اين بار برايت تحفهاي از امام زمان را آوردهام.
آن عزيز ميفرمايد: هرگاه خواستي حسين عليه السلام را زيارت كني، بايست و بگو… (زيارت ناحيه مقدسه).
اما من ميخواهم در اين مجموعه، در هر شماره قطعهاي از اين زيارت را كه دريايي از نور و معرفت است برايت بياورم و البته من چند خطي از نكتهاي كه به ذهنم آمده براي تو خواهم نوشت و تو نيز همين كار را بكن. هرگاه كه خواندي بيمعطلي آنچه برايت پر رنگ شد، از من دريغ نكن. تو نيز براي من بنويسيد.
____________________________
قسمت پنجم
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلى ابآئِك َ الطّاهِرينَ ، سلام برتو (اى حسين بن على) و بر پدرانِ پاك و طاهِـرَت
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلى أَبْنآئِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ ، سلام برتو و بر فرزندانِ شهيدت
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلى ذُرِّيَّتـِك َ النّـاصِرينَ ، سلام بر تو و بر خاندانِ يارى دهندهات (به دين الهى)
أَلسَّلامُ عَلَيْك َ وَ عَلَى الْمَلآئِكَةِ الْمُضاجِعينَ ، سلام بر تو و بر فرشتگانِ مُلازمِ آرامگاهت
أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ، سلام بر آن كشته مظلوم
أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ، سلام بر برادرِ مسمومش
أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ، سلام بر على اكبر
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ، سلام بر آن شير خوارِ كوچـك
أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ، سلام بر آن بدن هاى برهـنه شده
أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ، سلام بر آن خانواده اى كه نزديك (و همراه سَروَرشان) بودند
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ، سلام بر آن به خاك افتادگان در بيابانها
أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ، سلام بر آن دور افتادگان از وطنها
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ، سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ، سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ، سلام بر آن حسابگر (اعمالِ خويش براى خدا) و شكيبا
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ، سلام بر آن مظلومِ بى ياور
أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ، سلام بر آن جاى گرفته در خاكِ پاك
أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ، سلام بر صاحـبِ آن بارگـاهِ عالى رتبه
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ، سلام بر آن كسى كه ربّ جليل او را پاك و مطهّر گردانيد.
در اين زيارت تا به علي كوچولوي آقام حسين ميرسم ديگر تاب نميآورم.
بلند بلند زار ميزنم و چشمهايم را ميبندم.
* * * * *
در آن سو حسين را ميبينم كه علي را به روي دو دستش به آسمان گرفته است و در اين سوي تمام آدمهاي تاريخ را كه به صف ايستادهاند.
تيرها پياپي ميآيند و گويا علي مدام زنده است و مدام شهيد ميشود.
آدمها برخي به علي تير ميزنند و برخي خود را سپرش ميكنند.
آنها كه فداي عليِ كوچك ميشوند حسينياند و آنانكه تير ميزنند حرملههاي تاريخند.
نوبت كه به من مي رسد، فرياد مي زنم
نه ، نه ! من علي را دوست دارم، من حسينيم!
* * * * *
چشمهايم را باز ميگشايم!
اشكم را پاك ميكنم و تصميم ميگيرم كه ديگر از امروز آدم خوبي باشم تا در صف حرملههاي روزگار نباشم.
مهتاب ابیان