارد مرحله جدیدی شد، در این بین، رهبر معظم انقلاب درباره ارتباط با کشورهای استکباری رهنمودهای فراوانی دارند که به بررسی آن می پردازیم.
 استکبار از دیدگاه فرهنگ سیاسی اسلام، وجود نوعی سلطه گری، سلطه جویی، استعمار و بهره کشی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی توسط اقلیت محدودی زورگو و نفع طلب بر خیل عظیم توده های محروم است. این عمل، می تواند داخلی باشد؛ به همان طریق که یک عده دیکتاتور و زورگو بر ملت های محروم تحت سلطه خود حاکمیت داشته، آنها را تحت فشار و ظلم قرار دهند و همچین می تواند بین المللی باشد؛ بدین معنی که دولت و یا کشوری، سایر ملت ها را استثمار و به استضعاف بکشاند که نمونه بارز آن اعمال سیاست های استعمارگونه و امپریالیستی قدرت های بزرگ شرق و غرب در جهان است. امروزه در فرهنگ سیاسی دنیا، واژگانی نظیر «استعمار» و «امپریالیسم» نیز در رساندن مفهوم فوق به کار می روند. استكبار چيست؟ استكبار، به معناي كبر و غرور طلبي در همه ي شئون زندگي بشری می باشد. اين واژه در ادبيات دينی مسلمين در آيات قرآني بسيار وسيع ديده شده است. مفهوم استكبار از استكبار اخلاقی گرفته تا استكبار سياسی، همگي در قرآن و روايات اسلامی جلوه گر است.

به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران، روابط با کشورهای جهان برپایه اصول جدیدی قرار گرفت. شعار نه شرقی و نه غربی، براساس مولفه های انقلاب شکل گرفت. استكبارستیزی واقعیت انقلاب اسلامی است، تنها یك شعار نیست. استكبارستیزی كه امام خمینی (ره) مطرح ‌كرد از ظلم‌ستیزی منتج می‌شود، كه تحت تاثیر فرهنگ عاشورایی شیعیان است.

مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) انقلابی را سازماندهی کردند که چه در مقابل ظلم داخلی و چه در مقابل ظلم و زورگویی خارجی قیام و ایستادگی کردند و نظامی را بر این اساس بنا نهادند که یکی از شاخصه های اصلی آن ظلم ستیزی و مبارزه با ظالم بود.

ادامه »

 1 نظر

مبارزه با استکبار برخوردار از پشتوانه عمیق عقلانی و تجربی است

13 آبان 1394 توسط الزهرا (س) نصر

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح دیروز (سه شنبه) در دیدار پرشور هزاران نفر از دانشجویان و دانش آموزان، مبارزه ملت ایران با استکبار را مبارزه ای «منطقی، خردمندانه و متکی بر تجربیات تاریخی» خواندند و با استناد به مشکلات و ضرباتی که به علت اعتماد به امریکا و ساده اندیشی برخی سیاسیون، در تاریخ معاصرِ کشور بوجود آمده افزودند: امریکا، همان امریکای قدیم است اما عده ای مغرض و یا ساده لوح تلاش می کنند این دشمن توطئه گر را در افکار عمومی ملت به فراموشی و غفلت بسپارند تا امریکا در فرصتی مناسب خنجر را از پشت فرو کند.

در این دیدار که در آستانه سیزده آبان، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی انجام شد رهبر انقلاب، مقطع کنونی را دوره تثبیت عزت ملت و ترسیم نقشه پیشرفت ایرانیان دانستند و هوشیاری، آگاهی و بصیرت عمومی به ویژه جوانان را در این مقطع، بسیار مهم خواندند.

ایشان افزودند: نکته اساسی در فهم و تحلیل اوضاع کنونی و ترسیم حرکت آینده کشور، درک این واقعیت است که مبارزه جمهوری اسلامی و مردم ایران با استکبار برخلاف حرفهای برخی ها، حرکتی غیرمنطقی و احساساتی نیست بلکه مقابله ای برخاسته از عقل و تجربه و برخوردار از پشتوانه علمی است.

حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به اینکه توجه به تجربه های درس آموز ملتها، مانع از خطای دید و اشتباه محاسباتی می شود خاطرنشان کردند: حتی اگر آیات صریح قرآن مجید درباره ایستادگی و مبارزه با ظلم و استکبار را کنار بگذاریم، حادثه بزرگ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نشان می دهد با امریکا چگونه باید برخورد کرد.

رهبر انقلاب در تبیین حوادث مقطع مهم ملی شدن صنعت نفت، اعتماد و امید به امریکا را، اشتباه تاریخی دکتر مصدق (نخست وزیر آن مقطع) خواندند و افزودند: مصدق برای مقابله با انگلیس به امریکا تکیه کرد و همین خوش بینی و ساده اندیشی و غفلت، زمینه ساز موفقیت کودتایی امریکایی شد، کودتایی که همه زحمات ملت را در ملی کردن نفت به هدر داد، رژیم مستبد و وابسته پهلوی را احیا کرد و ایران عزیز را ۲۵ سال در معرض شدیدترین صدمات ملی و ضربات سیاسی – اقتصادی و فرهنگی قرار داد.

ادامه »

 نظر دهید »

از جنگ‌هاي صليبي تا فرقه‌سازي معاصر

13 آبان 1394 توسط الزهرا (س) نصر

آن زمان كه مسلمين، بي‌خبر از همة توطئه‌ها به خود مشغول بودند، پيماني پنهاني و شوم، سپاه بزرگ صليبيون را از سويي (489 ـ 690 ق) و سپاه قوم بدوي و عاري از هرگونه فرهنگ و تمدن مغول را از ديگر سو راهي شرق اسلامي ساخت. اين دو لشكر كه چون فنري تند و تيز از جاي جسته بودند، تماميت سرزمين‌هاي اسلامي را از مرو و خراسان تا بيت‌المقدس ميدان تاخت و تاز خود قرار دادند.
جرم بزرگ مسلمانان اعلام نام خدا و رسول‌خدا، محمّد مصطفي(ص)، از بلنداي همة گلدسته‌هاي مرو، ري، عراق، شام، مصر و بيت‌المقدس بود.

ادامه »

 نظر دهید »

بانویی که شیخ مفید به درخواست او «احكام النساء» را نوشت

11 آبان 1394 توسط الزهرا (س) نصر


نام کتاب محمد بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی کاظم علیه السلام، آشناتر از نام گردآورنده‌اش است. کتاب شریف «نهج‌البلاغه» از ارزشمندترین کتب شیعه است؛ کتابی که به نقل سخنان، خطابه‌ها و حکمت‌های حضرت علی علیه‌السلام پرداخته است و امروزه، سندی معتبر و مرجعی گران‌قدر برای سخنان ایشان به‌شمار می‌رود. نگاهی به زندگی، خانواده و تربیت مؤلف این اثر ارزشمند، شاید مسیر حرکت و الگو و راهنمایی برای آنانی باشد که به دنبال داشتن بهترین فرزندان هستند.

به گزارش مهرخانه، محمد بن حسین، یا همان سیدرضی، در سال 359.ق در بغداد به دنیا آمد. پدر او ابواحمد حسین بن موسی علوی، معروف به طاهر ذوالمناقب، عالم و زعیم و نقیب طالبیان بود و سرپرستی همه آنان و نظردادن درباره مظالم و امیری حج مردم را به‌عهده داشت (1) و مادرش فاطمه دختر حسن (یا حسین) بن احمد بن حسن بن علی بن عمر الاشرف بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام بود (2).

فاطمه؛ سیده جلیله و فاضله
جایگاه فضل و کمالات این بانو در حدی بود که شیخ مفید، سرآمد فقهای شیعه، كتاب «احكام النساء» را به درخواست و برای او تألیف كرده و در مقدمه این كتاب می‎نویسد: «من از سیده جلیله فاضله‌ای اطلاع یافتم كه مایل به تدوین كتابی هستند مشتمل بر همه احكامی كه مكلفین محتاج به آن هستند، و مخصوصاً زنان باید از آن آگاه باشند. او علاقه خود را برای تألیف این كتاب به من اطلاع داده است… .» (3)

با توجه به این جایگاه و فضل و کمالات این بانوی بزرگ، شاید بتوان گفت، سید رضی و برادرش سید مرتضی، آن‌چه که به دست آورده‌اند را مدیون تربیت و توجه مادرند؛ مادری که در زمانی که پدر مشغول امور دینی و اجتماعی و رتق و فتق امور علویان بود و بعدها گرفتار زندان و تبعید دستگاه ظلم و جور، به تنهایی تربیت این دو کودک را برعهده گرفت و با نظری بلند و همتی عالی، از هیچ كوششی برای رشد و شكوفایی استعدادهای آنان فروگذار نكرد.

فرزندانم را فقه بیاموز!
ابن ابی الحدید در مقدمه شرح نهج‌البلاغه، به نقل از فخار بن معد علوی موسی، داستانی در رابطه با این بانو نقل می‌کند که بیان آن خالی از تذکر نیست؛ او می‌نویسد: شبی شیخ مفید در خواب می‌بیند که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، به همراه دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام نزد او آمدند. حضرت پس از سلام رو به شیخ فرمودند: به این دو فقه بیاموز! شیخ درشگفت از این خواب، به محل درس خود می‌رود و ناگهان بانویی باوقار و باکمال را مشاهده می‌کند که دست در دست دو پسرش نزد او می‌آیند. شیخ در برابر ایشان به پا می‌ایستد و بانو رو به شیخ سلام کرده و می‌گوید: من همسر طاهر ذوالمناقب هستم و این دو كودك فرزندان من هستند؛ ایشان را نزد شما آورده‎ام تا علم فقه و احکام بیاموزی. شیخ مفید که خواب خود را تعبیرشده می‌بیند، به گریه افتاده و خواب را برای بانو تعریف می‌کند و با اشتیاق تمام، تعلیم و تربیت آن دو کودک را تا رسیدن به مدارج عالی علمی و عملی برعهده می‌گیرد. خدا نیز آنان را از نعمت خود بهره‌مند گردانید و درهای علوم و فضایل را به روی ایشان گشود تا جایی که در سراسر جهان مشهور شدند (4).

اگر همه مادران به خوبي و پاكي و وظيفه‌شناسي تو بودند، فرزندانشان از وجود پدر بي‌نياز بودند
این بانوی بزرگوار در سال 385.ق زمانی كه از عمر سیدرضی 26 سال بیشتر نگذشته بود، از دنیا رفت (5). سیدرضی در فراق مادر قصیده‌ای 68 بیتی سرود و به فضایل و کمالات مادر اشاره کرده و در وصف او گفت:

«روزگار را به پاكدامني و زهد سپري كردي و مشقت‌ها را متحمل شدي
روزهاي گرم، روزه گرفتي و شب‌هاي تار، به عبادت خدا مشغول بودي
هركس كه در اين جهان سختي‌هاي زندگي را به خاطر آسايش بهشت متحمل شود، مغبون نيست
اگر همه مادران به خوبي و پاكي و وظيفه‌شناسي تو بودند، فرزندانشان از وجود پدر بي‌نياز بودند» (6)

منابع
1. المحامی رشید الصفار، ص۹.
2. المحامی رشید الصفار، ص۱۱-۱۲.
3. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 516.
4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 41.
5. المحامی رشید الصفار، صص ۱۱-۱۲.
6. http://www.tebyan-zn.ir/zanan.html


منتشر شده در مهرخانه

 نظر دهید »

چرا عزای امام‌حسین(ع) از اول محرم است؟

21 مهر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

اینکه چرا مراسم عزاداری برای اباعبدالله(ع) از اول دهۀ محرم آغاز می‌شود، دلائل مختلفی می‌تواند داشته باشد:

شاید به اعتبار فرمایش امام رضا(ع) است که می‌فرماید از اول دهۀ محرم حزن و اندوه در چهرۀ پدرم دیده می‌شد و حالت عزادار به خود می‌گرفتند. در روایت آمده است که امام رضا(ع) فرمودند: هنگامی که ماه محرم شروع می‌شد، دیگر کسی پدرم را خندان نمی‌دید و هر روز ناراحتی او بیشتر می‌شد تا روز دهم محرم. پس وقتی روز دهم می‌رسید، آن روز روز مصیبت و اندوه و گریۀ او بود.(كَانَ أَبِي ع إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ… امالی صدوق/۱۲۸) در روایت مشهور دیگری وقتی پسر شبیب در اول محرم بر امام رضا(ع) وارد شد، حضرت برای او ذکر مصیبت شهادت و اسارت اهلبیت(ع) را کردند.(دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ.. امالی صدوق/۱۳۰)

شاید به این دلیل باشد که عزاداران قبل از عاشورا با ده شب عزاداری بتوانند خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده کنند. چرا که پس از یک هفته عزاداری، حضور در ذکر مصیبت هولناک عاشورا قابل تحمل‌تر خواهد بود. تمام عزاداران می‌دانند که اگر عزاداری از روز عاشورا شروع می‌شد چقدر ذکر مصیبت‌ها در عاشورا دردناک‌تر و غیرقابل تحمل‌تر می‌شد. اینکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»(مستدرک الوسائل/۱۰/۳۱۸) این حرارت را هر کسی حس کرده باشد، می‌داند بی‌مقدمه وارد روز عاشورا شدن بسیار دشوار است.

از طرف دیگر ممکن است یک دهه عزاداری قبل از عاشورا برای بعضی‌ها کسب توجه و آمادگی برای ایجاد سوز در روز دهم باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده باشد ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب نمایند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ اباعبدالله الحسین(ع) بی‌احساس و بی‌توجه حضور پیدا کنند.

و شاید حکمت آن این باشد که در واقع این عزاداری دهۀ اول محرم یک نوع اعلام آمادگی برای نصرت است تا صرف سوگواری، و گویی عزاداران به قصد یاری اباعبدالله الحسین(ع) از همان ابتدای محرم به خیمۀ اباعبدالله الحسین(ع) می‌روند که مولایشان را غریب نگذارند. به همین دلیل عزاداری دهۀ عاشورا رنگ و بوی حماسی دارد و دسته‌های عزا با علائم دسته‌های رزمی در میادین دیده می‌شوند. در حالی که عزاداری از عصر عاشورا و شام غریبان به بعد تنها رنگ و بوی غم به خود می‌گیرد و حتی رسم شده است از ظهر عاشورا به بعد بیرق‌ها را به علامت شهادت اباعبدالله الحسین(ع) می‌خوابانند و دیگر برافراشته نگه نمی‌دارند.

 1 نظر

آورده‌اند که...

07 شهریور 1394 توسط الزهرا (س) نصر

اعتقاد به معجزه و امور خارق العاده و غیرطبیعى براى مردم مسلمان و معتقد به كتاب مقدس آسمانى قرآن یك اصل مسلم و قطعى است زیرا قرآن كریم معجزات فراوانى را براى انبیاء عظام و پیامبران عالیقدر صریحا اثبات مى نماید و همچنین به جانشینان و اوصیاء و مقربان درگاه حق. چنانچه در قرآن مى فرماید: «وابتغوا إلیه الوسیلة» یعنى بوسیله محمد و آل محمد علیهم السلام به خدا تقرب و آن بزرگواران را در خانه حق شفیع کنید تا مهمات دین و دنیا و آخرت را كفایت فرماید.

رازدانِ دلتنگان
مرحوم حاج شیخ محمدجواد بیدآبادى به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس ‍ به اتفاق خواهرش از اصفهان حركت نمود و به مشهد مشرف شدند. چون هیجده روز از مدت توقف، در آن مكان شریف گذشت، شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى كند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما كرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .
امام علیه السلام فرمود: چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى . آیا نمى دانى كه من زوار را دوست مى دارم؟
چون مرحوم حاجى بیدار مى شود، از خواهرش مى پرسد كه از امام رضا علیه السلام روز گذشته چه خواستى؟ گفت : چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم، به آن حضرت شكایت كرده، درخواست مراجعت نمودم .
گفت: خواهرم! غمگین مباش؛ حضرت رضا علیه السلام به من دستور دادند كه فردا به اصفهان برگردیم.

طبیب حقیقی
مرحوم شیخ موسى نجل شیخ على نجفى نقل فرمود: به زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام مشرف شدم، دچار بیمارى سختى شدم و در اثر آن ناخوشى هر دو چشمم آب سیاه آورد، بطوری كه جائى را نمى دیدم.
شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى كند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما كرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .
مبلغى هم پول داشتم، صاحب خانه بعنوان قرض از من گرفت و مركبى هم داشتم كه صاحب خانه از من خریده بود نه پولى را كه طلب داشتم مى داد، نه وجه مركب را و چند كتاب هم داشتم، مفقود شد و از این جهات بسیار دلتنگ بودم .
آنگاه با دلتنگى تمام نزد طبیب رفتم. چون چشمانم را دید دوائى را تجویز نمود و گفت تا سه روز آن را استفاده نما اگر بهبودى یافتى فبها، اگر بهبودى نیافتى علاجى ندارد، چون آب سیاه آورده. من به گفته او عمل كردم بهبودى حاصل نشد. لذا مایوس از همه جا شده رو به دارالشفاى حقیقى كه حرم حضرت رضا علیه السلام باشد شدم.
وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم:
اى سید من! مى دانى كه من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اكنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مركب و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم .
از صبح كه به حرم مشرف شدم تا ظهر مشغول گریه و زارى بودم. آنگاه براى ظهر به منزل رفتم و بعد از نماز و صرف نهار خواب مرا ربود. وقتى از خواب بیدار شدم، چشمانم را روشن و بینا دیدم. با خود گفتم: خوابم یا بیدار؟ فوراً برخاستم و به راه افتادم . اهل خانه چون مرا بینا دیدند تعجب كرده و از مرحمت حضرت رضا علیه السلام اظهار خوشحالى نمودند.
بعد از این قضیه آن طلبى را كه داشتم با وجه مركب به من رسید و كتابهاى مفقود شده نیز پیدا شد.
امام رضا
مهماندار مهربان
علامه حاج شیخ علی اصغر كرباسی در منزل آقای فلسفی بالای منبر فرمودند: من در تهران روزهای یازدهم ماه در منزلی جهت منبر رفتن دعوت شده بودم، ماه ذیقعده پیش آمد من هم مطابق معمول رفتم جهت انجام وظیفه «روز تولد حضرت رضا علیه ‌السلام» دیدم درب منزل بسته است و كسی در خانه نیست. در این اثناء یك بانویی آمد و گفت: آقا، اینها مشهد مقدس مشرف هستند، شما تشریف ببرید داخل و روضه را بخوانید.
كلید انداخت و درب را گشود من همه به همان اطاق همیشگی رفتم و روضه را خواندم و بازگشتم.
ماه بعد كه جهت منبر مشرف شدم، اهل آن خانه از من پوزش طلبیدند كه ماه گذشته برای اولین بار روز تولد حضرت رضا علیه ‌السلام مشهد مشرف شدیم و شما پشت درب آمدید.
من گفتم: خواهری درب را باز كرد و گفت: شما روضه را بخوانید اینها مشهد هستند.
اهل خانه گفتند: ما به كسی كلید نداده بودیم و از جریان گشودن درب بی ‌خبر هستیم.
سپس گفتند: ما در همان نزدیكی حرم شریف یك اطاق در طبقه پنجم كرایه كرده بودیم هنوز مشغول اثاث كشی بودیم كه طفلی از ما از بالای بام به زیر افتاد.
من (خانم آن خانه) حضرت رضا علیه ‌السلام را صدا زدم كه: آقا ما هنوز به حرم مشرف نشده‌ ایم به داد برس. آمدم پایین و صدا زدم من مادر این بچه هستم. بچه رااز مردم گرفتم داخل ماشین شده به طرف بیمارستان امام رضا علیه ‌السلام رفتیم در بین راه بچه چشمهایش را باز كرد و گفت: مادر: من باكم نیست. گفتم: مگر از بام نیفتادی؟! گفت: نه، بین راه آقایی مرا گرفت و روی زمین گذارد.
وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم: اى سید من! مى دانى كه من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اكنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مركب و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم
نیتِ پاک یک عاشق
شخص بازرگانى به قصد زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه از محل خود حركت نموده رو به راه گذاشت .در بین راه در یكى از منازل كه منزل كرده بود، یك مرد كور و نابینا كه مادرزادى بود مطلع شد و فهمید كه آن مرد رو به زیارت حضرت رضا علیه‌ السلام مى رود. از او خواهش و استدعا كرد كه چون مشرف شدى و زیارت كردى چون خواستى برگردى قدرى از خاك روضه منوره آن بزرگوار براى من بیاور، شاید خداى متعال ببركت آن تربت مطهره شریفه چشمان مرا شفا مرحمت فرماید. آن شخص هم خواهش او را قبول كرد.
وقتى مشرف شد و زیارت كرد هنگامى كه از مشهد حركت كرد یادش رفت از خاك بردارد تا به همان منزل رسید كه كور خواهش خاك كرده بود و اتفاقاً بسیار بى خرجى شده بود و آن كور هم مطلع شد كه آن زائر از زیارت برگشته لذا به نزد او آمد و مطالبه خاك كرد. آن زائر تاجر چون فراموش كرده بود و نمى خواست جواب ناامیدى به آن كور بدهد. فوراً از جا برخاست و رفت و قدرى خاك از همان مكان برداشت و براى او آورد. آن مرد كور هم با خوشحالى تمام گرفت و با خلوص نیت كه این خاك، خاك قبر امام رضا علیه‌ السلام است، بر چشمان خود كشید.
همان شب از نظر عنایت حضرت رضا علیه‌ السلام چشمهاى او بینا شد. پس هدیه بسیارى به آن زائر داد و آن زائر به بركت وجود مقدس امام هشتم علیه‌ السلام مخارج راهش فراهم آمد و روانه شد.
چیز نادیده چه لذت دارد آنكه دیدست و چشیدست بصیرت دارد
هر كه نشناخت رضا را و اطاعت ننمود از كجا، كی خبر از فیض و سعادت دارد؟
تا نیایی و نبینی تو جلال و كرمش تو چه دانی كه به زائر چه محبت دارد
رافتش را بنما درك تو از نام رئوف چون ز لطفش به خلایق همه رافت دارد
ضامن آهوی وحشی شده تا دریابی كه به زوار و غریبان چه كرامت دارد
(آیة الله فخرالمحققین شیرازی)

 3 نظر

جامعه رضوی، بی‌کار یا اهل کار ؟!

06 شهریور 1394 توسط الزهرا (س) نصر

انسان در ماهیت، كانون نیازها است و نیازهای او از مواد موجود در طبیعت برآورده می ‌شود. این مواد حاضر و آماده و ساخته شده نیست؛ بلكه استفاده از آنها نیاز به كار دارد و هر چیز كه بخواهد به نوعی مورد استفاده قرار گیرد باید كاری روی آن انجام شود. و این ضرورتی است كه نظام طبیعت بر دوش آدمی نهاده است.
در و اقع، كار از دو نظر اهمیتی حیاتی دارد: 1. قانون طبیعت و سنتهای حاكم بر نظام آفرینش. 2. قانون شریعت و برنامه ‌های آن.
قرآن كریم، از كار و عمل، فراوان سخن گفته است و در بعد نظام تكوین و تشریع ضرورت و اهمیت كار و عمل را تبیین و تشریح كرده است. چنانكه می فرماید: «هو انشاكم من الارض و استعمركم فیها … ؛ (1) خداوند شما را از زمین پدید آورد و آباد كردن آن را به شما سپرد …».
واژه «استعمر» با واو به «انشا» عطف شده است، و این بدین معنا است كه ضرورت تشكیل بدن انسان از مواد زمین، و ضرورت عمران و آبادانی در زمین همسان و همانند است، و محكوم به یك حكم و مشمول یك قانون است.

کار، قانون حتمی طبیعت
از نظر قانون طبیعت، كار از یک سوی، وسیله‌ ای است برای فعلیت یافتن آثار پدیده‌ های طبیعی و آماده سازی آنها برای بهره برداری انسان. و از سوی دیگر، كار ابزاری است برای بودن و شدن آدمی و به فعلیت رسیدن نیروهای جسمی و عقلی وی و رشد و شكوفایی استعدادهای فطری و درونی شخصیت او. چنانكه قرآن كریم نیز اشاره می‌فرماید که «روز» تلاش و كوشش را برای انسان امكان پذیر می‌ كند:
«و جعلنا النهار معاشا ؛ (2) و روز را برای كسب روزی (و معیشت) قرار دادیم».
بنابراین جوهر روز، روشنایی است و قلمرو پویایی و تحرك آدمیان را روشن می ‌سازد، همانطور كه ماهیت شب و تاریكی برای باز ایستی از تلاش و آرامش و سكون است.
در این باره امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در فرمایشی نورانی، به جنبه تکوینی و طبیعی كار اشاره می ‌كنند. از نظرگاه ایشان، كار و حركت در راه معیشت یك ضرورت معرفی شده و ناگزیری كار برای انسان، به همگان گوشزد گشته است:
« … لیس للناس بدّ من طلب معاشهم، فلا تدع الطلب ».(3)
عالم آل محمد علیه السلام می فرماید: مردم ناگزیرند در تلاش زندگی خویش باشند، پس كوشش در راه كسب مال را رها مكن.
طبق این تعلیم رضوی، تلاشگر برای بهبود زندگی خانواده‌ خویش، پاداشی از پاداش مجاهدان راه خدا برتر دارد. چراکه در پرتو كار و تلاش است كه امنیت روانی و شخصیت اجتماعی افراد خانواده تضمین می‌ شود و زمینه رشد و تكامل و سعادت آنان فراهم می ‌گردد
بر این اساس، این ضرورت و لزوم، قانونی بی استثنا است، و چنان است كه امام در این روایت تعبیر كرده و واژه عام و فراگیر: «الناس» را به كار برده است، یعنی همه‌ آحاد انسان برای تامین زندگی به كار و تلاش نیاز دارند، و معیشت و حیات بدون كار ممكن نیست.
اما با این وجود برخى با روح تن پرورى به كار و تولید توجّهى ندارند، و تن به فقر و ندارى داده و فكر مى كنند نوعى بى توجّهى به مال دنیاست، مشكلات آنان و خانواده شان بر دوش دیگران است .برخى دیگر كار و تولید را ننگ و عار مى دانند، یا مناسب شأن و مقام خود نمى پندارند و با انواع محرومیّت ها دست و پنجه نرم مى كنند.
در حالی که امامان معصوم علیهم السلام براى اداره زندگى خود، و مبارزه با فقر و ندارى در جامعه، سخت به كار و تولید توجّه داشتند، كار را عار نمى دانستند، كار مى كردند و با تولید فراوان با فقر و ندارى مقابله مى فرمودند. زندگانى آن بزرگواران با خودكفائى اداره مى شد، آنان هرگز دست به سوى كسى دراز نكردند، و از كسى چیزى نخواستند، و از دسترنج خود مى خوردند.
کار
مولای متقیان، حضرت امام علی علیه السلام در حدیثى فرمود:
« تَعَرّضوُا لِلتِّجارَةِ فَاِنَّ لَكُم فیها غِنَى عَمّافى اَیدى النّاسِ ؛ (4)
تجارت كنید و به كار و تولید روى بیاورید كه از آنچه در دست دیگران است بى نیاز مى شوید».
البتهتنها تن آدمی نیست كه به كار نیاز دارد، بلكه رشد روح او و قوای معنوی و فكر و فرهنگ و تربیت او نیز به كار بستگی دارد و بیكاری بر معنویت آدمی نیز آثاری زیانبار می ‌گذارد.
امام صادق علیه السلام در این باره فرمود:
« … و هكذا الانسان لو خلا من الشغل، لخرج من الاشر و العبث و البطر الی ما یعظم ضرره علیه و علی من قرب منه، و اعتبر ذلك بمن نشا فی الجده و رفاهیه العیش و الترفه و الكفایه و ما یخرجه ذلك الیه … ؛ (5)
انسان اگر كاری نداشته باشد، از گستاخی و بیهودگی و ناسپاسی به راههایی كشیده می‌شود كه به حال او و نزدیكانش زیانهای بزرگ دارد. این زیان باری را در حال كسانی بنگر كه در محیطهای مرفه و زندگی خوش و خرم واجد امكانات بار آمدند، كه به چه راههایی كشیده شدند …».
طبق گفته‌ امام اگر هر چه را انسان نیاز داشت، نظام طبیعت آماده و ساخته و پرداخته در اختیار او می ‌گذاشت و انسان نیاز خود را براحتی و بدون تلاش برطرف می ‌كرد، و پیوسته اوقات خود را به بیكاری و فراغت می ‌گذراند، به فساد و تباهی كشیده می ‌شد، و ناگزیر نیرو و انرژی خود را در راههایی صرف می ‌كرد كه به نابودی خود و هم نوعش می ‌انجامید. چون هنگامی كه انسان در كارهای سازنده اقتصادی، اجتماعی، تشكیل خانواده و تامین آنان و… نیاز به تلاش نداشت. به كارهای ویرانگر و فسادآلود دست می ‌یازد و خود و جامعه را به نابودی می ‌كشاند.

کار، تکلیف والای شریعت
نظام تشریع و باید و نبایدهای قانونی اسلام، با نظام تكوین و سنتهای آفرینش هماهنگ است. فطری بودن دین به همین معناست، كه میان نظام تشریع و نظام تكوین و قانون طبیعت و قانون دین، رابطه و تناسب كامل برقرار است، چون تكوین و تشریع از یك مبدا است، همه از خدا است. از این رو، انسان نیز مكلف است از قانون آفرینش سرپیچی نكند، تا دچار پیآمدهای ویرانگر آن نگردد.
قرآن كریم، به ارزش تشریعی كار اشاره می ‌كند تا با توجه به ضرورت تكوینی آن، جنبه شرعی کار نیز روشن ‌گردد:
« و جعلنا فیها جنات من نخیل و اعناب و فجرنا فیها من العیون * لیاكلوا من ثمره و ما عملته ایدیهم افلایشكرون 344.
در آن زمین باغهای نخل و تاك آفریدیم، و در آن چشمه‌ ها بشكافتیم. تا از میوه آن و از آنچه دستهایشان درست كرده است بخورند، پس چرا سپاس نمی ‌دارند.
امامان معصوم علیهم السلام براى اداره زندگى خود، و مبارزه با فقر و ندارى در جامعه، سخت به كار و تولید توجّه داشتند، كار را عار نمى دانستند، كار مى كردند و با تولید فراوان با فقر و ندارى مقابله مى فرمودند. زندگانى آن بزرگواران با خودكفائى اداره مى شد، آنان هرگز دست به سوى كسى دراز نكردند، و از كسى چیزى نخواستند، و از دسترنج خود مى خوردند
بنابراین عمل و كار به عنوان یك ارزش اسلامی مطرح گشته است، چنانکه حضرت امام رضا علیه السلام، در روایتی شریف می فرماید:
« ان الذی یطلب من فضل یكف به عیاله، اعظم اجرا من المجاهد فی سبیل الله ؛ (6)
آنكس كه (با كار و عمل) در جستجوی مواهب زندگی، برای تامین خانواده خویش است، پاداشی بزرگتر از مجاهدان راه خدا دارد».
طبق این تعلیم رضوی، تلاشگر برای بهبود زندگی خانواده‌ خویش، پاداشی از پاداش مجاهدان راه خدا برتر دارد. چراکه در پرتو كار و تلاش است كه امنیت روانی و شخصیت اجتماعی افراد خانواده تضمین می‌ شود و زمینه رشد و تكامل و سعادت آنان فراهم می ‌گردد. این، كار و تلاش است كه ریشه فقر را می‌كند و انسان را از درخواست و چشم به دست دیگران داشتن، بی ‌نیاز می ‌سازد. در حدیثی از امام رضا علیه السلام «درخواست» از جمله كارهای مبغوض و ناخوشایند نزد خداوند شمرده شده است:
« ان الله یبغض القیل و القال، و اضاعة المال، و كثرة السوال ؛ (7)
بیگمان خداوند قیل و قال (گفتار بی‌ فایده) و تباه سازی اموال، و زیاد درخواست كردن را دشمن دارد».
پس مردم رضوی آیین، و شیعه مذهب، به سخت كوشی و تلاش روی می ‌آورند، و صخره ‌ها را بر دوش می‌ كشند، و به جهادی برتر از جهاد در راه خدا دست می ‌زنند، لیكن از دیگران درخواست نمی‌ كنند.

پی نوشت:
1) هود: 61.
2) نبأ : 11.
3) وسائل الشیعة 18: 12؛ الحیاة 320: 5.
4) فروع كافى 1: 370.
5) بحارالانوار 86: 3.
6) یاسین: 34-35.
7) تحف العقول 326، مسند 285: 1 ؛ الحیاة 200: 6.

 نظر دهید »

مبارزه‌ی دائمی

05 شهریور 1394 توسط الزهرا (س) نصر

‌‌‌‌ رهبر انقلاب:
ما که نباید فقط به مرقد امام رضا اظهار ارادت کنیم؛ او امام ماست، زندگی او برای ما درس است، از زندگی او باید درس بگیریم؛ زندگی او برای ما یک پیامی دارد، آن پیام چیست؟ من آن پیام را در یک کلمه خلاصه می‌کنم. بدانید پیام زندگی پرماجرای #امام_رضا (عليه السلام) به ما عبارت است از مبارزه‌ی دائمی خستگی‌ناپذیر.
١٣٦٣/٩/٣

 نظر دهید »

هشدارهاي علوي به حارث همداني

21 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

امام علي (ع) در بخش نامه هاي نهج البلاغه (1) به “حارث همداني “رهنمودها و هشدارهايي داده است که براي هميشه و همگان در طول تاريخ سودمند و آگاهي بخش و عبرت آموز است اين نامه را در دو محور هدايت ها و هشدارها به اندازه مجال شرح خواهيم داد، لکن پيش از آن لازم است درنگي در شخصيت حارث همداني داشته باشيم.
حارث همداني

حارث، از خواص شيعيان اميرالمؤمنين (ع) بود. او يار وفادار و فداکار و از فقها و دانشمندان زمانش، برترين بود (انه کان افقه الناس) در سال 65 هجري از دنيا رفت.
از برخي روايات چنين به دست مي آيد که وي به گونه اي ويژه مورد توجه و علاقه امام بود و امام به ميهماني او مي رفت از اين رو نوشته اند: روزي حارث از امام خواست که براي غذا به خانه او برود حضرت قبول کرد، ولي به اين شرط که خود را به زحمت نيفکند، به هنگام خوردن غذا تکه نان هايي که در سفره بود به خدمت امام آورد، اميرمؤمنان (ع) مشغول خوردن شد، حارث گفت: من پول هم دارم – و آنها را نشان داد، اگر اجازه بفرماييد چيزي بخرم و بياورم – امام فرمود: “هذه مما في بيتک “اين از چيزهايي است که در خانه داري و بايد براي ميهمان آورده شود (اشاره به اين که اگر من گفتم از آنچه در خانه است بياور و اضافه نه، به اين معني است که نبايد قرض کرد، نه اين که فقط از خوراکي ها هر چه داخل خانه هست بياوري از پولها براي ميهمان مصرف نشود. “(2)
اين علاقه دو سويه بود، هم امام به حارث علاقمند بود و هم حارث از شيفتگان مکتب علوي بود و در اين راه سر از پا نمي شناخت و از پرچمداران دفاع از جريان ولايت علوي و اسلام ناب بشمار مي رفت. حارث مي گويد:
“نيمه روزي به خدمت اميرمؤمنان رسيدم، فرمود آمدنت نزد من براي چيست ؟ گفتم: به خدا سوگند علاقه و محبت به تو مرا اين جا آورده، فرمود: اگر در گفته ات راست بگويي مرا در سه جا خواهي ديد: هنگامي که به گلوگاهت رسيده، و در صراط و کنار حوض کوثر. (3)
در اين نامه اي که به آن اشاره شد مجموعه اي از اوامر و نواهي، هدايت ها و هشدارها از سوي امام براي حارث نوشته شده است که در اين نوشتار آن را در دو بخش به تفکيک ارائه مي دهيم:
بخش اول: هدايتها
بخش دوم: هشدارها
هدايت ها و رهنمودها

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

چهار ویژگی یاری‌دهندگان امیرالمؤمنین علیه‌السلام

16 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

امیرالمؤمنین فرمود: اَلا وَ اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلی ذلِک وَ لکِن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سُدادٍ؛ نهج‌البلاغه، نامه‌ی ۴۵

امیرالمؤمنین بعد از آنکه شیوه‌ی زندگی خود را - که با آن‌چنان زهدی زندگی میکند - بیان کرد، فرمود:

شما نمیتوانید مثل من رفتار کنید؛ امّا میتوانید به من کمک کنید؛ با چه چیزی؟

با ورع، یعنی پرهیزگاری،

اجتهاد، یعنی تلاش دائمی،

عفت یعنی پاکدامنی و

سداد یعنی کار را درست و محکم انجام دادن.

۷۵/۰۶/۳۰ و ۹۳/۰۱/۳۱

 2 نظر

لایک به این حجاب زیبا، دمتون گرم خواهر!

14 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

استفاده از شبکه‌های اجتماعی به همراه فرهنگ وارداتی خود روز به روز در بین جوانان و نوجوانان در حال افزایش است.

طبیعتاً بخش عمده فرهنگ اجتماعی حاکم بر فضای شبکه‌های اجتماعی و تعریفی که سازندگان و طراحان این نرم‌افزارها برای روابط بین افراد تعریف کرده‌اند با فرهنگ اسلامی، ایرانی و سنتی کشورمان در تضاد است.

اما آیا باید به دلیل این تضاد بزرگ فرهنگی استفاده از این ابزارهای نوین به کلی کنار گذاشته شود؟! به عقیده بسیاری از افراد می‌توان اصول و اعتقادات بکارگیری شده در دنیای واقعی را نیز در دنیای مجازی و در مجاورت ارتباط افراد با یکدیگر در شبکه‌های اجتماعی نیز مدیریت کرد.

بر این اساس به تازگی کمپینی با عنوان «تقوا در دنیای مجازی» در شبکه‌های اجتماعی به راه افتاده است که به تمام کاربران شبکه‌های اجتماعی یادآور می‌شود رفتارها و تعاملات اجتماعی بین افراد در دنیای حقیقی را نیز می‌توان در دنیای مجازی در پیش گرفت، فقط با اندکی توجه بیشتر!

در ادامه برخی از مطالب های منتشر شده با این موضوع را می‌توانید مشاهده کنید:

۱- خدای دنیای واقعی همان خدای دنیای مجازی ست؟ اگر خودش را در جهان واقعی ببینی، یحتمل سرت را می‌اندازی پایین و عبور می‌کنی، ولی اسمش را، نوشته‌اش، کامنت‌اش را، چراغ روشن‌اش را که در دنیای مجازی می‌بینی، چشمت تنگ‌تر می‌شود، خیره‌تر می‌شوی به مانیتور، شاید ضربان قلبت هم کمی بالاتر برود.

۲- دخترکم؛ از نظر قرآن یکی از ملاک‌های بی‌حیایی، خودنمایی برای نامحرم است. خودنمایی فقط برای بدحجاب‌ها نیست، بلکه با حجاب هم می‌شود خودنمایی کرد؛ فقط مشتری‌اش فرق می‌کند. رعایت کن!

۳- حالا اگر احوال‌پرسی نکنی چه می‌شود؟!

۴- ماه ضیافت است و گشایش درهای حقیقی رحمتش حتی به روی این دنیای مجازی… با تکیه بر ایمان و تقوا رنگ و بوی خدایی را برای این فضا به ارمغان خواهیم آورد. به میهمانی خدا دعوت شده‌ایم… او را با چهره مجازی و حقیقی خود بندگی کنیم.

۵- می‌گفت… اینک بقیه مرا با اسم کوچک صدا می‌زنند تقصیر من است؟ گفتم… مردها میزان جدیتشان می‌شود حجابشان… اینکه یک نفر خیره خیره به یک خانم بدحجاب نگاه می‌کند تقصیر کیست؟ این هم همان… حجب مرد در میزان جدیت او در برخورد با نامحرم نمایان می‌شود و این نکته هم هیچ ربطی به تأهل و تجردش ندارد.

۶- قدر هر کس به اندازه قدر اراده اوست؛‌ سر دوراهی کلیک کردن و نکردن، اندازه آدم‌ها معلوم می‌شود؛ گاهی باید مدام برای خودمان روضه حرّ بخوانیم.

۷- بانو… همان طور که در دنیای واقعی حیایت، حجابت، وقارت تو را از برخورد صمیمانه با هر نامحرمی بازمی‌دارد،‌ همان طور که وقتی نگاهی آزارت می‌دهد؛‌ رویت را محکم‌تر می‌گیری اینجا هم در فضای مجازی در برخورد با نامحرم، رویت را بگیر در قالب کلمات.

۸- این لبخندی که روی لب تو نشسته و او نمی‌بیند من را نگران می‌کند.

۹- اول کامل مطمئن شده‌ای هیچ محرمی نمی‌تواند کارت را راه بیندازد؟

۱۰- همه این چیزهایی که الان داری می‌نویسی اگر او را رودررو می‌دیدی هم می‌گفتی؟

۱۱- چرا او باید بداند و بفهمد؛‌ حالت الان چطور است؟ داری چه کار می‌کنی؟ کجایی؟ در چه حالی؟

۱۲- «ان الانسان علی نفسه بصیرة» مطمئنی که با ایمیل کارت راه نمی‌افتد که چت می‌کنی؟

علاقه‌مندان می‌توانند مطالب خود در این زمینه را با هشتگ «#تقوا_در_دنیای_مجازی» در شبکه‌های اجتماعی منتشر کنند.

 3 نظر

آداب غذا خوردن از زبان امام حسن مجتبی علیه السلام

11 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

قال الامام الحسن مجتبی علیه السلام
فی المائده اثنتی عشر خصلهً یحب علی کلَّ مسلمٍ أن یعرفها ، أرفع فیها فرض و أربع سنه و أربع تأدیبٌ.
الفرض : المعرفه ، الرضا، التسمیه ، الشکر.
السنه : الوضوءقبل الطعام، الجلوس علی الجانب الأیسر، الأکل بثلائه أصابیع ، و لعق الأصابع.
التأدب :الأکل ممّایلیک ،تصغیر اللّقمه ، تجوید المضع،قلّه النظر فی وجوه الناس .
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند : سزاوار است مسلمان به هنگام غذا خوردن به دوازه چیز را رعایت نماید که چهارتای آن واجب ( اخلاقی ) و چهار أمر دیگر آن سنت ( دارای ثواب ) است و چهار تای باقی مانده آن از آداب و اخلاق محسوب می گردد.

اما چهار امر لازم :

۱- شناسایی غذا ؛۲- خشنود بودن بدانچه روزی ات گردیده ؛ ۳- نام خدا را بر زبان جاری کردن (بسم الله گفتن ) ۴- شکر گزاری در برابر نعمتی که به تو داده شده .

اما چهار موضوعی که مراعات آن ثواب دارد و سنت است :

۱- وضو گرفتن پیش از شروع به غذا ۲- نشستن بر جانب چپ بدن ؛۳- چنانچه با دست غذا میخورد با سه انگشت لقمه را بر دارد و در میان دهان بگذارد ؛۴- انگشتان خود را بلیسد.

و چهار امر باقی مانده که از اخلاق و اداب اسلامی محسوب می شود :

۱- لقمه را از جلو خویش بگیرد ؛ ۲- لقمه های غذا را کوچک بردارد ؛ ۳- غذا را خوب بجود ؛۴- به صورت دیگرانی که با او هم غذا هستند کم تر نگاه کند .
و در جای دیگر امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند :
غسل الیدین قبل الطعام ینفی الفقر و بعد ینفی الهمّ
«شستشوی دو دست قبل از غذا فقر و بیچارگی را از بین می برد و بعد از غذا هم غم و غصه را محو می کند »

_______________________
منابع: مصابیح الانوار ۲/۲۷۱

حدیث فوق در فروع کافی جلد ۶ صفحه ۲۹۰ ازامام صادق علیه السلام نقل شده است

 نظر دهید »

«درود بر سحرخیزان»

08 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر


رسول خدا(ص) فرمودند:
هان! صلوات و درود خدا بر سحرخیزان (و آنانکه برای روزه گرفتن سحری می‏خورند).

 نظر دهید »

بیماران در ماه رمضان چه کنند؟

05 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

متخصصان می‌گویند روزه‌داری خیلی از بیماری‌ها را کنترل کرده و حتی احتمال ابتلا به آن را کاهش می‌دهد. یکی از آنها سکته قلبی است. به‌گفته یک متخصص تغذیه و رژیم غذایی، حدود ٢٠روز پس از شروع ماه مبارک رمضان میزان «هموسیستئین» اصلی‌ترین عامل بروز سکته قلبی در خون به‌ شدت کاهش و میزان کلسترول خوب (HDL) نیز افزایش می‌یابد و غلظت خون هم در حد طبیعی قرار می‌گیرد.

احمدرضا درستی، توضیح بیشتری می‌دهد و به آنا می‌گوید: «در این ماه به دلیل این‌که افراد از پرخاشگری، رفتارهای تهاجمی، استرس و هیجان، کشیدن سیگار، مصرف چای و قهوه دوری می‌کنند، امکان بروز سکته قلبی در آنها کاهش می‌یابد که مجموعه این تغییرات در وضع رفتار و تغذیه افراد، دو عامل مهم برای حفظ سلامتی فرد در طول ماه مبارک رمضان است.»

او توصیه‌هایی هم به بیماران مبتلا به فشار خون می‌کند: «افراد مبتلا به پرفشاری خون، باید در طول روز به‌صورت مداوم فشار خون خود را چک کنند. اگر در طول روز بیمار دچار تغییر و بالا رفتن فشار خون شود، نباید روزه بگیرد اما اگر در طول روز فشار خون فرد تغییر نکرد، روزه‌گرفتن موردی ندارد.»

 نظر دهید »

با تلخی دهان چه کنیم؟

05 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

یکی از مهم‌ترین نشانه های روزه‌داران در ماه رمضان، تلخ کامی و بوی بد دهان است. پزشکان می‌گویند تلخ کامی، دلایل مختلفی دارد؛ عفونت دندان و لثه‌ها، دخانیات، مصرف برخی داروها مانند داروهای ضدافسردگی، ویتامین‌های تجویزی در دوران بارداری و حتی آنتی‌بیوتیک‌ها، رفلاکس معده، تغییرات هورمونی (استروژن) در دوران قاعدگی و بارداری، دیابت، کارکرد نادرست کلیه‌ها و کبد و درست مراقبت‌نکردن از دهان و دندان که باعث تجمع جرم و باکتری‌ها می‌شود، می‌تواند از دلایل تلخ کامی به شمار رود.

به‌همین خاطر به روزه‌داران توصیه می‌شود در وعده افطار، مصرف مرکبات و نوشیدن آب پرتقال یا آب‌لیمو را که منجر به تولید بیشتر بزاق و شسته شدن طعم تلخ دهان در طول روز می‌شود، فراموش نکنند. تلخ کامی در دوران روزه‌داری، با بوی بد دهان هم همراه است. البته این مسأله موقتی است و مشکل جدی به شمار نمی‌رود، دلیل آن هم این است که فرد برای ساعت‌های طولانی غذا نمی‌خورد، به همین خاطر بدن به شکل طبیعی در هنگام مصرف ‌نکردن کربوهیدرات یا با مصرف رژیم کم کربوهیدرات، مکانیسم تأمین انرژی سلول‌ها را از طریق متابولیسم چربی‌های ذخیره‌ای بدن انجام می‌دهد که در نتیجه آن اجسام کتونی (Keton Bodies) تشکیل می‌شوند که این حالت را کتوزیس (Ketosis) می‌گویند.

این اجسام کتونی به علت حضور در جریان خون و گذر از عروق خونی تغذیه‌کننده‌ سلول‌های بافت ریه‌ها، ایجاد بوی بد دهان را باعث می‌شوند. به همین خاطر توصیه می‌شود، روزه‌داران در روز حداقل دو تا سه بار، بعد از وعده‌های سحر، افطار و پیش از خواب، مسواک بزنند و پس از آن از نخ دندان و دهان‌شویه برای جلوگیری از تجمع جرم و باکتری‌ها استفاده کنند. استفاده از نمک نیز در جلوگیری از تجمع باکتری‌ها بسیار کمک‌کننده است.

 نظر دهید »

روزه‌داران چگونه ورزش کنند؟

05 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

توصیه پزشکان این است که افراد در ماه رمضان، سطح ورزش را از نظر شدت و مدت کاهش دهند. متخصصان پیشنهاد می‌کنند یک ساعت پس از افطار بهترین زمان برای انجام تمرین‌های ورزشی در ماه رمضان است.

علی مظاهری‌نژاد، معاون آموزشی گروه پزشکی-ورزشی دانشگاه علوم پزشکی ایران معتقد است: «ورزش نه‌تنها با روزه منافاتی ندارد، بلکه اگر به صورت درست و اصولی انجام شود، روزه‌دار را در مقابل خستگی‌ها و دشواری‌های روزه به‌ویژه در هوای گرم مقاوم‌تر می‌کند.» به گفته مظاهری‌نژاد، ورزش باعث سوختن چربی‌های بدن شده و ذخایر چربی بدن را کاهش می‌دهد، همچنین تعادلی میان سوختن کربوهیدرات‌ها و چربی‌ها صورت می‌گیرد. در زمان روزه‌داری به علت این‌که کربوهیدرات کمتری وارد بدن می‌شود، بدن چربی‌ها را بیشتر می‌سوزاند.

این متخصص تغذیه توصیه کرد که روزه‌داران پس از افطار از خوردن غذاهای چرب و شیرین پرهیز کرده و مایعات زیادی بنوشند، همچنین لازم است قبل از ورزش ٢ لیوان آب خورده و هنگام ورزش نیز آب مصرف کنند تا آب بدن آنها حفظ شود. توصیه می‌شود افراد ورزشکار و عادی از افطار تا سحر مایعات، میوه‌ها و سبزیجات مصرف کنند تا آب بدن آنها حفظ شود.

به‌گفته او، ورزشکاران در روزهای عادی ممکن است روزی یک تا ٢ مرتبه به مدت ٢ ساعت فعالیت هوازی انجام داده و هفته‌ای ٣مرتبه نیز تمرینات قدرتی انجام دهند، اما در ماه رمضان توصیه می‌شود فعالیت‌های هوازی را به یک نوبت (پس از افطار)‌ کاهش داده و تمرین‌های قدرتی را نیز حداقل ٢ مرتبه در هفته انجام دهند.

 نظر دهید »

امشب به خدا چه بگوییم؟

04 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

 نظر دهید »

پاداش مخصوص روزه

03 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

 نظر دهید »

تحریف امام

02 تیر 1394 توسط الزهرا (س) نصر

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:

اگر ملّت ایران بخواهد به هدف های بزرگ خود برسد، بخواهد این راه را ادامه بدهد، باید راه امام بزرگوار را درست بشناسد، اصول او را درست بشناسد، نگذارد شخصیّت امام را تحریف کنند…[امام] به مسئولان کشور هشدار می داد درباره‌ی خوی کاخ‌نشینی و همه را از خوی کاخ‌نشینی برحذر می داشت، تأکید مکرّر می کرد بر اینکه به وفاداری طبقات ضعیف اعتماد کنید. این یکی از خطوط اساسی است.

۹۴/۳/۱۴


 نظر دهید »

چمران خمینی یا چمران بازرگان

31 خرداد 1394 توسط الزهرا (س) نصر

 نظر دهید »

خالی شدن دل از ماسوای پروردگار

30 خرداد 1394 توسط الزهرا (س) نصر

 نظر دهید »

ما که کاری نکردیم

28 خرداد 1394 توسط الزهرا (س) نصر

از طرف صدا و سیما آمده بودند و می‌خواستند با شهید «محمد بروجردی» درباره عملیاتی که چند روز قبل انجام شده بود، مصاحبه کنند، اما وی از پذیرفتن آنان خودداری کرد. اصرار کردیم که زیاد وقت شما را نمی‌گیرند؛ می‌خواهند درباره عملیات دو سه روز پیش سؤال کنند، بعد هم چند دقیقه فیلمبرداری، ایشان زیر بار نرفت و اخم کرد، قیافه‌اش طوری بود که فهمیدم به هیچ وجه راضی به این کار نخواهد شد و اصرار بی نتیجه است.

ناامید شده بودم و می‌خواستم از دفتر ایشان خارج شوم که گفت: بگو بروند با آن بسیجی که خودش جنگیده است صحبت کنند، بروند با فرمانده گروهان، فرمانده تیپ که عمل کرده، صحبت کنند، از این‌ها سؤال کنند، این‌ها عمل کردند و زحمت کشیدند. ما «که کاری نکردیم» بعد هم سرش را انداخت پایین و مشغول کار خودش شد.

سردار شجاع و دلاور شهید محمد بروجردی، روز اول خرداد سال ۱۳۶۲ به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد. با عبور از سه راهی «مهاباد – نقده» خودرو حامل وی به مین برخورد کرد و شهید بروجردی حالی که تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت به شهادت رسید.

 نظر دهید »

بوی پیراهن یوسف در دانشگاه تهران می‌پیچد

25 خرداد 1394 توسط الزهرا (س) نصر

امشب دانشگاه تهران میزبان ده‌ها مهمان است. مهمانانی که مدت‌ها دور از خاک میهنشان غریبانه آرمیده بودند تا سندی باشند بر حقانیت اسلام و مجاهدینی که به ندای حضرت امام خمینی لبیک گفتند و عازم سفری بی‌بازگشت شدند.

در هیاهو و شلوغی و سرگرم بودن مردم پایتخت که در خمودگی کارهای روزانه فراموش کردند که اصلا برای چه متولد شدند و به کجا خواهند رفت امشب این مراسم می تواند تلنگری باشد و این فضای غبارآلود را بشکند و دل ها را آشنا کند با بهترین فرزندان این مملکت که به ما یاد می دهند همه چیز در دنیا وسیله ای است برای رستگاری.

این بار هم بسیج پیشگام برگزاری چنین مراسمی شد و آیت الله سید احمد خاتمی به سخنرانی خواهد پرداخت و سپس مردم با نوای مداحان اهل بیت می توانند دقایقی کنار پیکر مطهر این شهدا استخوانی سبک کرده و درد دل کنند با تابوت هایی که قرار است فردا بر دستانشان تشییع شود.

امشب تمام کسانی که به دانشگاه تهران بروند و در کنار شهدا مناجات شعبانیه را بخوانند خانواده شهیدانی هستند که در این سالها ازشان دور بودند و یا به جای همه پدران و مادران این شهدا که سالها چشم انتظار آمدن فرزندانشان بودند اما عمر دنیا فرصتی برای در آغوش کشیدن دلبندشان نداد.

بیایید امشب وداع آخر را به جای همان پدران و مادران شهدایی که در بین ما نیستند انجام دهیم.
این مراسم در شبانگاه امشب بعد از نماز مغرب و عشاء آغاز خواهد شد و عطرآگین خواهد کرد فضای دانشگاه تهران را.

 1 نظر

متن وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش

25 بهمن 1393 توسط الزهرا (س) نصر
  • با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد.
  • یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.
  • مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
  • تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
  • من ز او عمری ستانم جاودان
  • او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ
  • مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
  • محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا نیز آماده اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهر های اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می جنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و می کشیم کسانی را که حسین (ع) را کشتند و کشته می شویم همان گونه که حسین (ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.
  • پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید. پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم.
  • حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.
  • محمد رضا برادر مومنم
  • تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار بکار گیر. سعی کن در زندکی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و اسلحه ات در راهش جهاد کن. برادر، هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم، همانگونه که خدا می فرماید:
  • ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
  • سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی، برادرم از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کمن به احکام عمل کنی در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آنها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آنهاست.
  • و زهرا خواهرم:
  • تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمل سختیها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
  • خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا:
  • زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. هر وقت که دلت براینم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان درتمام عمر باشند و از دولت مکتبی برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می دانند و برای رضای خدا کار می کنند. از طرف من به فامیلمان بگو شاید به صورت ظاهر روحانیت مبارز و برادر کمتبی و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظر خواهی می کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می بردید و مریدش می شدید. برادران و خواهران مومن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه هایتان می دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می فرماید: ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید. ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
  • پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می باشد 1000 ریال به شهریار و 150000 ریال به حسین این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
  • از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آنها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچگاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.
  • والسلام
  • بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش

 

 نظر دهید »

راه خانه ات را به من نشان بده

27 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

کتاب «راه خانه‌ات را به من نشان بده» داستانِ چند روای است که در جبههٔ غرب می‌گذرد. داستان از زبان «امیر حسین» و جملات و صحبت‌های ظاهراً بی ارتباطی که به خودش می‌گوید شروع می‌شود.
دنبال دو عدد «دوزاری» گشتن، قایم کردن چیزی زیر سنگ‌ها و ناراحتی بابت این کار، اعتراف گرفتن از کسی، نگرانی برای یک بچه رشتی و صحبت با او، تکه تکه کردن کاغذی و خوردن آن، مسائلی هستند که خواننده از بین صحبت‌های درهم امیرحسین می‌فهمد و در بین آن‌‌ها و ارتباطشان با هم گم می‌شود.

دومین راوی «علیرضا» است که در کوهستان‌های غرب و بین برف و بوران مأمور دیده‌بانی از جبههٔ عراق شده است. اوایل اعزام به جبهه، آرزو داشته با جنازهٔ بدونِ سر از جبهه برگردد، ولی بعد از سپری شدن چند ماه و زیاد شدن درگیری‌های ذهنی‌اش، آروزی برگشت به عقبه و مرخصی را دارد.
علیرضا در طول قصه درگیر بین رفتن و ماندن است و نمی‌تواند تکلیفش را با خودش مشخص کند.

«حمید» همشهری و دوست قدیمی و دوران کودکی امیرحسین است که هر دو از رشت اعزام شده‌اند و آن قدر به هم نزدیک هستند که شهادت حمید، باعث به هم ریختگی و از دست رفتن تعادل روحی امیر حسین می‌شود.
روح حمید در طول قصه با دوستانش همراه است ولی فقط امیر حسین او را می‌بیند و با او صحبت می‌کند.

یکی دیگر از راویان داستان «مجتبی» است که با حمید و امیرحسین سه قلوهای اطلاعات عملیات را تشکیل می‌دهند و بعد از شهادت حمید و اختفای جنازه‌اش زیر سنگ‌ها، اسیر عراقی‌ها می‌شوند ولی موفق به فرار و رسیدن به نیروهای خودی و دیدگاه علیرضا می‌شوند.
مجتبی مدام با محبوبش و دربارهٔ یک «قرار» و سرنرسیدن آن صحبت می‌کند.

داستان با روایت‌های کوتاه کوتاه این چهار نفر جلو می‌رود و مخاطب هر لحظه از زبان یکی از آن‌‌ها با قصه جلو می‌رود.
بیان کردن حالات و احوالات مختلف رزمندگان در جبهه از زبان حال راویان داستان یکی از نکات زیبای «راه خانه‌ات را به من نشان بده» است. حمید که شهید شده است و با دوستانش از آزادی‌اش و «دیدنش» و ندیدن آن‌‌ها صحبت می‌کند و آروزی پیوستن دوستانش به خود را دارد و تا پایان قصه آن‌‌ها را برای رسیدن به «ساعت سیب» همراهی می‌کند.
امیرحسین که شاید فقط جسمش در این دنیا وجود دارد ولی روحش دیگر مثل قبل در این دنیا نیست، چیزهای غیر معمولی در این جا می‌بیند و می‌شنود.
مجتبی که روحش برای رفتن و کنده شدن از این دنیا لحظه شماری می‌کند ولی هنوز درگیر این دنیا و جسمش است و علیرضایی که شاید فقط شعار می‌داده و حال در میدان عمل «کم» آورده است.

کامران سحرخیز به خوبی توانسته بدون وصف‌های محیط و فضای آن روزهای جبهه، خواننده را با احوالیات این چهار نفر همراه کند.
اگر چند صفحهٔ اول کتاب را با صبر بخوانید و از روایت‌های مختلف چند راوی کلافه و گیج نشوید، کم کم داستان و نقش‌ها دستتان می‌آید و تا آخر قصه در بین برف و بوران‌های کوهستان‌های غرب کشور همراهشان می‌شوید.

این کتاب در سال هشتاد و یک به عنوان «کتاب برگزیده دفاع مقدس» انتخاب شد.

بقلم ف. مطهری

 نظر دهید »

حاشیه ای بر اصل

07 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

گفتگو با سرور داورپناه؛ مادر دو شهید و یک جانباز و مدیر مجتمع آموزشی کودکان استثنایی توحید؛


مادری از جنس صبر


ماجرا، ماجرای بانویی است که همه زندگی و وقتش را وقف کودکان کرده است، آن هم نه کودکانی معمولی. کودکانی که گاهی پدر و مادرشان هم از سر و کله زدن با آنها خسته می شوند و می گردند دنبال مراکز خاص تا از کودک استثناییشان نگهداری شود.

خانم داورپناه، مدیر یکی از این مراکز آموزشی است و نیمی از عمر خود را صرف آموزش و نگهداری بچه های استثنایی کرده است؛ طوری که حالا، این بچه ها بخش مهمی از زندگی این بانوی سختکوش شده اند.

داورپناه علاوه بر این که بیش از سی سال معلم است، مادر هم هست. اما نه یک مادر معمولی. مادری که سه پسر به دنیا آورده و به بهترین شکل تربیت و بزرگشان کرده و الان از آن سه پسر، برایش یک پسرجانباز باقی مانده و دو شهید. با این که سال ها از شهادت و جانبازی فرزندانش می گذرد اما برای خانم داورپناه، داغ هنوز تازه است؛ انگار که تمامی وقایع همین دیروز اتفاق افتاده است…



سرور داورپناه اهل لاهیجان است. وقتی دوازده سالش بوده از لاهیجان به تهران می آیند و در سیزده چهارده سالگی، با پسرخاله اش در سال 40 ازدواج می کند و می روند خرم آباد. دو پسر اول در همان جا به دنیا می آیند و پسر بعدی وقتی در دوره ای که خانواده ی طوافی، پنج سالی را به همدان مهاجرت کرده بودند.

هر سه فرزند خانم داورپناه، زیر بیست سالگی او و به فاصله ی دو سال از هم به دنیا می آیند. در خانواده ی طوافی انگار دو اسمه بودن رسم است. هم همسر خانم داورپناه دو اسم دارد و هم سه فرزندش: «اسم پسر دومم در شناسنامه کامران بود اما چون روز تولد امام حسن (ع) به دنیا آمد، مادرم او را حسن صدا می کرد و سایر اعضای خانواده برایش نام علی را می پسندیدند! خانواده ی همسرم هم کامران صدایش می زدند و در نتیجه کامران، سه اسم داشت. یک روز معلم مدرسه اش از این وضعیت شکایت کرد که ما هر اسمی او را صدا می زنیم بلند می شود؛ بهتر است یک اسم او را صدا کنید تا عادت کند. ما هم کامران صدایش کردیم تا این که وارد دبیرستان شد و خودش گفت من را علی کامران صدا بزنید. این شد که نام «علی کامران» رویش ماند. به فرزند کوچکم هم در کودکی کامیار می‌گفتیم ولی وقتی بزرگ شد گفت به من بگویید «حسین»؛ در مسجد، دانشگاه یا جبهه، همه به اسم حسینعلی او را می شناختند.»

کامبیز و کامران و کامیار، که بعدها اسامی محمدرضا، حسین علی و حسن علی رویشان گذاشته شده، سه پسر سرور داورپناه هستند که ماجراهای عجیب و غریبی را برای این مادر صبور رقم می زنند.

انگار همین دیروز بود…

وقتی خاطرات روزهایی که چندان نزدیک نیستند را با خانم داورپناه مرور می کنی، طوری از آن ها حرف می زند که انگار همین دیروز اتفاق افتاده. یادآوری روزهایی که هر سه پسر کنار مادر بودند، آن قدر شیرین است که لبخند روی لب های مادر می آورد. دلش می خواهد ساعت ها از کودکی و شیطنت های پسرهایش و سر و کله زدنش با آنها بگوید و با این کار، غم دوری و دلتنگی اش برای عزیزان از دست رفته اش را کمرنگ کند: « علی کامران همیشه خندان بود؛ یکی از معلم های او به من می گفت علی کامران را برای چه زمانی تربیت کرده ای؟ گفتم مگر تربیت زمان دارد؟ می گفت آری، این بچه برای این زمان تربیت نشده است؛ وقتی دلیل را پرسیدم گفت هیچ غل و غشی در این بچه وجود ندارد و بچه صاف و ساده ای است.

کلا روحیات فرزند دومم بیشتر به روحیات من می خورد. کودکی خودم را در پسر دومم احساس می کنم و هنوز هم با او بیشتر از آن یکی پسر شهیدم ارتباط دارم…»

هم خانم داورپناه هم اطرافیانش متوجه عادی نبودن این پسرها می شوند. انگار از همان اول معلوم بوده که سرنوشت این بچه ها، با بچه های عادی متفاوت است. داور پناه می گوید: «وقتی بچه ها به دنیا می آمدند عموی همسرم که مرد مومن و با تقوایی بود به مدت یک ماه پیش ما می آمد؛ وقتی پسر سوم من دنیا آمد عموی همسرم دو ماه پیش ما آمد و ماند. علی کامران آن زمان 3-2 ساله بود، عموی همسرم او را روی پای خود می نشاند و می گفت خبر داری این برای توست؟

می گفتم مگر الان برای کسی دیگر است؟ میگفت ما دنیای دیگری هم داریم، این برای آن دنیای توست…

همین مورد درباره ی فرزند سوم من هم اتفاق افتاد. یک بار که عموی همسرم آمده بود خانه مان، رو کرد به همسرم و گفت: کامیار برای توست، برای آن دنیای تو.

یک بار از او پرسیدم: «پس پسر بزرگم برای کیست؟». گفت: «پسر بزرگ برای همین دنیای شماست…»

فرزندان سرور داورپناه، همگی به صورت جهشی درس خوانده اند. پسر بزرگش در سن 14 سالگی در دانشگاه علم و صنعت پذیرفته می شود و دو پسر دیگر هم در سال های 60 و 62 در رشته مهندسی متالورژی مشغول تحصیل می شوند.

بعد از انقلاب و در زمان انقلاب فرهنگی که دانشگاه ها بسته شد، پسر بزرگ خانم داورپناه که زبان انگلیسی اش خوب بود، برای کارهای ترجمه وارد سپاه شد. چرا که آن زمان برای خرید اقلام دفاعی خارجی نیاز به مترجم داشتند. علاوه بر آن به عنوان متخصص راه اندازی این تجهیزات، به خدمت گرفته شد. در سال 61 و در عملیات فتح المبین این فرزند خانم داورپناه هنگام کارگزاری یک موشک از ناحیه قلب مجروح می شود و اولین حادثه مربوط به جنگ، برای خانواده طوافی رقم می خورد.

روزهای سخت دلواپسی

وقتی سه پسر خانم داور پناه به جبهه ها رفتند، او هم طاقت نیاورد در تهران بماند. با آن ها می رفت و پشت جبهه ها خدمت می کرد. همسرش هم دو دوره در بوکان بوده که به دلیل آلودگی های آن مناطق جراحت برداشت و ناچار شد و به تهران برگشت. خودِ داورپناه هم ریه و پوست صورتش در آن دوران مشکل دار شده است.

این مادر شهید معتقد است کار در پشت جبهه باعث شد دوری پسرانش برایش سخت نباشد. این که خودش در آن محیط بوده و با مردمی را می دیده که چه در جبهه ها چه پشت جبهه با جان و دل کار می کنند، سبب شده تا خودش را تنها نبیند و آن حس وحشتناک نگرانی برای پسرانش، کمی آرام شود: «به خاطر مجروحیت پسر بزرگم همیشه نگرانی از دست دادن پسرانم را داشتم اما وقتی روحیه خودشان و مردم را می دیدم، آرام می شدم.»


بغض، جانبازی، شهادت و فراق

داغ فزند، آن قدر تازه است که انگار همین دیروز گذاشته شده روی دل مادر. از آن نوع داغ هایی که هیچ وقت سرد نمی شوند و هر بار به آن فکر می کنی، غصه سراسر وجودت را می گیرد. ماجرای شهادت و جانبازی سه پسر، از آن داغ هاست. وقتی از روزهای مجروحیت فرزندانش حرف می زند، تمام اضطراب و نگرانی یک مادر در روزهایی که نمی داند سرنوشت بچه هایش چه می شود و چه در انتظار آن هاست را در چشمهایش می بینی. انگار فیلم سینمایی زندگی بچه ها دوباره دارد پخش می شود و راوی ماجرا اوست و قرار است لحظه به لحظه، حسش را به بیننده منتقل کند: «پسر دوم من در بوکان بود، در پادگان ابوذر؛ در حمله مسلم ابن عقیل بالای قله سومار مجروح شد و به تهران آمد. پسر دوم من بعد از مجروحیت در مدرسه شهید بهشتی درس دینی را تدریس می کرد و فعالیت های تربیتی داشت. وقتی برای بار دوم به جبهه رفت، هنوز کاملا خوب نشده بود و من از این که دوباره مجروح شود نگران بودم. راستش را بخواهید هیچ وقت فکر نمی کردم شهید شود…»

علی کامران، بعد از بهبودی نسبی به جنوب می رود و دوباره در عملیات والفجر مجروح می شود و بالاخره در سال 62، در منطقه فکه به شهادت می رسد.

ماجرای شهادت علی کامران که مطرح می شود، دیگر مادر نمی تواند جلوی پایین آمدن اشک هایش را بگیرد. انگار کن که همین الان جلوی چشمش پسرانش دارند پرپر می زنند و از دست مادر کاری ساخته نیست و فقط تماشایشان می کند: «پسر کوچک من در والفجر مقدماتی در فکه یک بار در تله انفجاری افتاد و جراحت بسیار سختی برداشت، در بیمارستان صحرایی عمل شد و بعد به مشهد اعزام شد. ما هم فکر می کردیم شهید شده است چرا که پرونده پسرم گم شده بود. از سوی سپاه ما را به مشهد بردند ولی نگفتند برای چه. بعدا فهمیدیم که پسرمان را به بیمارستانی در آن شهر برده اند.»

خانم داورپناه و همسرش، کامیار نیمه جان را به تهران می آورند اما به دلیل شلوغ بودن بیمارستان ها، در منزل از او مراقبت می کنند و همین مراقبت ها سبب می شود تا حال کامیار یا همان حسینعلی بهتر شود.

هنوز مادر و پدر سرگرم مراقبت از فرزند مجروح بودند که خبر شهادت علی کامران را به آن ها می دهند: «پسر کوچکم که بدنش پر از بخیه بود، با همان حال بدش کارهای تحویل برادر را انجام داد. آن زمان فکر نمی کردم او هم شهید شود. با خودم می گفتم دیگر خوب شده و برایمان می ماند.»

اما کامیار باز هم به جبهه می رود؛ این بار ناگهانی و بدون اطلاع. قرار بود بازدید یک هفته ای از فاو داشته باشد. خانم داورپناه می گوید وقتی حسینعلی بدون اطلاع به جبهه رفت، انگار فهمیدم دیگر قرار نیست باز گردد. وقتی یک هفته بعد سراغ پسرش را از سپاه می گیرند، به آنها گفته می شود که پسرش دارد بازمی گردد اما نمی گویند شهید شده. به اینجای خاطرات که می رسد، دیگر باید به سختی صدای این مادر صبر را از لابه لای بغض اشکش بشنوی: «از روز بازگشتش به جبهه تا شهادتش تنها 1 هفته فاصله بود… پسرم در فاو شهید شد.»


بازگشت به زندگی

باید قبول کرد سخت است. انتظار زیادی است که اگر پسر بیست و بیست و دو ساله ات شهید شود و آن یکی در بیست و چهارسالگی هفتا و پنج درصد جانبازی داشته باشد و بتوانی مثل قبل زندگی کنی. خانم داورپناه هم مثل همه ی مادرها، بعد از شهادت و مجروحیت فرزندانش به هم می ریزد. روزهای بعد از شهادت فرزند آخر، غصه آن قدر بزرگ می شود که اگر جلویش را نگیرد، او، صبرش و زندگی اش را می بلعد. تا مدتی خانه نشین می شود و نمی تواند در مدرسه کار کند و هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی، اثر از دست دادن فرزندانش روی او خودش را نشان می دهد. داورپناه آن روزها را چنین توصیف می کند: « وقتی پسر کوچکم شهید شد تا مدتی نمی توانستم در مدرسه کار کنم و این اتفاق تاثیر بدی بر روی من داشت.

مسئول ما در آن زمان من را خواست و گفت اگر نشستن در خانه باعث می شود پسران تو برگردند به تمام مادرها بگویم در خانه بنشینند؛ من گفتم فکر می کنم دیگر نمی توانم و از من بر نمی آید. اما او اصرار بر برگشت من به کار داشت و حرف هایش باعث شد به کار برگردم.»

مرا هم با بچه هایم در خاک گذاشتند

تنها چیزی که یک مادر شهید را سرپا نگه می دارد، این است که می داند فرزندش را برای یک هدف بزرگ قربانی کرده. می داند که اگر فرزند او نبود، الان خیلی چیزها نبود. می داند که انقلاب و حفظ آن، ارزشش آن قدر هست که بشود به خاطرش از چیزهای گرانبها گذشت. اما از همه ی این ها که بگذریم، اجر معنوی و انسانی این فداکاری را که بگذاریم کنار، مادر از ته دل هیچ وقت راضی به از دست دادن فرزندش نیست. از دوری اش همیشه غصه می خورد و به خاطر نبودنش عزادار است. خانم داورپناه هم یکی از همین مادرهاست. می گوید: «ممکن است شهادت بچه های من برای من افتخار آفرین باشد، ولی دوری آن ها بسیار سخت و ناگوار است؛ بعضی مادرها می گویند خوشحالیم که فرزندانمان را دادیم اما من می دانم که این خوشحالی از ته دل نیست. خوشحال نیستم، دوست دارم بچه های من کنارم باشند و داشته باشمشان.

مادر حاضر است روزی هزار بار او را در آتش جهنم بسوزانند ولی برای بچه هایش اتفاقی نیفتد. الان شاید من بخندم اما قلبم گریه می کند، کارهای روزانه ام را بر حسب عادت انجام می دهم و هیچ کاری از روی میل و رغبت نیست. فکر می کنم زمانی که بچه هایم را در خاک گذاشتند، مرا هم با آنها دفن کردند…»

خدا با من است

کسی شک ندارد مادری که دو پسر شهید دارد و یک جانباز تقدیم کرده، زنی عادی نیست و شیری که به فرزندانش داده شیر یک شیرزن است. داورپناه از ارتباط خوب همیشگی اش با خدا می گوید و این که همیشه خدا را کنار خودش حس می کند: «من همیشه فکر می کنم خدا همراه من است و شانه به شانه با من می آید. حتی نعوذ بالله گاهی در قالب یک انسان با من سخن هم می گوید و به طور غیرمنتظره ای به کمکم می آید. مثلا برای کربلا ثبت نام کرده بودم و زمان سفر را اردیبهشت تعیین کرده بودند. من دوست داشتم زمان سال تحویل در کربلا باشم اما نمی شد. کاملا اتفاقی به سازمان حج رفتم و با مسئول مربوطه صحبت کردم و او اسم من و همسرم را به جای کسانی که انصراف داده بودند نوشت و تمام کارهای من را همان روز خودش انجام داد؛ من فکر می کنم این کار به دست خدا ردیف شد. موارد دیگری هم بوده که خیلی خاص کارها درست شده و این تنها لطف مستقیم خداوند است.»

این بانوی صبر باور دارد این که هر روز می تواند این مسافت طولانی را طی کند و خودش را به محل کار برساند و با این بچه های خاص کار کند، همه و همه کمک های خداوند است. می گوید: «این را احساس می کنم که خدا همراه من است؛ شاید به خاطر این که فرزندانم را از دست دادم و دلم شکسته است خداوند این گونه من را کمک می کند».

و شاید این ها، فقط کمک خداوند نیست؛ بلکه تقدیر و تشکری است جانانه از یکی از بهترین بندگانش به خاطر یک عمر خوبی، صبر و مقاومت در برابر سختی ها…


بقلم ز.مهاجری

 1 نظر

شهید اصغر وصالی «چ»گونه ازدواج کرد؟

31 فروردین 1393 توسط الزهرا (س) نصر

این روزها به لطف فیلم «چ» که دو روز از زندگی شهید دکتر چمران را به تصویر کشیده، نام و یاد شهید اصغر وصالی (فرمانده گروه دستمال‌سرخ‌ها) هم زنده شده. همسر او دوباره در مراسم‌های مختلف حضور به هم رسانده و همرزمانش زبان به بیان خاطرات ناب باز کرده‌اند.

اصغر وصالی که گاهی او را اشتباها «علی اصغر» می‌نامیدند در محله دروازه دولاب تهران که از مناطق قدیمی‌و حد و مرز شرقی تهران در عهد قدیم بوده، متولد شد.

خانواده معمولی اصغر که با مشکلات روزگار دست به گریبان بود، او را در اسفند سال 1329 در آغوش مادر دید و چون در ماه محرم به دنیا آمده بود، نام اصغر را برایش انتخاب کردند. ریز نقشی اصغر، تناسب جالبی بین او و نامش پدید آورده بود.

شهید اصغر وصالی «چ»گونه ازدواج کرد؟

دوران دبستان را در مدرسه «کاظم‌زاده ایرانشهر» گذراند ولی به خاطر مشکلاتی که داشت، در اوایل دوران دبیرستان، ترک تحصیل کرد.

اصغر در آن سن و سال در چاپخانه‌ای مشغول شد و 13 ساله بود که قیام 15 خرداد، جرقه‌های فعالیت سیاسی را در ذهنش روشن کرد. سن و سال پایین و ریزنقشی‌اش او را بیشتر از هر چیزی به توزیع اعلامیه‌های حضرت امام ترغیب می‌کرد تا سال 51 که به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد.

همان سال‌ها بود که با مشقت زیاد از ایران خارج شد و دوره‌های چریکی را در فلسطین گذراند. آبدیده شده بود که به ایران بازگشت و مبارزاتش را به نحو جدی‌تری پیگیری کرد. با دستگیری یکی از اعضای سازمان که با او قرار ملاقات داشت، لو رفت و پس از مدتی تعقیب و گریز، دستگیر شد و تازه معلوم شد که با نام‌های مستعار در استان‌های مختلف کشور، اقداماتی ضد رژیم شاهنشاهی داشته است.

آنقدر اصغر را زده بودند که چهره‌اش برای آشنایان هم قابل تشخیص نبود. خلاصه اینکه به حبس ابد محکوم شد. در زندان بود که با چهره‌های شاخص و روحانی همنشین و همکلام شد و به ماهیت واقعی سازمان مجاهدین پی‌برد.

حکم ابتدایی اصغر اعدام بود و در مرحله تجدید نظر به حبس ابد تقلیل یافت. بعد از آن هم به خاطر ضعیف شدن فعالیت‌های سازمان، حکم او را تا 12 سال کاهش دادند. اصغر از همان سالی که به زندان افتاد تا سال 57 در حبس بود و به خاطر رک‌گویی و اعتراضاتش، مدام مورد شکنجه قرار می‌گرفت و به همین خاطر بود که به رغم جدایی‌اش از سازمان، نمی‌توانستند او را عنصری بریده بنامند.

اصغر در زندان با آیت‌الله ربانی شیرازی، علی اکبر هاشمی‌ رفسنجانی و تعدادی دیگر از افراد سرشناس و تحصیل‌کرده زندان دمخور بود و از این فرصت برای ادامه تحصیلات (البته نه به صورت آکادمیک) استفاده کرد. وقتی با افراد تحصیلکرده حرف می‌زد و یا در بحثی، مناظره می‌کرد، چیزی کم نداشت و به خوبی از پس آن‌ها بر می‌آمد.

· آشنایی مریم کاظم‌زاده با اصغر وصالی

آنچه در زیر می‌خوانید، حاصل گفت‌وگویی است که 12 سال پیش با سرکار خانم مریم کاظم‌زاده انجام شده و برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می‌شود.

سرکار خانم مریم کاظم‌زاده اگر چه مدت کوتاهی با اصغر وصالی زندگی کرد اما هنوز حس و حال آن سال های مبارزه و استقامت و همراهی با همسر فعال و نترسش را به خاطر دارد.

او می‌گوید: من به عنوان خبرنگار به مریوان اعزام شده بودم و شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمدند. من اولین بار او را با سر و صورتی خاک‌آلود در آنجا دیدم.

کاظم‌زاده ادامه می‌دهد: بعد از مدتی که غائله پاوه شروع شد، چند روز به آزادسازی کامل پاوه مانده بود که از طریق شهید دکتر چمران به او معرفی شدم. دکتر چمران پیشنهاد مصاحبه با اصغر را داد که البته من با کمال میل پذیرفتم اما اولین برخورد تلخ بین ما را شکل داد!

همسر شهید وصالی درباره برخورد آن روز می‌گوید: وقتی از وصالی درباره وضعیت پاوه پرسیدم، گفت: شما اگر خبرنگار هستید، باید همان موقع در آنجا می‌بودید. بهتر است شما به تهران بروید و خبرهایتان را در همان جا بنویسید… این حرف خیلی برایم سنگین بود. گفتم: شما انتظار دارید من در آن درگیری‌های خطرناک حاضر می‌بودم؟… گفت: خبرنگار باید صحنه‌های واقعی را با چشم خودش ببیند، نه اینکه به ثبت شنیده‌ها اکتفا کند… خلاصه برای تنظیم وقت، با جواب سربالای او روبرو شدم…

«فردای آن روز که وسائلم را برای انجام مصاحبه برداشتم و به سمت مقر وصالی در پادگان مریوان راه افتادم، یادآوری برخورد دیروز، منصرفم کرد. عصر همان‌روز اصغر به مقر ما آمد و دکتر چمران پیگیر مصاحبه من با او شد. من که دستپاچه شده بودم، گفتم: من برای مصاحبه رفتم که نبودند… اصغر برافروخته شد وگفت: شما کِی آمدید؟! کِی من نبودم؟!… من دروغ گفته بودم اما به خیر گذشت. فردا وقتی اصغر برای خداحافظی آمد، دکتر چمران من را به دست او سپرد و اصغر هم با بی‌اعتنایی قبول کرد تا همراهشان بروم.»

مریم کاظم‌زاده در ادامه خاطرات آن روز می‌گوید: به منطقه‌ای رسیدیم و اصغر به همراه نیروهایش پیاده شدند. به من هم گفت که با ماشین به مقر بروم تا آن‌ها دو روز دیگر بیایند. وقتی همه پیاده شدند، با خودم گفتم چرا من پیاده نشوم؟ کوله‌پشتی‌ام را در ماشین گذاشتم و با دوربین و مقداری کاغذ پیاده شدم و در انتهای ستون به راه افتادم. اصغر سر ستون بود و متوجه همراه شدن من نشد. 20 دقیقه گذشته بود که انتهای ستون را دید و با دیدن من جا خورد. اول اعتراض کرد ولی وقتی دید من حاضرجوابم، گروهی را به درون دره فرستاد و من را با گروه دیگری در مسیر دامنه کوه راهی کرد…

· جرقه ازدواج

حدود دوماه بعد با اصغر به تهران آمدیم و اولین پیشنهاد او برای ازدواج در مسیر بهشت زهرا(س) از سوی او به من ارائه شد. جا خورده بودم و اصلا انتظار نداشتم. اصغر قبل از رفتن به خانه، بر سر مزار دوستان شهیدش در بهشت زهرا رفته بود و من هم همراه شدم تا حس و حال او را در آنجا ببینم. دیدن چهره مادر اصغر که چندین بار خبر شهادت او را شنیده بود هم برایم جالب بود.

خلاصه برای اولین بار به خانه حاج آقا وصالی رفتم و با خانواده‌شان آشنا شدم. وقت رفتن با اینکه ماشین داشتم، اصغر گفت که من را می‌رساند.

خانواده‌ام در شیراز بودند و من تنها در تهران زندگی می‌کردم. آن روز اتفاقا مادرم به تهران آمده بود و وقتی به خانه رسیدیم، با یک تعارف خشک و خالی من با آن سر و وضع خاکی و ژولیده به خانه‌مان آمد. مادرم وقتی او را در آن لباس‌ها با بند حمایل و جیب خشاب و لباس جنگی دید، جا خورد و من، اصغر را به او معرفی کردم…

· آغاز زندگی

کاظم‌زاده ادامه می‌دهد: «جهانگیر جعفرزاده» از نیروهای اصغر بود که در جریان عملیات هلی برد بین مریوان و بانه، مفقود شده بود. او را پیش از آن در کرمانشاه و مریوان دیده بودم. با اصغر به خانه جهانگیر رفتیم تا من مراتب تسلیت خود و اصغر را به مادرش اعلام کنم. در آن روزها هم پیشنهادات اصغر برای ازدواج ادامه داشت. او و دوستانش برای چند روز به مشهد رفته بودند و قرار شد هر وقت برگشتند، جوابم را بدهم.

من نمی‌خواستم بعد از ازدواج فعالیت‌هایم کمرنگ شود و اصغر هم نمی‌خواست که همسری بی‌دست و پا و خانه‌نشین داشته باشد.

خلاصه من از اصغر خواستم که طبق روال با خانواده‌اش به شیراز بیایند و خواستگاری کنند. او هم قبول کرد و با خانواده و از جمله برادرش اسماعیل که بعدها شهید شد، به خانه ما آمدند. بعد از رضایت خانواده‌ام، مادرم به تهران آمد و مراسم ساده عقد در سال 58 برگزار شد.

· مقاومت در سر پل ذهاب

همان روزهای اول جنگ که خبر حمله عراق را شنیدیم، با اصغر قرار گذاشتیم به کرمانشاه (باختران) برویم. ابتدا در مقر سپاه آنجا ماندیم و وقتی شنیدیم که عراق به سرپل ذهاب رسیده، به سمت آنجا راه افتادیم. شهید شیرودی از سمت هوا و اصغر وصالی با نیروهایی که داشت، از زمین با عراقی‌ها مواجه شدند و با توجه به شناختی که اصغر از آنجا داشت، دشمن را تا کیلومترها عقب زد.

اصغر، صبح رفته بود و من شب به سرپل ذهاب رسیدم. اگر مقاومت اصغر و گروهش نبود، معلوم نبود عراقی‌ها به راحتی تا کجا پیش بیایند. یاد عباس داورزنی به خیر که به رغم مجروحیت و عفونت شکم، مردانه می‌جنگید. همچنین یاد افرادی مثل حسن بیات، مجید جهان‌بین و هادی مهاجر به خیر که در همان روزها شهید شدند…

· …تا شهادت

همسر شهید کاظم‌زاده جریان شهادت اصغر را این چنین بازگو می‌کند: … این داستان ادامه پیدا کرد تا در روز تاسوعا (28آبان 59) تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا طراحی شود. قرار شد اصغر و نیروهایش به پادگان ابوذر بروند. اصغر، روز عاشورا در نزدیکی تنگه حاجیان گلوله خورد و به عقب منتقل شد. اصغر را به بیمارستان اسلام آباد غرب بردند و دکتر انصاری مغزش را جراحی کرد.

من در گیلانغرب بودم که خبر مجروح شدن اصغر به گوشم رسید و همراه چند نفر از نیروهای اصغر که باقی مانده بودند به آنجا رفتیم.

باورکردنی نبود که من از آن سفر به تنهایی برگردم. البته شب قبل از شهادتش، حس جدایی به من دست داده بود ولی فکر می‌کردم که خودم شهید می‌شوم. در آن لحظات فقط با لطف خدا بود که توانستم صبر کنم و به زندگی‌ام ادامه بدهم.

 

 

وقتی پیکر اصغر را به پزشکی قانونی تهران آوردند، آن شب اولین شبی بود که از اصغر جدا بودم اما بعد از آن احساس می‌کردم که تازه او را به دست آورده‌ام و تازه با او وارد زندگی جدیدی شده‌ام.

 1 نظر

و انا الیه راجعون

21 اسفند 1392 توسط الزهرا (س) نصر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

ان الله یدافع عن الذین آمنوا

اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک



این پست به اندازه 26 سال اشک های فراق ِ تو حرف دارد

.

.

.

میان سرمای استخوان سوز تو گرم می رفتی و

کمی آنطرف تر آمده بوده بودند مزار پاره دلت را غبار روبی کنند

دنبال مسیحایت بین جمعیت تشییع کننده می گشتم می دانم  که بود…

بود ولی این چشم ها …


این پست نه به اندازه این سه شب دل تنگ که به اندازه همه اشک های 26 ساله تو حرف دارد

خدا کند شرمنده قلب تو نباشیم. نشویم.

حالا دیگر نازنین دل شکسته  خدا حافظ

شهد شیرین دیدار مسیحت مبارکت

سفر به خیر

سلام ِ ما ….

…..

 

 

 

برسانی ….

بقلم پروانگی

 نظر دهید »

بگذر...

12 دی 1392 توسط الزهرا (س) نصر

اگر از دست کسی ناراحت شدید،

دو ركعت نماز بخوانید،  بگویید:

خدایا! این بنده تو حواسش نبود،  من گذشتم. تو هم ازش بگذر …

شهید حسن باقری

 نظر دهید »

نگاهی به کتاب «سلام بر ابراهیم»

14 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر

 

 

 

                                                                             

سلام بر ابراهیم مجموعه خاطرات هم‌رزمانِ شهید «ابراهیم هادی» است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در طول دو سال جمع‌بندی و تدوین شده است.

شهید ابراهیم هادی در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به شهادت رسید و همان‌طور که خود بارها آرزو کرده بود، پیکر مطهرش شناسایی نشد و در زمرهٔ شهدای گمنام به دیدار حق شتافت.

با وجود این که کتاب، نثر یکنواخت و چندان منسجمی نداشته و حتی افعال آن گاه از گذشته به حال و از حال به گذشته تغییر کرده است، اما شخصیت جذاب شهید ابراهیم هادی پرده‌ای بر تمام این معایب انداخته و آن‌چنان خواننده را مجذوب و متحیر می‌کند که کمتر به رسم و رسوم نگارش کتاب توجه می‌کند.

شهید ابراهیم هادی از جمله شهدایی است که اخلاق و ایمان را به خوبی در کنار هم پرورش داده است؛ اما به جرئت می‌توان گفت سیرهٔ دقیق وی که برگرفته از سیرهٔ پیشوایان دینی است، چنان ظریف و کامل است که به گونه‌ای وی را از سایر شهدا ممتاز و متمایز کرده است.

شهید ابراهیم هادی، جوان خوش‌برخوردی است که ورزش را به عنوان وسیله‌ای جهت تقویت قوای بدنی برای خدمت به اسلام انتخاب کرده و در رشته‌های کشتی و والیبال به قهرمانی رسیده است، اما هرگز خود را اسیر شهرت و مقام کسب شده از ورزش نکرده و گاه به راحتی برای به دست آوردن دلِ مادرِ پیرِ یک حریف، تن به باخت داده است.

شهید ابراهیم هادی هر کاری را برای جلب خشنودی خداوند انجام می‌دهد؛ او به طور مستمر از نیازمندان دستگیری کرده و حقوق ناچیز خود را تماماً وقف رفع نیاز آنان می‌کند؛ او به نفْس خود فرصت عرض اندام نداده و برای کنترل آن گه‌گاه به باربری هم تن می‌دهد؛ و همین‌هاست که از وی یک شهید صاحب کرامت ساخته است.

شهید هادی در امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر چنان حساب‌شده و دقیق و بر پایهٔ محبت، مدارا و خوش‌خلقی وارد می‌شود که هر کسی را مجذوب و شیفتهٔ خود می‌کند. او حتی جواب توهین‌ها و فریادها را هم با سلام و لبخند می‌دهد تا خشم توهین‌کننده را به شرم تبدیل کرده و او را هم شیفتهٔ خود کند.

کتاب در مجموعهٔ فصولی بسیار کوتاه تدوین شده که هر فصل به خاطره‌ای از یکی از هم‌رزمان و همراهان و یا دوستان شهید اختصاص داشته و از زبان آن دوست یا همراه ذکر شده است. در تنظیم فصول کتاب و ترتیب خاطرات به توالی زمانی آن‌ها دقت شده است، لذا علی‌رغم این که خواننده مجموعه‌ای از خاطرات جداگانه را دربارهٔ شهید می‌خواند، توالی زمانی خاطرات آن را به صورت یک زندگی‌نامهٔ تقریبا یکپارچه درآورده است.

این کتاب که در کمتر از سه سال به چاپ سی‌ام رسیده است، در ۲۴۰ صفحه، توسط انتشارات پیام آزادی و [در بهار ۱۳۹۱] به قیمت۳۵۰۰ تومان به چاپ رسیده است.

بقلم . ر. خسروی

 

 نظر دهید »

الله بنده‌سی

16 بهمن 1391 توسط الزهرا (س) نصر

تکیه کلام آقا مهدی در برخورد با اکثر افراد «الله بنده‌سی» یعنی «بنده خدا» بود. او کلمه «مؤمن خدا» را نیز زیاد تکرار می‌کرد. تکیه کلام برادرش حمید نیز همین بود. باکری همه رزمندگان و همه فرماندهان و همه انسان‌ها را بندگان خداوند بزرگ می‌دانست بنابراین سعی می‌کرد که با خوشرویی با همه روبرو شود. او از دو بیماری به دور بود؛ یکی سوء ظن نسبت به دیگران و دوم خود بزرگ بینی و تحقیر دیگران و یا کوچک شمردن انسان‌ها.
در اثنای جنگ و در نیمه دوم سال ۱۳۶۱ مسئولین وقت سپاه آذربایجان تلاش زیادی داشتند تا فرد دیگری را بجای آقا مهدی به فرماندهی لشکر عاشورا بگمارند. حتی فرمانده وقت سپاه منطقه پنج، در تاریخ ۲۱/۹/۱۳۶۱ حکمی را برای فرد دیگری [شهید مرتضی یاغچیان] بجای مهدی باکری جهت تصدی فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا صادر کرد*. البته به نظر می‌رسید که وی بدون هماهنگی با فرمانده کل سپاه دست به چنین اقدامی زده بود. وقتی مسئولین سپاه منطقه پنج این مسئله را با من مطرح کردند، به شدت با آن مخالفت کردم و نظر مخالف خود را هم با فرمانده کل سپاه در میان گذاشتم. ولی وقتی فرمانده سپاه منطقه پنج که خود عملا در میدان‌های جنگ حضور نداشت موفق به تغییر آقا مهدی نشد، افرادی را برای مسئولیت‌های ستادی و ارکان لشکر به فرماندهی لشکر تحمیل کرد. آقا مهدی در این شرایط به گونه‌ای رفتار کرد که این افراد جدید آنقدر جذب در اخلاق آقا مهدی شده بودند که از طرف مسئولین وقت سپاه آذربایجان مورد بازخواست قرار می‌گرفتند که چرا شما تبدیل به یکی از نیروهای آقا مهدی شده‌اید؟ آقا مهدی هیچگاه این افراد تحمیلی را به عنوان غیر خودی تلقی نمی‌کرد بلکه آنها را بندگان خدا می‌دانست که می‌توانستند از این فرصت برای فعال شدن در جبهه‌های جنگ استفاده نمایند.
باکری فردی بود که از رفتار و کردار و گفتار خود مراقبت زیادی می‌کرد تا بنده خدا باشد. گر چه کم حرف بود ولی به هنگام سخن، بسیار سنجیده کلام خود را بیان می‌کرد. فروتنی او باعث شده بود که بسیاری نمی‌دانستند که او یک مهندس برجسته است.

(منبع: مهدی باکری در اندیشه و عمل، حسین علایی، چاپ اول، ص ۱۱۶ - ۱۱۵)

* این در حالی بوده است که همزمان، مهدی باکری از طرف فرمانده کل سپاه حکم فرماندهی لشکر عاشورا را دریافت کرده بود. جایی خواندم که شهید مرتضی یاغچیان بعد از گرفتن حکم فرماندهی لشکر، آنرا به نزد آقا مهدی آورده بود و اعلام کرده بود که آقا مهدی را فرمانده خود می‌داند. شهید مرتضی یاغچیان در عملیات خیبر در حالیکه جانشین لشکر عاشورا بود به شهادت رسید. درجاتشان متعالی.

بقلم تبریزی

 نظر دهید »

عاشقانه ها

20 آبان 1391 توسط الزهرا (س) نصر

جلو رفت. آرام در گوش همسرش گفت: یک امانتی برات گذاشتم لای قرآن؛

زن رفت داخل اتاق خودش، قرآن را با احترام باز کرد. نامه را برداشت. بوسید. یک نامه، خیلی عاشقانه. کوتاه نوشته بود:

« بچه های عاشق امام حسین(ع)، حسینی شهید می شوند.
منِ شهید ولی الله استرآبادی، از اصحاب کربلا، چون مولایم سیدالشهدا، سر از بدنم جدا می شود؛
باید صبور باشید، چون زینب(س) خیلی صبور باش. دیدار در بهشت. تو صبورباش…»

 نظر دهید »

شهید

15 آبان 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

قسمتی از وصیتنامه ی شهید کریم بوستانی 16 ساله :

 

 «پدر و مادر عزیزم!

 وقتی بر سر قبر من حاضر می­شوید، برای تاریکی قبر من گریه نکنید.

 بروید برای تاریکی دنیای خودتان گریه کنید!»

 

 

بقلم بانو سادات

پ.ن:چگونه شهید شویم؟!

 1 نظر

نخستین زائرانِ کربلا - فصل آشنایی

07 آبان 1391 توسط الزهرا (س) نصر

از آنجا که موضوع «زیارت اربعین» و «نخستین زائرانِ» آرامگاه شهدای کربلا، از طریق «عطیّة بن سعد عوفی کوفی» نقل شده، زیبنده است بعد از آشنایی مختصر با جابر بن عبدالله انصاری، به معرّفی وی نیز بپردازیم.

 

1. جابر

وی پانزده سال پیش از هجرت، در مدینه به دنیا آمد. او و پدرش «عبدالله» از پیشتازان اسلام بودند؛ پدرش در جنگ اُحُد به شهادت رسید. جابر از یاران با وفای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که در 19 غزوه شرکت کرد و احادیث فراوانی از آن حضرت نقل نموده؛ لذا مورد احترام همه فرقه‎های اسلامی است. وی همواره از مدافعان اهل بیت(علیهم‎السلام) به شمار می‎آمد. جابر سرانجام در سال 78 (74 یا 79) هجری از دنیا می‎رود و پیکرش در «قبرستان بقیع» دفن می‎شود.(5)

2. عطیّه

وی از رجال علم و حدیث شیعه است که در کتاب های رجالی اهل سنّت نیز توثیق شده است. عطیّه در زمان خلافت امام علی(علیه‎السلام) (36 - 40 هجری) در کوفه به دنیا آمد و نامش هم توسّط آن حضرت انتخاب شده است. وی از شیعیان راستین و علمای بزرگ بوده که هماره به نشر معارف قرآنی و اهل بیتی می‎پرداخت؛ به گونه‎ای که از سوی عوامل حکومتی بنی امیّه مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بود. عطیّه علاوه بر نقل احادیث - به ویژه خطبه فدکیّه فاطمه زهرا(علیهاالسلام) - از بزرگترین مفسّران بوده و تفسیری در 5 جلد به نگارش درآورده است.

وی بعد از آشنایی با جابر بن عبدالله، به رتبه شاگردی‎اش مفتخر گردید؛ که متأسفانه برخی در گفتار و نوشتار خود، عطیّه را غلام جابر معرفی کرده‎اند!

عاقبت این مفسّر و محدّث والامقام در سال 111 هجری، در زادگاهش(کوفه) چشم از جهان فرو بست.(6)

سفر زیارتی - سیاسی

یک روز «جابر بن عبدالله انصاری» با شاگردش «عطیة بن سعد» و گروهی از بنی هاشم و سادات علوی، تصمیم گرفتند مسیر طولانی حجاز تا عراق را - علی رغم خطرات راه و خفقان سیاسی حاکم - طیّ کرده و به «زیارت» امام حسین (علیه‎السلام) و شهدای کربلا نائل شوند. حرکت این کاروان زیارتی، آن هم با حضور صحابی کهنسال و گرانقدر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نیز همراهی عدّه‎ای از بنی‎هاشم، بازتاب گوناگونی را می‎تواند در افکار عمومی و نظام حکومتی بنی امیّه داشته باشد؛ که متأسّفانه حوادث و واکنش‎های مسیر این سفر، در منابع تاریخی و حدیثی بیان نشده است!

به عبارت دیگر: رژیم سفّاک بنی امیّه برای پیشگیری و سرکوب انقلاب‎های مردمی، سیاست مکتوب و برنامه همه جانبه‎ای داشته؛ چرا که با انتشار واقعه جانسوز شهادت و اسارت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نخستین بازتاب مردمی‎اش ایجاد تنفّر، تظاهرات خیابانی و هجرت شیعیان به کربلا می‎باشد. از این رو، نیروهای اطلاعاتی و نظامی یزید، ورود و خروج افراد - به ویژه شخصیت‎ها - را تحت کنترل قرار داده و حداقل در شهر مدینه «حکومت نظامی و پلیسی» را برقرار می‎کنند. با این وجود، نوع برخورد کارگزاران و مأموران با حرکت سؤال برانگیز جابر بن عبدالله انصاری و بنی هاشم، در تواریخ و مقاتل، ثبت و ضبط نشده است.

البته می‎توان چنین نتیجه‎ای را نیز گرفت که:

الف) جابر و همسفرانش به شکل انفرادی و در زمان‎های مختلف، از مدینه بیرون آمده و در حوالی کربلا به هم پیوسته‎اند تا با آسودگی خاطر و امنیّت جانی، به زیارت شهیدان مشرّف شوند.

ب) احتمالاً جابر از کوفه و یا شهر دیگری عازم کربلا شده باشد.

 نظر دهید »

بسیج؛ مسئولیت یا مصونیت؟

07 آبان 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

اپیزود اول

 

 

 

قرار است در دانشگاهشان شهید دفن شود. دلم تاب نرفتن ندارد.

 

از همان لحظه اول که چشمم به ماشین حمل پیکرهای مطهر افتاد دل آشوب شدم.

 

اینجور وقت ها آدم احساس دِین بیشتری می کند. حتی حس غرور… غرور از اینکه کسانی در مملکت تو به این مقام رسیده اند کسانی که به نام مادرشان گمنام شده اند و حال توفیق نصیب تو شده پشت تابوتشان قدم برداری. قدم برداری. حس خواهر بودن به دلت دست دهد. حسِ شیرین ِبودن تا مغز استخوانت می دود…

 

شهید گمنام… گمنام… مادر… صدیقه طاهره سلام الله علیها… مادر گمنام و فرزندان گمنامش…

 

سکوت بین دوستان حاکم می شود. می شویم تشییع کننده شهدای گمنام!

 

نماز میت می خوانیم اما با حساب لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً و با التماس دعا از به مقام حی نائل شده ها برای میت نشدن خودمان.

 

به سمت جایگاه که نزدیک می شویم گل های بر زمین ریخته در گوشم زمزمه می کنند : ” ادامه دادن راه شهید بهترین ادای حق خون اوست." 

 

درونم فریاد می شود که شکوه مراسم شهید به  آدم ها و مقدار خوراکی و تعداد گل ها نیست.

 

جدیدن ها دیگر آدم غر زدن نیستم. اگر به چیزی خرده بگیرم از سر دلسوزی است؛ وقتی حرف اسلام, انقلاب, ایران, شهید و بسیج شود دست خودم نیست که دلم می خواهد عاری از هر نقصی شود. عهد کرده ام به چیزی ایراد نگیرم مگر ذهنم برایش راه حل پیدا کند.

 

من هم قبول دارم مراسم شهید باید هر چه باشکوه تر برگزار شود. اصلا وظیفه می دانم حتی اما تعریف شکوه در ذهن من چیز دیگری است. شکوه مراسمی که نام شهید در آن بیاید به تحریک دل است ولو شده یک دل. همین که دلی در مراسمش بلرزد می شود باشکوه ترین مراسم.

 

گمانم این است گل های بر زمین ریخته می توانست یک کیسه برنج با یک کتاب از یک شهید یا وصیت نامه ای شود و بین آدم هایی که به خاطر فقر ایمانشان فرار کرده, راه و نام شهید را زنده کند. یا پک چاشت می شد باز هم کتاب یا وصیت نامه های نابی شود  در دست همین ماهایی که تشییع کننده از آن بی خبر بودیم.

 

حتما هر کداممان چندین یا حداقل یک چفیه در کشویمان داریم اما چقدر آدم هایی هستند که دیده ام اگر همین چفیه به دستشان برسد تا مدت ها حاضرند با همان بخوابند, روی همان غذا بخورند, سجده گاه نمازشان کنند و …

 

این ها نه غر زدن است نه ایراد بیخود و نه گلایه. فقط درد دل است برای آن هایی که دستشان می رسد این ها را به گوش مسئولین برگزار کننده حالا در هر رده ای برسانند. اعتقادم این است ما اگر این  حساسیت ها را به هم انتقال ندهیم قطعا هیچ غیر مسلمانی دلش به حالمان نخواهد سوخت.

 

___________________________________-

 

اپیزود دوم

 

 

 

 

 

بدجور بود چندین ماه هوس ذرت مکزیکی زده بود به کله م. اون شب بعد گیر داده بودم بیا بریم بخوریم. نیومد.

 

دو شب بعد که از قم برمیگشتم و داشتم پله های مترو ترمینالو میومدم بالا , صدای ناله یه پسر بچه 7.8 ساله بدجور دلمو لرزوند. اومدم برم سمتش دیدم یه زن و شوهر رفتن ازش پرسیدن چی شده؟ گفت جنسامو تو قطار جا گذاشتم. طنین حزن صداش توی ذهنم حک شد. در جا بغضم گرفت. زوجین رفتن و بلافاصله یه آقای دیگه اومد کنارش. توان پاهام رفته بود. مرد گفت میخوای پول جنساتو بدم؟ دست کرد توی جیبشو پول درآورد. خیالم از بابت غم همون لحظه پسر بچه راحت شد.با حس سنگینی تمام به سمت مترو قدم برداشتم.

 

به رفیقم اسمس زدم دیگه ذرت نمی خوام, از هر چی ذرته بدم اومده. ( چه بسا لیوان های ذرتی که خورده نشوند و به جایش لبخند را بر دل این بچه ها بنشاند.) هرچند دیروز دوستی در خانه شان برایمان ذرت درست کرد و ما را به حاجت دل رساند. مهم این است که ما پولی ندادیم برایش.

 

تمام طول راه بغضمو فرو نمی خوردم بل خودم رو می خوردم. باز ندای درونم بی پروا فریاد کشید : ” ادامه دادن راه شهید بهترین ادای حق خون اوست.”

 

* دعا کنین ظرفیت و همت خودم رو به حد اعلی برسونم تا بتونم با دوستانی که دارن میرن دروازه غار شوش و به همین کودکان عشق رو یاد می دن بپیوندم. اما از همین جا با تمام وجود برایشان دعای توفیقات بیشتر و همت والاتر دارم. هر کس در هر راهی برای خدمت به اسلامش قدم برداشته برای والا همت شدن تمام مسلمین دعای هر روزه کنه.

 

** اونایی که آرزوی اردو جهادی رفتن دارن و حسرت اجازه والدین گرام بر دلشون مونده همین چند قدمی خودتون تو همین درندشت هزار رنگ پایتخت میلیون ها شکاف برای پر کردن موجوده. بازم برای تنبل نبودم من هم دعا کنید.

 

*** در اخر اینکه هیچ ادعایی ندارم. خودم در همه این کم کاری ها و نشستن ها مقصرم. اصلن سوزن اصلی رو به خودم میزنم قطعا. این حرف ها فقط از باب احساس وظیفه در برابر تک تک خواهر برادران دینی است و لاغیر.

 

__________________________

 

بسیجی بودن به عضویت نیست تا مصونیت بیاورد به مسئولیت است که عضویت بردار نیست.

بقلم بانو همحار

 

 1 نظر

« کلوز آپ از جانباز بگیر »

23 مهر 1391 توسط الزهرا (س) نصر

نگاهی به کتاب داستان های کوتاه « پیاده ها و سواره ها» اثر محمد رضا دامرودی

« کلوز آپ از جانباز بگیر »

چند پسر دست زن را می گیرند و او را وادار به رقصیدن می کنند ، اما امیر بر می گردد و مانع آنها می شود . بقیه به کمک جوان ها می آیند و زن را مجبور به رقصیدن می کنند . زن وحشت زده درجایش ایستاده و فقط به اجبار و همراه با موج جمعیت تکان می خورد . امیر دست زن را از دست جوانان آزاد می کند ، اما سیل ضربات مشت و لگد است که به طرف او سرازیر می شود

امیر فریاد میزند: من می رقصم من می رقصم . جمعیت او را رها می کند. امیر شروع می کند به رقصیدن ، بدنش را تکان می دهد و جمعیت هورا می کشد، ضرباتی از پشت ، زن را نیز وادار به رقصیدن می کند ، زن با تقلید از حرکت امیر آرام به بدنش حرکتی می دهد و دستانش را آرام می چرخاند…..

****

ادامه »

 4 نظر

قاب عکس

16 مهر 1391 توسط الزهرا (س) نصر

قاب عکس روی دیوار هم این روزها بهانه گیر شده …

هوای عکس جدیدی از تو کرده … عکسی از تو در سال 1391 … که توباشی دست در دست دختر کوچک شیرین زبانت … و لبخند بزنی به دوربینی که قرار است تو را به تاریخ پیوند بزند … و مادری که زل زده به قاب عکس خاکی خاطره ها …به پسری که سالها در آرزوی دیدن دامادیش سوخت و اشکی که توان فروریختن ندارد … خط خطی های این پست تقدیم به شهید حسین رنگین که در سال 1344 مسافر زمین شد و 23 سال مهمان این کره خاکی بود تا علمیات مرصاد اسلام آباد غرب بهانه ای شود برای آسمانی شدنش …

پس نوشت: به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند/زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها! ——————————————————————————–

+ ما هنوز شهادتی بی درد میطلبیم غافل از انکه شهادت را جز به اهل درد نمیدهند … (سید شهیدان اهل قلم) +
آرامشی که امروز بر زندگی مان سایه افکنده ثمره زندگی خانواده هایی ست که سالها رنگ آرامش را به خود ندیده و هنوز که هنوز است در فراق عزیز شهیدی روزها را می گذراند … +
سلسله نشست فرهنگی برترین ها ، این بار با حضور سیدناصر حسینی نویسنده کتاب پایی که جا ماند : دوشنبه 17 مهر ساعت 13:30 تالار شهید آوینی پردیس هنرهای زیبا دانشگاه تهران (+)

ز.هدایتی

 5 نظر

به نقل ازآقای داود آبادی

29 شهریور 1391 توسط الزهرا (س) نصر

اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه “مسعود ده نمکی” و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور “عطاالله مهاجرانی” وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.

مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب “یاد یاران” با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود.

آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید “سیدمجتبی هاشمی” که فرمود: “آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.” تا شهید “عباس بابایی” که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.

شهید “محمود کاوه” که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و …

هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید “علی اشمر” – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: “آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.” و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.

از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
“تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.”
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.

دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
“حتما باید شما اون عکس رو ببینید.”
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: “شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.”
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.

کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که “موسسه میثاق” منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.

عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
“شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست … الله اکبر … من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.”

ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم “حسین بهزاد” افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و …
به آقا گفتم:
“آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.”
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
“این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.”

با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
“الله اکبر … عجب … سبحان الله … سبحان الله”
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.










 نظر دهید »

شهید نوشت

25 شهریور 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

 

بخشی از وصیت‌نامه سردار شهید حسن باقری:

مادرجان‌! این‌ لشگر، لشگر امام‌ زمان‌ (عج‌) است‌ و تو هم‌ یكی‌ از مسلمین‌ هستی‌ و برای‌ این‌ لشگر یك‌ نوكر دادی‌ و هركس‌ برای‌ اسلام‌ چیزی‌ داده‌، پس‌ نمی‌گیرد. پس‌ من‌ از شما خواهش‌ می‌كنم‌، برای‌ من‌ هم‌ دعا كرده‌، نه‌ این‌كه‌ من‌ برای‌ زنده‌ ماندن‌ خود از شما بخواهم‌ دعا كنید، نه‌! نه‌! این‌ط‌ور نیست‌. مادرجان‌! دعا كن‌، دعا كن‌ تا صاحب‌ زمان(عج‌) مرا برای‌ نوكری‌ قبول‌ كرده‌ و در لحظه‌های‌ آخر عمر، پیشوای‌ این‌ نهضت‌ را حسین‌ ابن‌علی(ع‌) را در بالای‌ سر ملاقات كنم‌. دعا كن‌ تا خدای‌ بزرگ‌ مرا به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ كند. مادرجان‌! آرزو دارم‌ در این‌ دنیا فقط‌ یك‌ بار خدا به‌ من‌ عنایت‌ كرده‌ و ملال‌ نوكری‌ اسلام‌ را در راه‌ خودش‌ به‌ من‌ عط‌ا كند. مادرجان‌! از نهضت‌ حسین‌(ع‌) تا به‌ حال‌ چه‌ جوانانی‌ كه‌ به‌ خون‌ خود نغلطیدند و چه‌ شكنجه‌ها نكشیده‌اند. پس‌ افتخار است‌ برای‌ من‌ در این‌ راه‌ جان‌ دادن‌ …

 



 نظر دهید »

فزایش ظرفیت

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم.”

 4 نظر

فقر مرا پروراند

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

” فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. “

به مناسبت شهادت شهید چمران

 9 نظر

خدایا ، فقط تو

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

” هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم… تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم… خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.”

 به مناسبت شهادت شهید چمران

 3 نظر

من آه صبحگاهم

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

” من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید.”

 4 نظر

بی نیاز

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

” خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.

خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد… تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی… خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.

 

شهید چمران

 2 نظر

قربانی فرزند آدم

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

” ای خدای بزرگ ، ای آنکه نمونه ی بزرگی چون حسین علیه السلام را به جهان عرضه کرده ای، ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت… سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای، ای آنکه راه پرافتخار شهادت را، برای آخرین راه حل انسانها باز کرده ای، ای خدا، ای معشوق من، ای ایده آل آرزوهای مردم عارف، به من توفیق ده تا مثل مخلصان و شیفتگان ، در راهت بسوزم و ازین خاکستر مادی آزاد گردم. ای حسین علیه السلام، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم و از مرگ نمی هراسم ، بلکه به شهادت دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام ، ولی نمی توانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب بازیچه دست سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.

قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را به هیچ چیز حتی به حیات خود نمی فروشم.

خدایا ابراهیم را گفتی که عزیز ترین فرزندش را قربانی کند، و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد…

هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد، ندا آمد دست نگه دار . ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود که قربانی شود، زمان زیادی گذشت تا قربانی کاملی که عزیزترین فرزندان آدم بود، به درجه ارزش قربانی شدن رسید، و در همان راه خدا قربانی شد و او حسین بود. خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه به سوی قرارگاه عشق حرکت کردم… اما تو می خواستی که این قربانی هر چه باشکوه تر باشد، لذا دوستانم را و فرزندم را و عزیزترین کسانم را به قربانی پذیرفتی… و مرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتی…”

به مناسبت شهادت شهید چمران

 3 نظر

آفرینش دریا

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

” خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم.”

 

شهید چمران

 2 نظر

سه طلاقه

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

“ من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد.”

 

شهید چمران

 2 نظر

در سرزمین کفر ، تو بودی

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

” خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد.”

 

شهید چمران

به مناسبت شهادت شهید چمران

 1 نظر

توکل و رضا

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

” ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی… فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت ” توکل ” و ” رضا” عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.

خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی… که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی.”

به مناسبت شهادت شهید چمران

 2 نظر

پرگشایم

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

ass="GImg">


>


شهید چمرانپرگشایم

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود  در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

 به مناسبت شهادت شهید چمران

 2 نظر

My Hero

31 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

امام سفارشــ ــمان کرده است کــه :

« مثل ِ چمران بمــیرید »

مثل ِ چمران مردن ؛ پیش نیازی دارد ؛

که آن ، مثل چمران زنــدگی کردن است !

آیا می توانم ؟!…

 

 

…// مگر من و شما چند سال ديگر هستيم؟ مگر شماها چه قدر مى‏خواهيد عمر بكنيد؟ مگر شما هر مقامى هم پيدا بكنيد از مقام رضا خان و محمد رضا خان بيشتر مى‏شود؟ عبرت بگيريد! عبرت بگيريد از اين حوادث تاريخ. تاريخ معلم انسان است.

تعليم بگيريد از اين حوادثى كه در دنيا واقع مى‏شود. شماها چند سال ديگر نيستيد در اين عالم، چمران هم نيست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا كرد و در اين دنيا شرف را بيمه كرد و در آن دنيا هم رحمت خدا را بيمه كرد؛ ما و شما هم خواهيم رفت. مثل چمران بميريد. مثل اين سربازهايى كه در مرزها كشته مى‏شوند بميريد. اين وصيتنامه‏هايى كه اين عزيزان مى‏نويسند مطالعه كنيد. پنجاه سال عبادت كرديد، و خدا قبول كند، يك روز هم يكى از اين وصيتنامه‏ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكر كنيد. … از اينها يك قدرى تعلم پيدا كنيد // …

(صحيفه امام، ج‏14، ص 491)



::: سالروز پـــروازت مبارکــ :::


بقلم زهرا بانو-

 3 نظر

دیدار با مظلومترین شهدای زنده هشت سال دفاع مقدس

22 اسفند 1390 توسط الزهرا (س) نصر

عیادت از یادگاران جنگ تحمیلی و ارزش نهادن به حرکت مقدس آنها شاید کوچکترین کاری باشد که من و تو می توانیم انجام دهیم. من و تویی که ادعایمان، گوش فلک را کرده است و در عمل هنوز اندر خم نامگذاری ۴ کوچه و خیابان به نام شهدا مانده ایم.

از اینرو در نظر داریم برای دیدار با یادگارانی که در هیاهو های شهر از یاد رفته اند، از مرزهای قاب کتاب خاطرات و بعضا تلویزیون و مصاحبه و هزار و یک کار کلیشه ای دیگر، پا را فراتر گذاریم و در آستانه سال جدید، برای ساعاتی هم که شده، عمر ناچیزمان را وقف کسانی کنیم که جوانی شان را وقف ما کرده اند.

جانبازان اعصاب و روان بیمارستان نیایش روز چهارشنبه 24 اسفند ماه 1390 ساعت 3 عصر ، چشم به راه من و تو هستند تا در آستانه سالی نو با یک بغل احساس پا به خانه محصورشان گذاریم و دل های زندانی شان را با لبخند رهایی بخشیم.

آدرس:سعادت آباد،بالاتر از میدان کاج،روبروی بیمارستان شهید مدرس،نگارستان یکم،گلستان یکم،پلاک 4


 5 نظر

سردار عاشورايي..

09 اسفند 1390 توسط الزهرا (س) نصر

از راست: شهید یعقوب آذرآبادی حق، شهید مرتضی یاغچیان، شهید آقا مهدی باکری

داخل بلم نشسته و منتظر بودیم تا دستور حرکت داده شود. ما اولین گروهان بودیم که باید حرکت می‌کردیم و بلم ما اولین بلم گروهان بود. داخل یکی از بلم‌ها «احمد مهدوی» [شهید] ایستاد بود و می‌خواند:

لاله، لاله می‌شویم ما
گل لاله می‌شویم ما
می‌رویم با دشمن قرآن بجنگیم ما
چون مرد جنگیم ما

آقا مهدی در اطراف اسکله در حال تلاش و کوشش بود. نگاهش به یک یک بلم‌ها بود و با بعضی از بچه‌ها صحبت می‌کرد، چیزهای می‌گفت و می‌گذشت. گاه می‌نشست کوله پشتی یکی را محکم می‌کرد و گاهی به فرماندهان توصیه‌های لازم را می‌کرد. به کنار بلم ما که رسید اول چشمش به پاروها افتاد:

- شماها چرا پنج تا پارو برداشته‌اید؟ برای هر بلم دو پارو کافی است؛ بقیه را تحویل دهید!

گفت و گذشت. وقتی بر می‌گشت، پاروها هنوز در دست ما بود و دوباره تذکر داد و ما دوباره چشم گفتیم. بار سوم که به کنار بلم ما رسید ما پیش دستی کردیم:

- آقا مهدی! با اجازه شما ما پنج تا پارو برداشتیم تا تند پارو بزنیم و زودتر به خط دشمن برسیم!

تبسمی بر صورتش گل انداخت.

- مگر به شما بسیجی‌ها می‌شود چیزی گفت؟… خب بردارید اشکال ندارد! (۱)

اولین بلم حرکت کرد و بقیه بدنبال هم ردیف شدند. به ورودی آبراه موته رسیده بودیم.آقا مهدی کنار آبراه، داخل قایق ایستاده بود و بلم‌ها از کنارش می‌گذشتند. هر بلمی که به کنارش می‌رسید آقا مهدی سفارش ذکر خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) را می‌کرد و سپس با یک یک رزمندگان خداحافظی می‌کرد.

من به عنوان نیروی اطلاعاتی، وظیفه داشتم گردان سید الشهداء (ع) را به خط دشمن برسانم. آقا مهدی تا مرا دید صدایم کرد و من بلم را بسوی آقا مهدی هدایت کردم. پرچم «الله اکبر» بر شانه قایق می‌وزید. آقا مهدی کلاه کشباف سیاهی به سر گذاشته بود و سر و وضعش نشان می‌داد که حسابی سرما خورده است. بعد از سلام و احوالپرسی، آقا مهدی گفت:

- آقا کریم! این نیروها را باید صحیح و سالم به مواضع دشمن برسانی. خیلی مواظب باشید، باید همه این نیروها به اهدافشان برسند. اگر با هلی کوپترهای دشمن روبرو شدید، حتی اگر آنها هم شلیک کردند شما حق تیراندازی ندارید. به بچه‌ها توصیه کنید «و جعلنا» بخوانند خداوند خودش کمک می‌کند. تنها سر ساعت اعلام شده باید درگیری را آغاز کنید. با توکل به خدا سعی کنید در لحظات اولیه دشمن را تار و مار کنید.

بعد، آقا مهدی از ما خداحافظی کرد و بلم ما رفته رفته از قایق دور شد… همیشه چنین بود. بسوی دشمن می‌رفتیم و می‌دانستیم در وسط راه فرمانده لشکر از همه خداحافظی خواهد کرد. به کنارش می‌رسیدیم، در آغوشش می‌کشیدیم و مطمئن‌تر از قبل بسوی دشمن می‌تاختیم. خط دشمن می‌شکست و بعد از عملیات، فرمانده لشکر برای همه بچه‌ها سخنرانی می‌کرد و ما فریاد می‌زدیم «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده» و دوباره برای نبردی دیگر آستین‌ها را بالا می‌زدیم. ولی این بار دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود. دست خودم نبود. به آقا مهدی که نگاه می‌کردم او را نمی‌دیدم. امام سوار بر اسبی سپید به کناری ایستاده بود و قربانیان عاشورایی خود را بسوی میدان می‌فرستاد. اسب در زیر زین تقلا می‌کرد و امام به دور دست‌ها خیر بود. میدان را گرد و خاک فرا می‌گرفت و امام بسوی میدان می‌رفت و شهید از پی شهید به خیمه می‌آورد.

گناه من نبود اگر وداع سردار عاشورایی لشکر عاشورا را به چشم دیگری می‌دیدم. هزار بار از خود می‌پرسیدم: «این اولین بار که نیست، چرا اینقدر نگرانی؟» و هزار توی ذهنم را می‌جستم ولی جوابی نمی‌یافتم و دوباره به قایقی که لحظه به لحظه از دیدرس دور می‌شد پناه می‌آوردم. سردار عاشورائیان غریبانه ایستاده بود و یارنش یک یک از او اجازه میدان می‌خواستند و به آرامی از کنارش می‌گذشتند و او مکلف بود که برای این همه صبر کند. (۲)

۱. علی اکبر پوزش‌پذیر
۲. کریم حرمتی

(منبع: “خداحافظ سردار” نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ چهارم، ص ۱۳۲ - ۱۲۹)

+اين روزها مصادف خواهد بود با سالگرد عمليات بدر و شهادت آقا مهدي باكري/روحش شاد

س.حسینی

 6 نظر

کلام بصیرت آفرین(1)

01 اسفند 1390 توسط الزهرا (س) نصر

قصد دارم از امروز  بعضی از پست های این وبلاگ را به پیام های کوتاهی از شهدا اختصاص بدهم تا به برکت کلام بصیرت آفرین این جرعه نوشان حقیقت علوی و فاطمی، رنگ و بوی خوبی ها را بگیریم. انشالله.

شهید علی ابراهیمی :

” برادرانم شما ضامن خون شهدا هستید و مواظب باشید هیچ کاری خلاف اسلام انجام ندهید.”

 3 نظر

فراخوان دیدار با یک بانوی شیمیایی

01 اسفند 1390 توسط الزهرا (س) نصر
این روزها باز هم حال و هوای دوکوهه و سفرهای راهیان نور در کوی و برزن پیچیده و عاشقان شهدا نه برای زیارت بلکه برای تطهیر قلوب زنگار گرفته به دیار همت ها و باکری ها سفر می کنند.

 

اما نباید فراموش کنیم برای پاسداشت مردان و زنانی که روزی جوانی و عمر خود را برای من و تو گذاشتند، نیازی نیست فرسنگ ها راه را سفر کرده و به جنوب کشور رهسپار شویم.

در همین تهرانی که روزانه از کنار صدها نفر عبور می کنیم هستند کسانی که با کوله باری از خاطرات از جنوب به تهران سفر کرده اند و در مجاورت من و تو، در هوای آلوده تهران نفس میکشند.

پس از نظر سنجی که در وبلاگ جلبک ستیز صورت گرفت و شما عزیزان با رای قاطع، جانبازان شیمیایی را برای دیدار بعدی انتخاب کردید برآن شدیم که هماهنگی های لازم را با بنیاد شهید انجام دهیم. اما با توجه به نزدیکی انتخابات و برای گریز از اتهام دیدارهای انتخاباتی در تلاش هستیم تا دیدار اصلی با جانبازان شیمیایی را پس از انتخابات ترتیب دهیم.

اما در حال حاضر هماهنگی های لازم برای عیادت از یک بانوی شیمیایی که در تهران و در کنار من و تو مشغول گذران زندگی هستند، صورت پذیرفته است. این بانوی بزرگوار با آغوش باز پیشنهاد میهمانی ما در منزلشان را پذیرفتند و از ما دعوت کردند برای دیدار به منزل ایشان برویم.

اما از دوستانی که مایل هستند در این دیدار ما را همراهی کنند خواهشمند است از ستون سمت چپ وبلاگ و از طریق ارتباط مستقیم با مدیر سایت، تعداد نفرات و شماره تماس(جهت اطلاع رسانی و هماهنگی های لازم) خود را برای ما ارسال نمایند.

لازم به ذکر است با توجه به محدودیت منزل این بانوی بزرگوار تنها قادر به ثبت نام 80 نفر از علاقمندان هستیم. در نتیجه اولویت با افرادی است که زودتر اقدام به ثبت نام نموده اند.

ضمنا دوستان می توانند، جهت حمایت، بنر این دیدار را بروی وبلاگ و یا سایت های خود قرار دهند تا در اطلاع رسانی به ما کمک نمایند.

 

 

 


پی نوشت:

1) خیلی منتظر موندیم تا قوه محترم قضاییه دامین دات کام جلبک ستیز رو ازاد کنه تا راحت تر بتونیم تبلیغات کنیم اما….حالام اتفاقی پیش نیومده، ما تا اخرین قطره خون در رکاب علی شمشیر می زنیم

2) برنامه دیدار برای روز یکشنبه هفتم اسفند ماه حدود ساعت 3 بعدازظهر هماهنگ شده است. اما به دلیل محدودیت در تعداد ثبت نام کنندگان، آدرس فقط برای عزیزانی ارسال خواهد شد که ثبت نام قطعی نمایند

سایت ها و خبرگزاری های حامی:

خبرگزاری فارس،خبرگزاری برنا، بولتن نیوز، صراط نیوز، عمارنامه، ندای انقلاب، شفاف نیوز، افکارنیوز، پایگاه خبری شهدای ایران، 

به قلم و ایده و پیشنهاد جلبک ستیز

 2 نظر

وصیت نامه شهید بابایی (2)

08 بهمن 1390 توسط الزهرا (س) نصر

وصیت نامه دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

خدایا ، خدایا ، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم .

خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .

خدایا ، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم .

خدایا ، در این دنیا چیزی ندارم ، هرچه هست از آن توست .

پدر و مادر عزیزم ، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم .

عباس بابایی

22/4/1361

21ماه مبارک رمضان

شهید عباس بابایی

تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران د سال 1329 و در قزوین به دنیا آمد. در سال 1348 در رشتهء پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال 1349 به آمریکا اعزام گشت.

پس از بازگشت به ایران بعنوان خلبان شکاری با جنگنده های اف-5 و اف-4 پرواز کرد و با ورود جنگنده اف-14 به نیروی هوایی ایران در سال 1354، با گذراندن دوره مربوطه به عنوان خلبان جنگنده اف-14 تام‌کت در پایگاه شکاری اصفهان مستقر گردید.

با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. تیمسار بابایی بیش از 3000 ساعت پرواز جنگی داشت و برای پیشرفت سریع عملیات و دقت در آن تنها به نظارت اکتفا نمی‌کرد بلکه همواره در عملیات پیش قدم بود و در تمام ماموریت‌های طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی خود، آنها را آزمایش می‌کرد. استقامت و بردباری او در انجام پروازهای طولانی مدت و طاقت فرسا با جنگنده اف-14 که گاه تا 10 ساعت بطول می‌انجامید و برای پوشش دادن نقاط کور رادارهای زمینی و دفاع از حریم هوایی میهن با انجام سوخت گیری‌های متعدد هوایی همراه بود زبانزد خاص و عام بود. وی تنها در فاصله سال‌های 64 تا 66، بیش از 60 عملیات جنگی را با موفقیت کامل به انجام رساند.

سرانجام عباس بابایی در سن 37 سالگی و پس از 60 ماموریت جنگی موفق و پس از یک عملیات برون مرزی در منطقه عملیاتی سردشت در تاریخ 15 مرداد 1366 به شهادت رسید و پیکر پاکش در مزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.

 3 نظر

وصیت نامه شهید بابایی (1)

01 بهمن 1390 توسط الزهرا (س) نصر

 وصیت نامه اول

( بسم الله الرحمن الرحیم )

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد

ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد

ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - و امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن .

اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .

. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

 1 نظر

برای روز شانزدهمی که گذشت از ماه دی !

18 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر

بسم الله

به یاد ۱۶ دی و حماسه هویزه …
وبه عشق فرمانده ی سنگر قدیمیان
شهید سید حسین علم الهدی….

 

«درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب، از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم  و بعد شعار زندگی کنم، باشد تا این دل پرهیجان و پرتپش را آرامش دهد. بعد با آن برای خود توشه بسازم و توشه را راهی سفرم گردانم. در انتظار شهادت بمانم و بمانم.

آیات جهاد، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح… همه را پیدا کنم و  سنگر کلاس درسم باشد؛ و  سنگرم میعادگاه ملاقاتم با خدا شود،  سنگرم محرابم گردد،  سنگرم خانه امیدم گردد،  سنگرم قبله دوم گردد.

از فردا به طور حتم بیشتر قرآن خواهم خواند.

دردل  سنگر با خدا سخن می گویم:

«الهم انک یا انیس الانیس لاولیائک»

خدایا ای نزدیکترین مونس به دوستانت…

«یا من هو اقرب الی من حبل الورید، یا من یحول بین المرء و قبله»

خدایا من در دل سنگرم،

تو در دل من و در دل سنگرم؛

هر دو حضور داری…»

دست نوشته شهید علم الهدی

 نظر دهید »

شهید شرعی 3

17 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر

بحث هنر یکی از مسائلی است که در انقلاب هنوز که هنوز است حل نشده ، باقی مانده است . چند دلیل در این باره وجود دارد . یکی اینکه هنر به معنای رایج روزش معمولا در سیطره کسانی بوده که ارزش های اسلامی برایشان جا افتاده نبوده وبعد از انقلاب هم طبیعی بود که تا مدتی آنها صحنه گردان مسائل هنری باشند . اما مسئله بسیار مهم تر این است که ما تا یک مدتی بعد از انقلاب و حتی الان هم در یک محدوده ای ، علوم انسانی را به عنوان علم نگاه می کنیم یعنی دقیقا مانند علوم تجربی با آن برخورد می کنیم . فکر می کردیم همان روابطیکه در فیزیک و شیمی کشف کردیم و یا آن چیزهایی که در فیزیک کیهانی و هسته ای دسترسی پیدا کردیم ، همان روابط هم در علوم انسانی حاکم است . هر چیزی که به نام علم مطرح می شد ، تقریبا برای همه غیر قابل خدشه بود . مخصوصا در این قرون اخیر که هجوم فرهنگ استعماری را شاهد بودیم . ( یعنی هجوم روشنفکری غرب زده و شرق زده که هر دوی انها به یک ریشه الحادی مشترک بر میگردند که بحث آن یک بحث جداگانه ای است .)



یک حالت خود باختگی ای در مقابل جهان علم برای ما بوجود آمده بود ، هر چیزی که از موضع علم بیان می شد ، خودمان را در مقابلش خلع سلاح میدیدیم.
هنر وقتی که بعد تخصصی پیدا می کند ، دقیقا یک چیزی می شود شبیه علم که مختص صاحب نظران است و دیگر آن جاهایی که صحبت از سبک های هنری می شد ، بچه های مذهبی اجازه اظهار نظر در این موارد را نداشتند .به عنوان یک امر تخصصی کسانی باید ابراز نظر می کردند و صحنه گردان نظرات هنری بودند که یک مراحلی را گذرانده باشند و به عنوان متخصص این امر شناخته شده باشند.
اما هنر به معنای مفهوم گسترده ای است که در کلیه روابط انسانی سایه می افکند . چون اساس مفاهمه بشری است .وقتی ما یک مفهوم را به گونه ای که دلنشین باشد به دیگران انتقال می دهیم یعنی کار هنری ارائه میدهیم . کار هنری کار انتقال مفاهیم است و اصلا در رابطه با مفاهمه است که هنر مفهوم پیدا میکند .هنر به عنوان یک ابزار مهم روابط انسانی دقیقا چیزی است که باید زیر مجموعه ی مفاهیم اسلامی باشد و اگر ما اینگونه با هنر برخورد کنیم اساسا قالب های هنری را تغییر میدهیم و تغییر میکند چه بخواهیم و چه نخواهیم . اگر بپذیریم هر آنچه که در غرب می گذرد به عنوان هنر چه در بحث هنر های هفت گانه و چه در حوزه های عامیانه ی آن دقیقا در رابطه با این است که یک ایده یک پیام و یا یک مفهوم از هنرمند به هنرپذیر منتقل می شود ؛ هنر ابزاری می شود برای انتقال این مفاهیم آن وقت اگر نقش ابزاری هنر پذیرفته شود آن چیزی را که هنر منتقل می کند بر این ابزار تاثیرخواهد گذاشت . مثلا در علوم تجربی اگر بنا باشد یک پیچ را در یک شرایط خاص درون دستگاهی است را باز کنیم . می رویم سراغ آچار مخصوص خودش یعنی یک جا آچار فرانسه به درد میخورد یک جا آچار رینگ به درد این می خورد چرا ؟ چون این محدود به یک شرایط خاصی است که آن شرایط خاص ایجاب میکند که ما ابزار خاصی را استفاده کنیم . شما هیچ گاه برای اینکه بخواهید مشخص کنید که یک قطعه گونیا هست یا نه از چکش استفاده نمیکنید . از گونیا استفاده می کنید چون این کار ابزار خودش را طلب می کند . در مفاهیمی که بین بشر و روابط بشری منتقل می شود .چه مفاهیم سخیف باشد و چه مفاهیم عالی ؛ ابزار مخصوص خودش را می طلبد ..

 نظر دهید »

حاجی بخشی

17 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر


يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ (54 المائده)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر که از شما از دین خویش دست بردارد، (چه باک!) پس به زودی خداوند گروهی از مردم را می آورد که آن ها را دوست دارد و آن ها او را دوست دارند. در برابر مومنان ذلیل هستند و در برابر کافران عزت دارند، در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش سرزنش کنندگان نمی هراساند. این فضل خداست که به آن که بخواهد می دهد و خدا توسعه دهنده ی بسیار اگاه است.



پیرمرد را از زمانی که خیلی کوچک بودم در نماز جمعه و راهپیمایی ها خوب یادم هست، با لباس پلنگی و سر بند و سیمینوف، بیسکوییت پخش می کرد و شعار می داد و همه تکرار می کردند. «ما شاء الله حزب الله» بزرگ تر که شدم مستندهای جنگ و روزنامه ها مرا با حاجی بخشی آشناتر کرد؛ و موج تهمت و تخریب های علیه حزب الله و شخص او بیشتر و بیشتر. بعدها هم که وارد فعالیت های انقلابی شدیم، گاهی او و گاهی شیخ مصطفی رهنما میان ما می آمدند و با همان شور جوانی شعار می دادند و ما هم تکرار می کردیم. کاندید شدن او در انتخابات و تلاش تلویزیون برای تمسخر او که به پای ان اشک ریختیم و…همه و همه از او برای ما خاطره ها آفرید. بار ماقبل آخر که او را دیدم سیزدهم آبان بود و بچه ها دستش را بوسیدند و او هم توصیه کرد که درسمان را خوب بخوانم و بار آخر روز قدس 1389 به شوخی گفتم ماشاالله حاجی بخشی و او هم برای ما شعار داد و با خیل کثیری از مردم تکرار کردیم. این چند ماه به مناسبت های مختلفی در ذهنم آمده بود، با بچه ها برویم عیادتش، اما نشد. صبح که پیامک شهادتش رسید، یکه خوردم….. او برای حزب الله هم پدر بود هم رسانه…و حزب الله دوباره یتیم شد.

 


 

 نظر دهید »

کلامی از لاله ها (5)

07 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر

شهید مهدی آقاجانی :

ای مردم ! پشتیبان امام و انقلاب باشید،که این انقلاب به همت خون هزاران شهید به این جا رسیده است. بدانید، که اگر صحنه را ترک نمایید، دشمنان در کمین‏گاه ایستاده ‏‏‏ا‏‏‏ند و آماده ‏اند تا از کوچک‏ترین لغزش شما استفاده کنند و ضربه محکمی بر پیکر انقلاب وارد کنند.

 نظر دهید »

پسرش که شهید شد....

04 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر


پسرش که شهيدشد دلش سوخت . آخه يادش رفته بود برا سيلي که تو بچگي بهش زده بود عذرخواهي کنه .
باخودش گفت : جنازه ش رو که آوردن صورتشو مي بوسم .
آوردنش ….. ولي سر نداشت ….

 

ز.س حسام

 2 نظر

کلامی از لاله(4)

30 آذر 1390 توسط الزهرا (س) نصر

شهید سید حمید هاشمی :

امام جان ! ای کاش مقداری از خاک زیر نعلین شما را پس از شهادتم بر چهره خونینم می پاشیدند تا در روز قیامت ،‌ نزد خداوند افتخار نمایم که خاک زیر پای امامم بوده ام .

 

ز.س حسام

 1 نظر

شهید شرعی (2)

30 آذر 1390 توسط الزهرا (س) نصر

گفتاری حکمت آمیز از محمدتقی شرعی  در باره فتح دروازه های هنر و تکنولوژی در شب شهادتش :



مسافر قله های فتح نشده اسلام باشید

شهید شرعی هرچند روحانی بود ولی در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود . پیک موتوری بود و تکیه کلام همیشگی اش این بود :
” بگویید چه کار کنم ؟ ” در کنار این کار البته وظایف یک روحانی را هم انجام میداد .
آنچه از پی می آید صحبت های او در شب شهادتش است پیرامون هنر و تکنولوژی مبتنی بر انقلاب اسلامی . این صحبت ها سال ها در نوار کاستی مهجور مانده بود .
حکمت های بر آمده بر زبان شهید شرعی ، پرتویی از انوار الهی بود که روزهای آخر در قلب و کلامش متجلی شده بود .این مصداق کامل همان حدیث رسول اکرم (ص) است که : هر کس چهل شبانه روز با اخلاص عمل کند ، خداوند چشمه های حکمت را در قلب او می جوشاند و بر زبانش جاری می کند .

 2 نظر

کلامی از لاله(3)

28 آذر 1390 توسط الزهرا (س) نصر

شهید محمدحسين راستگو


اى جوانان ! نكند در رخت‌خواب ذلت بميريد. كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد. مبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه على‏اكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) شهيد شد

 

ز.س حسام

 1 نظر

شهید شرعی (1)

28 آذر 1390 توسط الزهرا (س) نصر




پدر و مادر در کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام آقا را به یگانه فرزند بزرگوارش جوادالائمه علیه السلام قسم می دهند که خدا فرزندی به آنها عطا کند و … محمد تقی در روز میلاد امام جواد علیه السلام به دنیا می آید . بعد از تحصیلات ابتدایی وارد حوزه علمیه قم می شود و دروس رسائل و مکاسب ، بخصوص در عرصه علوم و کتب اسلامی را فرا می گیرد .
در بحبوحه انقلاب ، در کنار پدرش وارد درگیری ها می شود . پس از پیروزی انقلاب و با شروع دفاع مقدس وارد عرصه حفاظت از اسلام و انقلاب می شود . در آن زمان فرقی نمی کرد که شخص در چه لباس و چه جایگاهی است و همه با تمام آنچه در توان داشتند به صحنه می آمدند ؛ از این رو محمد تقی هم به جمع سنگر سازان بی سنگر پیوست .
محمد تقی در 28 سالگی که سن شهادت امام جواد (ع) بود و در روز شهادت آن امام ، پشت خاکریز خط مقدم ، جنوب کانال ماهی و با ترکش خمپاره به سوی لقای معبود و جایگاه واقعی اش پر کشید .

 1 نظر

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس