زیستن بر دهانه آتشفشان
به بهانه بوسیدن روی ماه اسعدیان
زماني ابراهيم حاتمي كيا گفته بود روزي فيلم جنگي خواهم ساخت كه در آن فقط يك گلوله شليك شود، او با آژانس اين كار را كرد. اما همايون اسعديان بدون شليك هيچ گلوله اي و بدون حتي يك نما از سنگر و خط مقدم و البته با حضور بخش مغفول مانده سال هاي دور و دراز دفاع مقدس، توانست يك فيلم جنگي تمام عيار بسازد. يك فيلم جنگي پايان ناپذير، با سنگري در قلب تهران و سربازاني كه تا به حال كمتر ديده شده اند. من از جنگي كه هست و مي تواند قصه بسياري آدم ها باشد سخن مي گويم.
اگر دفاع مقدس 8 ساله را بيروني ترين، عيني ترين و در عين حال سخت ترين لايه مبارزه انقلابي تمام اقشار جامعه ايران تصوركنيم، دروني ترين و نرم ترين لايه مبارزه انقلاب اسلامي را مي توان خانواده دانست كه هسته مركزي اين لايه را زنان تشكيل مي دهند. پرواضح است كه نوع عملكرد ديگر لايه ها و حركات نقش آفرينان مختلف، تحت تاثير هسته مركزي و نوع بينش و روش اوست.
نقش آفريني ويژه هسته دروني يعني زنان در بستر خانواده در دوران دفاع مقدس از نكات پررنگ حيات انقلاب است. اما انكار غفلت ويژه هنرمندان و فيلمسازان دفاع مقدس از عميق ترين و تاثيرگزارترين ايفاي نقش زنان در دوران 8 سال دفاع جانانه، كار مشكلي به نظر مي رسد. در حقيقت دوربين فيلمسازان ما تنها به روايت بخشي خاص كه همان سنگرهاي خط مقدم جبهه اند، مشغول شده و از خروش ويژه زنان غافل شدند. حال آنكه زنان با بنا كردن خانه هاي خود بر دهانه آتشفشان و جهت دادن مردان خود به سمت خطوط مقدم، به زندگي با بار بيشتر مي انديشيدند شايد كه روحشان را به گستره تاريخ و هستي اعتلا ببخشند.
در حقيقت نقش زنان در مبارزه سنگين سال هاي دور و حتي سال هاي اخير بي رنگ و كمرنگ شده است؛ اما ديدن عكس احترام السادات و خاله فروغ بر در و ديوار اين روزها، مي تواند اندكي نويدبخش احياي اين نقش مهم در رگ هاي پرخون واقعيتي به نام دفاع مقدس در قاب سينما باشد. همايون اسعديان جاي خوبي را نشانه رفته است، يك خانه قديمي و امن كه با همسايه اش مرزي ندارد.
اما قصه از پاتيل شله زرد احترام السادات شروع نمي شود، قصه از زمزمه هاي ريز نگار و تلاش براي پناه آوردن به خانه اي كه مي تواند سنگرش باشد، شروع مي شود. چرا نگار تلاش مي كند به آن خانه قديمي و خلوت و ساكت پناه بياورد؟ همين سوال مشت باز فيلم را بازتر مي كند تا مخاطب در مواجهه اي آني، با لذت تمام قصه فيلم را حدس بزند. اينجا يك خانه امن است و تمام قصه حول همين خانه كه شرافتش را و امنيتش را از زني تنها به وام گرفته است، مي چرخد كه شرف المكان بالمكين.
احترام السادات و خاله فروغ مادراني اند كه فرزندانشان در جنگ مفقود الاثر شده اند و دوربين همايون اسعديان بين خانه اين دو زن در رفت و آمد است. دوربين لحظات زندگي اين دو را ثبت مي كند، اما مخاطب به خوبي مي بيند كه جنگ براي اين دو زن هنوز تمام نشده است، حتي زماني كه جنازه حسين پسر احترام السادات هم پيدا مي شود، جنگ اين دو پايان نمي پذيرد. اصلاً بگذاريد بگويم حتي اگر پسران اين دو زن سالم برمي گشتند باز هم جنگ برايشان ادامه داشت؛ چون اين دو در حال تربيت انسان اند و مسئله تربیتی بدون ارتباط ممکن نیست.
ارتباط این دو و بالاخص احترام السادات با خانواده، نسل جوان و جامعه دیده می شود. برخورد زنان با این سه بخش از جامعه است که می تواند تعیین کننده سرنوشت مسائلی چون دفاع مقدس و جنگ نرم و تحریم های اقتصادی و.. باشد.
در سطح ارتباط با خانواده، خاله فروغ در حال بافتن يك ژاكت براي نوه اي است كه هنوز به دنيا نيامده و ساكن كاناداست، او حتي با دخترش 15 روز يكبار هم حرف نمي زند، اما خوب مي داند اين تفكر اوست كه مي تواند نوه ساكن خارجش را جهت بدهد، اين ارتباط، امروز با بافتن ژاكت به وجود مي آيد و فردا و فرداها مي تواند اشكال مختلفي به خود بگيرد، به هر حال او مادر اين بچه است.
از سوي ديگر همه فرزندان احترام السادات با تيپ هاي مختلف فكري در خانه اش در امنيت كامل به سر مي برند و حول اين زن بر سر يك سفره مي نشينند. دكتر كراواتي كه قصد دارد فرزندانش را به فرنگ بفرستد، جانبازي كه مقيد به انجام كار دقيق و سروقت است، جواني كه به مرد جانباز تيكه مي اندازد ولي سيگارش را از ترس آميخته با احترامي كه نسبت به مادر قصه دارد پنهان مي كند و دختر جوان پر از شيطنتي كه حتي مادرش از تحمل او عاجز است، همه و همه حول محور اين زن مي ايستند و اوست كه مي تواند به حركات آنها جهت بدهد و با حفظ تفاوت ها، حدود ايشان را نگه دارد.
اين احترام السادات است كه مي تواند مايه جمعيت خاطر آنها باشد و با حضور خود وجود آنها و شيوه همزيستي شان را جهت خاصي ببخشد. آغاز فيلم با همسفره اي آنها نيز، توانايي زن در تجميع نيروهاي مختلف انساني را به تصوير مي كشد و اينكه چتر جامعه نوع نگاه زنان و شيوه الگوبخشي آنهاست.
اينكه تمام آن افراد علي رغم تفاوت هايي كه داشتند، همگي جزئي از آن خانواده بودند و با حفظ اشتراكات مي توانستند بر سر يك سفره بنشينند و همگي با نگاه به مادري كه انساني زندگي مي كند، مي توانند انسان هاي خوب و معقولي باشند، يكي از مهم ترين الگوهايي است كه به درد جامعه ايران دهه 90 مي خورد. حتي همان دكتر كراواتي كه ممكن است در ظاهر با خانواده يك شهيد نسبتي نداشته باشد، داراي روحيات انساني است و مادر خانواده او را به شدت دوست دارد. احترام به تفاوت ها با حفظ عقايد، يكي از مهمترين نيازهاي امروز ماست كه با ايفاي نقش زنان اين راه تسهيل مي شود.
در حقيقت نقش زنان در خانواده را مي توان به راحتي از جايگاه احترام السادات در خانواده و حتي محله يافت.
نوع ارتباط احترام السادات و تعامل با نگاري كه از تحمل مادر خارج است، نكته جالب ديگري است كه دوربين اسعديان به خوبي آن را نشان مي دهد. نگار دختری است كه به خانه مادر بزرگ پناه آورده اما سعي مي كند از ارتباط زياد با او بپرهيزد. از همين روي به اتاق رفته و در را قفل مي كند! كه يعني حريم خصوصي. اما دقت نظر احترام السادات در رفتار هاي نگار و برخورد هاي نرم و گاه تدريجي با او دخترك را به سمت صميمت با مامان احترام مي كشاند. به ديگر سخن احترام السادات با برقراري ارتباطي صحيح و مبتني بر اعتماد، پرهيز از برخوردهاي سلبي و ضربتي، اغماض هاي به موقع نسبت به سوءرفتارهاي نگار و بالاخص نوع رفتار با پسري كه اطراف خانه اش مي چرخد و… توانست اعتماد نگار را جلب كرده و به عبارتي او را اهلي كند. (نكته جالب در اين باره برخورد عفيفانه خود فيلم با اين نكته است، چه اينكه گويي نه تنها احترام السادات، بلكه خود فيلمساز نيز اين مسئله را به روي نگار نمي آورد و تنها به گفتن همان چند ديالوگ در پرده اكتفا مي كند.) حال آنكه مادر خود نگار از برقراري رابطه اي صحيح با دختر جوان خود عاجز است.
دقت در صحنه ورود دختر به خانه مادربزرگ و لحظه خروجش مي تواند نوع نگاه نگار به آن خانه و مادربزرگ را روشن كند، نكته اينكه عنوان فيلم نيز از زبان نگاري كه توسط مادربزرگ اهلي شده است بيان مي شود. يعني او توانسته به كسي از نسل ديگر اعتماد كند و پس از جلب اعتماد است كه مي توان جهت دادن فرد را آغاز كرد. كسي چه مي داند شايد شهيد بعدي اين خانواده همين نگار باشد!
رفت و آمد احترام السادات به جامعه و حضورش در خيابان، با اشاره به غرق شدن تعدادي دانش آموز در سال هاي گذشته و ديدن يك تصادف خياباني و عبور از كنار يك نزاع خياباني مصادف بود. اما چرا اينقدر آشفته؟ علي رغم مخالفت نگارنده با اين ميزان آشفتگي مورد تاكيد در فيلم، مي توان رسالت اجتماعي زن را در بهبود تنش هاي مختلف اجتماعي مورد تاكيد قرار داد.
در حقيقت يادآوري احترام السادات نسبت به حادثه غرق شدن دانش آموزان بيانگر حافظه تاريخي بودن زنان است. به ديگر سخن در فضايي كه همه افراد در حال فراموشي خود و ديگران اند، اين زنان هستند كه با توجه به حس فوق العاده انسان دوستانه خود مي توانند در جايگاه حافظه بشري ايفاي نقش كرده و رسالت حفظ فطرت انساني و الهي انسان را بر عهده بگيرند و از بروز خودفراموشي در جامعه انساني پيشگيري كنند. از ديگر سوي با قرار دادن چتر حمايتي خود در خانواده ها با ايجاد مامني آرام و بالنده، بروز تنش هاي مختلف از سوي افراد متفاوت در جامعه را كاهش دهند و به ايجاد فضايي مومنانه كمك كنند.
بله! همه اينها مبارزه هاي احترام السادات اند. توانايي در تربيت نسل هاي مختلف و توانايي در دادن سعه صدر براي تحمل يكديگر. از همين زاويه است كه يك انسان معمولي كه در خانه خود مي زيد مي تواند به وقت لازم پاره تنش را راهي جبهه هاي جنگ كند.
در حقيقت اين نوع تربيت و برقراري ارتباط با خانواده توسط زنان اين مرز و بوم بود كه توانست 8 سال جبهه را از نيروهاي رزمنده پر نگهدارد و هر روز شوق شهادت را در جان آنها زنده تر كند. همين روحيه انساني است كه روح انقلاب اسلامي ايران را شكل مي دهد و الفباي 8 سال دفاع مقدس را تشكيل مي دهد. از همين روحيه است كه احترام السادات پس از 20 سال انتظار مي تواند باز هم از خود گذشتگي كند و جنازه اي را كه سال ها برايش روز و شب را طي كرده است به دوست و همسفرش ببخشد تا باز هم هيچ چيز را براي خودش نخواسته باشد. صاحب اين قلم فرستادن حسين به جبهه ها و بخشيدن جنازه اش را پس از 20 سال يكي از اصول و روش هاي زندگي احترام السادات مي داند.
به بيان ديگر با دقتي كوتاه در شيوه زندگي احترام السادات و مادران ديگر مي توان اين حركات و اعمال را نتيجه شيوه زندگي و نگاه ايشان دانست و چون قطعات يك پازل به زندگي ايشان نگريست. در حقيقت روح انقلاب اسلامی و 8 سال دفاع مقدس در زندگي اين زنان جاري است، حتي اگر هيچ الماني از انقلاب در آنها يافت نشود.
زنان انقلاب اينگونه زيستند و جنگيدند.
بقلم س. دانشور