مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

راه خانه ات را به من نشان بده

27 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

کتاب «راه خانه‌ات را به من نشان بده» داستانِ چند روای است که در جبههٔ غرب می‌گذرد. داستان از زبان «امیر حسین» و جملات و صحبت‌های ظاهراً بی ارتباطی که به خودش می‌گوید شروع می‌شود.
دنبال دو عدد «دوزاری» گشتن، قایم کردن چیزی زیر سنگ‌ها و ناراحتی بابت این کار، اعتراف گرفتن از کسی، نگرانی برای یک بچه رشتی و صحبت با او، تکه تکه کردن کاغذی و خوردن آن، مسائلی هستند که خواننده از بین صحبت‌های درهم امیرحسین می‌فهمد و در بین آن‌‌ها و ارتباطشان با هم گم می‌شود.

دومین راوی «علیرضا» است که در کوهستان‌های غرب و بین برف و بوران مأمور دیده‌بانی از جبههٔ عراق شده است. اوایل اعزام به جبهه، آرزو داشته با جنازهٔ بدونِ سر از جبهه برگردد، ولی بعد از سپری شدن چند ماه و زیاد شدن درگیری‌های ذهنی‌اش، آروزی برگشت به عقبه و مرخصی را دارد.
علیرضا در طول قصه درگیر بین رفتن و ماندن است و نمی‌تواند تکلیفش را با خودش مشخص کند.

«حمید» همشهری و دوست قدیمی و دوران کودکی امیرحسین است که هر دو از رشت اعزام شده‌اند و آن قدر به هم نزدیک هستند که شهادت حمید، باعث به هم ریختگی و از دست رفتن تعادل روحی امیر حسین می‌شود.
روح حمید در طول قصه با دوستانش همراه است ولی فقط امیر حسین او را می‌بیند و با او صحبت می‌کند.

یکی دیگر از راویان داستان «مجتبی» است که با حمید و امیرحسین سه قلوهای اطلاعات عملیات را تشکیل می‌دهند و بعد از شهادت حمید و اختفای جنازه‌اش زیر سنگ‌ها، اسیر عراقی‌ها می‌شوند ولی موفق به فرار و رسیدن به نیروهای خودی و دیدگاه علیرضا می‌شوند.
مجتبی مدام با محبوبش و دربارهٔ یک «قرار» و سرنرسیدن آن صحبت می‌کند.

داستان با روایت‌های کوتاه کوتاه این چهار نفر جلو می‌رود و مخاطب هر لحظه از زبان یکی از آن‌‌ها با قصه جلو می‌رود.
بیان کردن حالات و احوالات مختلف رزمندگان در جبهه از زبان حال راویان داستان یکی از نکات زیبای «راه خانه‌ات را به من نشان بده» است. حمید که شهید شده است و با دوستانش از آزادی‌اش و «دیدنش» و ندیدن آن‌‌ها صحبت می‌کند و آروزی پیوستن دوستانش به خود را دارد و تا پایان قصه آن‌‌ها را برای رسیدن به «ساعت سیب» همراهی می‌کند.
امیرحسین که شاید فقط جسمش در این دنیا وجود دارد ولی روحش دیگر مثل قبل در این دنیا نیست، چیزهای غیر معمولی در این جا می‌بیند و می‌شنود.
مجتبی که روحش برای رفتن و کنده شدن از این دنیا لحظه شماری می‌کند ولی هنوز درگیر این دنیا و جسمش است و علیرضایی که شاید فقط شعار می‌داده و حال در میدان عمل «کم» آورده است.

کامران سحرخیز به خوبی توانسته بدون وصف‌های محیط و فضای آن روزهای جبهه، خواننده را با احوالیات این چهار نفر همراه کند.
اگر چند صفحهٔ اول کتاب را با صبر بخوانید و از روایت‌های مختلف چند راوی کلافه و گیج نشوید، کم کم داستان و نقش‌ها دستتان می‌آید و تا آخر قصه در بین برف و بوران‌های کوهستان‌های غرب کشور همراهشان می‌شوید.

این کتاب در سال هشتاد و یک به عنوان «کتاب برگزیده دفاع مقدس» انتخاب شد.

بقلم ف. مطهری

 نظر دهید »

واگن ویژه بانوان

26 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

در این دو ماه اخیر روزی نیست که سوار مترو بشوم و حرص نخورم. اصلا انگار این واگنِ سوم مخصوص خانم‌ها را گذاشته‌اند تا من موضوعی داشته باشم برای هرروز حرص خوردن؛ آن‌هم دوبار. یکبار صبح و وقت رفتن به محل کار و یکبار هم عصر وقت برگشت به خانه.
چندین‌بار شاهدِ دعواها و حرف‌های زشت و بی‌احترامی خانم‌ها و آقایان به هم بوده‌ام، وضعِ اسفناکِ اختلاط زنان و مردان در شلوغی بیش از حد واگن‌ها را دیده‌ام و به‌خاطر همین دیگر حاضر نیستم تا مشخص شدنِ وضعِ این واگن پای‌م را درون‌ش بگذارم. چندین‌بار با مسئولین خط یا مسئولین ایستگاه‌های مختلف صحبت کرده‌ام، یکی می‌گوید قرار است این طرح به زودی کلاً برداشته شود یکی می‌گوید داریم تصمیمات جدید می‌گیریم برای تمهیدات و اقدامات جدید.

مسئولین محترم مترو؛ لطفا هر تصمیمی می خواهید بگیرید، یا این واگن را بردارید و خیال ما و خودتان را راحت کنید یا به صورت جدی از ورود آقایان به واگن‌ها جلوگیری کنید… وضعِ نامناسبی را به‌وجود آورده‌اید!

این متن را برای پایگاه خبری تحلیلی زنان پرس نوشته ام:
ابتدای مهر ماه سال جاری، شرکت متروی تهران طی خبری اعلام کرد “به منظور رفاه حال بانوان، یک واگن به واگن‌های مخصوص بانوان اضافه شده‌ است” البته این طرح را یک طرح آزمایشی یک‌ ماهه اعلام کردند که تا پایان مهرماه آزمایش می‌شود و اگر در اکثر ساعات شبانه‌روز خلوت بود، طرح برداشته و متوقف می‌شود.

در اوایلِ شروع این طرح و در دوره‌ی آزمایشی‌اش، حضور آقایان در واگنِ جدید بانوان، شاید به دلیل تازگی طرح‌ و بی خبری اکثر مردم از اجرای این طرح بود. امید می‌رفت که با تمهیدات مترو بعد از اتمام زمانِ آزمایشی این وضعیت درست شده و بانوان بتوانند در محیطی بهتر از مترو استفاده کنند. ولی هنوز با اینکه نیمی از آبان ماه را سپری کرده‌ایم و می‌توان گفت بیست روزی‌ست که طرح آزمایشی تمام شده است، هیچ تفاوت و تغییری در راستای حل این مسئله، احساس نشده است.

همواره اتخاذ تصمیم و وضع قانون و مقررات بدون اهتمام به ضمانت اجرائی نتایجی بدتر از وضعیت قبلی دارد. در این میان، فضا برای افرادی که در پی سوءاستفاده هستند نیز فراهم شده و از خلأ اجرائی سوء استفاده جسته و با استفاده از هرج و مرج، آسیب‌هایی به جامعه وارد می‌کنند.

در ایستگاه‌های کم رفت و آمدتر یا ایستگاه‌هایی که گاها ماموری ایستاده و مانع وارد شدن آقایان به واگنِ خانم‌ها می‌شود، وضع این واگن مساعد است و خانم‌ها با آسودگی خاطر و با خیال این‌که این واگن مخصوص آن‌ها تعبیه شده است، وارد می‌شوند؛ ولی در چند ایستگاه بعد که ماموری در ایستگاه نایستاده و آقایان هم توجهی به خط زرد رنگ و تابلوها و برچسب‌های مخصوص خانم‌ها نکرده‌اند، سیلِ جمعیت آقایان است که وارد واگن خانم‌ها می‌شود. تصور کنید خانم‌ها روی صندلی با آسودگی خاطر نشسته‌اند و ناگهان آقایان وارد واگن می‌شوند و روبروی آن‌ها می‌ایستند …
وضع وقتی بدتر می‌شود که جمعیت خانم‌ها زیاد باشد و واگن شلوغ و آنگاه آقایان هم بخواهند وارد واگن شوند و جمعیت به حالتِ فشرده مجبور می‌شوند در کنار هم ایستاده و حتی اگر کسی بخواهد حدود شرعی را رعایت کند، ناخودآگاه به خاطر فشار زیاد جمعیت و تکان‌ها و ترمز‌های مترو نمی‌تواند.

از دیگر مشکلات این واگن جدید، دعوا و بحث‌هایی است که بین خانم‌های معترض به ورود آقایان به واگن‌شان و آقایان بی‌خیال به اختصاصی بودن این واگن می‌شود که گاهاً به توهین‌های زشت و سخنان به شدت ناپسند بین خانم‌ها و آقایان می‌شود که از ادب، شرع و زندگی شهروندی به دور است.

چه سیاست‌ها و اعمالی را می‌توان برای بهتر نتیجه گرفتن انجام داد؟

برای محقق شدن کاملِ طرحِ واگنِ جدید اختصاصی بانوان مترو تهران باید سیاست‌ها و تمهیدات جدی را پیش‌رو بگیرد تا این طرح به درستی اجرا شود، چند نمونه از پیشنهاداتی که به ذهنِ نویسنده می‌رسد:

گذاشتن مامور در همه‌ی ایستگاه‌های مترو و گذاشتن مامورهای بیشتر در ایستگاه‌های پررفت‌و‌آمد مانند امام‌خمینی، دروازه‌دولت، دروازه‌شمیران، ولیعصر، هفت‌تیر
افزایش تابلوها در ایستگاه‌ها و گذاشتن یک تابلو عمودی در کنارِ نوارهای زردرنگ مشخص کننده محدوده واگنِ بانوان که کاملا مشخص و در دید مسافران باشد
افزایش برچسب‌های چسبیده شده روی شیشه های واگن‌ها
اعلامِ اضافه شدنِ این واگن از طریق بلندگوهای ایستگاه‌ها
در کنارِ همه تمهیداتی که مدیریت مترو باید قرار دهد، خود بانوان و آقایان هم باید سعی در رعایت این طرح و کمک به بهبود وضعیت کنونی کنند. خانم‌ها می‌توانند با تذکر محترمانه به اقایان در ایستگاه‌ها و قبل از آمدن ترن و هم چنین تذکر به آقایانی که وارد واگن شده اند به این وضعیت کمک کنند و آقایان هم با رعایت و سوار نشدن به این واگن‌ها به حق خانم‌ها تعرض نکنند.

مسلماً اجرای کامل این طرح باعثِ کمتر شدنِ حضور خانم‌ها در واگن‌های عمومی می‌شود و آقایان می‌توانند در آن واگن‌ها راحت‌تر باشند.

وادی راحیل

 نظر دهید »

دیگر اسمت را عوض نکن

24 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

سرباز وظیفه ق.ه در منطقه مرزی خین بین ایران و عراق دوران سربازی‌اش را می‌گذراند. در کنارِ نیزارهای کنار رود خین، داخل قوطی کمپوت‌ی، یک کاغذ پیدا میکند که با زبان شکسته فارسی، جملاتی نوشته و تقاضای کمک کرده! نویسنده‌ی نامه کیست؟ فواد صابر یک سرهنگ عراقی که در جنگ ایران و عراق و سقوط خرمشهر حضور داشته و حال دنبال گمشده‌ای در ایران است. این می‌شد همه‌ی داستانِ “دیگر اسمت را عوض نکن”

چندسال پیش کتاب “از،به” امیرخانی را خواندم، نامه‌های چند خلبان به هم بود اگر درست یادم باشد. از سبک کتاب خیلی خوشم آمد، از نامه‌نویسی‌ها؛ و از اطلاعاتِ خلبانی‌ای که از بین نامه‌ها یاد گرفتم. بعداً فیلم “مری و مکس” را دیدم. یک انیمیشن استرالیایی که موضوعش نامه‌هایی بود که مری هشت ساله ساکن ملبورن برای مکس چهل و چهار ساله ساکن نیویورک می‌نوشت بدون اینکه او را بشناسد. گذشته از مفهوم و جملات فیلم، موضوع این فیلم را هم دوست داشتم؛ نامه‌نگاری، آن هم برای یک غریبه که اصلا نمی‌دانی کیست و فقط روابط انسانی نقطه اشتراک‌شان می‌شود.

“دیگر اسمت را …” هم داستانش را در غالب نامه‌نگاری‌های ق و فواد تعریف میکند، داستان‌ی که مثل اکثرِ آثارِ مجید قیصری، رنگ و بوی جنگ دارد.

داستان حول و حوش سال شصت و نه می‌گذرد. ایران قطعنامه را پذیرفته و جنگ تمام شده. نیروهای مرزی هردو کشور در منطقه “خین” حضور دارند. (خین اسم رودی‌ست در غرب خرمشهر) یک سرباز ایرانی وسط نیزارها نامه‌ای پیدا میکند از یک سرباز عراقی! ابتدا شک می‌کند که نویسنده عراقیست یا ایرانی؟ جواب می‌نویسد و فردایش جواب نامه‌اش را دریافت میکند؛ می‌نویسد و جواب می‌گیرد … کمک میکند به سرباز عراقی، که حالا فهمیده سرهنگ است، برای پیدا کردنِ گمشده‌اش! و حالا ق درگیر ماجرایی شده که دقیقاً نمی‌داند چیست و حق با کیست. جنگ عراق و کویت می‌شود و …

انتهای داستان را دوست‌تر داشتم، پایان‌ی که بازگذاشته شده تا خواننده‌ خودش برای شخصیت فوادصابر تصمیم بگیرد وآدم خوبه داستان بسازتش یا نه. و من هنوز نتوانسته‌ام برای فوادم تصمیم‌ی بگیرم.

پ.ن: این کتاب، توسط نشر چشمه منتشر شده است.

بقلم ف . مطهری

 نظر دهید »

دنده عقب

22 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

معمولاً فقط چیزهایی خوب به یادم می‌مانند که روی آنها تمرکز کرده باشم و خیلی برایم مهم شده باشند و گرنه بقیه خود به خود از ذهنم می‌روند و جای خود را به اتفاق‌های جدید می‌دهند.

برادرم برعکس، حافظه خیلی خوبی دارد، از دوران خردسالی اش یک خاطراتی دارد که منی که چهار سال از او بزرگتر بوده‌ام به زور یادم می‌آید. یک وقت‌هایی حتی از قبل از دو سه سالگی‌اش هم صحنه‌هایی را یادش هست!

این روزها اما برخلاف همیشه یکی دستم را گرفته و برگردانده به روزهای کودکی، یک چیزهایی یادم می‌افتد که تمام این سال‌ها حتی یک‌بار هم به شان فکر نکرده بودم یا به نظرم جالب و قابل توجه نیامده بودند. همه چیز با جزئیات می‌آید جلوی چشم‌ام. فکر می‌کنم هفتاد هشتاد سال پشت سرم دارم! خودم و آدم‌ها و رویدادها و مکان‌ها و حرف‌ها و حس‌ها مثل یک فیلم از ذهنم می‌گذرند. مثل همان وقت‌های بچگی که سکوت برایم یک صدای مخصوص سوت مانندی داشت حالا هم باز همان صدای سکوت را می‌شنوم.

از کودکی که در می‌آیم می‌رسم به نوجوانی و جوانی و…، اشتباه‌ها و خنگ‌بازی‌هایم برجسته می‌شوند، یک جاهایی تآسف می‌خورم و با خودم دست به یقه می‌شوم، خودم شاکی می‌شود که ای بابا! گذشته دیگه حالا! مال اون موقع بود اون! یک جاهایی هم دلم تنگ می‌شود و ابری می‌شوم، خودم یکی می‌زند پس گردنم و بلندم می‌کند از بست نشینی در گذشته.

شاید طبیعت این دوران است، شاید هم چون وقت‌های زیادی را تنهایی می‌گذارنم این شکلی شده‌ام. ولی سخت است چقدر، غوطه خوردن در تلخ و شیرین گذشته یک جور حزن می‌آورد، چه رنجی می‌کشند آن‌هایی که خاطره‌های زیادی دارند و همه چیز در ذهن‌شان طولانی مدت ثبت و ضبط می‌شود..

عطش شکن

 نظر دهید »

آدم های اهل عمل

21 مهر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

دیدن آدم‌های اهل عمل، مخصوصاً توی روزگار ما خیلی کیف دارد. بابای بابابزرگ ما اینطور که می‌گویند از همین آدم‌ها بوده، کلی خاطره و حکایت جالب ازش نقل می‌کنند، یکی‌ش مثلاً این است که یک شب داشته کتاب می‌خوانده به حدیثی برمی‌خورد درباره اهمیت صله‌ی رحم، ایشان هم که یکی از خاله‌هایش را در جوانی گم کرده بوده فردای همان روز تحت تأثیر همان یک حدیث شال و کلاه می‌کند و مشقت سفرهای سخت آن روزگار را به جان می‌خرد و می‌رود تهران دنبال نشانی‌های خاله‌ی گم‌شده و دست آخر بچه‌های آن خانم را می‌یابد و برمی‌گردد و هنوز هم ارتباط‌هایی بین آن‌ها و ما هست.

یک نمونه‌ی دیگر این آدم‌ها هم، همین سید شهر ماست، دیده بودم که مقاله و کتاب و اینها کار کرده درباره درخت‌های مثمر و با الهام از قرآن سفت و سخت تأکید دارد که در فضاهای سبز شهری به جای درخت های غیر مثمر بهتر است درخت‌های میوه‌دار و فلان کاشت شود. مستندات و ادله فراوانش را هم خوانده بودم و خیلی جدی نگرفته بودم. بعد از اولین مقاله‌اش بود انگار که توی خبرها خواندم اولین بوستان درختان قرآنی کشور را راه انداخته. دیروز هم که بعد مدت‌ها برای دعای عرفه رفتم مصلا، دیدم توی حیاط بزرگ مصلا، باغچه‌های کوچک درآورده‌اند، توی بعضی گل‌های لاله عباسی و سرخ بود و بعضی دیگر بوته‌های گوجه و بادمجان. بادمجان‌های کوچولوی بنفش براق برای خودشان از بوته‌ها آویزان شده بودند و گوجه فرنگی‌های نقلی هم. ندیدم کسی از آن انبوه جمعیت برود و بچیند اما برای من که خیلی چشمک می‌زدند:)

فکر کردم اگر همه‌ی حدیث‌ها همین‌جوری توی دل‌ها اثر می‌کردند، یا نه، همه‌ی دل‌ها جوری بودند که حرف‌های خوب را به همین سرعت می‌گرفتند و تبدیل به عمل می‌کردند یا اگر همه‌ی مقاله‌ها و کتاب‌ها حتی در مقیاس همین‌قدر کوچک هم مصداق بیرونی پیدا می‌کردند، زندگی‌ ما چه شکلی می‌شد..

عطش شکن

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 405
  • 406
  • 407
  • ...
  • 408
  • ...
  • 409
  • 410
  • 411
  • ...
  • 412
  • ...
  • 413
  • 414
  • 415
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس