آدم های اهل عمل
دیدن آدمهای اهل عمل، مخصوصاً توی روزگار ما خیلی کیف دارد. بابای بابابزرگ ما اینطور که میگویند از همین آدمها بوده، کلی خاطره و حکایت جالب ازش نقل میکنند، یکیش مثلاً این است که یک شب داشته کتاب میخوانده به حدیثی برمیخورد درباره اهمیت صلهی رحم، ایشان هم که یکی از خالههایش را در جوانی گم کرده بوده فردای همان روز تحت تأثیر همان یک حدیث شال و کلاه میکند و مشقت سفرهای سخت آن روزگار را به جان میخرد و میرود تهران دنبال نشانیهای خالهی گمشده و دست آخر بچههای آن خانم را مییابد و برمیگردد و هنوز هم ارتباطهایی بین آنها و ما هست.
یک نمونهی دیگر این آدمها هم، همین سید شهر ماست، دیده بودم که مقاله و کتاب و اینها کار کرده درباره درختهای مثمر و با الهام از قرآن سفت و سخت تأکید دارد که در فضاهای سبز شهری به جای درخت های غیر مثمر بهتر است درختهای میوهدار و فلان کاشت شود. مستندات و ادله فراوانش را هم خوانده بودم و خیلی جدی نگرفته بودم. بعد از اولین مقالهاش بود انگار که توی خبرها خواندم اولین بوستان درختان قرآنی کشور را راه انداخته. دیروز هم که بعد مدتها برای دعای عرفه رفتم مصلا، دیدم توی حیاط بزرگ مصلا، باغچههای کوچک درآوردهاند، توی بعضی گلهای لاله عباسی و سرخ بود و بعضی دیگر بوتههای گوجه و بادمجان. بادمجانهای کوچولوی بنفش براق برای خودشان از بوتهها آویزان شده بودند و گوجه فرنگیهای نقلی هم. ندیدم کسی از آن انبوه جمعیت برود و بچیند اما برای من که خیلی چشمک میزدند:)
فکر کردم اگر همهی حدیثها همینجوری توی دلها اثر میکردند، یا نه، همهی دلها جوری بودند که حرفهای خوب را به همین سرعت میگرفتند و تبدیل به عمل میکردند یا اگر همهی مقالهها و کتابها حتی در مقیاس همینقدر کوچک هم مصداق بیرونی پیدا میکردند، زندگی ما چه شکلی میشد..
عطش شکن