رسالتی از نو، پیامبری دوباره
صفحات بعدی لهوف را که ورق میزنم، فکر میکنم از همین امشب دستِ خدا رویِ قلبِ شماست؛ که دلتان در تلاطم آنهمه حادثهی درد از هم نمیپاشد. و فکر میکنم این قیام چهل روزهی پیش رو، بی یک «ربط» الهی ممکن نیست؛ «وَ رَبَطنا عَلی قلوبِهم اِذ قاموا…»*. و فکر میکنم «اللهمّ تقبل منّا هذا القربان» و «ما رأیتّ الّا جمیلاً» کلمههای خداست که بر زبانِ شما مینشیند. و فکر میکنم صدای خداست که در حنجرهی شما میپیچد؛ وقتِ همهی خطابههای وحیگونهی کوفه و شام، و فکر میکنم دست خدا در آستین شماست؛ وقتی پرچم سنگینِ عاشورا را همهی این چهل روز بر فراز نگه داشتهاید و قوّت خدا در زانوانِ شما؛ که نمیافتید، که فرو نمیریزید، که نمیشکنید. که تمام نمیشوید تا پیام کربلا ناتمام نمانَد… و سلسلهی نبوت اگر به آخر نرسیده بود فکر میکردم شما از امشب مبعوث میشوید؛ به رسالتی دوباره. و من میآمدم که به رسالتِ شما ایمان بیاورم.
* و بر دلهایشان ربط زدیم (دلهایشان را استوار گردانیدیم) آنگاه که (علیه شرک) قیام کردند و گفتند: پروردگارِ ما، پرودگار آسمانها و زمین است… ( سوره کهف/ آیه 14)
به قلم: مریم بانو