زندگی
زندگی ملک وقف است دوست من !
تو،حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی،یا بگذاری دیگران روی آن فساد کنند .
حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند.
…
حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را ،روی آن ،بر تن و روح خویش ،خاموش و سر به زیر، بپذیری.
حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک
تماشگر مظلوم و بی پناه بنمائی.
حق نداری به بازی اش بگیری،لکه دار و لجن مالش کنی ،آلوده و بی حرمتش کنی
یا دورش بیندازی
حق نداری در آن ؛چیزی که به زیان دردمندان و ستمدیدگان باشد ،بکاری،برویانی و بار آوری
حق نداری علیهش ،حتی در بدترین روزگار و سخت ترین شرایط ،اعلامیه صادر کنی ، یا به آن
دشنام دهی.
حق نداری با رنگهای چرک و تیره ی شهوت ،نفرت ،دنائت و رذالت ،رنگینش کنی .
مگر آنکه از بیخ و بن ،ملک وقف بودنش را فراموش یا انکار کرده باشی ،که در این صورت ،البته
نه خود تو مساله یی هستی و نه آنچه میکنی مساله یی ست که قابل بحث و اعتنا باشد.
در حقیقت ،نبوده یی و نیستی تا چنین و چنان کردنت ،روی زمین که ما ملک وقف می دانیم
،چنین و چنان کردنی تلقی شود .
نیامده یی،نمانده یی ، و نرفته یی …
از هیچ، به قدر هیچ باید خواست نه بیشتر…
الف.با