سفرنامه، بخش ششم
یکی از چیزهایی که در این سفر هم مثل سفر قبلی خیلی اذیتم کرد عدم تنظیم زمان بود. هر دوبار خیلی خوش بینانه فکر میکردم پایم که به مدینه و مکه برسد برنامه خوابی ام خودبه خود درست می شود. شب ها قبل اذان صبح بیدار می شوم، بین الطلوعین خوایم نمی گیرد، ساعات خوابم بسیار کم می شود … زهی خیال باطل!
باز هم همان آش بود و همان کاسه. منتهی با این تفاوت که خواب زیاد یا بیدار نشدن شب آنجا خیلی بیشتر آدم را اذیت می کند. خیلی خوشحال قبل سفر رویا پردازی میکنی که مدینه و مکه هرشب یک ساعت به اذان صبح بیدار می شوی، نماز شب در حرم پیامبر(ص) یا مسجدالحرام، بین الطلوعین های سرحال، خواب کم… ولی وقتی هرشب خواب می مانی یا خستگی زیاد حال عبادت را از تو می گیرد تازه میفهمی که باید خیلی وقت پیش به فکر محقق کردن رویاهایت بودی، باید از چند ماه قبل سفر برنامه خواب و بیداری ات را با سفر تنظیم می کردی … و برایت فقط حسرت می ماند و حسرت.
از یکی دو ساعت قبل از ورود به روضه کشوربندی می کنند . هر کشوری را یک قسمت می نشانند. این شرطه ها انقدر در جدا کردن کشورها دقت دارند که آدم شک می کند . اگر اشتباهی به طرف جایی که مالزی ها نشسته اند بروی چنان چند نفری دنبالت می کنند و می برند و می کشانند طرف ایرانی ها که ماتت می برد. بعد از یکی دو ساعت در روبروی یکی از کشورها باز می شود. از قبل قابل پیش بینی نیست. البته تجربه من نشان داد که بعد نماز صبح معمولا در ایرانی ها را باز می کنند. حالا جالب اینجاست که تا یکی از درها باز می شود همه مردم از همه کشورها از سر جایشان بلند می شوند و هجوم می آورند به سمت آن در . دیگر داد و فریاد شرطه ها هیچ فایده ای ندارد. من مانده ام بااینکه هربار این قضیه تکرار می شود چرا باز هم اینقدر روی مرتب کردن و جدا کردن تاکید دارند؟
بین ما معروف است که به خاطر لجاجت با ایرانی ها در آنها را دیرتر از همه باز می کنند. راست یا دروغ چون به لجاجت و خباثتشان می خورد ما هم جدی گرفتیم و خودمان را قاطی بقیه کشورها می کنیم. زهرا قبل سفر گفته بود خودت را قاطی عرب ها کن. چادر لبنانی می پوشیدم. پوشیه اش را هم تا بالا می آوردم . باز هم هر بار نمی دانم از کجا می فهمیدند ایرانی ام! بازی موش و گربه ای بود برای خودش!
یکبار در ورودی روضه یک از شرطه ها جلومان را گرفته بود . معمولا نیم ساعتی هم همان دم معطل می کنند تا به حساب خودشان داخل خلوت تر شود که نمی شود. من جلو بودم و از پشت جمعیت فشار می آوردند و می خواستند وارد شوند. شرطه عرب با عصبانیت داد می زد: نیا! بشین! بشین! و من بی اختیار با فشارها به سمتش می رفتم. با تنها عضو پیدای صورتش خشمگین نگاهم کرد. من هم همان قدر عصبانی نگاهش کردم. عصبانی داد می زد: بشین! بشین! و من که واقعا اختیارم دست خودم نبود در جوابش می گفتم: نمیتونم. دارن هل میدن! از پشت هل میدن. در آن شرایط تنها چیزی که وجود نداشت تمرکزی بود تا بتوانم عربی چیزی را حالیش کنم. هیچ کدام از کلماتی که میخواستم یادم نمی آمد. جلو فریادهایش هم نمیتوانستم ساکت باشم. ناچار او برای خوش داد می زد و من برای خودم با عصبانیت فارسی جواب میدم. آخرش هم سیل جمعت کار خودش را کرد. از او گذشتم و رفتم سمت فرش های سبز.
چند متر قبل از فرش های سبز بالای قسمت مربوط به هر کشور روی پارچه های بزرگی به زبان خودشان نوشته اند هل ندهید ، عجله نکنید. ان شاالله نوبت به همه می رسد که وارد روضه شوند و این حرف ها . حالا نمی دانم چه رسمی شده که ایرانی ها وقتی از آنجا میگذرند و میخواهند وارد روضه شوند اغلب یک دستشان را بالا می آورند و می زنند به این پارچه ها که آویزان است. فکر میکنم احساس دونده هایی را دارند که از خط پایان گذشتند و می خواهند پیروزی شان را یک جوری ثبت کنند! ولی از پشت که نگاه می کن اصلا منظره جالبی نیست . همه دارند میدوند ، می رسند به پارچه ها ، دستشان را می زنند و رد می شوند !!!! یک جوری هم این کار را میکنند انگار قرار است حاجت بدهد . مثل راه خروجی روضه که روی پرده های پارچه ای حایل پر است از اسامی ایرانی . اسم و فامیل با خط ها و رنگ های مختلف. احتمالا این را هم رسم کرده اند که اسم هرکس را روی این پارچه ها بنویسی قسمتش می شود! کاش روحانی ها تذکری بدهند . فکر میکنم اگر همه چیز دست این مردم خلاق!! بود تا به حال دینمان کلا عوض شده بود.
بقلم بانو صاد