باور کنید خانه داری !
دیشب/صبح نزدیک پنج خوابیدم. صبح/ظهر حدود دو بیدار شدم. یک کم گلدان ها را آب پاشی کردم. روبالشتی ها را عوض کردم. لحاف را جمع کردم و با صدبار تا زدن به روش های مختلف بالاخره توانستم توی کاور جایش کنم. بعد زنگ زدم به همسر. که کی رفته و چه خبر و محل کار جدید چطور است و از طبقه هشتم چند درصد شهر دیده می شود. نشستم پای کامپیوتر و الکی نیم ساعتی وبگردی کردم و هلو خوردم. بعد پاشدم نماز خواندم و لباس ها را ریختم توی ماشین. خانه مرتب بود و کاری به کار من نداشت. ماشین که شروع کرد به چرخیدن من هم هوس خامه مربا کردم. نان سنگک را از فریزر درآوردم و تا گرم شود مربای زرشک و هویج پرتقال را ریختم توی کاسه. با سینی خامه مربا نشستم پشت لب تاب و پوشه فیلم ها را باز کردم. یک فیلم را موس کش(دیدن کل فیلم از دو دقیقه تا بیست دقیقه) کردم و فهمیدم خوب شد وقت نگذاشتم نگاه کنم. یک فیلم دیگر را هم شروع کردم به موس کش کردن که کم کم جذب شدم و یک ساعت آخر را تقریبا نگاه کردم. بلند شدم لباس ها را از توی ماشین دراوردم و سری دوم را ریختم. بعد خیلی اتفاقی رفتم دستشویی را شستم. باید زنگ میزدم به دکتری که شماره اش توی ایمیلم بود. مجبور شدم بنشینم پای کامپوتر و کنار برداشتن شماره، ایمیل هایم را چک کردم، عکس هایی که زهرا فرستاده بود دانلود کردم، چند تا وبلاگ آشپزی خواندم، چندتا وبلاگ غیرآشپزی خواندم و … خب البته این وسط به دکتر هم زنگ زدم و برای سه شنبه بعد وقت گرفتم. نتیجه خواندن وبلاگ های اشپزی هم این شد که وسطش بلند شوم کمی غذا برای خودم گرم کنم که چون مانده بود دوست نداشتم و راهی سطل آشغال شد. سری دوم لباس ها را از ماشین درآوردم. تا سری سوم را بریزم زنگ زدم به همسر یادآوری کنم قرار بود برای خمس به آقای حسینی زنگ بزند و آمدم این چند خط را نوشتم.
پ.ن: مدتی است هرکس به من میرسه می پرسه صبح تا شب که تو خونه ای چیکار میکنی؟ کم کم داشت برای خودم هم سوال می شد که چه جوری وقتم رو پر میکنم. خواستم بگم اینجوری.