عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
شبهای زمستان یا پاییزیَم - خیلی فرق نمیکند،مهم ، سرد بودن هواست - خلاصه میشود در یک کتاب شعر یا داستان و یه لیوان چای یا قهوه - باز هم فرقی نمیکند،مهم ، داغ بودنش ست - و یک خاطره ی عاشقانه ی نه چندان دور،و جدیداً هم با کتابچه هایی از بیانات آقا که شیرینی عجیبی دارد.
اینکه فارغ از همه ی دنیا ،ساعاتی،گوشه ای بنشینی و غرق در دنیای خودت باشی،نعمت خیلی بزرگی ست.اینکه سلامت باشی،چشم داشته باشی و بخوانی،گوشَت موسیقی آرام بشنود،حس چشاییَ ت خوب کار کند،حتی دستهایت سالم باشد که لذت ورق زدن کتاب را داشته باشی،خودش شُکری بزرگ دارد؛
حالا یکی از این شب ها نامه ای را برای هزارمین بار بخوانی که صبح همان روز پست چی برایت آورده باشد،نامه ای از شوهرت،که هوس کرده به جای پیامک و تماسهای تلفنی،نامه ای بنویسد سراسر مهر و محبت و ابراز دلتنگی،نامه ای که برای رسیدن پاسخش لحظه شماری کنی ، انتظار بکشی، بعد از فردای همان روز، نرگس های توی اتاقت را لای کتاب بگذاری تا خشک شود،یا گلبرگهایش را جدا کنی و بگذاری لای کاغذی که میخواهی جواب آن نامه ی هنوز نرسیده را بدهی، تا بوی نگس بگیرد دلتنگی هایت،و تمام روز، حافظ را ورق بزنی تا بیتی،مصرعی،چیزی پیدا کنی درخورِ حال و هوای دلتنگی و عشقت ،اصلن، نامه که مینویسی ،نویسنده تر میشوی،اینقدر که در چینش کلمات دقت میکنی،بهترین بیت ها را پیدا میکنی،و سعی میکنی خیلی خوش خط بنویسی،عطرت را هم میپیچی لای کلماتت تا همیشه در کنار محبوب و معشوقت باشی..
گاهی یادمان میرود که عاشقیم،یا حداقل یک زمانی بودیم…همه اش هم تقصیر این تکنولوژیِ لعنتی ست.هی پیامک میفرستیم بی آنکه حتی مراقب دست خطمان باشیم،چه برسد به کلماتمان!
تنها راه همیشه عاشق ماندن،همین کارهای کوچک است.
بقلم ز.اکبری