خدا و معنويت در غرب
انسان غربي امروز در غربت بيخدايي مضطرب و تنهاست و اين سرنوشت را بايد در 3 دورة تاريخ جستجو كرد. دوره باستان كه ريشه در خدايان المپ دارد كه كاملاً زميني و غيرقدسياند. خصوصاً پرومته كه منشأ عصيان در برابر خدايان و خلق انسان در زمين به عنوان يگانه موجود عقلمدار بينياز از وحي است. اين يعني ظهور اومانيته. با بعثت مسيح (ع) و سير تحولات اروپا و سپس عروج عيسي (ع) و انحراف مسيحيت دورة قرون وسطي شكل گرفت. لذا با تحريف منحط از خدا و معنويت، انسان نيز منحط شد لكن اينبار به نام دين. فساد آباء كليسا، ظلم و ستم آنان، انحصار علم در يد كليسا، مبارزه با نوعآوري و علوم جديد، نارسايي مفاهيم كليسا موجب اعتراضات و بالاخره حذف قلمرو كليسا و به تبع رويگرداني از خدا و دين شد و عصر مدرنيته آغاز شد. انسان سرخورده از معنويت قرون وسطايي اقبال به گذشته و توقف آن ميكند و اومانيتة افراطي با همه آثار و تبعاتش همه ساحت زندگي او را ميآلايد. اگرچه علوم و تكنولوژي موهبتي مدرنيسم با همه طمطراقش هرگز نتوانسته او را سعادتمند كند. در نتيجه همه غربت و اضطرابش از فقدان خدا و معنويت است. در اين تحقيق از 92 منبع استفاده شده است. نوع تحقيق بنيادي است و روش جمعآوري اطلاعات به صورت كتابخانهاي ميباشد. در تمامي بخشها كتب مورد استفاده از نوع اسلامي و غربي بوده است.
كليد واژه: خدا، معنويت، دوران باستان، ميتولوژي، حكمت، قرون وسطي، رنسانس، مدرنيسم.
ط.جلالی