حیا در بٌعد تربیتی 3
سلسله مباحث استاد حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) در خصوص حیا
حسن و قبح درجه دارد
حُسن و قُبح نسبت به بایدها و نبایدها است که به آنها احکام یا اعمال میگوییم. در این شکی نیست که زیبایی یک عمل با زیبایی عمل دیگر مساوی نیست. خود انسان درک میکند که یک عمل زیبا است، یک عمل دیگر را هم میبیند که زیبا است، امّا این دو را با هم مقایسه میکند، این مراتب حسن و قبح است.
بعد قُبح اعمال هم همینطور است، یک عمل زشت است، یک عمل زشتتر است. سیلی زدن به صورت غیر زشت است، قتل هم زشت است، امّا آیا این دو مساوی هستند؟ نه. لذا میگویند: حُسن و قُبح دارای مراتب است.
تبعیت احکام از مراتب مصلحتها و مفسدهها
احکام ما که باید و نبایدها است چون بر محور حسن و قبح است، اگر مصلحت ملزمه باشد، حکم الزامی و جدّی است که نباید ترک کنی. اگر از آن طرف مفسده زیاد باشد، نباید انجام دهی. این مصلحت و مفسده مراتب دارد، آنهایی که اهلش هستند میفهمند، ما احکام واجب داریم و از آن طرف احکام مستحب داریم، مستحب آنجایی است که انجام عمل رجحان دارد، یعنی انجام دادن با انجام ندادنش فرق میکند؛ در انجام دادن یک چیزی نصیب انسان میشود، لذا میگویند: این کار رجحان دارد؛ امّا مصلحت، ملزمه نیست یعنی به اندازهای نیست که لازم باشد، حتماً آن کار را انجام دهی. در باب مکروهات هم همینطور است. لذا تمام بایدها و نبایدها در شریعت اسلام بر محور «مصلحتها و مفسدهها» و «حُسنها و قُبحها» است، همیشه اینطور است.
شکر مُنعِم امری فطری است
چون من سراغ احکام شرعیه آمدم، میخواهم حیاء را در این فضا بحث کنم. ما در باب شکر مُنعِم بحثی داریم که یک امر فطری است.[3] از همان فطریات انسان است، یعنی اگر کسی به آدم محبتی کرد، احسانی کرد، انسانیّت اقتضا میکند که از آن تشکر کنیم. این مطلب، چیزی نیست که قابل انکار باشد، مگر اینکه شخصی مسخ شده باشد. شکر انواعی دارد، شکرِ قلبی داریم، زبانی داریم، عملی داریم. حتی در روایات این تعبیر آمده است که «الانسان عبید الاحسان».[4] انسان بنده احسان است.
ما الآن داریم در منطقه شریعت بحث میکنیم، چون وارد احکام شرعیه شدیم. کسانی که خودشان را متدیّن میدانند، مسلمان میدانند، مؤمن میدانند و میگویند ما معتقد به مبدأ و معاد هستیم، اینهایی که مدعی هستند که تمام نعمتهایی که در اختیار ما است چه متصل و چه منفصل[5] خدا به ما داده است، بحث درباره احکام شرعیه، مربوط به اینها است. عقل عملی جزء غرایز و فطریات است، این عقل اقتضا میکند که انسان از کسی که به او نیکی کرده است، به نحوی تشکر نماید.
مثلاً اگر کسی کادویی به من داد و محبتی کرد، من در صدد این هستم که یک وقت آن را جبران کنم، یک شرایطی پیش بیاید که بتوانم جواب محبت او را بدهم، زمینهای فراهم شود تا بتوانم جبران کنم که از آن به «مکافات» تعبیر میکنیم، این لزوم جبران را چه کسی به من میگوید؟ از درون من است، هیچ احتیاجی نیست که دیگری به من تذکر دهد. خودم فطرتاً اینطور هستم. اینها همه عقل عملی است، تمام اینها درونی من است، خود درون من میگوید که جواب نیکی، نیکی است.
امّا اگر کسی بخواهد بر عکس عمل کند، یعنی جواب نیکی را با بدی دهد، اینجا عقل تقبیح میکند، خجالت میکشد، حیاء میکند، لازم نیست کسی به من بگوید، خودم به خودم میگویم: خجالت نمیکشی که فلانی این همه به تو محبت کرده است، حال تو اینطوری با او رفتار میکنی و اینطوری سزا میدهی؟!
دینداری یعنی «انجام خواستههای کسی که همه چیز به ما داده است!»
در باب عمل به احکام شرعیه، اعم از الزامی و غیر الزامی، یعنی واجب، مستحب، حرام و مکروه همه اینها، وجدان انسان میگوید: آن مُنعِمی که به تو این همه نعمت داده است، این همه محبت کرده است حالا از تو عملی را خواسته است، پس جواب احسان او را بده! باید تشکرت این باشد که به امر و نهی او جواب مثبت دهی. حالا میخواهد درخواستش یک درخواست مثبت یا منفی باشد، این هیچ فرقی نمیکند. مثلاً مولا میگوید: من این کار را از تو میخواهم، این کار را برای من بکن! من گره از کارت باز کردم، این گره را هم تو از کار من باز کن! حال اگر تو آن کار را نکنی درونت تو را نکوهش میکند. آیا منفعل نمیشوی؟ منزجر نمیشوی؟ خودت از خودت متنفر نمیشوی؟ درونت به تو میگوید: این چه برخوردی است؟ حیاء نمیکنی؟
پشتوانه عمل به «همه احکام» حیاء است
من در تعبیراتم عرض کردم: حیاء «انکسار النفس» است، انفعال در ربط با عمل قبیح است. عمل حرام، نزد عقل قبیح است، ترک واجب نزد عقل قبیح است. یعنی غریزه حیاء است که موجب میشود انسان به واجب عمل کند، همان غریزه حیاء است که موجب میشود حرام را ترک کند. البته این مطلب درجهبندی دارد.
کسی حیائش خیلی بیشتر است این هم به واجب عمل میکند و هم به مستحب، یکی حیائش کمتر است فقط به واجب بسنده میکند. منظور این است که به فرد بستگی دارد که آیا شخص بخیلی است یا اینکه واقعاً میخواهد کادوها و نیکیهای طرف مقابل را جبران کند. در باب حرام و مکروه هم همین است. پشتوانه عمل به احکام حیاء است.
از خدا حیاء کن!
حالا من در بُعد معرفتیوارد نشدم. آنجا بحث از «حیاء من الله تعالی» است. گاهی هم در زبان ما است که میگوییم: از خدا حیاء کن! از خدا خجالت بکش! این تعبیری است که ما خودمان میکنیم. لذا پشتوانه تمام احکام شرعیه ما، بایدها و نبایدها عبارت از همین حیاء است. حالا من آخر بحثم به سراغش میروم. من اینهایی را که میگویم میخواهم بر حسب آنچه که در معارف ما است بحث کرده باشم.
حیاء کلید هر خیری است
این تعبیر را در روایات داریم، در روایتی از علی(علیهالسلام) است که خیلی هم زیبا است، میفرماید: «الحیاءُ مفتاحُ کلّ خیر» یعنی هر عمل نیکی که از تو سر بزند کلیدش حیاء است. واجب خیر است، مستحب خیر است، ترک حرام خیر است. من طلبه هستم، کسی نگوید ترک جنبه عدمی است، نه خیر، ترک، کفّ نفس است. کفّ نفس امر وجودی است، من دارم نفسانی بحث میکنم. جلوگیری و خودداری امر وجودی است نه عدمی. اگر روی یک چیزی حکم واجب نیامد یعنی حرام است؟ خیر! اینطور نیست.
«الحیاء مفتاح کل خیر» حیاء کلید هر خیری است. روایت دیگری از علی(علیهالسلام) است که میفرماید: «الْحَيَاءُ سَبَبٌ إِلَى كُلِّ جَمِيل»[6] حیاء سبب هر عمل نیکی است که انسان انجام میدهد. روایت دیگری است که میفرماید: «الحیاء تمام الکرم و احسن الشیم».[7] غرضم این است که روایات متعددی داریم گفتم. اینها همه جزء معارف ما است که من در یک قالبی میریزم و سطحش را پایین میآورم. پشتوانه تمام اعمال خیری که ما انجام میدهیم حیاء است و زیر بنای تمام آن گناهانی که ما میکنیم، بیحیایی است، وقاحت است. حالا درست عکس است، از این طرف، زیر بنای تمام اطاعات حیاء است.
منشأ ملکات حسنه حیا است
در روایتی است که این را داود بن سرحان نقل میکند از امام صادق(علیهالسلام) میگوید: «قال اباعبدالله (علیهالسلام): يَا دَاوُدُ إِنَّ خِصَالَ الْمَكَارِمِ بَعْضُهَا مُقَيَّدٌ بِبَعْضٍ » این خصال زیبایی که در انسان پیدا میشود با هم رابطه دارند، حضرت اول رابطه را میفرماید، این را خداوند تقسیم کرده است؛ « يَكُونُ فِي الرَّجُلِ وَ لَا يَكُونُ فِي ابْنِهِ وَ يَكُونُ فِي الْعَبْدِ وَ لَا يَكُونُ فِي سَيِّدِهِ»[8] بله ممکن است یکی داشته باشد و یکی نداشته باشد. داشتن و نداشتنش را خدا تعیین کرده است. خصال یعنی ملکه که حالا من توضیح میدهم. «صِدْقُ الْحَدِيثِ» اوّل، راستگویی، خود راست گویی از حیاء نشأت میگیرد، چون آخر روایت دارد «و رَأْسُهُنَّ الْحَيَاء» چون من میخواهم بخوانم تا به آخر برسم.
حیاء منشاء «راستی در گفتار» و »راستی در ناامیدی از غیر خدا»
عقل عملی میگوید دروغ زشت است، قبیح است حیاء کن. نتیجهاش چه میشود؟ آدم از هر چیزی که بدش میآید به ضدش رو میکند. معمولیاش این است که به ضدش رو میکند. قُبح دروغ من را به راستگویی میکشاند، وقتی درک کردم که دروغ زشت است، حیاء میکنم و دروغ نمیگویم. «صِدقُ الحَدیثَ وَ صِدْقُ الْیَأْسِ»
چون هر کدام از اینها بحث دارد، من مجبورم اشارهای رد شوم و بروم. یعنی آدم در زندگیاش که مدعی است، متشرع است میگوید: همه امور دست خدا است، مسبب الاسباب او است، از این حرفها میزند بعد ته دلش را که میبینی پول و ریاست را مسبب الاسباب میداند. تمام امیدش به پولها و ریاست است، از اینها دل نبریده است. اینها لفظی است. «یأس» یعنی انقطاع الی الله. باید تو تمام امیدت خدا باشد.
در روایت بلافاصله بعد دروغ، یأس را میگوید. صدق حدیث از مکارم اخلاق است، یأس هم از مکارم است یعنی انقطاع الی الله. اول امید به پول و ریاست نبند و بعد مدعی به دیانت شو! کسی که مدعی به دیانت است امید به پول و ریاست نمیبندد.
حیاء منشاء «بخشیدن» و «جبران کردن»
«وَ إِعْطَاءُ السَّائِلِ»کسی به تو مراجعه کرده است تمکن داری، میتوانی کمکش کنی، امّا کمک نکنی و ردش کنی، خود وجدان تو میگوید این عمل تو قبیح است. باز همان حیاء پشتوانه میشود که به او کمک کنی. «وَ الْمُكَافَاةُ بِالصَّنَائِعِ » که من در بحثم این را مثال زدم. محبت کرده است، جواب محبت محبت است، جواب احسان احسان است.
حیاء منشاء «امانت داری»، «صله رحم» و …
«وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ» خیانت در امانت زشت است، قبیح است. باز همینجا است که عقل عملی انسان میگوید قبیح است، حیاء کن. حضرت همینجوری میآید یکی پس از دیگری بیان میکند. «وَ صِلَةُ الرَّحِمِ» از خویشاوند نبُر. بریدن از خویشاوند زشت است. «وَ التَّوَدُّدُ إِلَى الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ» نیکی کردن به همسایه. واقعاً وجدان میگوید اذیت کردن همسایه کار خوبی نیست. «وَ قِرَى الضَّيْفِ» وجدان آدم از بی اعتنایی کردن به مهمان و از او پذیرایی نکردن، ناراحت میشود.
سرآمد همه خصال نیک «حیاء» است
حضرت تک تک خصال نیک را بیان میکند چه آنهایی را که جنبههای الزامی دارد و چه آنهایی را که جنبه الزامی ندارد، همه را به داود بن سرحان میفرماید و مثال میزند، بعد میفرماید: «وَ رَأسُهُنَّ الحَیاءُ» سرآمدش حیاء است، چون پشتوانه همه اینها حیاء است.
روایت دیگری از پیغمبر اکرم است که فرمودند: «قال رسول الله(صلاللهعلیهوآلهوسلم): وَ أَمَّا الْحَيَاءُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّينُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَة»[9] یعنی همه خوبیها از حیاء سرچشمه میگیرد. درست مقابل هم. وقاحت، بی شرمی پشتوانه تمام خلافکاریها و معاصی در جامعه است. از آن طرف در باب عمل به احکام شرعیه پشتوانهاش حیاء است.
«اسلامی شدن جامعه» به «باحیاء شدن» آن است
اگر یک جامعهای بخواهد اسلامی باشد باید حیاء را تقویت کرد نه بی حیایی را. باید حیاء را تقویت کنی، همه چیز از درون این حیاء در میآید. من این را خواستم بگویم که از بزرگترین مشکلات جامعه ما ترویج بیحیایی است.
رابطه «حیاء» با «تقوا و ورع»
رابطه بین حیاء و عقل را گفتم، رابطه بین حیاء و احکام شرعیه را هم گفتم، نگاه کنید کلاسیک جلو میآیم. حالا رابطه بین حیاء و تقوا را میگویم. هر چه سطح حیاء بالا رود، سطح عمل هم بالا میآید. رابطه بین تقوا و ورع، یک وقت میگویی ورع همدوش با تقوا است، یکی است، یک وقت میگویی نه دو تا است. تقوا پرهیز از محرمات است، ورع پرهیز از مشتبهات هم هست. هرچه سطح حیاء بالا رفت، مشتبه هم ترک میشود. نمیدانم این غذا حرام است یا حلال تا نفهمم حلال است نمیخورم. دست از مشتبه هم میکشم. نمیدانم این حرف حرام است یا حلال است، حرف نمیزنم. رابطه حیاء و تقوا، حیاء و ورع یک رابطه مستقیم است.
در روایتی دارد که علی(علیهالسلام) فرمود: «مَن قَلَّ حَیائُهُ قَلَََّ وَرَعُهُ»[10] حیاء که کم شد ورع هم کم میشود. ورع جنبههای عملی است. در روایت امام صادق تعبیر خصال بود حالا من این را توضیح بدهم که بحثم را ببندم.
کارایی حیاء، پشتوانه جمیع ملکات انسانی
پشتوانه جمیع ملکات و فضایل انسانی است، ملکات حسنه است. ملکات بر اثر کثرت عمل به افعال حاصل میشود. من قبلاً دربحثهایم گفتم، کاری را مکرر انجام دادی ملکه میشود. ملکه که شد دیگر به آسانی انجام میدهی، آن چیزی که ملکه نشده است، انجامش سخت است. نماز خواندن ملکه شده هیچ سختی برایت ندارد. ملکات بر اثر تکرّر هستند. گفتیم ایمان مستمر، عمل مکرّر تقوا ساز است. امام تعبیر به خصال میفرمایند. همین حیاء است که موجب میشود تو عمل خوب کنی. همین حیاء است که موجب میشود دست از عمل زشت برداری و این ملکهات میشود. زیربنای ملکات حسنه حیاء است و که زیر بنای ملکات سیئه است بیحیایی است.
«مَن قَلَّ حَیائُهُ قَلَََّ وَرَعُهُ» ورع از ملکات حسنه معنویه است.[11] ما به این نتیجه میرسیم این که اسلام آمده حیاء را مطرح کرده است، به این دلیل است که یک نقش زیر بنایی برای انسان سازی دارد. فرق تو باحیوان در حیای تو است.
ذکر مصیبت حضرت زهراء(سلاماللهعلیها)
التماس دعا. میخواهم سراغ توسلم بروم. ما در روایات داریم که زهرا(سلاماللهعلیها)، به علی(علیهالسلام) وصیت کرد: «غسلنی باللیل و کفننی باللیل» من را شب تجهیز کن و کسی را هم خبر نکن. من در روایت دیدم به اسماء هم سپرد و وصیت کرد که تو بیا علی را کمک کن. علی(علیهالسلام) میگوید خودم شخصاً آمدم متکفل شدم که زهرا را تجهیز کنم. خود این کار، خیلی کار مشکلی است؛ کسی بخواهد همسر جوانش را با آن وضع غسل بدهد، کفن کند، دفن کند.
در روایت دارد حضرت فرمود به این که من زهرا(سلاماللهعلیها) را از زیر پیراهن غسل میدادم. اسماء آب میریخت من هم غسل میدادم، حالا از خصوصیات میگذرم. چند جمله بیشتر نمیگویم. بعد میگوید: «فلما حممت عن اعقد الردا» وقتی کارم تمام شد خواستم بند کفن زهرا را ببندم «نادیت یا ام کلثوم یا زینب یا فضه یا حسن یا حسین حلموا تزودوا من امکم» بچههای زهرا را صدا زدم که بیایید از مادر توشه برگیرید «و هذا الفراق و اللقا فی الجنه» شما دیگر مادر را نمیبینید مگر در بهشت.
میگوید این بچهها آمدند، حسن و حسین میآمدند «واحسرتا» میگفتند. جملاتی میگویند این دو تا بچه و همینجوری میدوند. آمدند خودشان را روی بدن این مادر انداختند. متن روایت این است «أنی اشهد الله» علی(علیهالسلام) میگوید من خدا را گواه میگیرم. «انها قد أنّت و مدت یدیها» خدا را گواه میگیرم زهرا چنان نالهای زد، دست را از کفن بیرون آورد «فذمتهما الی صدرها ملیا» یعنی این دو تا پسر را بغل کرد به سینهاش چسباند امّا خیلی آرام. میگوید اینجا بود که منادی ندا داد یا علی اینها را بردار، ملائکه آسمانها به گریه افتادند.
.[1] الكافي، ج2، ص106
[2]. غررالحكم، ص256
[3]. از اصطلاحات نترسید من همه اینها را توضیح میدهم تا انشاءالله همه بفهمند، شکر مُنعِم
[4]. بحارالأنوار، ج71، ص117
[5]. نعمت متصل مثل اعضا و جوارح و قوای ما است و نعمت منفصل مثل امور مادی که در اختیار ما قرار گرفته است، مانند تغذیه و امثال اینها.
[6]. بحارالأنوار، ج74، ص212
[7]. غررالحكم، ص256
[8]. بحارالأنوار، ج66، ص375
[9]. بحارالأنوار، ج1، ص117
[10]. نهجالبلاغة، ص536
[11]. بحثم ادامه دارد من دیگر به این بحث کشیده شدم، ساده تمام نمیشود، تازه اوایل بحث حیاء هستم.