مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

یتیمان حوا در TV

04 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

بیائید این دست‌نوشته را با همکاری هم شروع کنیم. چگونه؟ به این شکل که من به عنوان نگارنده این سطور از شما می‌خواهم تصویر خودتان یعنی دختران آفتاب را در تلویزیون به یاد بیاورید. دختران آفتاب، سیب و گلاب، دختران حوا و.. همه القابی است که از اطراف و اکناف به شما داده‌اند؛ به شما دختران این مرزوبوم. من نیز به عنوان یکی از شمایان، تلاش خودم را می‌کنم و در نهایت با دیوار بلندی که بر روی آن حک شده است (حتی با اسپری هم نوشته نشده است که بتوانیم پاکش کنیم!) «دختران آفتاب چرا پشت ابرند؟» مواجه می‌شوم.

این ابروهای شماست که در هم‌رفته و سوال پشت کدام ابر را تداعی میکند و من عصبانی می‌شوم. اصلا بگذارید یک‌بار هم که شده این قلم قدری عصبانی شود و عصبانی سخن بگوید. ببینیم چه طعمی است! ببینیم اینها که مدام عصبانی‌اند و طلبکار از این و آن چه حسی دارند!

راستش را بخواهید می‌خواستم این سطور را هم به سیاق یادداشت‌های قبل مودب و علمی و طبقه‌بندی شده و اثباتی بنویسم، که دیدم نه! فایده نمی‌کند. بر سر خودم فریاد کشیدم که بیرون بیا از این پوستین قلبمه و سلمبه حرف‌زدن و درست و درمان مثل آدمیزاد بگو: این چیست که به خورد خلق‌الله می‌دهید؟ اصلا چیزی به خوردشان می‌دهید؟ داده‌اید تا به حال؟ که اگر داده بودید این چنین رنگ از رویشان نپریده بود و زار و نزار چپ و راست نمی‌شدند؛ در تنهایی و خلوت خود فرو نمی‌رفتند؛ جدی گرفته می‌شدند؛ دیده می‌شدند.

پشت القابی که هیچ معنایی و تاثیری ندارند پنهان شده‌اید و با تکرار هر روزشان ژست وظیفه‌شناسی خود را در قبالشان حفظ می‌کنید.

با شمایانم! شمایی که ادعا می‌کنید به فکر جوانان این مرزو بومید؛ به فکر دختران امروز و مادران فردا! آقایان و بانوان اهل فرهنگ؛ اساتید دانشگاه؛ روحانیون معزز و معظم و آقای صداوسیما..

آقای صداوسیما! به من نگاه کن. کدام تصویر را از من به نمایش گذاشته‌ای؟ (اصلا کدام تصویر را از ۷۰ میلیون ایرانی ضبط و ثبت کرده‌ای؟) کدام مسئله من را دیده‌‌ای؟

آمدم ببینم تصویر من در تو چگونه است؛ دیدم تصویری وجود ندارد! نه دختری و نه جوانی. انگار نه انگار نیمی از جمعیت این مملکت دخترند و جوان.

تنها تلاشت خلاصه شده است در یک «آسمان همیشه ابری نیست» و «دبیرستان خضرا» که در دوران ابتدایی من پخش می‌شد. مثلا ما دختران را نشان می‌دادی. آن هم چگونه؟ یک مشت دختر عقده‌ای، متمایل به خلاف، ضد پدر و مادر و بحران‌زده! (جالب این است که دختر خوب و ایده‌آل فیلم از یک خانواده ثروتمند و بالانشین نمایش داده می‌شد!) یعنی تمام دختران این مرزو بوم اینگونه‌اند؟ یعنی تمام مسائل ما به این درشتی است؟

نه آقای صداوسیما! نه.. ما علاوه بر درشت‌نمایی های بیهوده شما مسائل مهمتری داریم که لابد به زعم شما مسئله نیستند. که لابد زیادی کوچکند. نمی‌دانم چرا فکر می‌کنید تمام دختران این مملکت یا در حال درگیری با خانواده به خاطر دوست‌پسر خود و ازداج با اویند و یا به فکر فرار از خانه‌اند و معضل بزرگ ما، دختران فراری است؟ شما دختران عفیفه این مملکت را هم دیده‌اید اصلا؟

بله آقا! ما مسائل دیگری هم داریم. ما مسئله سرگرمی داریم؛ سرگرمی صحیح. مسئله‌ای که یکی از مهمترین مسائل قرن حاضر است. ما مسئله تربیت فکری داریم؛ اینکه کدام آبشخور فکری باید به ما هویت بدهد. ما چه جایگاهی در ایران اسلامی داریم؟ ما مسئله زندگی خوابگاهی و ادامه تحصیل دور از خانواده را داریم. ما مسئله تب‌های رایج و خطرناک را داریم.

بگذارید راحت بگویم شما نه تنها در فیلم‌هایتان از ما دروغ می‌گوئید و البته به ما دروغ می‌گوئید؛ بلکه کارشناسان مسلطتان! هم معلوم نیست چه می‌کنند. از جایگاه زن در اسلام و انقلاب و… می‌گویند ولی هیچ راهکار عملیاتی برای هویت‌یابی دختران مسلمان ندارند. فقط چهار کلمه را ردیف می‌کنند بدون توجه به ساختارها و جامعه و وضعیت دختران.

فیلم‌هایتان یا ما را نشان نمی‌دهند یا اگر بدهند رفیق‌باز و مدگرا و پرتوقع و بدون درک و لجباز به تصویرمان می‌کشند.

هیچ کدام از دختران نمایشی شما دغدغه ندارند، فکر ندارند، ایمان ندارند، اصلا وجود ندارند. نگاهتان به آنها مانند وسایل صحنه است. شی که به تکمیل‌شدن صحنه‌تان کمک می‌کند. هویت مستقل ندارند و دیده نمی‌شوند. به عنوان یک عنصر و عضو پرشور و پرانرژی جامعه که منبع بسیاری از تحرکات است بهشان نگاه نمی‌شود.

به چه فکر می‌کنید آقای صداوسیما؟
کدام دختر آفتاب در نتیجه صحبت‌های راهگشای شما و کارشناسانتان توانست چندین تب موجود در جامعه اعم از مد، تحصیلات، اشتغال، اجتماعی‌شدن و… را کنار بزند و با حقیقت خود مواجه شود؟

دروغ نگوئید آقای صداوسیما! دروغ نگوئید. شما نه ما را می‌بینید و نه مسائل ما را! دختران آفتاب پشت ابرهای تیره شما پنهان شده‌اند.

بقلم بانو دانشور

 1 نظر

خدا مهمان خانه اش را به مهمانی عرش دعوت کرد

03 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

ابتدای ترم پیش بود . با بچه های کانون دانشجویی دانشگاه تصمیم گرفته بودیم کلاس اخلاق برگزار کنیم. اسامی متعددی پیش رویمان بود ، با دفتر اساتید اخلاق که تماس می گرفتیم از هر کدام جوابی می شنیدیم ، یکی وقت نداشت ، یکی تلفن جواب نمی داد و … به بهانه های مختلف رد می شدیم …

رسیدیم به گزینه آیت الله خوشوقت ، گزینه نابی بود … اما اینکه بتوانیم با توجه به شرایط جسمانی شان و همین طور محدودیت وقتشان در خدمتشان باشیم از جانب ما تردید بود … فکرش را نمی کردیم که در مقابل درخواست ما برای حضور در یک جمع ساده دانشجویی در دانشگاه تهران برای یک سلسله نشست اخلاقی پاسخ مثبت بدهند … اما این اتفاق افتاد و ایشان با تمام بزرگواری شان حاضر شدند میزبانی ما را برای حضورشان بپذیرند هر چند که عرف بود اصولا افرادی چون ما باید محضر اساتید بزرگی چون ایشان می رسیدیم …

پوسترهای تبلیغی نشست را که نصب می کردیم دقیقا واکنش دانشجویان هم مثل ما بود . می پرسیدند واقعا آیت الله خوشوقت قبول کرده اند در دانشگاه حضور پیدا کنند و برای ما کلاس اخلاق داشته باشند؟ … و این حرکت استاد خود شاید اول گام تدریس اخلاق بود .

آمدند و برایمان گفتند از ایمان و قرآن و ولایت فقیه و … فضای تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق آن روز تحت تاثیر حضور معنوی ایشان قرار گرفته بود و جدا از بیاناتی که داشتند احساس می کردیم نفسشان فضا را نورانی کرده … قرار بود این نشست اخلاقی بصورت سلسله نشست ماهانه باشد … اما … دست طماع روزگار تاب بودنشان را نیاورد و گلچینشان کرد … و سلسله نشستمان تبدیل شد به تک جلسه ای که تا ابد حسرت تداومش بر دلمان خواهد ماند …

رهبری و آیت‌الله خوشوقت


+ تسلیت محضر حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف و نائبش حضرت سید علی حفظه الله

+ رهبری در مورد این عالم جلیل القدر فرموده بودند : “در طوفان ها خود را به آیت‌الله خوشوقت وصل کنید” … اما ، از امروز آیت الله حاج شیخ‌عزیزالله خوشوقت را دیگر نداریم … بدا به حال ما …

+ صحبت های آن روز به یاد ماندنی (+)

+ وفات اخت الرضا علیها سلام تسلیت

+ آقا را فقط باید نگاه کرد (+)

بقلم ز.هدایتی

 نظر دهید »

نداشت، کاشت، برداشت!

03 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

صاحبِ زمینِ آمادهٔ کاشت یا برداشت، از صاحبِ یک زمین بایر درست به اندازهٔ طولِ زمانِ آماده‌سازی زمین و کاشت و رسیدنِ یک محصول جلوتر است. صاحبِ زمین دوم هر چقدر هم تلاش کند، نمی‌تواند این فاصله را جبران کند، مگر در یک بازهٔ زمانی طولانی؛ آن‌قدر طولانی که آن فاصلهٔ اولیه، نسبتش چندان کوچک شود که به چشم نیاید.

هر کدام از ما در یک نوع زمین به دنیا می‌آید؛ بعضی در یک زمینِ آمادهٔ برداشت، بعضی در یک زمین شخم‌زدهٔ آمادهٔ کشت و بعضی در یک زمین بایر. زمین‌هایی که جنس‌شان با هم فرق دارد؛ یکی زمینِ پربار و مرغوب است و یکی بدقلق و نامرغوب. شرایطی تحمیلی که بخشی از تفاوت مهم ما آدم‌ها را می‌سازد.

کسی که در بین اهل علم و فضل و تقوا چشم به دنیا باز می‌کند، حکم همان صاحب زمین آماده را دارد که از کودکی بذرش مهیا بوده و یاد گرفته است چه بکارد و کی بکارد و چطور برداشت کند. تا از آب و گل در بیاید، خواسته و ناخواسته پایه‌های اعتقادی و نظام فکری‌اش تا حدود زیادی شکل می‌گیرد و دانسته‌هایش عمیق‌تر می‌شود و سؤالاتش پخته‌تر و متفاوت.

و آن که در یک زمینِ بایر، در میانِ اهالی بی‌خبری که نهایت همّ و غمّ‌شان به «چه بخورم» و «کجا بخوابم» و «چه بپزم» ختم می‌شود، خیلی که بچهٔ زرنگی باشد پاسخ همین سؤالات را یاد می‌گیرد و دنیا را به همین قد و اندازه می‌بیند.

هر آدمی آداب زمین‌داری و کشت را بلد نیست و همهٔ آداب‌دان‌ها نیز مجالِ زراعت را پیدا نمی‌کنند، همین است که دستهٔ اول در هر جامعه‌ای درصد کوچکی را به خود اختصاص می‌دهند. آدم‌های دستهٔ دوم‌ که موفق به کار کشت می‌شوند و خودشان زمین را از صفر، یا جایی نزدیک به صفر، آماده کرده‌اند و رموز زمین‌داری و زراعت را خودشان آموخته‌اند، تلاش‌شان ارزشمندتر و محترم‌تر است؛ اگر چه در کار شیارزنی مشوش‌تر از دستهٔ اول‌اند که اغلب، افکار دسته‌بندی‌شده و شسته‌رفته‌تری دارند.

تفاوت این دو، مثلِ تفاوت آن دو زمین، آن زمان کم‌رنگ می‌شود که سال‌های دیرفهمیِ دومی نسبتش با کل سال‌های عمرش قابل اغماض باشد.

البته همیشه و در همه حال استثنائاتی هست؛ مثلاً گاهی که جنس زمین دومی خیلی مرغوب است یا بذر اولی نامرغوب، این فاصله کم‌رنگ می‌شود. گاهی ممکن است اولی و دومی با وجود اختلافِ زمین‌های‌شان، زمان برداشت‌شان یکی باشد؛ ولی اولی گندم برداشت کند و دومی علف!

هرچند این مثل قابل مناقشه است و ناقص؛ اما برای بیان کلیتِ مقصود کافی است.

بقلم بانو خسروی

 نظر دهید »

مورتالیته و جیغ سیاه

02 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

من معمولا کتابها را بو می کشم. مثل جویندگان طلا فلزیابم را می گذارم لای صفحات مجله ها و کتابها و سایت ها، بین حرف های دوستان و متخصصان و گزارش ها و هروقت رد پایی از یک نوشته دلچسب ببینم آنقدر دنبالش را می گیرم تا پیدایش کنم.

مورتالیته و جیغ سیاه هم از آن کتابها بود که یک سال تمام دنبالش بودم بارها اسم عجیب و غیبش را از کتابفروشی های مختلف سوال کردم و آخر سر هم مجبور شدم سراغ خود ناشر بروم.

وقتی بالاخره زنگ زدم و یک روز شلوغ وسط بدوبدوهای دانشگاه و کلاس و سر کار، با کلی تاخیر و کمی ترس و لرز خودم را رساندم به طبقه چندم آن ساختمان اداری و یک جلد از کتاب را گرفتم خودم هم از این همه اصرار و پیگیری خنده ام گرفته بود.انگار پیگیری های من و غر زدن های چند دقیقه ای ام درباره اینکه چرا هیچ کدام از کتابفروشی های انقلاب نباید این کتاب را داشته باشند؟!!! برای آن خانم منشی یا مسئول دفتر هم خیلی جالب بودم که وقتی داشت مشمای کتاب را تحویلم می داد با حالتی بین خنده و تعجب پرسید: از کجا می شناختید؟

خب. چه جوابی باید می دادم؟ راستش را گفتم: خیلی وقت پیش چند بخشش را در یکی از شماره های همشهری داستان خواندم.

توی دلش گفت: فقط همین؟ و من توی دلم گفتم: فقط همین!

حالا این کتاب ارزش این همه گشتن و پیگیری و پرس و جو را داشت؟

بله داشت. وقتی داشتم کتاب را می خواندم ، این جمله بارها از ذهنم گذشت.

                            

مورتالیته و جیغ سیاه که اسمش را هم مثل طرح جلدش خیلی دوست نداشتم و بارها موقع گفتن نامش به فروشنده هایی که هیچ کدام نمی شناختندش سرخ و سفید شدم، روزنوشت های یک پزشک زنان و زایمان است. از روزهای بیشتر تلخ و کمی شیرین رزیدنتی در بیمارستان یک شهر کوچک. اگر مثل من از آن آدم های کنجکاو نباشید که دوست دارند از همه رشته های عالم سر دربیاورند، موضوعش چندان جذبتان نمی کند. ولی قلمش چرا.

نویسنده کتاب، آنقدر روان و داستانی نوشته و آنقدر هنرمندانه ریز و درشت های کارش را برایت توصیف کرده که بعد از چند صفحه کم کم یادت می رود که تو یک دانشجوی ادبیاتی که نه رشته و نه هیچ کدام از تجربیاتت حلقه اشتراکی با شاخه های پزشکی ندارد. همراه نویسنده می شوی. با غصه هایش غصه می خوری، با عصبانیت هایش گر می گیری، از مظلومیت هایش حرص می خوری…با او یاد میگیری و ذوق می زنی و تمرین می کنی: اولین تولد…اولین سزارین…اولین شکافتن…

و هر ده بیست صفحه یکبار داغ می شوی و بلند می شوی کتاب را ببندی و بروی یک نظر طولانی برای وبلاگ نویسنده بگذاری که چرا اینقدر تحمل کردی؟ چرا به کسی چیزی نگفتی؟ چرا از همان اول همه چیز را رک و پوست کنده برای رئیس بیمارستان و رئیس گروه نگفتی؟ چرا کار را به وزارتخانه و غیره نکشاندی؟ چرا همه چیز اینقدر دیر باید درست شود؟!!!!

خواندن کتاب خوب مثل دیدن فیلم در سینما می ماند. بعد از دو ساعت که چراغها را روشن می کنند. سرت را به این طرف و آن طرف می چرخانی، چند بار سریع پلک می زنی…یک نفس عمیق می کشی و یادت می آید اینجا کجاست و تو کی هستی.

آن وقت است که مطمئن با خودت می گویی: من هیچ وقت پزشک نمی شوم!

بقلم بانو صاد

 2 نظر

سقوط آزاد ! (جهادی نوشت )

02 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

احساس میکنم بعضی وقتا باید روی خاک افتاد ! سجده کردن را نمیگم ها …. همان لحظاتِ نابی را میگویم که دلت میخواهد با تمام ِ تمام ِ وجودت روی خاک بیافتی .. ( در فیزیک بهش میگیم : سقوط آزاد ! بی وزنی ! سبکی ….. یا جاذبه و کشش بی حد ِ زمین !  )

 

 همان دَم که دلتنگی باشد و سکوت ….چشمهای تو باشد و یک دریا رحمت ِ خدا …..   ، همین افتادن ِ به خاک ، کفایتت میکند تا دلت را – دار و ندار ِدلت را – روانه ی عزیزت کنی …… آن وقت محبوبت هم بنشیند به تیمار کردن ِ تار و پود دل ِ زخم برداشته ات … آخ که چه کیفی میدهد !

 

 راستی چقدر زخم ها ، دل را قشنگتر می کنند ؛ نه ؟

 

 


 

 

 

 فاطمه …فاطمه …فاطمه ی 9 ساله …. همین !

  میدانی گاهی شاید فقط همین- فاطمه – در یک گوشه ی بیابان ؛ خودش یک قصه ی تام باشد … و اینگونه فاطمه ها هر کدام خودشان زیر کپرها قصه هایی دارند که  هر روز داردبطور زنده (!) اجرا میشود و کسی دستش به آن نمی رسد… نمی رسد تا حتی مستندش کند و به رخ چشم های ناشکر شهرنشینان بکشاند تا بلکه کمی آب شوند  ! …

 

فاطمه ها از محرومیت و ناعدالتی به نفس نفس افتاده اند و ما کمی اینطرف تر از فرط ِ سرکشی ِ وطغیان ِ نفس ِ پرتوقعمان به نفس نفس افتادیم ! چقدر فاصله و تفاوت است میان ِ نفس نفس زدن های آدم ها ….

 

  کوتاه میگویم. … آخه خیلی خوب حوصله ی محدود ِ شهری ات را حفظم !  من ِ دیوانه ی شهری را هم که میبینی قلم میزنم ، نه برای آزرده خاطر کردن لحظات توست و نه یک متن تکراری ادبی مینویسم در وصف محرومان ؛ که البته بدرد هیچ شان هم نمی خورد این نوشتن ها و قلم زدن ها  !

 

   مینویسم فقط برای ……….. ……………………….. اصلا برداشت آزاد است !

 

 


 

 

   فاطمه ی نه ساله … کمی معلولیت جسمانی دارد ، روایت دختری است در جنوب کرمان، در منطقه ی محروم قلعه گنج … روایت یک خراش و زخم است روی پاهایش از ماسیدن زنجیر آهنی روی پوست ِ کودکانه اش  !

 

 خاطرات جهادی - مناطق محروم - محرومیت - بی عدالتی - فاطمه نه ساله - زنجیر و معلولیت

 

حال عمومی اش نسبت به خیلی از بچه های معلول شهر بهتر است …. اما زیر کپر ، وقتی صبح ها آفتاب طلوع میکند ، کار مادر یا پدرش این است که پایش را با زنجیر به ستون ِ کپر محکم کنند  و تا شب دیر وقت ، فقط به موعد خواب ، زنجیر از پاهای فاطمه باز میشود تا بخوابد و صبح دوباره …زنجیر …پای فاطمه …اسارت به جرم هیچ !

 

  وقتی دلیلش را جویا می شویم ؛ مادرش میگوید میترسیم بازش کنیم بلایی سر خودش بیاورد  …. بغض و کینه و هرچه احساس بد است در درونم فریاد میکند وقتی این حرفها را از روی نادانی یک مادر و خانواده می شنوم ! او را صبح تا شب زنجیر می کنند که نکند بیرون از کپر برود و تصادفی بکند یا بلایی سر خودش بیاورد!!! ….. چقدر درد دارد …. یک کودک نه ساله ، بخاطر محرومیت و ناآگاهی خانواده اش ، کودکیش را زیر یک کپر در کنار یک زنجیر دارد خفه میکند …

 

 خاطرات جهادی - مناطق محروم - قلعه گنج - زنجیر و معلولیت - فاطمه نه ساله  

 

حتی سنگینی نگاهایش در یک عکس ِ بی جان  از میان شکافت کپری لُخت ، تنم را می لرزاند از اینکه  روزی فراموشم شود چیزاهایی  را که دیده ام وشنیده ام …… مسئولیت …مسئولیت …. میتوانی واج هایم را شعار گونه بخوانی ! ملالی نیست …. هیچ ملالی !

 

 خاطرات اردوی جهادی - مناطق محروم - زنجیر و معلولیت - فاطمه ی نه ساله

 

   بچه های جهادی ، امروز برایش جوراب آورده اند ، با مهربانی پایش می کنند …بچه های ما بغض میکنند ؛ اما فاطمه میخندد ! چه خوب که هنوزهجوم این همه ظلم بر قامت کودکی اش ، لبخند را از یادش نبرده …

 

دلمان میریزد برایش …. اما آن جوراب ….حضور ما …. بازی کردن با او …. چه دردی را میتواند دوا کند ؟

 

 خاطرات جهادی - مناطق محروم - قلعه گنج - زنجیر و معلولیت - فاطمه نه ساله

 

 


 

 

- از نعمات بیشمار جهادی ، همین یکی بس است برایمان ، که گاهی در اوج درگیری ها و مشغله های شهری مان وقتی خوب غرق شدیم  و غصه دار گشتیم ، کافیست فقط یک صحنه ی کوتاه ، از خاطرمان بگذرد …. که هستند کسانی که همین الان دارند با ما نفس میکشند که آرزویشان هست که فقط یک ثانیه جای ما باشند … آن وقت هر چه مخیله ات را درگیر کرده ، پوچ میشود و  به جای گله و شکایت میروی سجاده ات را پهن میکنی مینشینی به دعا کردن بچه های بیابان …. و چقدر کیف دارد وقتی خود ِ خودت را فراموش کنی ……….

 

   حال؛ چه آسوده میشود برایت فراموش کردن غم هایی که خودشان را آویزان تو کرده اند !  انگار که غصه هایت کم کم  روی ِ سر  و صدا کردن هم نداشته باشند ، خودشان راهشان را میگیرند و میروند …… و تو آماده می شوی برای یک سقوط آزاد !

 

 - یادآوری جهادی ، همیشه برایم یک سیلی محکم و آبدار است برای اینکه یادم بیافتد چقدر به شکرگزاری به درگاهش بدهکارم  …. چقدر بد است که این بدهکاری کلان گاهی ( بخوانید همیشه ! ) یادمان میرود …آخر کسی که بدهکار باشد کارش به گله و شکایت  نمیکشد که ….

 

- چقدر جهادی برای لحظه های شهری خوب است ! همین یک تصویر را یکجای آن حافظه بلند مدتت ثبت کن ! جایت بودم همین الان از روی صندلی پا میشدم ، چشم هایم را از این صفحه های روشن ساخته بشر می بستم ، خلاصه اش میکردم به یک سجده ای با محتوی  الحمداللهی که از عمق وجودم دود کند و یک استغفاری که حالم را جا بیاورد….

 

- فقط میدانم خیلی بدهکاریم … خیلی …… خداوند خودش این طلبکار بودنمان را ببخشد ، وقتی حسابمان خالی خالی  است اما به رویمان نمیاورد و باز نعمتی در دستمان میگذارد و روانه مان میکند …. حیف که نابینا شده ایم !

 

- از زنجیری که برای خود دارم میبافم میترسم ! نه از زنجیر پای فاطمه ی معصوم …. باور کن !

 

 

 

- امام صادق علیه السّلام  : همواره به كسى نظر كن كه نصیبش از نعمتهاى الهى كمتر از تو است تا شكر نعمتهاى موجود را بجاى آورى و براى افزایش نعمت خداوند، شایسته باشى و قرارگاه عطیه الهى گردى

 

الحدیت - روایات تربیتى، ج‏1، ص81

 

 

بقلم ریحانه بانوی جهادگر

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 488
  • 489
  • 490
  • ...
  • 491
  • ...
  • 492
  • 493
  • 494
  • ...
  • 495
  • ...
  • 496
  • 497
  • 498
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس