این یک داستان واقعی ست
پیش داستان:
سریال ” عشق ممنوع” سریال ترکیه ای ست که تقریبا هر شب از یکی از شبکه های ماهواره ای پخش می شود.
“عشق ممنوع” داستان زندگی یک خانواده است که خانم ِ خانه به همسر خود خیانت میکند و اتفاقاتی که حول این قضیه ی پنهان شده از همه می افتد.
داستان:
مادر خانواده در یک مدرسه کار میکند.
در جلسه ای که مسولین مدرسه و مربیان و نمایندگان مدرسه(اولیای منتخب) داشتند، پدر یکی از بچه ها(که جزو نمایندگان هست) به بقیه شکلات تعارف میکند.
مادر خانواده این قضیه را برای پدر خانواده تعریف میکند و پدر خانواده میگوید:
“تو ساده ای، حتما منظوری داشته که بهت شکلات تعارف کرده.”
مادر خانواده متعجب دوباره قضیه را تعریف میکند و توضیح میدهد که به همه تعارف کرد نه فقط به من.
پدر خانواده همچنان عصبانی به قضیه نگاه میکند و میگوید:
” شاید چیزهای دیگری هم باشه که من خبر ندارم!!”
بحث ها بالا میگیرد و این شروع یک دعواست.
پس داستان:
بعد از این قضیه حرفی به مادر خانواده زدم که بعد از تایید حرفم فهمیدم حدس اشتباهی نبوده؛ گفتم:
“بنظر من این عکس العمل تاثیر فیلمهایی مثل عشق ممنوع هست.”
البته فقط این فیلم نیست که میبینند. ولی همین یکی هم کافیست.
عکس العمل پدر خانواده بنظر من عکس العمل عادی و منطقی نبود. تعارف کیک و شیرینی و امثالهم در یک جمع امری عادی ست. به علاوه اصلا شاید تعارف شکلات به مناسبتی بوده. بهتر بود جای اینکه اولین گزینه در ذهن “خیانت” باشد به دلایل دیگری هم فکر کنند.
مسلما مخالف این نیستم که اعضای خانواده نسبت به قضیه ای مثل “خیانت” حساس باشند ولی اولا حساسیت بیش از حد نتیجه ی عکس دارد، ثانیا “ان بعض الظن اثم “(۱۲/حجرات)
خطر ماهواره را جدی بگیریم.
پ.ن ها:
*مسلما قصد ریشه یابی این قضیه را ندارم. فقط داستان یک اتفاق واقعی را تعریف کردم.باشد که پند گیرند.
** چقدر خوب بود پدر و مادرها دعواها، بخصوص دعواهای اینچنینی رو جلوی بچه های کوچک نمیکردند. نگران تاثیرات منفی هم باشیم.
*** متن بالا فیلم و قصه نیست. اتفاقی ست که در اطراف رخ داده بود. گفتم بنویسم تا تجربه باشد.
ح.الف