مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

کجا مشغولی ؟

19 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر

دیروز ظهر در پی سوال یکی از دوستان گرمابه و گلستانم برای یافتن شماره ی یکی از دبیرهای دبیرستان مان ، سری به دفتر تلفن قدیمی زدم و در حالی که از خوشحالی ذوق مرگ بودم با دبیر مورد نظر تماس گرفتم که البته جواب ندادند.شماره ی دبیر دیگرمان را گرفتم که اتفاقا در حوزه هم استاد فلسفه و اصول مان بودند ، زود مرا شناختند و کلی باعث شعف هر دوی مان شد .از زندگی و همسر و بچه ها پرسیدند و اینکه کجا مشغول کار هستم؟ من هم با اعتماد به نفس عارض شدم ؛ شغل شریف بنده خانه داری و بچه داری می باشد .نقطه سر خط.
یک ساعت بعد دبیری که تلفنش را جواب نداده بود تماس گرفتند و آقای کوچک جواب دادند و بعد از کمی بله و نخیر گوشی را به من داد.تا صدای شان را شنیدم و اولین قربان صدقه را رفتم با هیجان گفتند : فلانی شمایی؟ کلی شعف دو نفره و خوشحالی بروز دادیم و از همه چیز سوال کردند و در آخر پرسیدند : کجا مشغولی حالا؟ و من باز هم با اعتماد به نفس عارض شدم که ؛ خانه دارم.
امروز موقع ناهار تلفنمان با شماره ی ناشناخته ای زنگ خورد! تا گوشی را برداشتم خانم مسنی به سرعت گفت : سلام خانم فلانی؟ من : بله شما ؟ خانم مسن : من …..هستم ، و من : جیغ و خوشحالی و خنده ! معلم ریاضیات دوره ی راهنمایی ام.شماره منزل را دیروز ناامیدانه به دفتر دار مدرسه ی راهنمایی ام داده بودم و ابدا فکر نمی کردم کسی مثل ایشان آنجا باشد و مرا یادش بیاید و لطف کند و تماس بگیرد…از آن معلم های پرانرژی و بزله گو بود.همیشه ی خدا ریاضیاتم خوب بود و به نظرم پایه ی این علاقه و پیگیری در ریاضی به ایشان بر می گردد…دوباره سوال ها شروع شد که کجایی و بچه ها و همسر و شغل همسر و….و در آخر :الآن کجا کار می کنی؟هنوز صدا و سیمایی ؟ و من باز عارض شدم که خانه دارم و بعد از ازدواج از کثرت شوهر ذلیلی نظر ایشان را بر کار در صدا و سیما ترجیح داده و بعد از آمدن بچه ی اول خانه دارم :)) کلی خنده تحویلم دادند و خداحافظی کردیم.و قرار شد حتما به دیدن شان بروم.
عصر ، یعنی همین یک ساعت پیش برای حضرت همسر که تعریف کردم ، گفتم بس که شاد و سرزنده بودم و کلی ایده و نقشه برای همه چیز داشتم ، وسط تمام فعالیت های هنری و ورزشی و درسی نام من هم بود و خدایی بچه ی درسخوانی هم بودم انگار برای شان غیرقابل تصور است .باید بروم حضوری روشن شان کنم که چنین دانش آموزانی هم هستند که دکتر و مهندس نشدند در حالی که خیلی ادعایش را داشتند .خصوصا من ، که کلهم فکر می کردند مهندس می شوم!!
حالا یک ترسی افتاده به جانم که نفسم را تنگ کرده ، دوباره گلویم را یک گلوله ی موذی ِ بغض آلود پُر کرده . می ترسم این همه نشستن در خانه ها و با بچه بودن هایم ثمری نداشته باشد و تربیتی که برایش خیلی آرزو داشتم ، نتیجه نداشته باشد.شعاری بوده باشد …. بی مغز بوده باشد…. قربة الی الله نباشد…. آنوقت باید چه کنم؟
خدایا ما به وظیفه عمل می کنیم ، ثمرش با خودت! فقط لطفا شناخت درست زوایای این وظیفه و معرفت به راه و چاهش را خودت به من حقیر بشناسان .آمین یا رب العالمین.

بقلم یکی از طلاب فارغ التحصیل

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: دلنوشت های طلاب لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس