ورای حد تقریر است شرح آرزومندی ...
عجب موجود عجیبیه این آدمی زاد…!
وقتی سرش گرفتار درس و مشقه میگه کاش می شد بجای این درس و کتابها هر چی دلم میخواست بخونم.. وقتی درس و مشق نداره حوصلش از فراغت سر میره و دلش دانشگاه و مدرسه میخواد.
وقتی حالش خوبه دوست داره سر از کار همه در بیاره و تا میتونه راجع به همه چی نظر بده ولی وقتی حال نداره از خدا میخواد کسی پیدا نشه که باهاش حرف بزنه یا ازش نظر بخواد.
وقتی کار نداره تمام سعیش رو میکنه که یک کاری پیدا کنه تا بتونه خودش رو نشون بده وقتی کار میریزه رو سر و کله ش آرزو میکنه به همون فراغت گذشته برگرده.
وقتی پیاده ست و کسی نیست سوارش کنه میگه خدا اگه من ماشین داشتم همه این پیاده ها رو سوار می کردم، وقتی ماشین دار میشه میگه به من چه مگه من تاکسی ام ملت رو سوار کنم؟!
وقتی موهاش صافه آرزو میکنه موهاش فرفری بشه وقتی موهاش فر میشه میگه موی صاف یه چیز دیگه ست!
بالاخره من نفهمیدم این مقام رضا که میگن دقیقا کجاست؟ یعنی جایی که دیگه راضیت کنه… اگه و کاشکی تو کارت نباشه… اصلا اگه این طور مقامی باشه البت.
ف.ت