مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

زندگی

21 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

زندگی ملک وقف است دوست من !

تو،حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی،یا بگذاری دیگران روی آن فساد کنند .

حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند.
…

حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را ،روی آن ،بر تن و روح خویش ،خاموش و سر به زیر، بپذیری.

حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک

تماشگر مظلوم و بی پناه بنمائی.

حق نداری به بازی اش بگیری،لکه دار و لجن مالش کنی ،آلوده و بی حرمتش کنی

یا دورش بیندازی

حق نداری در آن ؛چیزی که به زیان دردمندان و ستمدیدگان باشد ،بکاری،برویانی و بار آوری

حق نداری علیهش ،حتی در بدترین روزگار و سخت ترین شرایط ،اعلامیه صادر کنی ، یا به آن

دشنام دهی.

حق نداری با رنگهای چرک و تیره ی شهوت ،نفرت ،دنائت و رذالت ،رنگینش کنی .

مگر آنکه از بیخ و بن ،ملک وقف بودنش را فراموش یا انکار کرده باشی ،که در این صورت ،البته

نه خود تو مساله یی هستی و نه آنچه میکنی مساله یی ست که قابل بحث و اعتنا باشد.

در حقیقت ،نبوده یی و نیستی تا چنین و چنان کردنت ،روی زمین که ما ملک وقف می دانیم

،چنین و چنان کردنی تلقی شود .

نیامده یی،نمانده یی ، و نرفته یی …

از هیچ، به قدر هیچ باید خواست نه بیشتر…



الف.با

 2 نظر

روزهایی سپید که خیلی زود شب می شوند...

20 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

*پای صحبت هرکدام‌شان که بنشینی، یک داستان دارد؛ اعتکاف آمدن‌شان، داستانی که شاید نشود اسمش را معجزه گذاشت ولی در نوع خودش عجیب و غریب است ؛طوری که باور می‌کنی یک چیزهایی پشت‌پرده هست که نمی‌دانی و نمی‌فهمی و قرار هم نیست سر دربیاوری و فقط این را می‌فهمی که در انتخاب‌شان وسواسی در کار بوده. خانه و زندگی و درس و کار و خانواده و بچه و راحتی را رها کرده‌اند و هرکدام به یک نیّت و به یک امید به خانه خدا پناه آورده‌اند. دنیایی‌ است اینجا برای خودش…


*جا کم است؛ آن‌قدر کم که برای نشستن و نماز خواندن و خوردن و خوابیدنت به اندازه یک سجاده جا داری. وسایلت را هم باید در همان جای اندک طوری بگذاری که خودت و وسایلت بیشتر از همان یک سجاده جا نگیرند! هستند کسانی که از همان اول به حق‌شان قانعند و زیادند آنهایی که بیست‌وچهار ساعت اول‌شان به جنگ پنهان و خاموش برای تصاحب چند سانتی‌متر جای بیشتر می‌گذرد که همان‌ها هم از روز دوم عادت می‌کنند و کم‌کم مفهوم‌شان می‌شود برای چه اینجایند.

*قرار نیست وقتت به خوابیدن زیاد و حرف‌زدن و کارهای بیهوده بگذرد اینجا. این را همان اول، مسئولین برگزارکننده با زبانی نرم می‌فهمانندت. موبایل ممنوع، لوازم الکتریکی و ارتباطی ممنوع، تجمع‌های کوچک دوستانه ممنوع، بلندبلند حرف‌زدن ممنوع و…
برای تک‌تک ساعت‌هایت برنامه دارند؛ دل‌شان نمی‌خواهد کسی آخر کار دست خالی برگردد؛ گرچه گاهی آن وسط‌ ها متذکر می‌شوند که حتی خواب معتکف هم عبادت است!

*باید خیلی خواب‌سنگین یا غیرحساس باشی تا ساعت خواب و بیداریت با برنامه مسجد تنظیم نباشد! وقتی خاموشی می‌زنند، یک چراغ  کم‌نور جلوی محراب روشن می‌ماند که هرکس به نور احتیاج داشت می‌تواند برود آنجا، و الا بقیه باید در تاریکی بمانند حتی اگر خواب‌شان نیاید. بیدار باش هم که می‌دهند همین‌طور. صدای مناجات از بلندگو پخش می‌شود و مسجد نورباران می‌شود و چاره‌ای نیست جز همراهی با جمع. ساعت خاموشی و بیدارباش هم با عادت خواب و بیداری همیشگی‌ات زمین تا آسمان فرق دارد. اجبارش هم لذتبخش است انصافاً!

*ساعت‌هایی هست که اختصاص داده‌اندش به خود معتکف؛ یعنی هر کار که دلت می‌خواهد می‌توانی بکنی. پرهمهمه‌ترین ساعات این سه روز، همان وقت‌هاست. علی‌رغم تذکر مکرر مسئولین، صدای پیامک موبایل‌ها بلند است. صدای روشن و خاموش شدن کامپیوترهای همراه هم. گهگاه صدای خنده ریز دخترهای جوانی که دور هم جمع شده‌اند هم بلند می‌شود و بلند بلند حرف‌زدن جمعی از آقایان، مقررات را زیر سؤال می‌برد. در این همه هیاهو و همهمه، اگر گوشت را تیز کنی، نجوای مناجات را از گوشه و کنار مسجد می‌شنوی که نه در این مسجد پرهیاهو که انگار در این دنیا نیستند و می‌بینی‌شان که فاصله گرفته‌اند از زمین.

*چند دقیقه‌ای از نماز ظهر گذشته؛ نماز جماعت تمام شده و هرکس مشغول کاری است. یکی تعقیبات می‌خواند و آن یکی دعای ماه رجب را زمزمه می‌کند. دخترک پنج، شش ساله‌ای از در وارد می‌شود و بین نمازگزاران راه می‌رود و با چشم دنبال کسی می‌گردد. یکهو مثل برق‌گرفته‌ها از جا کنده می‌شود و توی صف می‌دود. به زن جوانی که سر سجاده بی‌توجه به اطراف نشسته، می‌رسد و با دست‌های کوچکش از پشت سر، چشم‌های زن را می‌گیرد. لبخند می‌آید روی لب زن جوان. تسبیح را می‌گذارد توی سجاده و بدون اینکه برگردد، دو دست کوچک را از چشم برمی‌دارد و به لب نزدیک می‌کند و می‌بوسد. دخترک بلند بلند می‌خندد و می‌آید جلو. به جای سلام می‌گوید: «دلم تنگ شده بود برایت مامان!» و خودش را عین بچه گربه‌ها می‌مالد به مادر. مادر دخترک را بوسه‌باران می‌کند و در همان فاصله از چند وقتی که بدون او گذشته، می‌پرسد. دخترک یکی در میان جواب می‌دهد. بیشتر دلش آغوش مادر را می‌خواهد تا حرف‌زدن با او را. یکی از مسئولین بلند تذکر می‌دهد که غیر معتکفین بروند بیرون. دخترک کشدار و التماس‌گونه به مادر می‌گوید که می‌تواند امشب بماند یا نه؟ مادر لحنش را جدی می‌کند و توضیح می‌دهد که نه! دخترک گردن مادر را گرفته و رهایش نمی‌کند. مسئول به مادر چشم‌غرّه می‌رود. مادر که مستأصل شده، آخرین فن را از آستین می‌آورد بیرون: «الان که با بابا رفتی خونه، بهش بگو مامان اجازه داد اون عروسک بزرگه رو از بالای کمد بیاری پایین بازی کنی.» دخترک خشکش می‌زند. انگار باورش نمی‌شود درست شنیده باشد. با تعجب می‌گوید: «نازنینو؟!» مادر سر تکان می‌دهد و دخترک را از خودش جدا می‌کند. گل از گل دختر باز می‌شود و همزمان می‌فهمد که فرصت امتیاز‌گیری است! می‌گوید: «سی‌دی هم ببینم؟» مادر می‌گوید: «آره ولی کم!» دخترک بلافاصله می‌گوید: «زیاد!» مادر که در جایگاه مخالفت نیست، می‌گوید: «باشه». دخترک می‌دود سمت در، بدون خداحافظی. مادر با چشم دنبالش می‌کند. دختر از در می‌رود بیرون، مادر سر بر می‌گرداند سمت قبله. هنوز چند ثانیه نگذشته که دخترک بدو بدو برمی‌گردد و خودش را پرت می‌کند بغل مادر!

*برگه‌هایی را پخش می‌کنند و می‌گویند برای جلسه پرسش و پاسخ بعدازظهر هرچه سؤال دارید توی برگه‌ها بنویسید. وقتی می‌پرسیم سؤال‌ها در چه زمینه‌ای باشند می‌گویند: «موضوع آزاد!»
جلسه پرسش و پاسخ با موضوع آزاد هم برای خودش ماجرایی می‌شود. سؤال‌ها متنوعند. از علل پیدایش اصلاح‌طلبی گرفته تا ضرورت پافشاری بر غنی‌سازی. از احکام اعتکاف و اینکه چرا نباید معتکف عطر ببوید گرفته تا اینکه حق پدر بر اولاد بیشتر است یا حق مادر. از شأن نزول آیه «الرجال قوامون علی النساء» گرفته تا اولین و بهترین راه سعادت! همه فن حریف باید باشد پاسخ‌دهنده به همه این سؤالات!

*یک جمع که بیشتر از هفتاد و دو ساعت کنار همند، چه بخواهند چه نخواهند، همدل می‌شوند. ذره‌ذره می‌فهمی کنار دستی‌ات کیست و چه کاره است و چند تا بچه و نوه دارد و چه می‌کند و توی دلش چه می‌گذرد. این شناخت هرقدر بیشتر باشد و هرقدر بیشتر تعامل کنی، دل کندنت سخت‌تر می‌شود؛ دل کندن از آدم‌هایی که سه روز و سه شب کنارشان بودی و با آنها حرف زده‌ای و گاهی سفره دلت را برایشان گشوده‌ای. دل کندن از فضایی که تو را مجبور کرده به دور از دغدغه‌های روزمره و خاکستری‌های این دنیای آهن‌آلود و سرب‌زده، دل بسپری به کسی که دلش گاهی سخت برای تو، برای بنده‌اش تنگ می‌شود. دل کندن از ساعت‌هایی که لذتش را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنی و این خوشی آن‌قدر زیاد و ماندنی است که روزشماری کنی برای «روز‌های سپید» سال‌ بعد…

بقلم ز. مهاجری

 7 نظر

از زینب(سلام الله)، به قدر یک تلنگر

20 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

همه دردم از بی معرفتی است.
نمی شناسم بانو را. صدیقه ی صغری را!
نمی شناسم زینب را زینت پدر را!

نمی شناسمش. و این است که دست توسل به دامانش نمی زنم و از او استمداد نمی جویم.

خورشید بانوی شعرهایم می شود و خود را چون خردسالی در شکوه عظمت و عصمت  آغوشش می اندازم اما درک آن ندارم که اگر نبود این خورشید بانوی اسلام، چه بر سر دین خدا می آمد.

امروز به مدد رفیق شفیقی( که خدایش در پناه خویش حفظ فرماید)، در محضر اساتیدی بودم که توفیق درک محضرشان بعید است به این زودیها نصیب چون منی گردد.

امروز شنیدم از ابتدای تولدش و تأمل مادر در نامگذاری تا حضور پیامبر! چرا که رسول خدا صلی الله علیه در شهر نبودند و بانو تا آمدن پدر، نامگذاری فرزند را به تاخیر انداخت و رسول نیز از خدای عزوجل خواستند و خداوند، نام زینب را برازنده ی اندام خورشید بانو دید.

و چه برازنده بود این نام که زنده کرد نام امیرالمومنین علی علیه السلام را در شام…! بگذار قدم قدم برسیم!

از علاقه ی عجیبش به برادرش حسین علیه السلام و پرسش مادر از رسول خدا و جواب پدر بزرگ با اشک دیده

از ازدواجش با پسر کسی که باقر العلوم علیه السلام، فقدانش را مایه ی شهادت مادر و اهانت به امیر المومنین می دانند و تاریخ نقل  می کند که وقتی مولایمان را به زور به مسجد می بردند، زیر لب می گفت: کجاست حمزه و کجاست جعفر!

از کلاس تفسیرش برای زنان کوفه. عالمه غیر معلمه. زینب این روزها نوجوانی بیش نبوده. بوده؟

از شرط ازدواجش و حسین!

از آغاز رسالت زینب و تل زینبیه

می دانم چشمانت مانند چشمان من دیگر ابری شده اند. اما بمان و بخوان. خورشید بانوی ما تازه تابیدنش شروع شده.

از نماز نافله نشسته و مهمتر از آن، از طلب دعایی که امام زمانش می کند: زینب جان مرا در نمازهای شبت دعا کن! زینب فقط نافله خوان نیست. نافله اش چشم امید امام زمان است. شادی دل رهبرش.

از رفتارهای دوگانه ی زینب در دو صحنه ی به ظاهر مشابه. یکی عصر 11 محرم و یکی روز اربعین.

11 محرم وقتی از کنار اجساد شهدا رد می شود، وقتی حتی رگهای بریده برادر را می بوسد، نمی شکند، سرش بلند است. ضعف نشان نمی دهد. ضجه نمی زند. به ضجه می اندازد! عدوٍ و صدیق را!

امام زمانش را دلداری می دهد. آرامش دل امام است.آخر حالا وقت تابیدن بانو است، وقت باریدنش نیست.

اما اربعین، زینب می بارد و می بارد و می بارد و … معلوم می شود کمرش خم شده.

از ما رأیت الا جمیلای زینب در مجلس این زیاد! چه کرده بانو با غرور شیطانی ملعون، وقتی پسر مرجانه خطابش کرده! زینب اسیر نبود، به اسارت گرفت آبرو و عزت و غرور دشمن را.

از حمایت از سلسه ی امامت که می خواستند با کشتن امام سجاد علیه السلام پایانش دهند و زینب نگذاشت. و ما انتظارمان را، امام عصرمان را، همه چیزمان را مدیون زینبیم!

زینب مسیر تحقق وعده انا له لحافظون  خداوند است. مسیر تحقق اراده ی الهی. زینب ید الله است.

امروز از همه اینها شنیدم . شنیدم که اساتید خطابه می گویند: برای ایراد یک خطابه ی خوب نباید خسته و گرسنه و تشنه و داغدیده و مرعوب و … بود.

اما زینب زیباترین خطبه های ممکن را وقتی خواند که داغدار و خسته و گرسنه و تشنه و به ظاهر اسیر و …

دیگر چگونه می خواهی ثابت کند که  رها کن این حرفهای روانشناسانه را! خودت را که برای خدا خالص کنی، فول استرس بودن خم هم به ابرویت نمی آورد! اصلا فول استرس نمی شوی!

حواست هست نائب امام زمانمان چه گفت؟ در مورد عزت نفس گفت و اینکه توقع دارد ما خودمان را از لحاظ اخلاقی رشد دهیم.

عزت نفس از این بالاتر می خواهی، در قصر قاتل برادرت باشی و بیادش بیاوری که تو فرزند آزاد شده های پدر منی! یابن الطلقاء

مولایمان زیبا گفت که باید در تاریخ تأمل کرد. تاریخ را نباید سر سری خواند. حالا بیا در تاریخ و در زینبش تامل کنیم. می دانی شب عاشورا زینب به امام زمانش چه قولی داد؟ برادر قسم می خورم طوری رفتار کنم که از من راضی شوی!

رضایت از امام می خواهیم؟ بسم الله زینبی شدن راه مطمئنی است.

یک زن به تمام معنا. زینب یک زن است. با مردان مقایسه اش نباید کرد. زینب در جایگاه خودش می شکند، خم می شود، اما سرش را بلند می گیرد ما رایت الا جمیلا می گوید.

زینب یک زن است. با تمام تاثیر گذاری زنانه اش. اینگونه است که دو فرزندش را به زیبایی فدایی امام تربیت می کند. زینب غافل از زنانگی خویش نیست! از زن بودنش کمال حسن استفاده را می کند. اما ذلیل و زبون نیست!

زینب زن است اما آنجا که باید بغرد، چونان اسد الله الغالب، می غرد و از حریم اسلام دفاع می کند. همانگونه که پدرش، همانگونه که مادرش؛ و ید الله می شود همانگونه که پدرش، همانگونه که مادرش.

ماده شیرها هم صدای غرش عجیبی دارند.

زینب را باید عمیق تر بررسی کنیم. در این مجال نمی گنجد. من فقط به قدر تلنگر و یادآوری به خودم گفتم.

ولی باید یادم بماند: اگر می خواهی امام زمانت از تو راضی باشد، زینبی باش!

راستی حالا فهمیدی چه برازنده است نام زینب به قامت خورشید بانو؟

برای روز وفات بانو نوشته بودم . ببخشید که دیر به اینجا رسید
ر.مشق عشق

 5 نظر

دلیل درنگ در اجابت دعا

20 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

هان اي پسر! چون ديدم روزهاي زندگي‌م بالا گرفته و سستي تن فزوني يافته، به وصيت تو شتافتم و از آن پيش كه مرگ تاختن آورد و زبان از گفتن سخن دل بازماند و انديشه هم‌چون كالبد بفرسايد يا برخي از چيرگي‌هاي هوس و خواهش‌هاي نفساني و فريبندگي‌هاي دنيا بر دل تو از من پيشي گيرد و تو هم‌چون شتري رمنده و سركش رام نگردي، پاره‌اي از پندهاي خويش بر تو فرو خواندم. چه دل نوجوانان همانند زميني‌ست كه تخمي در آن نيفشانده باشند، از اين رو هر دانه در آن افكنند، پذيراي آن باشد و آن را نيك بپروراند، پس زان پيش‌تر كه تو را دل سخت گردد و خرد در بند شود، به تأديب تو برخاستم تا پاي استوار به عقيدتي روي آري كه اهل تجربه تو را از طلب و آزمودن آن بي‌نياز ساخته‌اند، پس تو از رنج طلب بي‌نيازي و از تلاش تجربت رَسته. اينك آن‌چه از طلب و تجربه با دشواري فراهم آورده‌ايم ، رايگان در دست توست و آن‌چه بسا كه در نظر ما تاريك مي نمود، بر تو روشن گرديده‌است…

پس مباد كه درنگ در اجابت دعا، تو را از رحمت او نوميد گرداند كه همانا عطيه به ميزان نيت است. بسا كه درنگ در اجابت دعا، خواهنده را پاداشي بزرگ‌تر و آرزومند را بخششي بيش‌تر باشد. بسا چيزي كه بخواهي و به آن دست نيابي، اما دير يا زود، بهتر از آن نصيبت افتد يا بلائي از تو بگرداند و بسا كه چيزي طلب كني كه اگر به آن رسي دينت تباه گردد، پس در پي آن باش كه جمال باقي دارد و گرفتاري آن گريبانت نگردد. مال ترا نپايد و تو مال را نپايي…
= = = = =
پ.ن:
بریده ای از
نامه سراسر حکمت امام امیرالمؤمنین به امام حسن مجتبی علیهما سلام در راه بازگشت از صفین

بقلم س. حسینی

 2 نظر

خواندی مــ ـــرا و گرنه بدون ِ اشـــاره ات // قلبـــ ــم چنین هـــوای ِ زیـــارت نمی کند ...

20 خرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر

پنج شنبه / حوالی ِ غروب ِ آفتاب / گلزار شهدا

میگم : « پنج شنبه های گلزار شهدا رو دوست دارم اما خلوتیش یه چیز دیگست .» حرفم رو تایید میکنه . بهش میگم : « گریه لازمم … » لبخند میزنه . از هم جدا میشیم اون میره قطعه بیست و نه . من میرم قطعه چهل و چهار. چند دقیقه ای فقط راه میرم . تو دلم میگم « تو رو بــ ِ خدا یکیتون اجازه بدید بیام بشینم … پدری کنید ، برادری کنید » . ردیف شصتم شماره نه پاگیر میشم. هندز فیری رو از کیفم درمیارم ولی بیخیالش میشم. لبریز تر از اونم که به جرقه ای احتیاج داشته باشم . دستم رو میذارم رو مزارش رو میگم : « برادری میکنی در حقم ؟ فکر میکنم امام رضام باهام قهر کرده ، دلم تنگشه . اسفند اونجا بودم ولی این دوباری که نشده برم انگار کــ … میشه شما بهش بگید دل تنگیمو … میشه شما واسطه بشید… و …. »

~~~~~~~~

بعد شام رفتم سراغ ِ گوشیم . سه تا اس ام اس داشتم . هر سه تاش از مشهد . از حرم امام رضا . دوتاش دقیقا تو یه ساعت و دقیقه بود یکیش دو دقیقه بعد … مست شدم از انوار محبت شمس الشموس … از لطف ِ آن زنده ای که عند ربهم یرزقون است و انگاری همسایه ی امام رضا … آهای بزرگ مرد ِ قطعه چهل و چهار ردیف شصت شماره نه … پدری کردی در حقم شاید توام دختری داری هم سن من … برادری کردی در حقم شاید وقتی میرفتی خواهری هم سن من داشتی … آهای بزرگ مرد چقدر تو زنده ای و من روز به روز در این دنیا بیشتر می میرم … دعایم کن …

+ اشک نوشت : اون شب ِ ، شب ِ میلاد ِ دردانه ی امام رضا بود … یاابالجــــــواد …

+ شهید نوشت:

پندار ما این است که ما مانده ایم

و شهداء رفته اند

اما حقیقت آن است که

زمان ما را با خود برده است

و شهداء مانده اند!

(سید مرتضی آوینی)



به قلم زهرا

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 586
  • 587
  • 588
  • ...
  • 589
  • ...
  • 590
  • 591
  • 592
  • ...
  • 593
  • ...
  • 594
  • 595
  • 596
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس