واجبی با مقدمات ظریف!
درراهروی سوم فروشگاه بهاره یک غرفه کوچک اجاره کرده بود و محافظ اتو می فروخت .با هیجان جنسش را برای زن هایی که کنار غرفه ایستاده بودند تبلیغ می کرد.زن ها با تردید نگاهش می کردند.جلو رفتم و گفتم اقا بی زحمت دو تا از این محافظا به من بدید و رو به زن ها ادامه دادم :خیلی چیز خوبیه اصلا لباسو نمی سوزونه و برق نمی ندازه .خالم داشت خوب شد منم پیدا کردم.هر کدام یک عدد می خرند و می روند.جوان با شعف می گوید:ممنون خانم .تایید به موقعی بود.پانزده تومان می گذارم روی میز و می گویم :بقیشم باشه.هنوز گردن بند طلای دور گردن جوان برق می زند.با لبخند می گویم : جوونایی مثل شما که دنبال کسب روزی حلالن باعث افتخارجامعه و خانوادشونن .خندان می گوید:من با این کار خرج یه مادر پیرو دو تا خواهر دانشجومو می دم.سر تکان می دهم می گویم:آفرین .البته کسب روزی حلال تن سالمم می خواد .مثلااین گردن بند طلا به خاطر یه سری تغییرات خونی تو بدن شما ممکنه به سلامتیتون آسیب بزنه.خدا به ضرر بنده هاش حرف نمی زنه.گردن بند را باز می کند ومی گوید:چشم آبجی اینم به خاطر شما.محافظ ها بر می دارم و می گویم:به خاطر خودتون!!
پی نوشت:شادی روح طلبه شهید امر به معروف صلوات
میس طلبه