دیگر اسمت را عوض نکن
سرباز وظیفه ق.ه در منطقه مرزی خین بین ایران و عراق دوران سربازیاش را میگذراند. در کنارِ نیزارهای کنار رود خین، داخل قوطی کمپوتی، یک کاغذ پیدا میکند که با زبان شکسته فارسی، جملاتی نوشته و تقاضای کمک کرده! نویسندهی نامه کیست؟ فواد صابر یک سرهنگ عراقی که در جنگ ایران و عراق و سقوط خرمشهر حضور داشته و حال دنبال گمشدهای در ایران است. این میشد همهی داستانِ “دیگر اسمت را عوض نکن”
چندسال پیش کتاب “از،به” امیرخانی را خواندم، نامههای چند خلبان به هم بود اگر درست یادم باشد. از سبک کتاب خیلی خوشم آمد، از نامهنویسیها؛ و از اطلاعاتِ خلبانیای که از بین نامهها یاد گرفتم. بعداً فیلم “مری و مکس” را دیدم. یک انیمیشن استرالیایی که موضوعش نامههایی بود که مری هشت ساله ساکن ملبورن برای مکس چهل و چهار ساله ساکن نیویورک مینوشت بدون اینکه او را بشناسد. گذشته از مفهوم و جملات فیلم، موضوع این فیلم را هم دوست داشتم؛ نامهنگاری، آن هم برای یک غریبه که اصلا نمیدانی کیست و فقط روابط انسانی نقطه اشتراکشان میشود.
“دیگر اسمت را …” هم داستانش را در غالب نامهنگاریهای ق و فواد تعریف میکند، داستانی که مثل اکثرِ آثارِ مجید قیصری، رنگ و بوی جنگ دارد.
داستان حول و حوش سال شصت و نه میگذرد. ایران قطعنامه را پذیرفته و جنگ تمام شده. نیروهای مرزی هردو کشور در منطقه “خین” حضور دارند. (خین اسم رودیست در غرب خرمشهر) یک سرباز ایرانی وسط نیزارها نامهای پیدا میکند از یک سرباز عراقی! ابتدا شک میکند که نویسنده عراقیست یا ایرانی؟ جواب مینویسد و فردایش جواب نامهاش را دریافت میکند؛ مینویسد و جواب میگیرد … کمک میکند به سرباز عراقی، که حالا فهمیده سرهنگ است، برای پیدا کردنِ گمشدهاش! و حالا ق درگیر ماجرایی شده که دقیقاً نمیداند چیست و حق با کیست. جنگ عراق و کویت میشود و …
انتهای داستان را دوستتر داشتم، پایانی که بازگذاشته شده تا خواننده خودش برای شخصیت فوادصابر تصمیم بگیرد وآدم خوبه داستان بسازتش یا نه. و من هنوز نتوانستهام برای فوادم تصمیمی بگیرم.
پ.ن: این کتاب، توسط نشر چشمه منتشر شده است.
بقلم ف . مطهری