دختری که با سر پدر آرام گرفت
السلام عليك يا رقيه (س) بنت الحسين (ع)
نام رقيه آمد، از كجا آغاز كنم؟؛ از ادلهای كه شهيد مطهري آورد و ثابت كرد كه كودكي با اين نام و ويژگيها در كاروان حسين بن علی (ع) نبوده است؟ و تنها دختر كاروان حضرت، سكينه بوده اما به سن و سالي ديگر…
يا استناد كنم به دلايلي در طول سالهاي پس از شهيد مطهري كه وجود اين دخترك معصوم را در واقعه كربلا اثبات ميكند؟ واقعهاي كه در منتهيالآمال و ساير منابع تاريخي آمده و از ظلمي كه بر اين دختر رفته سخن رانده كه چگونه در برابر بيتابيهاي او براي پدرش، سر پدر را بر دامان او انداختند و كودك بيگناه از فرط درك داغ اين مصيبت، جان به جانآفرين تسليم كرد….
نه! اصل حرف بر سر چيز ديگري است؛ حرف بر سر آه مظلوم است…
زمان در بطن خود طنين حوادثي را كه رخ ميدهد نگاه ميدارد و آنها كه به نواي آن دل میدهند، اين صدا را از عمق تاريخ ميشنوند…
آه مظلومان تا بر سر آن ظلمكننده بازنگردد، آرام نميگيرد و تنها اين بازگشت در دست تقدير الهي ميچرخد تا زمانش برسد.
حال دخترك كوچك معصومي كه به دلیل عاشقِ پدربودن به شهادت ميرسد و او را به خاطر عشقش آزار ميدهند، آهي سخت و طولاني -به طول عمر تمام كودكان زمين- سر داده است كه هنوز پس از عبور سالها و شبهههاي بودن و نبودنش، پرده اشك بر چشمان هر شنوندهاي ميكشد و ناخودآگاه ميگويد يا رقيه (س).
کودکی سه ساله که ما در همه محافل و مجالس حسینی شنیدهایم جایگاه بازیاش آغوش پدر و دوش عمویش عباس بوده است.. و شنیدهایم که در روز عاشورا چطور با سن کمش دل نگران پدر بوده است … و شنیدهایم که در کاروان اسرای شام چه ها بر دل او داغ گذاشته…
اما بگذار گمان کنیم که رقیه بنت الحسین در کربلا نبوده است… شاید اینگونه دلمان آرام بگیرد که دشمنان حسین بن علی (ع) تا این حد ظالم نبودهاند که عمق ظلمشان به این دخترک هم رسیده باشد..
بگذار گمان کنیم خبری از گوش و گوشواره نبوده است… بگذار گمان کنیم که بهانه گرفتنهای دخترکی سه ساله برای عمویش عباس نبوده است… بگذار گمان کنیم که خار مغیلان به پای او نرفته است… بگذار آبلههای کف پاهای کوچکش را نبینیم… بگذار دلمان را قرص کنیم که در کاروان اسرایی که بر شترهای بیجهاز سوار شده بودند، قامت کوچک او نبوده است… بگذار ماجرای سیلی بر گوش دخترکی کوچک را به خاطرهها بسپاریم آنگاه که دستان زنندهاش آنقدر بزرگ بودهاند که نیمه صورت او نیلی شده بود… بگذار حقیقت نداشته باشد ماجرای دختر کوچکی که از کاروان عقب میافتد و زجر و زجر که به دنبالش میرود … بگذار بگوییم نبوده است …
اما از همه اینها که بگذریم با دلمان چه کنیم؟ با حرم سپیدی که در دمشق میدرخشد … با یک دنیا خاطره از روضههای روز سوم محرم… با سوزناکی روضههایت…
بگذار فقط صدای آه رقیه بماند در تاریخ… چه فرقی میکند رقیه در کربلا باشد یا در شام … مهم صدای آه کشیدن اوست که بر قامت تاریخ نقش بسته است…
دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود
جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی هیچکس در گوشه ویران به یاد ما نبود
طهورا ابیان