دفتر سفید
تمام روزهایی که اینجا ننوشتم همین شکلی بودم: به روز نشده… تکراری…
مشغله های زندگی دوره ام کرده بود. وقت هایی هم که نبود به عادت زمان پر از مشغله بودن یادم رفته بود سرم را با چیزهای خوب گرم کنم. آنقدر شب های ولادت و شهادت شب امتحان و پایان نامه نوشتنم شده بود که شب هایی که بیکار بودم هم نمی دانستم باید چه کار کنم. سرم را بند میکردم به وب گردی و خانه داری و کارهای معمول و یادم رفته بود می شود قشنگ تر زندگی کرد.
مثل سال های قبل که خودم را مقید کرده بود روزهایی که مربوط به واقعه مذهبی خاصی است حتما درباره اش بخوانم. شب ولادت یا شهادت هر امام غرق زندگی اش می شدم و همین شد که بعد از مدتی هر امام را جدا از بقیه می شناختم. جدا از بقیه دوست داشتم…
حالا حرف سال های قبل فقط شده یک خاطره خوش. یک حسرت.
یک شرمندگی بیشتر.
امشب که به خاطر کاری بعد مدت ها نشسته بودم سر زندگی نامه امیرالمومنین(ع) دوباره حس های خوب قبل تر ها به سراغم آمده بود. شیرین بود و پر از فکر و نکته. وادار به مکثم می کرد. و هی دلم برای حال خوش قبل ترها تنگ تر شد.
وسط خواندن حکایت های زندگی حضرت به ماجرایی رسیدم که اگرچه به درد مینی مالی که باید می نوشتم نمی خورد ولی به درد خودم چرا. خیلی به درد حال خودم می خورد. وقتی حضرت از کنار جوانی رد می شوند که تصنیف ها و شعرهای لغو می خوانده و از او می پرسند: با چه چیزهایی دفتر وجودت را پر می کنی؟
انگار به من گفته بودند. به من و این زندگی تکراری سطحی. به این کتاب خواندن ها… فیلم دیدن ها… خبر چک کردن ها… حرف زدن ها… سرچ کردن ها… وب گردی کردن ها…
به این فکرها… دغدغه ها… نگرانی ها… برنامه ها… تلاش ها… حرص خوردن ها… حرص زدنها…
انگار حضرت جلو همه تصویرهای زندگی امروزم ایستاده بودند و می پرسیدند: دفتر سفید وجودت را با چه پر میکنی؟
بقلم نون . صاد