خیابان ارم را، نه*
اینکه شانس بیاوری و اول صبح سوار یکی از این پیکانهای رنگ و رو رفته با یکی از آن رانندههای پیر ِ اهل دل شوی، توفیقیست آنقدر شیرین که به وصف نمیکشد! از آن پیرمردهایی که انگار واجب است برایشان -واجبتر از تمام غرغرهایشان بعد از نداشتن پول خرد- که وسطهای خیابان ارم، روبه روی باب علیعلیه السلام، دقیقا مماس با ایوان آینهی شما، یک نیش ترمز بزنند و بلند بلند با آن صدای مردانهی ضخیمشان، السلام علیکِ یا بنت رسول الله بخوانند! سینِ سلامهایشان را هم آنقدر محکم و البته عاشقانه ادا کنند که دلت قنج برود برای وجب به وجب همین خیابان ارم، که تاکسی خورش به تمام نقاط شهر، از کنار حریم شما، آنقدر ملس است که حد ندارد بانو…
و البته که این از همان نعمتهاییست که در ارم ِ همین دنیاست. به تفسیر همان لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِکه حتی در خودِ بهشت هم نداری!
* بگیر از من جهانم را، ولی بانو حرم را نه/ تمام جاده ها آری، خیابان ارم را نه
بقلم زیبای و ما ادرئک