سوغات متبرک
چند سالی از شهادت مولای مان علی بن موسی الرضاعلیه السلام می گذشت. توفیق زیارت قبر شریفشان نصیبم شده بود. کم و بیش از اوضاع مشهد باخبر بودم. می دانستم مامون عباسی علیه العنه خون شیعیان و علویّون را در شیشه کرده است. هر چه به زمان رفتن نزدیک تر می شدم بیشتر در جریان اوضاع و احوال مشهد قرار می گرفتم. دوستان گفته بودند یکی از بزرگان تاکید کرده اند هر کس به مشهد می رود صرفا برای زیارت قبر علی بن موسی الرضاعلیه السلام برود و تا جایی که امکان دارد از بازار آن جا سوغات خریداری نکند٬ چرا که عمّال مامون بازار را در قبضه ی خود درآورده اند و هر درآمدی را به نفع آزار و اذیت و شکنجه ی علویون صرف می کنند.
اولین سفری بود که می خواستم به مشهد بروم. نمی توانستم یک تنه با همه ی سنت های رایج در باب آوردن سوغات برای دوستان و فامیل مبارزه کنم. نمی شد دوستانی را که بعد از بازگشت به وطن به دیدنم می آمدند دست خالی از خانه ام رهسپار کنم. از طرفی خودم هم دلم می خواست تحفه ای هر چند کم و اندک٬ به عزیزانم هدیه کنم.
…
از سفر برگشتم. دوستان و اقوام به دیدنم می آمدند. هر کدام هدیه ای به رسم چشم روشنی برایم آورده بودند. اما من…
از مشهد برای شان دعا آورده بودم. فقط دعا… بهترین چیزی که می توانستم بیاورم دعا بود. قبل از رفتنم به بازار قم رفته بودم و برای شان سوغات تهیه کرده بودم. مگر نه این که سوغات قم هم متبرک است. پس نیت اگر تبرک باشد دیگر چه فرقی هست بین قم و مشهد و سوریه و مکه و مدینه و… . به خصوص که بدانی خریدن سوغات از جایی برابر می شود با کمک به ظالم و شراکت در ظلم. هر کس پیشم می آمد از چشم روشنی اش تشکر می کردم و بدون این که بخواهم چیزی را مخفی کنم می گفتم: من از مشهد چیزی جز دعا برای تان نیاورده ام.
g>↓↓↓
این سفر که رفته بودم قم٬ با بابا و مامان سری هم به بازار مکه و مدینه زدیم!!!. چند روز دیگر آن ها عازم سفر عمره هستند و چون نمی خواستند از عربستان سوغات بیاورند٬ سوغاتی شان را از قم تهیه کردند. متن بالا هم داستانی بود که من برای این کارشان ساخته ام. گاهی وقت ها برای بعضی اتفاقات داستانی در ذهنم می سازم که همیشه یادم بماند فلان ماجرا فلان داستان را داشت.
زینب سادات موسوی