اذان به افق ِمادر ...
اگر گره ی زندگی َت ، خسته ات کرد و افتادی به نفس نفس ….
اگر ماندی میان ِ یک درماندگی عجیب و پرسیدی از خودت : از کجا خورده ام که اینچنین زخمی ام؟
برگرد خانه …. خانه … خانه …
دستان مادرت ، محل سجده است به فتوای تمام مراجع ! اذان به افق مادر است این حوالی ….اگر اول وقت اجابتش نکردی ، قضایش را بجا آور ….
ببین دل و جان مادرت ، از وجودت خراشیده نیست ؟
عادت ِ خوبی دارد … بهتر است بگویم عادت ِ عجیبی دارد ! هر دَم که احساسات ِ قشنگش ، قد علم کند( درشبانه روز به کررات و مررات ) سجده میکند ! انگار که میشود همان پسربچه ی شیطون همبازی دوران ِ کودکی ام که یک هُو ، خیز برمیدارد سمت ِ پاهای مادرم … هرچقدرهم مادر مقاومت کند ؛ او همیشه - مردانه- کار خودش را میکند ….. پاهای مادرم را میان دستانش میگیرد و آنچنان می بوسد که گویی خوش بوترین گل ها ، زیر لبانش سُر میخورند … خنده ام میگیرد ،
وقتی مادرم خواب است ، بارها دیده ام که کف ِ پاهای مادرم را چگونه میبوسد …. چقدر تواضع مردانه اش را دوست دارم ! شیطون است ، شیطون تر از من …. محیط خانه را شاد میکند و من هم همیشه پایه ی شیطنت هایش برای شاد کردن فضای خانه ام …وظیفه من و او است زنده نگاه داشتن حریم مهربان ِخانه ! مسئولیم ….
مادرم غذا را که می آورد ، دستانش را میگیرد و می بوسد ؛ این کار دائمی مان شده است …. احترام َش عاشقانه است ! حتما ملائکه آسمان ِ طبقه ی نور هم در این دَم، سقوط میکنند برای ثبت ِ این لحظه ی پر جلال و جبروت ِ لبخند ِ دل ِ یک مادر ! خدا هم کیف میکند نه ؟
وَ وَصَّینَا الاِنسانَ بِوالِدَیهِ حُسناً …
انگار کسی در ذهنم دارد مدام تلاوت میکند …
(قسمتی ازآیه ی 8 سوره ی عنکبوت)
من پر از احساس و محبت ِ نابم ، من و او یاد گرفته ایم در حریم خانه ، تا میتوانم مهر ِدلمان را هزینه کنیم … حس میکنم این محبت ، لطیف ترین امانت و نعمت ِ الهیست و باشکوه ترین بهره مندی از آن مادامیست که برای شانیت پدرمان ، به پاس پاکی ِمادرمان هزینه میشود …
دوست دارم که دو معنای - ادب و احترام - در وصف این دو عشق ِمحض و خالص زندگی ام بطور تام تعبیر شود …!
ادب …ادب ….ادب ….
دوست دارم همیشه وقتی پدرم بیرون میروند بدرقه شان کنم ، عشق میکنم دَمی که بابایم برمیگردد بدوم سمت ِ در ، فراموش کنم قد و قواره ام را و …..
قول و قرارهای بچگانه ام را حتی دوست دارم ! آخر قبل ترها قول داده بودم به خودم …..، اینکه هر وقت بداخلاقی کردم و شدم بدترین موجود عالم و حیا نکردم و شکستم آن آیه ی قرآن مبین را …( فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ) ، تا کمتر از یک ساعت خودم را آرام کنم و بی مقدمه پیشانی پدرم را ببوسم و عذرخواهی کنم …. (حتی یکبار نامه عذرخواهی نوشته بودم ! )
- نگذاریم حتی یک شب از ما ناراضی بمانند … شده بالاجبار رضایت را لفظا ازشان اخذ کنیم ؛ وگرنه بیچاره ی عالمیم … !
دوست دارم نباشم آن دختر پرمشغله دانشگاهی نسل سومی ، گاهی دلم میخواهد بشوم یک کدبانوی تمام عیار ، بنشینم به ساده ترین کارهایی چون تزیین کردن غذاها تا همه ذوق کنند ، میدانم نیت هایند که عمق میبخشند به کارهایمان …. کاش حواسم همیشه باشد تا لبخند رضایت مادرم را روی قلبم پهن کنم …. خدا کیف میکند نه ؟
حریم خانه و خانواده را دوست دارم ، چون در آن “دین ” میجوشد ، کسی جایی بیرون از خانه محبتش را اسراف نمیکند ، یاد گرفته ایم متعهد باشیم …. در طول روز ؛ هرچقدر از درختان سبز پُر برگ و گل های خوش عطر نرگس ، در دلمان عشق قـُلُمبه کند را جمع میکنیم ؛ تا شب ها سر سفره ی نان و ریحان ، روی چشم های هم بپاشیم !
- زندگی باید دینی باشد …هرکس هرچیزی یاد گرفت باید انتقال دهد ! لزوما همه ی اعضای خانواده از لحاظ اعتقادی و رفتاری یکسان نیستند ، گاهی سخت است ، اما تو باید بنده باشی و دقیق ….
من شعارهایم را روی تخته ی اتاقم مینویسم برای خودم… گاهی هم حدیث ! گاهی برای هم چیزی مینویسیم ….
اینها را همه ؛ از مادرم به ارث دارم ، مادرم همه چیز را به ما یاد داده است ، مادرم را مومن یافته ام ! یک عبد محض … اطاعت و احترامش رانسبت به پدرم می ستایم !
صبر و انعطاف پذیریشان ، برایم غیرقابل تصور است ، گاهی من جای ایشان شاکی میشوم اما ….
فهمیده ام مادر ؛ مربی و پرورش دهنده و مدیر خانه است …فهمیده ام همه ی امور دست ِ مادر است … فهمیده ام برای مادر شدن ، اول باید بنده شد وگرنه … فهمیده ام بهشت تمام ؛ وجود مادر است ، راضی باشد میشود بهشت ِ ما !
من دارم در کلاس بندگی مادرم دروسم را میگذرانم ! واحد بندگی را بارها افتاده ام ، سخت است پاس کردنش ….
دوباره دلم میخواهد سرمشق های ” مادر ” را تکرار کنم …. کودکی هایم و مادرانه های مامان رو یادم رفته !
از اینکه بعضی چرا لذت ِ بوسیدن دست های گرم مادرشان را از دست میدهند را نمیدانم ! حس میکنم ملائک روی دست های مادرانمان بال بال میزنند شاید برای همین است که مادرها عطر فرشته ها را میدهند …. حقیقتا که قدمگاه فرشته ها بوسیدنیست…
- نباید فقط به فکر خوشحالی و سورپرایز رفیق های ناب ِ مان باشیم ، نباید فقط خوشی های ناب ِ مان را در لحظاتی بگذرانیم که با دوستان و هم فکران خود هستیم ، این کار تلاش میخواهد …
بهانه نیاورید سیستم خانه ی ما بر مبنای این گونه قوانین نیست … ، مهر و محبت را ما باید تزریق کنیم ، کارهای خلاقانه برای تغییر ساختار و چارچوب خانواده …. خانواده را ما باید بر اصول لذت ِ دین بچینیم ! فقط به فکر چینش زندگی آینده طبق سلیقه ی دینی مان ،نباشیم ؛ رضایت پدر و مادرمان ، اولین اصل ِ آجرهای خوشبختی و عاقبت به خیری ماست …
مخلص کلام ،تجربه کرده ام ، هیچ موتوری سریع تر از رضایت پدر و مادر ، ما را از این گرفتاری ها نجات نمیدهد ، هرچقدرم غرق مستحبات و شب زنده داری ها و بکاء و …باشیم ، تا مُهر رضایت پدر و مادر روی گواهینامه مان نخورد ، موتور روشن نمیشود ، هوای ِ حرکت بَرمان ندارد ؛ فقط داریم تکان تکان میخوریم ….
فکر میکنم وقتش است موتور را روشن کنیم…. وقت کم است ….. میگویند داریم با سرعت نور به ظهور نزدیک میشویم … میترسم ، وقتی یاران را صدا زدند ما ، در بیابان گم شده باشیم !
- چند پیشنهاد : به فکر سورپرایز باشید ، هرکاری که خوشحالشان میکند ! روی آینه های خانه گاهی با ماژیک جملات محبت امیزتان را روانه کنید ، برای مادرتان در آشپزخانه گاهی یادداشت تشکر بگذارید ! آنها نیاز دارند و ما کم گذاشته ایم ! حریص باشیم به رضایت پدر و مادری که نامشان در قرآن کنار الله سبحانه و تعالیست و …
- فکر میکنم باید دمی جلوس کنیم در کنجی از کاشانه مان … باید راضیشان کنیم از خودمان ، به هر قیمتی که شده !
-دلم میخاست، به اندازه فهمم ازسبک زندگی دینی،بگویم!همین…
- تذکر نوشت مخاطبین خاص : مادر ِ همسرمان ، مادر ِ ماست ، کافیست محبت ِ مان را بی دریغ نذر حضرت زهرا سلام الله علیها ، خالصانه روانه اشان کنیم ….
- میلاد مادر عالمین ، ریحانه الرسول ، فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ، فرخنده باشد ، به فکر رضایت مادرمان سلام الله علیها باشیم !