مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

تقدیم به حنظله بن اسع

23 مهر 1395 توسط الزهرا (س) نصر

به کاروان حسین (ع) درآمد؛ با تبسّمی به باغ چهره و ترنّمی در سخن. از آنان بود که هرگاه لب می‌گشود، چلچله‌ها مدهوش می‌شدند و چون می‌نگریست، آهوان از خویش می‌رمیدند. هنگامی که قرآن می‌خواند، فرشتگان به دهانش بوسه می‌زدند و آن‌گاه که به سجاده در می‌آمد، گل‌های جانماز می‌شکفتند. نسیم، هر صبح به شوق شانه بر گیسوانش روان بود و آفتاب به تمنایش سَرَک می‌کشید. ابرها را اشک او شوق بود. هنگامی که باران می‌شدند و دشت‌ها را استقبال از او بود که سبز می‌کرد.

مردم را بیم می‌داد از روز بازخواست و آن روز که فریادرسی به فریادشان نباشد. از این‌که پیش رسول خدا (ص) سرِ شرم فرود آورند، از این‌که به روی فرزندش به بی‌وفایی شمشیر آخته‌اند و کوفه را به نامردمی‌ها مشهور سازند، و از این‌که سرِ فرزند علی (ع) را به بام نیزه برند و شهر به شهر بگردانند و از این‌که کوفه باشند؛ همان‌گونه که با این نام می‌شناسندشان.

اما چگونه؟ مردمی که مردی را به زیر پای نهاده‌اند و یوسف آل پیامبر (ص) را به زر ناسره فروخته‌اند. مردمی که به شیشه دلِ دخترکان حسین (ع)، سنگ ستم زده‌اند و فرات را از کینه خود گل‌آلود ساخته‌اند، مردمی که در میدان علم تاختند و در معرکه عمل رنگ باختند؛ و مگر با سرزنش و سفارش می‌توان این قوم پاییز خواه را به بهار امیدوار ساخت؟!

و اکنون، خود در شوقِ سوختن، پروانه می‌شد و به دنبال شمع؛ و پروانه اگر شیفته باشد، روز و شب نمی‌شناسد و تنها به شمع می‌اندیشد. دلِ ماندن نداشت؛ آن هم ماندنی که پایانش لجنزار است. پس چه گواراتر از این‌که روان باشد که به اقیانوس بپیوندد و بی‌کرانه شود. چه دلپذیرتر از این‌که آبیِ آب، به «یا قدّوس» متصل شود؛ چه شیرین‌تر که قیامت شود، توفان شود، گردباد شود و از خاک به افلاک برخیزد، و شُد.

به سوی حسین (ع) آمد و سپس اذنِ سوختن! و شرار شوق آن‌چنان در تن انداخته بود که آفتاب را به تسخیر هُرِم خویش در آورده بود. خود سپاهی بود با هزاران سرباز جان برکف. خود حضوری بود پر شور، خود شکوهی بود جاودانه. خود طلوعی بود در خور. خود در عدو برقی بود توفان‌زا. خود آسمانی بود همیشه آبی، خود کهکشانی بود پرستاره. خود، خودی بود تا خدا!

«حنظله بن اسعد» به سمت معرکه تاخت آن‌گونه که لرزه بر سپاه دشمن افتاد. برق شمشیرهایش چشم خورشید را می‌زد و رکابِ اسب، با خشنودی، پایش را در آغوش کشیده بود.

اینک عشق، بر زمین افتاده است از زین، و فرشتگان‌اند که پیکرش را بوسه‌باران کرده‌اند

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

موضوعات: محرم نوشت ها لینک ثابت

نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
  • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
5 stars

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

1395/07/23 @ 09:07


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس