قبضه ی خدا
مثل اينکه کسی يک مهمانی بدهد، بعد بعضی از حضار بخواهند بروند، میگويد نه من اجازه نمیدهم کسی برود، در را هم میبندم تا غذايتان را نخوريد هيچ کسی از اينجا نمیرود، لا يمکن الفِرار مِن حُکومَتِک يعنی اين؛ منتهی حالا آن کسانی که صاحب مجلس را دوست دارند، همين که خبردار میشوند که در را قفل کرده است و ديگر کسی نمیشود بيرون برود، کيف میکنند، میگويند عجب پس اينجا هستيم ديگر، مهمانيم اينجا سر اين سفره، کلی کيف میکنند، ذوق میکنند که الحَمدُ لِلّه پس فعلا حالا حالاها پيش اين ميزبان و صاحب سفره هستيم. خوشحال میشوند از اين خبر که لا يمکن الفِرار مِن حُکومَتِک، ولی آنهايی که خوششان نمیآيد از اين صاحب سفره، بهشان بد میگذرد، اين بد گذشتن مال اين است که اقرار ندارند مال اين است که قلباً قبول نکردند، اينکه بد میگذرد فقط مال همين است و الاّ اگر دوست داشته باشند که چه خبری خوشتر از اينکه لا يمکن الفِرار مِن حُکومَتِک، خبر از اين بهتر هم هست؟ شما اگر خبر خوشتر از اين جايی داريد برای من بياوريد، که هيچ جايی از پيش خدا نمیشود رفت، امکان رفتن وجود ندارد، خوب کسی عاشق خدا باشد، کسی خدا را دوست بدارد چه خبر خوشی از اين بهتر؟؟
همه سر اين سفره هستند، آنهايی که اقرار کردند با لذّت میخورند، خودشان میخورند، آنهايی هم که اقرار نکردند بالاخره به زور به خوردشان میدهند. يعنی آنقدر خودش را به در و ديوار میزند تا خسته میشود، بعد مثل بچهی آدم خودش مینشيند و میخورد؛ قرآن به پيامبر فرمود: فلا يحزُنکَ کُفرُهُم کفر اينها تو را محزون نکند، اِلَينا مَرجِعُهم اينها بالاخره برمیگردند پيش خود ما، حالا يک خرده میروند به در و ديوار میزنند فکر میکنند حالا چی کار دارند میکنند. پيغمبر از کفر آنها محزون نشو، آنها هيچ جای ديگر جز پيش ما ندارند، يک خرده شلنگ تخته میاندازند، خسته میشوند بعد دوباره میآيند و سر جای خودشان مینشينند، يعنی قبول میکنند، فلا يحزُنکَ کُفرُهُم اِلَينا مَرجِعُهُم. *
استاد طیب
به کوشش مهتاب ابیان