راه خانه ات را به من نشان بده
کتاب «راه خانهات را به من نشان بده» داستانِ چند روای است که در جبههٔ غرب میگذرد. داستان از زبان «امیر حسین» و جملات و صحبتهای ظاهراً بی ارتباطی که به خودش میگوید شروع میشود.
دنبال دو عدد «دوزاری» گشتن، قایم کردن چیزی زیر سنگها و ناراحتی بابت این کار، اعتراف گرفتن از کسی، نگرانی برای یک بچه رشتی و صحبت با او، تکه تکه کردن کاغذی و خوردن آن، مسائلی هستند که خواننده از بین صحبتهای درهم امیرحسین میفهمد و در بین آنها و ارتباطشان با هم گم میشود.
دومین راوی «علیرضا» است که در کوهستانهای غرب و بین برف و بوران مأمور دیدهبانی از جبههٔ عراق شده است. اوایل اعزام به جبهه، آرزو داشته با جنازهٔ بدونِ سر از جبهه برگردد، ولی بعد از سپری شدن چند ماه و زیاد شدن درگیریهای ذهنیاش، آروزی برگشت به عقبه و مرخصی را دارد.
علیرضا در طول قصه درگیر بین رفتن و ماندن است و نمیتواند تکلیفش را با خودش مشخص کند.
«حمید» همشهری و دوست قدیمی و دوران کودکی امیرحسین است که هر دو از رشت اعزام شدهاند و آن قدر به هم نزدیک هستند که شهادت حمید، باعث به هم ریختگی و از دست رفتن تعادل روحی امیر حسین میشود.
روح حمید در طول قصه با دوستانش همراه است ولی فقط امیر حسین او را میبیند و با او صحبت میکند.
یکی دیگر از راویان داستان «مجتبی» است که با حمید و امیرحسین سه قلوهای اطلاعات عملیات را تشکیل میدهند و بعد از شهادت حمید و اختفای جنازهاش زیر سنگها، اسیر عراقیها میشوند ولی موفق به فرار و رسیدن به نیروهای خودی و دیدگاه علیرضا میشوند.
مجتبی مدام با محبوبش و دربارهٔ یک «قرار» و سرنرسیدن آن صحبت میکند.
داستان با روایتهای کوتاه کوتاه این چهار نفر جلو میرود و مخاطب هر لحظه از زبان یکی از آنها با قصه جلو میرود.
بیان کردن حالات و احوالات مختلف رزمندگان در جبهه از زبان حال راویان داستان یکی از نکات زیبای «راه خانهات را به من نشان بده» است. حمید که شهید شده است و با دوستانش از آزادیاش و «دیدنش» و ندیدن آنها صحبت میکند و آروزی پیوستن دوستانش به خود را دارد و تا پایان قصه آنها را برای رسیدن به «ساعت سیب» همراهی میکند.
امیرحسین که شاید فقط جسمش در این دنیا وجود دارد ولی روحش دیگر مثل قبل در این دنیا نیست، چیزهای غیر معمولی در این جا میبیند و میشنود.
مجتبی که روحش برای رفتن و کنده شدن از این دنیا لحظه شماری میکند ولی هنوز درگیر این دنیا و جسمش است و علیرضایی که شاید فقط شعار میداده و حال در میدان عمل «کم» آورده است.
کامران سحرخیز به خوبی توانسته بدون وصفهای محیط و فضای آن روزهای جبهه، خواننده را با احوالیات این چهار نفر همراه کند.
اگر چند صفحهٔ اول کتاب را با صبر بخوانید و از روایتهای مختلف چند راوی کلافه و گیج نشوید، کم کم داستان و نقشها دستتان میآید و تا آخر قصه در بین برف و بورانهای کوهستانهای غرب کشور همراهشان میشوید.
این کتاب در سال هشتاد و یک به عنوان «کتاب برگزیده دفاع مقدس» انتخاب شد.
بقلم ف. مطهری