این روزها که می گذرد…
با اینکه دقیقا سه هفته هست که از سفر عتبات عالیات برگشتم ولی از روزی که پام رسید تهران تا همین الان هنوزم،
تو هنگم
توی خلا هستم
حوصله ی نت ندارم… وبلاگمو چک نمیکنم، گودر رو مارک آل از رید میزنم، فرندفید نمیرم… صفحه ی چت فقط بازه…
توی نت نمیچرخم
اخبار رو پیگیری نمیکنم
تمرکز ندارم
نمیتونم هیچی بنویسم، دو شبه میخوام در مورد دیدار پریشبم با رهبری بنویسم هنوز نتونستم جز چند خط بنویسم… میخواستم سفرنامه و اینا بنویسم، نشد
با کسی خیلی صحبت نمیکنم… اعتراف میکنم با سه نفر خواستم صحبت کنم، نشد!
نمیتونم اصلا حرف بزنم خیلی
ساکت شدم همش…
جز بروبچه هایی که زحمت کشیدن اومدن خونه، دونفر رو بیشتر ندیدم(یکیشونم اتفاقی دیدم)
چهار بار در طول سه هفته، بیشتر بیرون نرفتم (من که همش بیرون بودم)
حوصله ی بیرون رفتن و حرف زدن ندارم
به قول یه بزرگواری، اصلا از دست رفتم
بگید بی معرفت نامرد هرچی،میدونم همه چقد از دستم شاکی هستن، اما شرایط این روزهام همینه که نوشتم…
شماها ببخشیدم…
والسلام علی من اتبع الهدی
شکوفه