عاشق ِ عشق ناب توام...
بسم الله الرحمن الرحیم
از آن روز که مادر در مجلس روضهی تو حضور یافت و برایت اشک ریخت شعلهای در دل کودکش روشن شد… کودک که به دنیا آمد نام تو را در گوشش زمزمه کردند، زبان که باز کرد حُتین حُتین گفت و بزرگ شد و با پای خودش به مجلس روضهات آمد و در عزایت اشک ریخت و بر سینه زد و در این مسیر، آن شعلهی کوچک بهآتشی بدل شد…
آتش ِعشقی که تو در همان خاکِ پر بلا به تصویر کشیدی و عالمی را عاشق کردی و عالمی دیگر مبهوت این عاشقی و شیداییاند و این آتش انگار تا دل، و صاحب آن دل را به خاکستر بدل نکند، زائر کویات نخواهد شد…
.
.
.
چند ماهی میشد که همه چیز دست به دست هم دادند تا دلتنگی و بیتابی دل و روحم را بیشتر کنند. اینباکس پیامک گوشیهمراه، اینباکس ایمیل، کتابخواندنها و… اما انگار آتش درون دلم آنقدری نبود که وجودم را خاکستر کند…
همان روزها بود که در گوشهای نوشته بودم «دلم بر فراز گنبدت به پرواز درآمده، اذن فرود میدهید آقا ؟!»
و همچنان کبوتر دلم در آسمان دارد پر میزند، شاید هم پر پر…
به قلم : سندس بانو