D. o. s. a. ch. m!*
آدمی، متغیرالحالترین موجودی ست که میشناسم.**
دنبال یک واژهام. یک جملهی ناب. یک عکس که قاب کنم. یک هدیه. یک چیز کوچک و ساده اما باارزش به خاطر اهمیتی که خواستهام بگویم هست. که بگویم دوستیت چقدر ارزش دارد. و تا دستخطی که خیلی ذوق زدهام کرده را کمی جبران کنم.
هول و گیج و شتابناک از فکر اینکه “کدام؟"، هنوز هدیهای نیست! جز یک متن نیمهتمام و چندین پوشهی عکس به سرانجام نرسیده. میخواستم بیدل را باز کنم و مثلا فالت را بگیرم. حافظ را باز کردم. نیامد! شلوغم. یک وقتهایی معلوم است جواب آدم را نمیدهند. هر چقدر سعی کردم وانمود کنم متمرکزم نشد! بیدل را برداشتم. که جلد نارنجیاش را دوست دارم. هدیهی تولدم است. سفارش خودم! “دیوان بیدل دارد؟”
( - بیدل داری؟)
“دنیا غم تو نیست که نتوان ازآن گذشت…”
اتفاقی این به چشمم خورد. نمیدانستم از بیدل است. به برگشتن حس و حال تعبیرش میکنم و ذوق زده میروم سر حافظ! این بار واقعا جواب میدهد. از آن غزلهایی ست (+) که دوست دارم. از آنها که تلخیِ حقیقت انسان را با نشان دادن بزرگی و مهربانی خدایش میتکانند…
***
آدمی، متغیرالحالترین موجودی ست که میشناسم.
صفحه را باز میکنم که نوشته را کامل کنم. یک هوس دیگری میزند به سرم. دلم یک چیز غریبی میخواهد. مثلا که یک غصهای تمام بشود. یک اتفاق خوب بیفتد. نامعلوم. از آن شورهایی است که گاهی ناخوانده میآیند. انگار نشانهای برای بوی بهبود اوضاع جهان. شاید از آمدن ربیع الاول است. نمیدانم. دلم میخواهد یک چیزی بنویسد. که نمیداند چیست. و باید هدیهات را هم کامل کنم.
تب دیگری را باز میکنم که از عصر مانده. شعری از قیصر است با عکسی از خیابانی که تهش میرسد به امام رضا.
“اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد…”
ذوق پنهانی در ذهنم وول میخورد. مثل برفی که این روزها نیست، و انگار باریده باشد. به فال نیک میگیرم!
مبارک باشی رفیق : ) مبارک باشیم.
**حول حالنا الی احسن الحال.
اینها را دوست داشتم امروز بنویسم. عمومی بودنش به خاطر حس خوبی است که دلم خواست منتشر بشود. چند خط آرزو شاید بماند برای بعد. همان متنی که نصفه ماند. (آنجا هم داشت برف میبارید!)
*D. stands for desirous :)
بقلم بانوغیرمنتظره