مارک و پلو
به نظر من کتاب ها دو دسته کلی دارند. بعضی را میخوانیم که چیزی یاد بگیریم و بعضی را می خوانیم که سرگرم شویم. گرچه اغلب در کنار سرگرم شدن چیزهای زیادی هم یاد میگیریم ولی هیچ وقت مانند دسته اول یک مطالعه جدی و هدفمند و نتیجه دار نداریم. حالا من هرکار میکنم در این وبلاگ کمی هم کتاب های جدی معرفی کنم نمی شود. هم چون کتاب های جدی خیلی از اوقات مخاطب خاص دارد و هم چون هرکار میکنم باز هم به سختی در اوقات فراغت و غیر از مطالعات دانشگاهی، کتاب جدی می خوانم. کتاب سرگرم کننده بیش از هرچیز نثر روانی دارد و موضوعش هم به تبع نثر جذاب و پرکشش است. تمرکز و نت برداری نمی خواهد و می شود در تاکسی و اتوبوس یا قبل و بعد خواب آن را دست گرفت. البته مشخصا خواندنش هم نه فواید کتاب جدی را دارد و نه افتخار آن را. فقط یکی از سالم ترین و مفیدترین راه های پرکردن اوقات فراغت است. من سال هاست این نوع مطالعه را جایگزین تماشای تلویزیون کرده ام.
مارک و پلو هم مثل بقیه کتاب هایی که تا به حال در اینجا از آن ها نوشته ام، یکی از کتاب های دسته دوم است. شیرین است و روان و جذاب. خوراک وقت های بیکاری و بی حوصلگی. کنارش هم پر از اطلاعات عمومی است و تفکر تازه و نگاه جدید.
این کتاب که تفاوتش با سفرنامه های معمول از اسمش هم معلوم است شامل نوشته های کوتاه و بلندی از سفرهای نویسنده به کشورهای اسپانیا، ایتالیا، اتریش، فرانسه، سوریه، لبنان، هند، کره جنوبی، ارمنستان و آمریکاست که در صد و هفتاد صفحه خلاصه شده. همه این نوشته ها قبلا به صورت پراکنده در جاهای مختلفی منتشر شده بوده و کتاب درواقع فقط جمع آوری آنهاست. با این حال نثرش یکدست است و زاویه نگاه نویسنده هم همه جا یکسان. همین باعث شده پراکندگی و فاصله زمانی بین نوشته ها خواننده را آزار ندهد.
مارک و پلو کتاب خاصی است. یک آدم از درون همین جامعه، با همان دغدغه ها و نگاه ها شروع به سفر می کند. در سفرش نه از تجمل و اشرافی گری خبری است نه از لوکس گردی های توریستی. یک دانشجوی ساده که مثل همه ما سفر به خارج از کشور را یک کار غیرممکن و هزینه بر و خاص میدانسته، اما کم کم راه های ارزان سفرکردن را یاد میگیرد، هتل های ارزان، خطوط هوایی خاص و … همین باعث می شود که جهان گردی بشود یکی از مشغله های همیشگی اش. همذات پنداری و نگاه درون مردمی ضابطیان باعث می شود موقع خواندن کتاب تصاویر و مکان ها برایت فقط یک جای دوست داشتنی دور از دسترس نباشد که فقط مستند دیدن و سفرنامه خواندنش ممکن است. سادگی و بی آلایشی نویسنده ذوق و شوقت را زیاد می کند و کم کم متوجه می شوی داری کتاب را جدی میخوانی. با این امید که شاید روزی گذار تو هم به این مکان ها بیفتد.
جدا از جذابیت همه مکان هایی که نویسنده به آن ها سفرکرده، روایت گری خوب و گزینش منحصر به فردش از اتفاقات و جاها و آدم ها کتاب خواندنی تر کرده. آنقدر که زمان خواندنش مدام حسرت میخوردم کاش نه تنها چند یادداشت پراکنده که یک سفرنامه چندصدصفحه ای مفصل بود.
مارک و پلو از آن کتاب هایی است که هروقت چشمم به جلد زرد و نارنجی اش در کتابخانه می افتد، ناخودآگاه لبخند میزنم. از آن ها که موقع خواندنش اصلا دوست نداشتم تمام شود و وقتی تمام شد تا یکی دو هفته بال بال میزدم برای سفر. برای دیدن آدم ها و جاهایی که توصیفشان را خوانده بودم. برای حس کردن تجربه هایی که خوانده بودم. (خلاصه اگر خواستید کتاب را بخوانید مراقب عواقب بعدی اش هم باشید!) الان که بعد از گذشت دو سال از خواندن کتاب خواستم بخشی را برای ادامه مطلب انتخاب کنم، هنوز کتاب را باز نکرده، بین چند تا روایت فوق العاده شیرین مانده بودم. آخرش تصمیم گرفتم همان بخشی را تایپ کنم که یکی از نیمه شب های فروردین دوسه سال پیش در رادیو هفت از زبان ضابطیان شنیدم و باعث شد یکی از اولین خریدهای نمایشگاه همان سالم باشد که دوسه روزه تمامش کردم و از همان موقع دارد خانه دوست و آشنا می چرخد.