تیر و تورَت را آماده کن...صیدم کن....
23 آذر 1392 توسط الزهرا (س) نصر
خیلی وقت بود برایت عاشقانه ننوشته بودم؛نه اینکه خیال کنی،کمتر دوستت داشتم ها؛نه! به “خودت” که،همیشه برایم عزیز بودی و هستی؛شاید اینروزها،کمی حواسم پرت شده باشد فقط…میدانم،میدانم؛آن لحظه که به زیبایی زل زده بودم،تو هی فریاد میزدی “آیةً لکم” ،آیتَ ش را هم غلیظ تکرار میکردی…میدانم،خوب میدانم که هر روز بغلت را برای در آغوش کشیدنم باز میکردی که “سارعوا الی مغفرة من ربکم” و من…بگذار نگویم که شنواییَ م را کجا خرج میکردم…راستی،آن روز را هم فهمیدم که سیلی زدی تا صورتم را به سمتت بچرخانم؛که دستم را گذاشتم روی صورتم،خودم را انداختم توی بغلت….یادت هست؟از “تو” به “خودت” شکایت کردم!
میدانم کمی حواس پرتی دارم..تو بخوان “بد سلیقگی"…میدانم خیلی وقت ها با همان “آیة” ها،مشغول میشوم،ولی باور کن دوستت دارم! باور کن وقتی تلویزیون نشان میدهد که آدمها چطور دورت میگردند،حسودیم میشود،عاشق،حسود هم هست،همه چیز را برای خودش میخواهد…پیش خودمان بماند،حتی وقتی رسولت را به حق،عبد، خطاب میکنی،دلم قنج میرود….
آمدم بگویم،دوستت دارم،لطفاً دوستم داشته باش،تیر و تورَت را آماده کن،صیدم کن….
به قلم : زهرا بانو