طلسم
بچه که بودیم مامان زیاد این جمله را می گفت: به قول مامان بزرگ فلان کار طلسم شده!
احتمالا هنوز هم می گوید. ولی چون برای من آن بار هیجانی بچگی را ندارد، توی ذهنم نمانده.
حالا من هم شده ام مامان. هرچند وقت یکبار یک کاری از خانه طلسم می شود و من مثل مامان البته آرام در ذهنم تکرار میکنم: به قول مامان بزرگ طلسم شده!
به نظرم بیشتر از هرکس زن های خانه دار این واژه را می شناسند. درکش می کنند. این که یک کاری گیر می کند و تو هرچه تلاش میکنی نمی توانی بروی سمتش. یک کار باقی مانده یک هفته روی اعصابت راه می رود ولی انجام نمی شود. یک کاری که طلسم می شود.
حالا این طلسم هربار به جان یک چیز می افتد. یکبار لباس ها طلسم می شوند. هی روی هم جمع می شوند…جمع می شوند… و شسته نمی شوند. هرکار میکنی نمیتوانی بروی سمتش. انگار برداشتن لباس چرک ها و ریختنشان توی ماشین سخت ترین کار دنیاست. خودت هم می دانی که نیست ولی انگار هست. آن لحظه هست. آن روزها هست. بعد یک روز که دعانویس آورده ای صبح تا شب چهاربار ماشین لباسشویی روشن می شود، لباس ها پهن می شود…جمع می شود… و همسرت دیگر از کمبود لباس رنج نمی برد! :)
یکبار هم می افتد به جان گلدان های بیچاره. بعد ده روز ساعت سه نصف شب طلسمشان شکسته می شود و پاورچین راه می افتی توی راه پله ها دنبال باغبانی! بعد، وقتی می بینی چطور خاک خشکشان آب را قلپ قلپ می بلعد از خودت بدت می آید.
طلسم های من البته بیشتر وقت ها می افتند به جان تلفن. زنگ زدن به یک دوست تازه فارغ شده. جواب دادن پیامک احوال پرسی یکی حتی!! آنقدر طولش می دهم که که بعد از یک ماه باید شش صفحه عذرخواهی بنویسم اول پیامکم. و بعد یک جمله که مرسی پرسیده بودی حالمو. من خوبم!
من خوبم؟!
طلسم شکن سراغ ندارید؟