اندر خاطرات یک معتکف
با یک عزیزی رفته بودیم اعتکاف. همان شب اول این دوستان معتکف هلههولههای خوشمزهشان را درآوردند و جلوی چشمان بهتزدهی ما مشغول خوردن شدند. ما هم که بچهمثبت!، حرفهای جلسهی توجیهی را جدی گرفته بودیم و هیچ چیز با خودمان نبرده بودیم غیر از چهار بسته ویفر، که یکی را شب اول خوردیم و سه تای دیگر همینطور ماند دست نخورده!. خب آخر ویفر کجا میتواند جای گوجهسبز و لواشک و پفک و چیپس و … را بگیرد؟
همینطور که انگشت حسرت میگزیدیم با خودمان گفتیم ای کاش حداقل قبل از آمدن چند تا از این دستنوشتههای خاطرات معتکفین را میخواندیم، بلکه اوضاع دستمان میآمد و اینطور عقدهای نمیشدیم. حالا هلههوله یک طرف، این خانمهای سنبالا که از شب اول بساط سالاد شیرازی و سبزی خوردن راه انداخته بودند و بویش تمام مسجد را برداشته بود. به همراهم گفتم باید حتما از اینجا که بیرون رفتیم یک کتابی جزوهای چیزی در رابطه با آداب و اعمال نانوشتهی اعتکاف تنظیم کنیم تا عبرت سایرین شود!
…
پسرها و پدربزرگشان رفته بودند سفر. از سفر که برگشتند لواشک آورده بودند و گوجهسبز و … . همراهم گفت کاش همهی دعاهای دیگرمان هم مستجاب شده باشد! :)
- یک تجربه: اگر به همان وعدهها و میانوعدههایی که مدیریت مسجد برای افطار و سحر در نظر گرفته است بسنده کنید، بهتر است. از خیلی نظرات بهتر است.
ز.موسوی