خوراک ذهن
پنجشنبه رفتیم نمایشگاه همان ابتدا دو دور، دور نمایشگاه طواف کردیم از پارکینگ خبری نبود ماشین را اجبارا چند خیابان آنطرفتر پارک نمودیم.
مثل همیشه عمده تبلیغات مربوط به کتب کمک درسی بود.
سالنهای مختلف خیلی از هم فاصله داشتند اینقدر که اجبارا قید بعضی ها رو زدم.
پیشخوان انتشارات کتب عمومی کماکان مملو از رمانهای اینچنینی و آنچنانی و آشپزی و…بود.
کاسبتر از همه خوردنی فروشی ها بودند که صف عریض و طویلشان دیدنی بود آنقدر که مجبور شدیم به یک لیوان ذرت مکزیکی بسنده کنیم.
بیشتر حرف زدیم کمی هم کتاب دیدیم! سر جمع هفت جلد کتاب خریدم که شش تای آنها شعر و داستان بود!
مغرب نمایشگاه رو ترک کردیم. تراکم جمعیتی که میخواستند سوار مترو شوند حقیقتا چشم نواز بود…!
از ما که گذشت ولی اگر خواستید نمایشگاه بروید:
اولا قید ماشین شخصی و مترو را بزنید.
ثانیا با دوستانتان نروید!!!
پ.ن:
شما هم اگر حوصله کردید عکس کتابهایی را که خریدید بگذارید.
ف.ت