لبخند خدا
نزدیک خانه یک ساختمان در حال ساخت است، معمولا کارگرهایی را که در حال کارند می بینم کارشان جوری است که باید زیر آفتاب چند ساعت بایستند و عرق بریزند، ظهر توی ظل گرما و زیر تابش مستقیم خورشید مشغول کارند و تازه روزه دار هم هستند! چند روز پیش دیدم یکی از کارگرها صورتش را روی زمین خیس گذاشته بود تا از داغی و عطشش کم شود صحنه تکان دهنده ای بود یک لحظه احساس کردم خدا داره لبخند می زنه!
…
پریروز ماشین رو جایی پارک کرده بودم. ظهر که برگشتم و خواستم برم خانه هر چه استارت زدم روشن نشد. دیدم داره از ماشین بنزین میره. زیر ماشین رو نگاه کردم شیلنگ بنزین در اومده بود هر چی سعی کردم نتونستم بزنمش سر جاش. هوا گرم بود و تشنگی عاجزم کرده بود دستها و چادرم هم بنزینی شده بود ناچارا از آقایی که توی ساختمان نیمه کاره ای مشغول کار بود کمک خواستم .بنده خدا با اینکه گرفتار به نظر می آمد زنگ زد از یک مکانیک پرسید که چکار کنه بعد هم درستش کرد و یک تیکه سیم آورد و محکم بستش تا وسط راه دوباره در نیاد حدود یک ربع ساعتی وقتش رو گرفت. کل لباس هاش خاکی شده بود کارش که تمام شد راهش رو کشید و رفت حتی نایستاد ازش تشکر کنم . احساس کردم خدا داره بهش لبخند میزنه!
…
داخل اتوبوس هوا خنک بود ولی بیرون هوا خیلی گرم بود. راننده روی یکی از سکوها ایستاده بود و مسافر می طلبید. داخل ترمینال انگار به دلیل تردد مسافرها اصلا از ماه رمضان خبری نبود. یکی از مامورین ایستگاه داد زد فلانی تا چای رو بزاری من اومدم و سوار اتوبوس در حال حرکت ما شد. در حالیکه بلیط ها را چک می کرد به راننده گفت:چای نداری؟ راننده گفت نه، من روزه ام. طرف که جا خورده بود گفت نه بابا! مگه تو روزه میگیری؟راننده با لحن محکمی که انگار نهی از منکر هم توش بود گفت بله، مگه الکیه؟! مرد که یک جورایی شرمنده شده بود از ماشین پیاده شد. خدا داشت به جوان لبخند می زد.
…
لبخند خدا رو همیشه و همه جا میشه دید، اما توی ماه رمضان بیشتر.
قدیم ها نوشته بودم . امروزی حسی شبیه این داشتم بعد از مدتها