مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اتوبوس نوشت 1

19 دی 1391 توسط الزهرا (س) نصر

دقیقا یک ایستگاه بعد از سوارشدنم، خانمی سوار شد و کنارم نشست. میانسال بود و سرو وضع و چهره اش معمولی بود. چیزی از نشستنش نگذشته بود که بدون مقدمه گفت: “خونه مون پیچ شمرونه. توی شلوغی و آلودگی. اما من سرسبزی و آرامش می خوام. ” و ساکت شد.
از این حرف بی مقدمه و یهویی اش تعجب کرده بودم. منتظر بودم حرفش را ادامه دهد که نداد. غرق در افکارش بود و روبرویش را نگاه می کرد.
پنج دقیقه ای گذشت که دوباره برگشت طرفم. من هم نگاهش کردم. زل زده بود به من ولی انگار مرا نمی دید. گفت: “جنگ خیلی بده! موشک بارون خیلی بده!! پسر من توی موشک بارونا فقط یک سالش بود. من همه ی اون ماههایی که بمبارون می کردن پسرمو بغل می کردم و نمی ذاشتمش زمین.”
اینجا که رسید مکث کرد. برای این که دوباره حرفش را نصفه نیمه رها نکند گفتم: “بله! خیلی سخته!”
بعید می دانم حرفم را شنید. بلافاصله گفت: “باورت می شه تا دوسالگی برای پسرم کفش نخریدم؟ توی اون یه سال موشک بارون بچه مو یه سانت از بغلم دور نکردم…”
حرفهایش، نحوه ی حرف زدنش، حرکاتش، همه و همه شگفت زده ام کرده بود. نمی دانم چرا در آن لحظه هیچ چیز به ذهنم نمی رسید که بگویم. فقط نگاهش می کردم و دلم می خواست حرف بزند.

چشم از من گرفت و به بیرون خیره شد. گفت: “وقتی موشک بارون تموم شد دو سالش بود. بردمش مسافرت. بچه م بعد از دوسال هنوز بلد نبود راه بره…”
چشمهایش حالت بخصوصی گرفته بود. کمی ترسناک حتی. گفت: “پسرم می ترسید راه بره. می ترسید از من دور بشه. از تاریکی می ترسید. از زیرزمین می ترسید. از شب می ترسید. از همه چیز می ترسید. می ترسید…”
قسمت پایینی مقنعه اش را بالا آورد و گرفت جلوی صورتش و با صدای آرام شروع کرد به گریه کردن!!!
اگر بگویم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم کم گفته ام. زبانم بند آمده بود. حتی نمی توانستم دلداریش بدهم. سی چهل ثانیه گریه کرد. بعد مقنعه را از جلوی صورتش کنار زد و روبرو را نگاه کرد. چشمهایش خیس بودند. صورتش هم. فقط نگاهش می کردم. نمی دانم متوجه نگاههای من بود یا نه. هنوز چشمهایش خشک نشده بود که بلند شد و بدون این که نگاهی به من بیندازد پیاده شد.

 بقلم ز. مهاجری

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

موضوعات: دلنوشت های طلاب لینک ثابت

نظر از: خسروی [عضو] 
  • خدیجه کبری اصفهان
خسروی

مسابقه دل نوشته ایی به آقا امام زمان (عج)
علاقمندان میتوانند دل نوشته های خود را خطاب به مولای مهربانمان حضرت حجت (عج) آماده و تا تاریخ 10/11/91 از طريق بخش ارسال نظر يا به صورت الكترونيك به ایمیل حوزه به آدرس
ارسال نمایند.Khadije.esf@whc.ir
در پايان به بهترين اثر جايزه اي اهدا خواهد شد.
لازم است شركت كنندگان مشخصات كامل و شماره تماس خود را نيز به همراه اثر ارسال نمايند.

1391/10/24 @ 11:24
نظر از: میرعسی خانی [عضو] 
  • سفینه

آدم ها وقتی از گذشته شان حرف می زنند نصفه نیمه تعریف می کنند حلقه های گمشده در خاطراتشان زیاد است …فکر می کنم قسمت های زیادی از خاطراتشون آزار دهنده است لذا نمی خواهند یاد آوری اش کنند …
در هر صورت جالب بود…
موفق باشید

1391/10/20 @ 09:53


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس