اینجا زندگی است! لطفا اگر خانه نبودیم پیغام بگذارید!
پیغامگیر تلفن یکی از آن بهترین اختراعات بشر است.
مثل یک دوربین عمل میکند؛ با این تفاوت که از صدای عزیزانت و لحظههای زندگیات عکس میگیرد.
و من هیچوقت پیش از آنکه پیغامگیرمان پر شود و همه پیامها را بازپخش نکنم و همه آن صداها را دوباره جایی ضبط نکنم پاکشان نمیکنم.
این تجربه را بعد از رفتن مامانی دارم. او یکدفعه ما را تنها گذاشت. و تصویر و صدای زیادی از او نداریم. اما پیغامگیرمان پر بود از صدای پر محبت او. روزی چندبار شاید. بیآنکه کسی خانه باشد و جواب بدهد حال همه را میپرسید و قربان صدقه آدمهایی میرفت که شب خسته به خانه برمیگشتند و گاهی اصلاً یادشان میرفت پیامهای پیغامگیر را بشنوند.
برای اینکه مطمئن شود من از دانشگاه برگشتهام، دست مامان بهتر شده، علیرضا تصمیمش برای رفتن سفر با مدرسه عوض شده، مریم این هفته میآید، پنج شنبه شب شام برایمان چی درست کند که دوست داشته باشیم، سایز پای فسقلی امین چند است، امروز اول ماه بوده و نماز و صدقه اول ماه فراموشمان نشود … .
وقتی مامانی برای همیشه رفت و ما بالاخره به خانه برگشتیم مامان دوید به سمت پیغامگیر و دکمهاش را زد. اما کسی در همین شلوغیها همه پیامها را پاک کرده بود. و ما دیگر هیچ صدایی از آن همه محبت که هر روز و هر روز تکرار میشد نداشتیم.
این است که من نمیگذارم این صداها از خاطره زمان پاک شود. فقط صدای پر محبت عزیزانم هم نیست که ثبت میشود. گاه خبرهای خوب و بد زندگی رویش ضبط شده.
خبر خوب آژانس دانشجویی برای سفر لبنان، پیگیری مدارک سفر حج، کارت نظام وظیفه، تماس مسکن … .
و البته خبرهای بد که گوینده قطعاً پای پیغامگیر نگفته بود جز دوبار.
یکبارش را صاحبخانه خانه قبلی، پیش از اینکه از آن سفر مقدس برگردیم و چمدانمان را زمین بگذاریم برایمان پیغام گذاشته بود و میخواست بداند با دوبرابر کردن مبلغ اجاره هنوز میخواهیم قراردادمان را تمدید کنیم.
یکبارش هم ریحانه بود که فقط تلفن خانهمان را داشت و زنگ زده بود خداحافظی کند برای سفر سوئد.که هربار با شنیدن این پیام گریه کردم.
امروز که برای چندمین بار پیغامگیر را ضبط و خالی کردم دیدم که مامان از همه بیشتر تماس گرفته؛ هربار هم از یک ادبیات محبتآمیز ویژه خودش استفاده کرده بوده، انگار من دخترک کوچکی هستم و او میخواهد مطمئن شود که همه چیز سر جای خودش است و به کمک او نیازی نیست. حتماً خودش نمیداند که با واژههایی که هربار برای حال و احوال ما به کار میبرد میتوانسته شاعر شود!
و گاهی دلم میخواهد تلفن را دیرتر بردارم تا این واژهها را که بیشتر روی پیغامگیر آشیان دارد بشنوم.
بعد از مامان آقاجون است که بیشترین پیغام را دارد. میخواهد بداند خانه هستم یا نه و تا کِی بر میگردم و چرا به او نگفتهام که دارم میروم. هربار هم یک تهدید محبتآمیز دارد که فقط خاص خودش است. و انگار من برای او هیچوقت بزرگ نمیشوم.
بعد هم پیامهای حسام که کارم دارد، و فامیل که میخواهند حالمان را بپرسند، و پیام آدمهایی که میخواهند خداحافظی کنند برای رفتن سفر و البته پیامهای شرکتهای تبلیغاتی که معمولاً نصفه ضبط شده است.
آن خانه که بودیم صدای بابا هم بود که هفتهای چندبار میگفت: ناهار خونه مایی! سر ظفرم! بیا دم در!
و مگر همین چند جمله را بزرگترین شاعر جهان نسروده بود؟!
خلاصه این پیغامگیر یک تقویم است برای هر خانهای. با شنیدنش میتوانی حدس بزنی ماههای قمری و شمسی را. میتوانی دوباره تصور کنی رویدادهای خوب و بد را. انگار موسیقی صدا تصویر را هم با خودش میآورد.
بقلم ف.جناب