با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست
اینجا دنیاست!
اصل های فلسفی ثابت می کنند هر چیز وقتی پایش به اینجا رسید،
یعنی وقتی شد «مادی» بی قراری هایش شروع می شود
اصلا وجودش می شود «عین بی قراری»، «عین حرکت»..
چون خیلی دور افتاده از اصلش
هر کسی دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش
و آدمی می افتد در یک پروسه عظیم حرکت تا برسد به ثبات یعنی تجرد!
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه
حرکت بدون شوق و غایت نمی شود
و شوق بدون رنج نمی شود (الشوق لایخلو من اذی)
حرکت بدون محرک و مسیر نمی شود
و محرک قطعا باید کسی غیر متحرک باشد و هست.
و چه باشد سرانجام آدمی در این تب و تاب ها و تقلاها و رنج ها
و اینکه در این انقلاب هایی که اسم مقلب القلوب در قلب آدمی
ایجاد می کند سرانجام دستش روی کدام ور سکه ایمان و کفر
و یا شک و یقین ثابت می شود خدا می داند و بس…
پ.ن: اهل فن برای تعمق بیشتر رجوع کنند به بحث های حرکت
و حرکت جوهری در فلسفه.
ح.الف