مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

باور کنید خانه داری !

24 تیر 1392 توسط الزهرا (س) نصر

دیشب/صبح  نزدیک پنج خوابیدم. صبح/ظهر  حدود دو بیدار شدم. یک کم گلدان ها را آب پاشی کردم. روبالشتی ها را عوض کردم. لحاف را جمع کردم و با صدبار تا زدن به روش های مختلف بالاخره توانستم توی کاور جایش کنم. بعد زنگ زدم به همسر. که کی رفته و چه خبر و محل کار جدید چطور است و از طبقه هشتم چند درصد شهر دیده می شود. نشستم پای کامپیوتر و الکی نیم ساعتی وبگردی کردم و هلو خوردم.  بعد پاشدم نماز خواندم و لباس ها را ریختم توی ماشین. خانه مرتب بود و کاری به کار من نداشت. ماشین که شروع کرد به چرخیدن من هم هوس خامه مربا کردم. نان سنگک را از فریزر درآوردم و تا گرم شود مربای زرشک و هویج پرتقال را ریختم توی کاسه. با سینی خامه مربا  نشستم پشت لب تاب و پوشه فیلم ها را باز کردم. یک فیلم را موس کش(دیدن کل فیلم از دو دقیقه تا بیست دقیقه) کردم و فهمیدم خوب شد وقت نگذاشتم نگاه کنم. یک فیلم دیگر را هم شروع کردم به موس کش کردن که کم کم جذب شدم و یک ساعت آخر را تقریبا نگاه کردم. بلند شدم  لباس ها را از توی ماشین دراوردم و سری دوم را ریختم. بعد خیلی اتفاقی رفتم دستشویی را شستم. باید زنگ میزدم به دکتری که شماره اش توی ایمیلم بود. مجبور شدم بنشینم پای کامپوتر و کنار برداشتن شماره، ایمیل هایم را چک کردم، عکس هایی که زهرا فرستاده بود دانلود کردم، چند تا وبلاگ آشپزی خواندم، چندتا وبلاگ غیرآشپزی خواندم و … خب البته این وسط به دکتر هم زنگ زدم و برای سه شنبه بعد وقت گرفتم. نتیجه خواندن وبلاگ های اشپزی هم این شد که وسطش بلند شوم کمی غذا برای خودم گرم کنم که چون مانده بود دوست نداشتم و راهی سطل آشغال شد. سری دوم لباس ها را از ماشین درآوردم. تا سری سوم را بریزم زنگ زدم به همسر یادآوری کنم قرار بود برای خمس به آقای حسینی زنگ بزند و آمدم این چند خط را نوشتم.

پ.ن: مدتی است هرکس به من میرسه می پرسه صبح تا شب که تو خونه ای چیکار میکنی؟ کم کم داشت برای خودم  هم سوال می شد که چه جوری وقتم رو پر میکنم. خواستم بگم اینجوری.

 نظر دهید »

بشارت 6

24 تیر 1392 توسط الزهرا (س) نصر

* ۲۴ روز تا پایان ضیافت*

 

همه اش تقدیم تو!

لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون …(92 آل عمران)

هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی رسید مگر این که از آن چه دوست می دارید انفاق کنید…

 

دوست داشتنی هایم زیاد است و فراگیر!

این دیده هر چه را ببیند ،تقدیم دل می کند بی هیچ منتی!

اما یکی هست که عزیزترین است! آن که با علاقه اش ،سال هاست که مرا پابند خود کرده! اسیرم کرده!

“دنیا” را می گویم!

یا نه! زندگی در دنیا را!

شاید هم “جان” !

اصلا توفیری با هم ندارد!

همه اش تقدیم تو!

 


 

قرار نوشت: این یکی را می ترسم ثبت کنم! جسارت می خواهد! همین تقدیم دنیا و زندگی وجان و..!

اما اگر بخواهم از آن بنده های طلبکارت باشم می گویم عوض دنیا را می خواهم! (همان قضیه یک قدم و صد قدم است دیگر!)

*این را هم می دانم که همه ی این ادعاها به انفاق مادران شهدا نمی رسد!

 نظر دهید »

کی هفت سال گذشت؟

23 تیر 1392 توسط الزهرا (س) نصر

یادش بخیر . شب های قدر بود. آخر روز کنار کمدها ایستاده بودیم و همان طور که وسایلمان را برمی داشتیم حرف می زدیم. من و زینب و محبوبه. سه تا دختر دوم دبیرستانی با مانتوهای کرم و روسری های شیری که مقنعه سر کردن و چادرپوشیدنشان را طول می دادند تا بیشتر با هم حرف بزنند. تازه رفته بودم آن دبیرستان و هنوز با هم اخت نشده بودیم. داشتیم برای شب التماس دعا می گفتیم که حرف رسید به ازدواج. هرسه نفر خجالت کشیده بودیم و یکی نبود حرف را جمع کند. من تازه وارد دوباره از راه عقل وارد شده بودم که : خب مهم ترین دعا همینه. خیلی مهمه. بعد سه تایی تصمیم گرفته بودیم برای ازدواج هایمان دعاکنیم.

زینب را سالهاست ندیدم. خبری هم از او ندارم. هنوز دبیرستانی بودیم که ازدواج کرد. روز عروسی اش را خوب یادم است. چقدر با آرایش بزرگ تر شده بود به زعم دنیای بچه گانه من. از محبوبه دورادور خبر دارم. پارسال توی یکی از غروب های  دلگیر زنگ زد و یک ساعتی حرف زدیم. دوباره من تنبلی کردم و ارتباطمان قطع شد. روز عروسی اش را خوب یادم هست. می گفتیم محبوبه چقدر ژست عروس ها را خوب می گیری. بس که اخم کرده بود و خانم سر جایش نشسته بود.

عروسی من هیچ کدامشان نیامدند.

دیشب، نصف شب ، همین طوری، یهویی، یاد تصویر آن روز کنارکمدها افتادم و بغض کردم. گریه ام گرفت. من کی اینقدر بزرگ شدم؟ کی دعاهایمان براورده شد؟ دلم یک دنیا برای هردویشان تنگ شده.

کاش بودند و حالا با هم از زندگی حرف می زدیم.

بقلم بانو صاد

 4 نظر

من او را دوست داشتم

23 تیر 1392 توسط الزهرا (س) نصر

یا مَنْ هُوَ فى وَفاّئِهِ قَوِى كتاب هایی هستند كه میتوانند با روح آدم بازی كنند، میتوانند جلو بیایند و نفوذ كنند و تسخیر. میتوانند درگیر ت كنند و فكر و حس ت را مشغول. هرچند بستگی دارد كه خواننده چه قدر با گارد باز نشسته باشد روبروی كتاب و اجازه داده باشد روحش درگیر شود. كه بعضی افراد صرف خواندن و روزنامه وار كتاب میخوانند. با این حال اغلب آدم ها كتاب را من باب بردن لذت یا اضافه شدن چیزی میخوانند و برای همین آنقدر كه لازم است، روحشان را باز میگذارند. كتاب اگر كتاب خوبی باشد، دست خواننده را میگیرد و همراه خودش میكند. اگر داستان باشد، میبردش داخل داستان. میگوید: ببین! این طور بود كه آن طور شد… قصه از این قرار بود و به اینجا رسید… كتاب اگر خوب باشد، آدم را همراه میكند و حداقلی از فكر خواننده را به خود میكشد. . خود من از آن آدم هایی هستم كه اغلب درگیر كتاب ها میشوم. حالا كتاب داستان باشد یا درسی یا عقیدتی یا شعر، چندان فرقی نمیكند. اگر این درگیری پیش نیاید، اثرگذاری و ماندگاری اش برایم كوتاه مدت تر میشود. من میگذارم كتاب جرعه جرعه و مزه مزه پیش برود، برای همین هم هست شاید كه دامنه كتاب های خوانده ام آنقدری نیست و هیچ وقت هم در شیوه های تندخوانی كتاب موفق نبوده ام یا هیچ وقت نتوانسته ام از فصل ها پرش كنم و یك فصل یا مبحث را بخوانم و بی خیال قسمت های قبل بشوم. بماند كه چه قدر این شیوه توی درس خواندنم وقت گیر و اذیت بوده، گرچه اغلب دركِ مطلب را بهتر میكرده. . بگذرم. نیامدم از مدل كتابخوانی ام بگویم كه! آمده ام از یكی از این كتاب های خوب و درگیركننده بگویم. نمیدانم. شاید برای سن و سال من یا جنس من یا خصوصیات فردی من این حد درگیر كننده بوده! اما فكر كه میكنم، میبینم انقدرها هم نباید مختص من و امثال من باشد. موضوع كتاب چیز جدیدی ست. البته ظاهرا چیزی ست كه زیاد دیده ایم. ترك شدن، خیانت، رفتن، جاماندن… اما این بار از موضعی متفاوت. آدمی كه تا نیمه رفته و رها كرده، نشسته و قصه زندگی اش را برای آدمی كه جاگذاشته شده، تعریف میكند… اینكه بتوانی این آدم را درك كنی یا نه، همراهش بشوی یا نه، حرف است… كلا اینكه همراه هركدام از شخصیت های كتاب شوی… به گمانم اكثر آدم ها، حداقل در مقطعی از زندگی شان، یكی از این شخصیت ها را از نزدیك درك كرده اند، حالا برای خودشان نبوده باشد، یحتمل برای نزدیكان یا دوستانشان بوده و همین هم ارتباط گیری و همراهی با داستان را راحت تر میكند. . خوب یادم هست كتاب را یك روز تعطیل دست گرفته بودم. اوایلش راحت پیش نمیرفت، اما بعدتر كه وارد قصه شد، خووب بود و میكشید. هربار با یكی از آدم های قصه مینشستم و حس هایش را حس میكردم و دردهایش را میكشیدم. یك جاهای داستان حتی بغضم گرفت اما رد شدم. یک جاهایی هم سنگین بود درک و ارتباط برقرار کردن و حق دادن یا ندادن… . چندباری آمدم اینجا تا توی وبلاگ از كتاب بنویسم و معرفی کنم (البته كاملا متفاوت از این كه الان دارم مینویسم). حتی شاید كمی تحیلی و راجع به موضوع خیانت و كتاب به عنوان حاشیه! ولی الان دلم نمیخواهد آن طور. . دو هفته قبل، كتاب را دوباره دست گرفته بودم. این بار اما بیشتر حس ش میكردم و رسماً اشكم را هم درآورد… به هرحال، نمیخواهم زیاد بگویم، فقط خواستم به عنوان توصیه ای، بیاورمش اینجا. . اگر كلا داستان خواندن برایتان جالب است. اگر دلتان میخواهد از حال و روز آدم های رفتن، آدم های جامانده، آدم های واداده، آدم های درگیر و در عشقی مانده و اینها بخوانید. اگر دلتان هوس یك كتاب سبك اما روان و گیرا و درگیركننده را كرده. حتی اگر حدس میزنید سلیقه تان به سلیقه من میخورد یا میخواهید برای یك بار هم سلیقه مرا امتحان كنید، پیشنهاد میكنم بخوانیدش. برای من جالب و خواندنی و درگیر كننده بود.

مشخصات كتاب هم:

من او را دوست داشتم
نویسنده: آنا گاوالدا (فرانسوی)
مترجم: الهام دارچینیان
نشر قطره
تعداد صفحات: ۱۷۵



بقلم نجوای من

 

 1 نظر

بشارت 5

23 تیر 1392 توسط الزهرا (س) نصر

*۲۵ روز تا پایان ضیافت*

 

 

 

تک تک آدم ها حلالم کنید!

چرتکه که می اندازم

حسابش از دستم در می رود:

۶دروغ، ۳ ذهنیت بد،۱۰ ظلم، ۲ ترویج گناه، ۱۲ کاهلی، ۲۰تا این جا،۲۰ تا اون جا،۱۰تا پایین،۱۰تا بالا…

همه این ها به کنار،حق الناس های ملت هم به کنار!

یک حق الناس بزرگ تر هم سد راه ام شده،سد حرکت!

تاخیر در ثانیه ثانیه ظهور به واسطه تک تک این اعمالم!

به واسطه عدم آمادگی ام!

 

تک تک آدم ها حلالم کنید!


 

قرار نوشت: یک عدد قلم و خودکار برای محاسبه یا همان مراقبه یا شاید همین چرتکه خودمان!

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 456
  • 457
  • 458
  • ...
  • 459
  • ...
  • 460
  • 461
  • 462
  • ...
  • 463
  • ...
  • 464
  • 465
  • 466
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس