پیش به سوی قتلگاه
با هر قدمی که پدر بر میداشت، پسرک دو سه گام می دوید تا از پدر هیکلی اش عقب نیفتد. پسرک مثل پدرش نبود، کفشی پاره را با پاهایش می کشید. از سیاهی پاهای پدر معلوم بود که خیلی قبل تر از ما رفیق جاده شده بودند. نمی دانم چه تفسیری از این رفتارها داشته باشم. اینکه ده ها و صدها کیلومتر را با پای برهنه در سردی هوا بروی و آخ نگویی! اینکه برای چای خوردنت به دست و پایت بیفتند؛ اینکه به زور بنشانندت و پاهایت را بمالند و بشویند و خشک کنند و تازه بخاطر رخصتی که بهشان داده ای شرمنده ات باشند….
با هر قدمی که پدر بر میداشت، پسرک دو سه گام می دوید تا از پدر هیکلی اش عقب نیفتد. پسرک مثل پدرش نبود، کفشی پاره را با پاهایش می کشید. از سیاهی پاهای پدر معلوم بود که خیلی قبل تر از ما رفیق جاده شده بودند. نمی دانم چه تفسیری از این رفتارها داشته باشم. اینکه ده ها و صدها کیلومتر را با پای برهنه در سردی هوا بروی و آخ نگویی! اینکه برای چای خوردنت به دست و پایت بیفتند؛ اینکه به زور بنشانندت و پاهایت را بمالند و بشویند و خشک کنند و تازه بخاطر رخصتی که بهشان داده ای شرمنده ات باشند….
با هر قدمی که پدر بر میداشت، پسرک دو سه گام می دوید تا از پدر هیکلی اش عقب نیفتد. پسرک مثل پدرش نبود، کفشی پاره را با پاهایش می کشید. از سیاهی پاهای پدر معلوم بود که خیلی قبل تر از ما رفیق جاده شده بودند. نمی دانم چه تفسیری از این رفتارها داشته باشم. اینکه ده ها و صدها کیلومتر را با پای برهنه در سردی هوا بروی و آخ نگویی! اینکه برای چای خوردنت به دست و پایت بیفتند؛ اینکه به زور بنشانندت و پاهایت را بمالند و بشویند و خشک کنند و تازه بخاطر رخصتی که بهشان داده ای شرمنده ات باشند….
حتما فکر می کنی که پیازداغی چاشنی مطالب کرده ام و نمی داند کسی که اربعین کربلا را درک نکرده است از چه می گویم!
در دنیای امروز فقط اربعین های کربلا را می توان خارج از زمان و مکان فرض کرد؛ همه معادلات تغییر می کنند. چیزی شبیه زمان ظهور؛ همه خیر هم را می خواهند. به هم خدمت می کنند و حرمت ها در اولویتند. همه خود را به سختی می اندازند برای آسایش دیگران.
با یک طلبه ی ساکن نجف به راه افتادیم، بدون کوله باری. هدفمان بود قدم در مسیر کربلا بگذاریم. کربلایی که نه قتلگاه حسین که قتلگاه نفس و هوس است! اویی که با کربلا رفتن، نفسش چاق تر می شود، آری! او بسوی مذبح حسین و مرامش می رود. بماند….
نفس کُشی برنامه می خواهد و نقشه ی راه. استاد و رفیق که “الرفیق ثم الطریق” و حسین خود هم نقشه است و هم استاد. و رفیق این مسیر تفکر است. و کسی که حسین و تفکر دارد، از نفسش چه کاری آید؟
این سفره ی پیاده روی اربعین است که هم حسین دارد و هم ده ها کیلومتر تفکر و چه سفره ی پربرکتی است!!!
بهتر آنست که زائر اگر آمد به حرم دو قدم عشق بورزد، سه قدم فکر کند
پیاده روی و زیارت اربعین مقدمه ایست برای تفکر در زیارت نامه اربعین و شاه بیت آن که خطاب به خدای رحمان عرضه می دارد: بَذَلَ مُهجَتَه فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالة و حَیرَةِ الضّلالَة؛ حسین خون قلبش را به تو بخشید تا بندگانت را از جهالت نجات دهد و هم از حیرانی گمراهی.
و اگر تو به معنای این فراز نائل آمدی و کمر به تحقق هدف حسین بستی، زائر اربعینی حسین تویی حتی اگر در اسارت زمان و مکان، پای در کوی ظاهریش ننهاده باشی. عبد بی توفیق او نیست که پایش به کربلا نرسد؛ اوست که در شناخت و انجام تکلیفش دچار خطا شود و از وظیفه اش بازماند و چه بسا چنین شخصی ساکن کربلا باشد…
پس ای انکه مانده ای، اربعینت را با تفکر، حسینی کن و با شراب حسرتِ بودن در کنار قبرش مست باش! که ارزش این مستی به قدر نیاید…
80 کیلومتر، چند قدم می شود نمی دانم، اما به تعداد قدمها خاطره در ذهنم نقش بسته است. آن سالها هنوز موکب ها چادری بودند و ساختمانی در مسیر بنا نشده بود. در چادرها پتو بود که یک تنه با سرما می جنگید. خوش بودیم. مسیر روشن بود و جاده آسفالت؛ چای داغ و تا نصف استکان شکر به راه بود و از دود سیگار اطرافیان نعشه می شدیم. گاهی برای پذیرایی مان مشاجره می کردند و از هم دلخور می شدند. ما این وسط بلاتکلیف می ماندیم. سختی سفر این ها بود؛ رنجش صاحب موکب از این که شکممان جا نداشت شام او را هم بخوریم.
امید به گرفتن جواب سلام ارباب، خوف و خجالت زدگی مان از دست ردّش را بی رنگ کرده بود. اصلا به این فکر نمی کردم که با دعوت اربابم آمده باشم، من را چه قابل دعوت او! می خواستم لابلای زائرانش باشم تا در قیامت اگر گفتند: چرا امام حسینی نشدی، بگویم: مصداق ضرب المثلی هستم که “اگر نمُردی، قبرستان که گذر کرده ای"؛ حسینی نشدم اما حسینی ها را دیدم و آنان را دوست می داشتم. من حسین را زیارت نکردم ولی در و دیوار حرمش را دیدم. با دوستانش نعره ی “لبیک یا حسین” سر دادم. از گرییدن خردسالان در مسیر، گریه کردم؛ با دیدن بچه هایی که دور یک زن میانسال نگاهشان به او بود و راه می رفتند!
من هم پیمودن راه بین کربلا و کوفه را لمس کردم با همه تفاوت هایش…………
صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک یا اباعبدالله
به قلم : خادم بانو